منابع مقاله:
،
گفتگو با دکتر حسین غفاری
؛
در گفت و شنودی که از نظر می گذرانید،دکتر حسین غفاری که سلیان دراز توفیق شاگردی و ملازمت آن شهید گرانمایه را داشته است، خاطرات خویش را از رویاروئیهای استاد با روشنفکریهای بیضابطه بیان میکند.»
*نظر شما، یک متفکر، در درون خود باید به چه ابزاری مجهز باشد، تا در عین اینکه به دام تحجر نمیافتتد، گرفتار تجددطلبیهای بیمدرک هم نشود؟
به اعتقاد من برای پاسخ به این سئوال، بررسی یک نکته ضرورت دارد که اصولا یک فرد نظریهپرداز و صاحبنظر در عرصههای فکری،اعم از اندیشههای مذهبی،تاریخی،اجتماعی و امثالهم و کسی که میخواهد از مکتبی یا اندیشهای دفع کند و یا آن را توضیح دهد، چگونه میتواند همواره اصالتهای آن مکتب را حفظ کند و در عین حال که چهارچوب خشک و منجد تحجر و قالبگرایی و قالبی اندیشیدن را برخورد تحمیل نمیکند. با انگیزه و داعیه به روز بودن و به روز شدن، اندیشه خود را تحریف نکند و اصل و اساس مکتب و عقیده خود را در معرض شبهه و تردید قرار ندهد.
پس این پرسش در مورد همه مکاتب قابل طرح است؟
بله. ما اگر بخواهیم با هر مکتب اصیلی، اعم از سیاسی، اجتماعی و مذهبی و حتی فقهی مواجه شویم، باید به این نکته توجه داشته بشیم که هیچ تفکری جدا از بنیادهای اولیه اندیشه آن معنی ندارد. به عبارت دیگر، هیچ اندیشهای را نمیتوان از آخر، بازسازی کرد و در یک سیستم یا نظم فکری نمیتوان گفت به قبل و بعدش کار ندارم و فقط مراحلمیانی را بیان میکنم.
آیا نمیتوان جزئیات و مراحل مختلف یک منظومه فکری را بهطورجداگانه تعریف و تبیین کرد؟
البته انسان میتواند در هر زمانی به توصیف جزئی از یک منظومه فکری بپردازد و مثلا اجتماعیات یک مکتب را بیان کند و یا جنبههای سیاسی آن را توضیح دهد، ولی گزارش یک مجموعه سخته و پرداخته شده توسط متفکر، چیزی است و بیان دقیق اجزای ابتدایی و انتهایی و تعیین اصالت آنها نسبت به مبنا و مبدأ آن مجموعه، چیز دیگری. هیچکس نمیتواند برای توصیف یک کتب با حفظ اصالت آن، از بنیانهای فلسفی و اندیشههای بنیادی آن عقیده و مکتب، بینیاز باشد. کسی که فاقد این مبانی است و نمیتواند نتایج را به مقدمات برگرداند و اغراض و غایات نهایی را از مبادی فکری، منتزع سازد و بازسازی کند،خود به خود دچار لغزش میشود و ممکن است یا گرفتار صورتگرایی و قالبگرایی و تحجر شود و یا تحت لوای اصلاحطلبی و تجددطلبی بیرویه، عناصر غیری را وارد مکتب کند. در صورت نخست، یعنی افتادن در دام تحجر، عملا بر سر راه تحول و پویایی اندیشه و تطبیق آن با شرایط مختلف، مانع ایجاد کنیم و در حالت دوم، با تجددگرایی و اصلاحطلبی بیپایه،اندیشههای مخالف و حتی معاند را هم تحت عنوان شرایط و مقتضیات روز، وارد دستگاه فکری خود میسازی.
رویکر شهید مطهری در قبال این افراد و تفریط چیست؟
شهید مطهری این توانمندی را دارند که در عین حال که در چنبره قالبهای محض، خود را اسیر نمیکنند و تفکر قشری ندارند. به دام روشنفکری بیضابطه هم نمیافتند، زیرا دارای چهارچوب فکری منسج و متکی به بنیادهای فلسفی مستحکم هستند و با آن که نواندیشی و دوراندیشی متحولانه و متفکرانه. ویژگی بارز ایشان، اما روش و تفکر وی، مصون از هر نوع افراط و تفریطی است. پس، از دیدگاه شما مانایی هر مسلکی منوط به ارجاع مداوم آن به مبانی است.
قطعا. هیچ اندیشهای در شرق و غرب عالم، بدون ارجاع به بنیادهای اندیشگی خود دوام نمیآورد.حتی مارکسیسم لنینیسم نیز، فارغ از مبانی اندیشگی خود. گرفتار تجدید نظرطلبی میشود. این موضوع، اختصاص به مکتب خاصی ندارد و در همه مکاتب و همه جای دنیا، متفکرین، یعنی افرادی که به عمق فلسفه یک مکتب پی بردهاند، میتوانند آن را در زمینههای مختلف سیاسی، اجتماعی و تاریخی بسط دهند و ابعاد جدید آن را تبیین کنند.کسانی که به مبانی اندیشههای خود پی برده و از نظر عمق و وسعت اندیشه، در جایگاه مستحکمی ایستادهاند، از اندیشههای معارض، بیمی به دل راه نمیدهند، چون جایگاه خود و جایگاه اندیشههای دیگر را خوب میشناسند. مرحوم مطهری نمونه بارز این قدرت و استحکام فکری قطعا، هیچ اندیشهای در شرق و غرب عالم، بدون ارجاع به بنیادهای اندیشگی خود دوام نمیآورد.حتی مارکسیسم لنینیسم نیز،فارغ از مبانی اندیشگی خود، گرفتار تجدید نظرطلبی میشود.این موضوع، اختصاص به مکتب خاصی نداردو در همه مکاتب و همه جلای دنیا، متفکرین، یعنی افرادی که به عمق فلسفه یک مکتب پی بردهاند، میتوانند آن را در زمینههای ختلف سیاسی، اجتماعی و تاریخی بسط دهند و ابعاد جدید آن را تبیین کنند. کسانی که به مبانی اندیشههای خود پی برده و از نظر عمق و وسعت اندیشه، در جایگاه مستحکمی ایستادهاند، از اندیشههای معارض،بیمی به دل راه نمیدهند، چون جایگاه خود و جایگاه اندیشههای دیگر را خوب میشناسند. مرحوم مطهری نمونه بارز این قدرت و استحکام فکری مندرج در علوم تجربی، الهیات و مسائل دینی را تبیین میکرد و لذا دچار اشتابه و تنگناهای روشنی میشد، اما این ضعف،از صمیمیت او و استاد نمیکاست و همچنین خدشهای به صداقت و علایق دینی او وارد نمیکرد.
نگاه استاد به کارنامه علمی و عملی دکتر شریعتی چگونه بود؟
استاد نسبت به اندیشههای دکتر شریعتی انتقادات بنیادی و اساسی داشتند و معتقد بودند تفکر او فاقد بن مایههای مستحکم فلسفی و دینی است. هرچند از این بابت که اودر فضای الحادی آن روزها،شورو احساسات دینی را در جوانان بر انیگخته بود،او را تحسین میکردند. دکتر شریعتی از معارف اسلامی اطلاع کامل و دقیقی نداشت،اما آدم منصفی بود و با کسی عناد نمیورزید و کسی نبود که انتقاد صحیح را نپذیرد.
از نحوه برخورد شهید مطهری با آثار شریعتی خاطرهای دارید؟
بله. شش ماه قبل از انقلاب، استاد کتاب نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر را قبل از چاپ به من دادند و از من خواستند نظرم را در مورد محتوای کتاب بگویم و تأکید کرند که در این باره با هیچ کس، به ویژه دو سه نفر خاص صحبتی نکنم و استدلالشان هم این بود که دیدگاه اجتماعی آنها را قبول ندارند و اگر کتاب را در اختیارشان قرار دهند، قطعا نظراتی خواهند داد که مورد قبول ایشان نیست و نمیخواهند کدورتی پیش بیاید. استاد به من فرمودند که کتاب را سریع بخوان و نظرت را بگو. کتاب را خواندم و دیدم که در مورد دکتر علی شریعتی مطلبی نیوردهاند. به ایشان عرض کردم که در هر حال دکتر شریعتی در نهضت اخیر منشأ آثاری است و چگونه است که نامی از او نبردهاند. استاد فرمودند که متوجه این معنا هستند، ولی با توجه به جو حاکم، تردید دارند که این کار را بکنند یا نه، چون اگر بخواهند نامی از او ببرند. در عین حال که جنبههای مثبت اندیشۀ او را مورد اشاره قرار میدهند، به ناچار باید آرای او را نیز نقد کنند و نقاط ضعف او را هم بگویند. در عین حال ایشان از من خواستند تا یک هفته دیگر هم درباره مطالب کتاب فکر کنم و بدون این که از ایشان اسم ببرم، با افراد مورد اعتماد در این زمینه مشورت کنم. اگر لازم بود که با همین شرط، دکتر شریعتی را مطرح کنند و یا مثل تصمیمی که گرفته بودند، موضوع را فعلا مسکوت بگذارند. من سعی کردم شرایط را بسنجم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که با نیاوردن اسم دکتر شریعتی، حداکثر ایرادی را که میتوان به استاد گرفت همین است که چرا از او نامی برده نشده است، ولی در شرایط اجتماعی آن روز،معلوم نبود انتقاد از او چه بازتابهایی داشته باشد و این احتماتل وجود داشت که بین جوانها و روشنفکرها و روحانیت، کشمکشهایی ÷دید آیدو اصل مبارزه را در معرض خطر قرار دهد. من به این نتیجه رسیدم که انتقاد از دکترشریعتی، دست کم در آن کتاب میسر نیست، چون باید مطلب به شکل مبسوط مورد بحث و بررسی قرار گیرد و به شیوه گذرا نمیشود به آن پرداخت، زیرا جوانب مختلف موضوع، مبهم باقی میمانند.
خود شما در آن مقطع تا چه میزان با این انتقادات موافق بودید؟
صد در صد.دکتر شریعتی از مبانی فکری و فلسفی اسلامی اطلاعات چندانی نداشت، چه رسد به اینکه تصور کنیم بر این موضوع احاطه و تسلط داشته است.او فقط در مورد مقولات تاریخی مطالبی را میدانست، اما بیانی زیبا داشت و در تصویر اندیشههای جامعهشناسی دینی متبحر بود. البته خود او هم اهل عناد نبود و بحثهای مستدل را میپذیرفت، ولی اصولا در آن شرایط در موقعیت بحثهای فکری قرار نداشت و فقط میخواست که با عجله و شتاب، مطالبی را بیان کند و احساسات دینی مخاطب خود را برانگیزد. گاهی اوقات پیش میآمد که خودش مطلبی را میگفت و هفته بعد اعلام میکرد که منظوم این نبوده است و اشتباه کردهام. او در موقعیتی نبود که بتواند بنشیند و ساعتها درباره موضوعی تحقیق و فکر کند. آیا شما در جلسات سخنرانی او شرکت میکردید؟ اوایل چند بار رفتم، ولی به دلایلی خیلی خوشم نیامد و شرکت نکردم. برخی از آثار او را خواندهام. احساس میکرم که مطالب او با ذائقه فلسفی من تناسبی ندارد.
مهندس بازرگان قبول داشت که دکتر شریعتی اشتباهاتی دارد؟
بله. اتفاقا در این مورد خاطره جالبی دارم. استاد از مهندس بازرگان خواستندبا همکاری یکدیگر بیانیهای بنویسندو در آن اظهارنظر نمایند که هرچند دکتر شریعتی را به عنوان کسی که در هر حال به نوعی اصلاحگری اجتماعی دست زده است، قبول دارند، اما از آنجا که دچار اشتباهات فاحشی شده است، باید کمیتهای تشکیل شود و آثار او را نقد و بررسی و سپس چاپ کند. استاد نمیخواتند به تنهایی به انتشار این بیانیه بپردازند.زیرا درآن شرایط، تلقی دشمنان این بود که روحانیت با روشنفکران مذهبی مخالف است و دستگاه حاکمه،از این نکته سوءاستفاده میکرد. به همین دلیل از مهندس بازرگان که وجهه اجتماعی و سیاسی روشنی داشت و در عین حال منتسب به قشر روشنفکران دینی بود، خواستند که د ر تنظیم و امضای این بیانیه به ایشان کمک کند. مهندس بازرگان ÷ذیرفت و مرحوم مطهری بیانیه را به من دادند که فردای آن روز چاپ کنم. صبح زود، اول وقت، استاد زنگ زدند و گفتند دست نگهدار، چون مهندس بازرگان ظاهرا با دوستانش صحبت کرده و به این نتیجه رسیده که به خاطر ملاحظات سیاسی، انجام این کار، فعلا به صلاح نیست.
چرا شهید مطهری از حسینیه ارشاد کنارهگیری کردند؟
مسائلی هست که از ورو به آنها ابا دارم. استاد تدریجا به این باور رسیده بودند که در فعالیت حسینیه ارشاد واقعیت و اصالت وجود ندارد و هدف آن، ایجاد تفرقه و مشکل در قشرهای مذهبی است. البته مرحوم مطهری در ابتدای تأسیس حسینیه ارشاد نسبت به آن خوشبین بودند، ولی به تدریج به بعضی از شخصیتهای تشکیل دهنده آنجا مظنون شدند و با دستیابی به دلایل متقن، سوءظن ایشان به یقین تبدیل شد و میگفتند که به نظر ایشان، توطئهای در جریان است.
نسبت به چه کسانی و چه جریاناتی مظنون بودند؟
یکی ازموارد نقش مخرب آقای میناچی در تضعیف و به انحراف کشیدن جریان حسینیه ارشاد بود. مرحوم مطهری، او را عامل به بیراهه رفتن فعالیتهای حسینیه ارشاد میدانستند، به همین دلیل هنگامی که در کابینه مهندس بازرگان، وزیر اطلعات و جهانگردی (ارشاد فعلی)شد. ایشان دکتر حداد عادل را برای معاونت او معرفی کردند تا در چند و چون فعالیتهای او قرار بگیرند و در واقع نوعی کنترل بر اعمال و رفتار او داشته باشند. ممکن است که حتی شخص دکتر حداد عادل هم از این مقصود استاد بیخبر باشند،ولی ایشان به من گفتند که به اعتقاد من،او عامل...است و به هیچ وجه به او اعتماد ندارم و به همین دلیل، فرد معتمدی را گذاشتهام تا مراقب او باشد.همین برخورد نشان میدهد که وضعیت تا چه حد خطیر بوده است.
چه نوع عملکردی از سوی آثای میناچی، استاد را به چنین نتیجهای رسانده بود؟
آقای میناچی و همفکران او اصالتا معتقد به تز اسلام منهای روحانیت بودند و خود او، عامل عمده تفرقه بین دکتر شریعتی و روحانیت بود.استاد میگفتند که یک بار همراه با دکتر شریعتی و آقای میناچی، بیست و چهار ساعتی در جایی بودند و بعدها فردی آمده و به استاد گفته بود که از قول شما میگویند که دکتر شریعتی در آن بیست و چهار ساعت نماز نخوانده است.مرحوم مطهری میگفتند من که این حرف را نزدهام. خود دکتر شریعتی هم که بعید است به خودش چنین نسبتی بدهد. میماند یک نفر که کاملا مشخص است چرا چنین شایعاتی را میپراکند و چطور حتی با توسل به نکات ریز، میخواهد دودستگی ایجاد کند. البته شهید مطهری، دکتر شریعتی را چندان مقصر نمیدانستند و نسبت به او بدبین نبودند تا زمانی که مقالههای او در کیهان منتشر شدند.
ماجرا از چه قراربود؟
دکتر شریعتی را دستگیر کردند و سپس مقالههایی از او،آن هم در زمان اوج دستگیری فعالیتهای حزب رستاخیز منتشر شدند. شهید مطهری به قدری آشفته شدند که به گفته خودشان سه روز تب کردند. من چنین وضعیتی را فقط به هنگام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین در ایشان دیدم. استاد ابتدا تصور میکردند که ساواک چنین کاریرا به او تحمیل کرده، ولی بعد که دیدند خودش نوشته است، به شدت به او بدبین شدند. بدبینی استاد نسبت به حسینیه ارشاد از مدتها قبل شروع شه بود و ربطی به دکتر شریعتی نداشت.بدبینی استاد به او، نتیجه نشر این مقالهها بود.
آیا با توجه به منصف بودن دکتر شریعتی، امکان گفتمان بین او و شهید مطهری نبود؟
سرعت حوادث بهگونهای بود که چنین قضایی ایجاد نشد. در واقع کسی فرصت پیدا نمیکرد. استاد آمادگی داشتند و دکتر شریعتی هم آدمی نبود که با فردی چون ایشان مشکل داشته باشد، ولی همه به شدت تحت نظر ساواک بودند و همنشینی و همصحبتیشان،دشواربود.اطرافیان هم که نهایت سعیشان را میکردند که فضا و جو را مسموم کنند. استاد در این مورد که انتقادات درونی، موجب سوءاستفاده ساواک نشود، بسیار حساس بودند.
با گروه فرقان از چه زمانی آشنا شید؟
حدود سالهای 45 و 55 بود که آنها جزوههایی را به شکل پلی کپی در دانشگاهها پخش کردند. آقای مطهری بسیار ناراحت بودند و احساس خطر میکردند و در مقدمه علل گرایش به مادیگری هم به این مسئله اشاره و آنها را افشا کردند.پس از چاپ این مقدمه برخی اعضای این گروه به انتشارات حکمت آمدند و به من گفتند،«به مطهری بگو اگر این افشاگریها را ادامه بدهد با او رخود فیزیکی خواهیم کرد!» من وقتی پیغام آنها را به استاد رساندم گفتند.« چه بهتر که من جان خودم را در مقابله با انحراف اسلام از دست بدهم.»
آنها از چه کسی تأثیر میگرفتند؟
کلا برخوردشان احساساتی و انگیزشی بود.خط فکری فرقان را فردی به نام آشوری میداد که آدم تند و هیجانزدهای بود و لباس روحانیت به تن داشت. یک بار نیم ساعتی با او حرف زدم و دیدم در نظر او، مسائل سیاسی اصل است و مسائل دینی تابعی ازسیاست هستند. آن روزها، ادبیات مارکسیستی، ادبیات رایج بود و آنها در تندرویهایشان از این ادبیات بهره میگرفتند.از سوی دیگر تحت تأثیر نگاه شریعتی به مسائل اسلامی بودند و این دو نگرش را در هم آمیخته و در قالب تفسیر قرآن و با نگاهی مادی، مطرح میکردند. از جمله قیامت را به دوره انقلاب و غیب را مخفیکاری زیرزمینی ترجمه میکردند و میگفتند یؤمنون بالغیب، یعنی کسانی که فعالیتهای سیاسی زیرزمینی میکنند! این روزها چنین ترجمهای از آیات قرآن،مضحک به نظر میرسد، ولی در فضای مسموم آن روزها، این جور حرفها گاهی خریدار پیدا میکردند.
آیا بین شهید مطهری و آشوری، امکان بحث و گفتوگو پیش آمد؟
بله. یک بار آمده و یکی دو ساعتی با استاد بحث کرده بود. استاد بعدها به من فرمودند همه نظریههای آنها را رد کردم و آشوری حتی یک کلمه هم حرف نزد. جالب است که آشوری بعد از این جلسه به مریدانش گفته بود که مطهری در خانهای اشرافی زندگی میکند و معتق است که ما اصل فقیر نداریم! در حالی که درباره این موضوع صحبتی نشده و فقط اصول فکری و اعتقادی آنها مورد نقد استاد قرار گرفته بود. همین حرفها، وج بیدینی او رانشان میدهد. استاد درباره مسائل اعتقادی بسیار حساس بودند و حتی در اوج مبارزات ودر عین حال که به انقلاب، اعتقاد راسخ داشتند، کوچکترین انحرافی را نمیپذیرفتند و این که مبارزه به قیمت انحراف صورت بگیرد، مطلقا از نظر ایشان پذیرفتنی نبود.
ظاهرا استاد نسبت به اقبال لاهوری هم انتقاداتی داشتند؟در این مورد توضیح دهید؟
استاد معتقد بودند نگرش اقبال به ختم نبوت، در واقع برچیدن نبوت است. اقبال معتقد است پیامبر اسلام به این دلیل خاتم انبیا هستند که در زمان ایشان، عقل بشر به اندازه کافی رشد کرده که دیگر نیازی به پیامبری نباشد، در حالی که استاد میگفتند پیامبر اسلام ازآن روی خاتم انبیا هستند که پیامآور مضامین و موضوعاتی هستند که رای همیشه عقل بشر را اقناع خواهد کرد.به اعتقاد من کسی که مبانی فکری محکم و قدرتمندی داشته باشد، برایش فرقی نمیکند که افکار جدید در چه پوششی و توسط چه کسی ارائه شوند. او میتواند بلافاصله صحت و سقم آن نظریه را با مبانی اعتقادی خود بسنجد و به سرعت تشخیص دهد که انحراف در کجاست و به نقد عالمانه آن بپردازد. استاد مطهری هرگز مرعوب هیچ تفکرو نامی نشدند.
مواجهه استاد با آریانپور چگونه بود؟
آریانپور در جایی چون دانشکده الهیات، مبانی تفکر ماتریالیستی وجامعهشناسی الحادی را تدریس میکرد. در یکی از کلاسها، برای آقای دکتر جلالی، بر سر مبحث ایدئولوژیک با او درگیر میشود و کار به برخور فیزیکی میکشد. مرحوم مطهری این موضوع را رها نمیکنند و در نامهای به رئیس دانشگاه مینویسند یا آرینچور باید تن به مناظره با ایشان بدهد یا حق ندارد برای دانشجویانی که آمدهند الهیات بخوانند،تبلیغ الحادی کند. ایشان گفته بودند که آن دانشجو حق داشته که ازتفکر دینی خود دفاع کند و کسی حق ندارد اعتقادات مذهبی دانشجویان را زیر سئوال ببرد. استاد گفته بود که یا باید آریانپور تن به مناظره بدهد یا جلوی فعالیتهای ملحدانه او گرفته شود و یا ایشان استعفا میدهند. بدیهی است که آریانپور اتفاقا برای شست و شوی مغزی دانشجویان، مأموریت داشت و فضای آن روز، فضائی نبود که کسی بخواهد جلوی فعالیت او را بگیرد و لذا استاد استعفا دادند.
آریانپور از نظر علمی در چه سطحی بود؟
کمی اطلاعات جامعهشناسی،آن هم در حد ترجمه داشت. از نظر فلسفی قدرتی نداشت و قطعا در یک بحث آزاد،مغلوب میشد.
کدام ویژگیهای اخلاقی شهید مطهری، بیشتر در خاطر شما باقی مانده است و آیا در این زمینه خاطرهای دارید؟
در میان صفات ارزنده ایشان، به دو خصوصیت بارز اشارهع میکنم. ابتدا این که استاد همواره ودر همه مسائل فکری، انسان بسیار منصفی بودند. ایشان با اندیشههای منخالف خود نیز با نهایت انصاف برخورد میکردند. هیچگاه ندیدم اندیشهای را جدای از اقتضا ئات خود بررسی کنند و پیوسته جهات مثبت هر اندیشهای را مشخص و بیان میکردند و به این ترتیب،بهترین الگوی عملی رادر مواجهه با مخالفان در مقابل دانشجویان قرار میدادند. هرگز برخورد متعصبانه با مسائل نداشتند و ناروا و بیجا قضاوت نمیکردند. انتقادات ایشان در حدی بود که منطقا به مسئلهای اشکال وارد میشد.دیگر از صفت بارز ایشان، بزرگمنشی و دریادلی استاد بود. اولین برخورد من با ایشان تبدیل به بزرگترین درس زندگیم شده است. هیجده ساله بودم که در رشته فلسفه در دانشگاه قبول شدم.شنیدم که استاد در مدرسه مروی درس میدهند. قبلا خودم آثار ایشان را خوانده بودم. گاهی هم به مسجد الجواد میرفتم و اگر سئوالی داشتم میپرسیدم. ایشان شفای ابن سینا را درس میدهند، من تا آن روز اسم این کتاب را هم نشنیده بودم. کتاب شفا از سنگینترین کتابهای فلسفه است و معمولا آن را در مراحل نهایی، میخوانند. رفتم در کنار آن سه چهار نفر نشستم و به کلی محو استاد شدم. مخصوصا استحکام فکری استاد به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد.درس که تمام شد.نزد ایشان رفتم و گفتم اجازه میدهید دردرس شما شرکت کنم؟ فرمودند اگر برایت قابل استفاده است، بیا. از آن زمان به بعد، دیگر جایی نبود که استاد درس بدهند و من نروم. بعدها که خودم معلم شدم، دیدم حتی اگر دانشجوی فوق لیسانس هم بخواهد سر کلاس شفای من که محلی از اعراب ندارم، بیاید. به او میگویم در سطح تو نیست و اول برو درسهای دیگر را بخوان. هنوز هم متحیرم که استاد چقر بزرگمنش بودند که از من دیپلمه نپرسیدند کی هستی؟ چه خواندی؟ چه نخواندی؟ حتی مدتی هم که گذشت، باز این نوع سئوالات را از من نپرسیدند و فقط از روی سئوالاتی که میپرسیدم، سواد و دانش مرا ارزیابی میکردند.این رفتار را با رفتار همگی ما مقایسه کنید. این نوع رخورد را در همه امور از ایشان میدیدم.
آیا از نحوه برخورد شهید مطهری با شگردهایشان خاطره دیگری هم دارید؟
بله. استاد به قدری بزرگوار بودند که متنهایشان را به شگردهایشان میدادند تا بخوانند و اشکالات را بگیرند. اغلب آثارشان را به من میدادند و نظرم را جویا میشدند و در بسیاری از موارد، کتابهایشان را براساس اینگونه نظریت تدوین میکردند.در سال 53 که انتشارات حکمت را درست کردیم. وقتی استاد از این موضوع باخبر شدند، روزی که برای گرفتن درس منظومه به منزلشان رفته بودم، به من گفتند نمیشود که من به تو کتاب ندهم. بمان تا کتابی را پیدا کنم و نیم ساعتی کشوهایشان را گشتند و گفتند «آقایان بهشتی و باهنر موقعی که در آموزش وپرورش بودند از من خواستند کتاب دینی بنویسم که نوشتم، اما چاپ نشد. حالا بی بخوان و نظرت را بگو و بعد هم چپ کن.» کتاب را گرفتم و حاشیههایی بر آن نوشتم. استاد پاسخهای مفصلی بر این حواشی دادند و سرنجام، یک کتاب 150 صفحهای تبدیل به مجموعهای 7 جلدی شد. این سعه صدر، این بلندمنشی و احترم به کسی که در مقابل علم ایشان، هیچ بود، این همه تواضع و نقدپذیری، از ایشان وجودی ممتاز ساخته بود.
آخرین بار شهید مطهری را چه موقع دیدید؟
تا قبل از انقلاب، روزی نبود که ایشان را نبینم. بعد از پیروزی انقلاب، نزدیک به یک ماه به دیدنشان نرفتم، چون کلاس درس از اواخر آذر 57 تعطیل شد. استاد زنگ زدند و گلیه کردند که چرا نمیآیی. میدانم که دنبال فرصت برای گرفتن پست و مقام نیستی، ولی من دلم میخواهد تو را ببینم. فردای آن روز به مدرسه رفاه رفتم. استاد تمام مدت در کنار امام(ره)بودند و با هم مشورت میکردند.من تا غروب آنجا بودم و موقعی که میخواستم به خانه برگردم، استاد با من آمدند. در میانه راه گفتند که من باید هر روز از صبح تا شب اینجا باشم، چون امام(ره) در ایران نبودهاند و افرد را نمیشناسند و ممکن است عدهای از این وضع سوءاستفاده کنند. مرحوم مطهری مورد اعتماد مطلق امام( ره) بودند و امام( ره) ، ایشان را صددرصد قبول داشتند. استاد بسیار تمایل داشتند که زودتر به شغل همیشگی خود، یعنی تحقیق و مطالعه و نگاارش کتاب و تدریس برگردند.
باخبر شهادت شهید مطهری چگونه کنارآمدید؟
تا مدتی دنیا برایم تیره و تار شد و روزگارم به سر رسید. البته خداوند باز عنایت فرمود و دست مرا گرفت، ما به هر حال پرونده آن روزگار طلائی بسته شد.