در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد شماره 29، واعظ زاده خراسانی محمّد ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به دو بخش تقسیم گردیده که بخش دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

بسم الله الرّحمن الرّحیم[1]

بعد الحمد و الثناء قال تعالی: «و الذین یمسّکون بالکتاب و أقاموا الصلاة انّا لا نضیع أجر المصلحین» [2]

با تبریک هفته مقدّس معلّم و با طلب آمرزش برای استاد بزرگوار آیة الله شهید مطهری که این هفته به یاد بود شهادت ایشان، نام گذاری شده، به  نظرم رسید، مطالب خود را درباره آن مرحوم، در تفسیر و توضیح این آیه شریفه و این که آن مرحوم، مصداق بارز آن است به اطّلاع حضّار محترم برسانم.

بدون شک اگر قرار باشد مصلحان جهان اسلام را بشماریم، که مسلّما انگشت شمار هستند، به طور قطع یکی از شایسته ترین آنان، علّامه مطهری است. موضوع بحث من که قبلا اعلام گردیده: «استاد مطهری و مسائل روز جهان اسلام» است. قبل از ورود در بحث، برای این که معلوم شود من درست تشخیص داده و از روی تشخیص این عنوان و آن آیه را برگزیدم سخن خود استاد مطهری را در اوّل کتاب «عدل الهی» نقل می کنم:

«بنده از حدود 20 سال پیش که قلم بدست گرفته مقاله یا کتاب نوشته ام تنها چیزی که در همه نوشته هایم آن را هدف قرار دادم، حلّ مشکلات و پاسخگویی به سئوالاتی است که در زمینه مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است. با این که موضوعات این نوشته ها کاملا با یکدیگر مغایر است، هدف کلّی از همه این ها یک چیز بوده است: دین مقدّس اسلام، یک دین ناشناخته است، حقایق این دین، تدریجا در نظر مردم، واژگونه شده است. علّت اساسی گمراهی مردم، تعلیمات غلطی است که به می بیند. هجوم استعمار، عوامل مرئی و نامرئی، قصور یا تقصیر مدعیّان حمایت از اسلام، باعث شده که حقایق اسلام، از اصول و فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد...» و در پایان می گوید: «این بنده ناتوان قاصر، در حدّ توان خود، در این میدان انجام وظیفه می کنم...» [3]

بنابراین، علّامه مطهری یک مصلح اسلامی است که به حلّ مسائل و مشکلات اسلامی زمان خودش توجّه دارد.

استاد مطهری، فیلسوف هست، فقیه هست، مورّخ و محدّث هست، عالم به اوضاع و احوال و مقتضیّات زمان، و حوادث سیاسی جهان و اوضاع مسلمین هست، اهل قلم و سخن و درس و بحث هست، این امور جای انکار نیست امّا همان طور که خودش فرموده، تمام این کمالات را در راه اصلاح جامعه اسلامی بکار بسته است.

من، درباره علّامه مطهری، از سال اوّل انقلاب تاکنون سخنرانی های متعدّدی کرده ام، اوّلین سخنرانی، در همین مشهد در چهلمین روز شهادتش ایراد گردید که در جلد اوّل یادنامه او به چاپ رسیده است. سخنرانی دوّم، در دانشگاه اهواز در بعد فلسفی شهید مطهری ایراد گردید که در مجموعه مقالات آن کنفرانس، چاپ شده است. یکبار در تهران و دوبار دیگر در دانشگاه مشهد و همین امسال قبل از این که به اینجا بیایم سه سخنرانی در اصفهان، یکی در دانشگاه صنایع دفاع ملّی و دیگری، در مدرسه صدر برای طلّاب و علمای حوزه علمیّه اصفهان و دیگری در مسجد سیّد اصفهان در حضور چند هزار نفر ایراد گردید که امید است روزی همه این سخنرانی ها، گردآوری و چاپ شود.

در همه این سخنرانی ها سعی کرده ام موضوع بحث و مطالب، مکرّر نباشد البتّه برخی از مباحث خود بخود تداخل دارد ولی در هر یک از ناحیه خاصّی، زندگی استاد مطهری، مورد بحث، قرار گرفته است. عنوانی را که در این سخنرانی مطرح کردم به صورت مستقل، در جایی مطرح نکرده ام و عجیب است که خیلی هم در حیات علمی آن مرد نقش دارد. من در مزایای آن مرد بزرگ، چه دو مقالاتی که چاپ شده و چه آنچه چاپ نشده، چیزهای زیادی گفته ام. آنچه را که از مجموع آن ها به نتیجه رسیده ام، همین است که ایشان یک مصلح بزرگ اسلامی بوده و خداوند هم بنا به وعده خود (إنا لا نضیع أجر المصلحین) اراده فرموده که اجرش ضایع، و نامش فراموش نشود. و آثارش جاودان بماند.

حال، بحث این که مصلح، یعنی چه؟ من در این زمینه یک سخنرانی کرده ام، در اینجا نمی خواهم از بحث خود باز بمانم عجالتا قرآن در این آیه، مصلح را چنین کسی می داند: «الّذین یمسّکون بالکتاب» فعل «یمسّکون» از باب تفعیل برای تأکیدات یعنی کسانی که خیلی خوب و محکم به کتاب خدا متمسّک باشند، پیداست مقصود این نیست که قرآن را قرص و محکم بدست بگیرند، مسلّما مراد آن است که حتّی المقدور در قرآن دقّت و تدبّر کنند، و مطالب و حقایق آن را بفهمند و عمل کنند و برای دیگران هم آن را بیان کنند و دیگران را به عمل به آن وادارند. این شرط اوّل یک مصلح اسلامی است.

شرط دوّم «و أقاموا الصِّلاة» تمام مصلحین اسلامی به نماز که رمز رابطه، خالق و مخلوق و ستون دین است اهمیّت می دهند، نماز محور کلیّه اعمال اصلاحی آنان است. حال اگر کسی ادّعای اصلاح بکند و خود را به قول معروف، سنگ وطن و ملّت را به سینه می زند و برای شهر و ملّت خود، کار می کند، چنین کسی قابل تقدیر است، اما ما نمی توانیم او را یک مصلح اسلامی بنامیم؛ یا اگر کسی در عرصه سیاست قلم فرسایی یا سخنرانی می کند و افکار را روشن می سازد و سیاست دنیا را براه صحیح هدایت می کند، غرب و شرق را با هم آشتی می دهد و بالاخره انسان دوست است و با سیاست های استکباری در می افتد، یک سیاست را می کوبد، و از سیاست دیگر حمایت می کند، ممکن است چنین کسی حسن نیّت داشته باشد امّا او یک مصلح سیاسی و ملّی است، نه یک مصلح اسلامی.

من روی عنوان «مصلح اسلامی» تأکید دارم، که مطهری یک مصلح اسلامی است تا برسیم به مبارزات او با التقاط که بعد مهم زندگی علمی او است و خود از ابعاد اصلاح او است که مسأله التقاط، در روزگار ما از نظر فکر اسلامی بسیار بسیار اهمیّت دارد و شاید در رأس همه مسایل علمی اسلامی باشد.

سلاح علم:

بسیار خوب حال که مطهری یک مصلح اسلامی است آیا بدون مسلّح شدن به معلوماتی که در این کار مهم، ضرورت دارد دست به اصلاح زده است؟ ابدا، چنین رسالتی دست خالی امکان ندارد. لهذا او در فقه و اصول در حدّ یک مجتهد عالیقدر و همچنین در کلیه ی رشته های علوم اسلامی بخصوص در فلسفه اسلامی در حدّ اجتهاد و تخصّص، کار کرده و در همه این رشته ها صاحب نظر است. نه تنها فلسفه اسلامی که در فلسفه های غربی، بخصوص در فلسفه مادّی که اوّلین بحث من خواهد بود فراوان زحمت کشیده است، او در فهم مطالب فلسفه مادّی وسواس داشت، تا حقیقت آن را درک کند و بتواند با مبنای صحیح علمی به جنگ آن برود.

خیلی ها فلسفه خوانده اند، ایشان هم خوانده است امّا میان ایشان و دیگران تفاوت بسیار است. او فلسفه خوانده و فهمیده و به بهترین وجه آن را بیان کرده است. او مدّت حدود 20 سال از 1311 و 1331 در حوزه مشهد و قم، و بعد از آن، تا پایان عمر، در تهران به بررسی و تحلیل مسائل فلسفی مشغول بوده است. در قم، به استفاده و افاده، و در تهران بیش از آن که افاده کند، خودش بهره برده است. من این مطلب را در مقاله ای مفصّل- جلد اوّل یادنامه شهید مطهری- شرح داده ام، کما این که در آن مقاله سایر ابعاد زندگی آن مرد، به تفصیل آمده است.

در اینجا نظر بر این است که استاد مطهری، خودش را به سلاح علم تا حدّی که ضرورت داشته، مسلّح و مجهّز نموده، آن گاه دست به اصلاح زده است.

سلاح تقوی:

او همچنین خود را به سلاح تقوی نیز مجهّز کرد، درباره تقوای وی خیلی چیز نوشته اند. من نیز در آن مقاله مطالبی را یاد کرده ام. همین قدر عرض می کنم که مطهری به واقع یک انسان متّقی و متعبّد بود، یادم نمی رود که بارها در قم، و بعدا هم در تهران، دیدم در روزهای جمعه وقت عصر، مقیّد بود (دعای سمات) را بخواند، مکررا دیدم از جلسه بر می خاست و (مفاتیح) پیدا می کرد و در گوشه ای می نشست و آن دعا را می خواند.

من مقیّد هستم این سنخ مطالب را بگویم؛ کسانی باشند که مطهری را به این حدّ از تعبّد و تقدّس نشناسند و این خود یکی از جهات مظلومیّت آن مرد است که در پایان سخنرانی از آن بحث خواهم کرد.

آری اولیاء الله ناشناخته هستند، مگر علی (ع) را آن طور که بود شناخته اند؛ یک عدّه شیعیان و یا دوستان نادان و تندرو و یک عدّه دشمنان دانا و مغرض، درباره او داوری کرده اند، و افرادی که علی را با شخصیّت واقعی اش شناخته باشند کم اند، دیگر بزرگان، از جمله حضرت امام خمینی بنیانگذار انقلاب اسلامی هم چنین بود و همه ابعاد شخصیّت وی شناخته نشد.

بلی، مطهری به دین تعبّد داشت، در عمل و در سخن و نوشته پای بند دین بود، کسانی از مدعیان اصلاح حتّی از ارباب عمایم بوده اند که پای بند به اسلام نبوده اند، و باید این قبیل مسائل درباره شناخت افراد، حلاّجی شود.

حال، اگر کسی مدّعی است که مصلح اسلامی است و انتظار دارد مردم او را مصلح بدانند و خدا اجر او را ضایع نسازد، باید سعی کند مصداق (الّذین یمسّکون بالکتاب و أقاموا الصلاّة) باشد.

به خاطر دارم در 34 سال پیش از این، در رحلت مرحوم استاد بزرگوار مرحوم مطهری و بنده و بسیاری از اساتید کنونی حوزه علمیّه قم، آیة الله العظمی بروجردی در مشهد مقدّس در جلسه ای مرکّب از طلّاب حوزه و دانشگاهیان، درباره آن مرجع عالیقدر سخنرانی کردم. پس از اندیشه بسیار، در این که راجع به آن مرد بزرگ چه بگویم به نظرم رسید ایشان، از بزرگترین مصلحان عالم اسلام، در عصر خود بود؛ و همین آیه را در اوّل سخنرانی خود مطرح کردم. حالا هم بحق باید درباره شهید مطهری که همه کوشش و معلومات و وجود خود را و تقریبا همه حیاتش را در فهمیدن حقایق اسلام و بیان و نشر آن ها صرف کرده، در عصری که نیاز جامعه اسلامی و بلکه نیاز کلّ بشریّت، به شناخت درست اسلام است، گفت او یک مصلح اسلامی است. بلی او سیاستمدار اسلامی، فیلسوف اسلامی، فقیه اسلامی، یک طرّاح مسایل اسلامی است و همه این جهات در او جمع شده و از او یک مصلح اسلامی ساخته است.

مبارزه با سه گروه منحرف:

قبل از بحث های اصلی، حدیثی را از اصول کافی نقل می کنم؛ امام صادق علیه السّلام فرمود: «فإنّ فینا اهل البیت فی کلّ خلّف عدولا ینئون عنه تحریفّ الغالین و انتحالّ المبطلین و تأویل الجاهلین» [4] یعنی از ما خاندان پیغمبر، افرادی عادل و معتدل هستند که مردم را از تحریف غالیان:- غلو کنندگان- و تندروان و از نسبت های ناروای هوا خواهان باطل و از تأویل و توجیه جاهلان- که از روی نادانی دین را تأویل می کنند- باز می دارند. شهید مطهری امام نبود، امّا یکی از علمای اهل بیت بود که دقیقا کارش در همین سه امر خلاصه می شد. با تندروان و غالیان و اسلام گرایان سنّتی و متحجّر در افتاد و با غلوّ آنان مبارزه می کرد؛ با انتحال مبطلین و کسانی که بویی از اسلام نبرده بودند ولی به اسم اسلام، گروهی تشکیل داده و به اسم اسلام، می خواستند جامعه را قبضه کنند مبارزه و مشت آنان را باز کرد؛ با تأویل جاهلین هم در افتاد. کسانی هستند که می خواهند به اسلام خدمت مسائل دینی می کنند، چون علم لازم را کسب نکرده اند، که از این قماش مردم، در عصر ما زیاد هستند، طلبگی نکرده اند ولی در همه علوم اسلامی اظهار نظر می کنند که این سه گروه، هر کدام به نحوی برای اسلام زیان دارند. استاد مطهری، با هر سه گروه مبارزه می کرد.

بحث های اصلی ما:

پس از این مقدّمه که به طور اجمال معرّفی شخصیّت مطهری را در بر داشت، درباره ده امتیاز وی در حدّ ضرورت و شاید کمتر از حدّ ضرورت، بحث می کنم؛ چون فرصت نیست که سخن را درباره هر کدام اشباع کنم، در پایان به جمع بندی و بیان مظلومیّت آن شهید، مانند همه اولیاء الله، می پردازم.

اوّل- نقش مطهری در برابر مکتب مادّی:

قبل از ورود در بحث، داستانی را برای شما نقل می کنم. در یکی از کنفرانس های اسلامی که چند سال قبل در هتل استقلال برگزار گردید، آقای احسان طبری، با حال کسالت و با تکیه بر عصا حضور یافته بود؛ از او تقاضا کردند چند دقیقه درباره سرگذشت خود صحبت کند؛ وی با کمک کسی که زیر بغلش را گرفته بود پشت تریبون رفت و سابقه خود را در سال های جوانی نقل کرد که: «در دبیرستان به اوضاع و احوال و محرومیّت مردم ناحیه خودم برخوردم و بعدا  به تهران آمدم و بدام کسانی افتادم که به روحانیّت حمله می کردند و از معلومات بی ثمر آنان مطالبی می گفتند. تا این که در همین گیرودار، به گیر مبلّغین مکتب مادی و عمدتا شاگردان «دکتر ارانی» افتادم و سرانجام آن مکتب را پذیرفتم و تا آخر خط رفتم و بعدا ما را گرفتند و زندانی کردند.»

«خدا چنین خواست که من هدایت شده از دنیا بروم؛ در زندان بیکار بودم؛ آثار شهید مطهری و علامه طباطبایی را مطالعه می کردم و حقیقتا معتقد شدم آنچه من تاکنون از آن دفاع می کردم و آن را فلسفه اصیل می دانستم، فلسفه نیست (این تعبیری است که اتّفاقا خود شهید مطهری هم کرده است.) بر اثر مطالعه آن کتاب ها هدایت شدم. «و عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم»، ما با کراهت زندان رفتیم امّا خدا خواست که به زندان آمدیم و فرصت مطالعه پیدا کردیم.»

این سخنرانی کوتاه را کرد و با زحمت برگشت در جای خود نشست و پس چند روز هم فوت کرد.

می دانید که احسان طبری ایدئولوگ مکتب مادّی در ایران و بلکه در سراسر آسیای میانه و افغانستان شمرده می شد. کسانی که در افغانستان و حتّی در کشور شوروی سابق روی کار آمدند از شاگردان او بودند. بلی او بر اثر مطالعه نوشته های مطهری که بهترین مفسّر افکار استادش علّامه طباطبایی بود، مسلمان شد و حتّی در ماه مبارک رمضان، با حالت کسالت روزه می گرفت که به او گفته شد: «روزه بر مریض روا نیست.»

حال، کی می داند که مطهری چنین قدرت فلسفی داشته که مثل احسان طبری را از مکتب مادّی که سال ها در آن کار کرده بود برگرداند. این همان مظلومیّتی است که مطهری داشت، خودش به کسی نمی گفت، دیگران هم نمی دانند، بعضی هم که می دانستند خطّ اسلامی نداشتند و از تأثیر مطهّری در سست کردن مبانی مکتب مادّی دم نمی زدند.

پس از ذکر یک نمونه از نقش مطهری در ابطال مکتب مادّی، عرض می کنم: آقای مطهری و دوستانش مانند شهید دکتر بهشتی، و چند تن دیگر درک کردند که اوّلین مسأله روز و اوّلین مشکل جهان اسلام در آن تاریخ گرایش تحصیل کرده ها به مکتب مادّی و انتشار سریع این مکتب در میان این قشر است. به عقیده من همان ها مرحوم علّامه طباطبایی را وا داشتند که در این خط یعنی بحث درباره فلسفه مادّی بیفتد، به او گفتند این چه فائده دارد که اسفار را دوره کنیم ولی نتوانیم از این راه، به مغلطه فلسفه مادّی پاسخ بگوییم.

این، برای اوّلین بار بود که فلسفه اسلامی به جنگ فلسفه مادّی عصر ما برده می شد. در مصر و دیگر کشورهای اسلامی و غیر اسلامی در ردّ مکتب مادّی خیلی کتاب و مقاله نوشتند، مانند فرید و جدی که کتاب «علی اطلال المذهب المادّی» را نوشته است که حقّش محفوظ است، امّا او خود با فلسفه اسلامی مخالف بود و آن را در کتاب های خود می کوبید.

باری، این گفتگوها باعث گردید علّامه طباطبایی جلساتی در شب های پنجشنبه تشکیل داد غیر از جلسات فلسفه معمولی. در این جلسات موضوعات مختلف فلسفی که بطور مستقیم یا غیر مستقیم پایه های فلسفه مادّی را متزلزل می کرد، مطرح می فرمود، مباحث را با خط خودش و دست لرزانش می نوشت و در کاغذ های نازک کپی می کرد و به دست هر کدام از حاضران که تعدادشان از ده تن تجاوز نمی کرد، نسخه ای می داد و خود آن را می خواند و مورد نقد و ایراد قرار می گرفت، که بدیهی است یکی از صاحب نظران آن جلسه شهید مطهری بود و گاهی مرحوم شهید بهشتی یا دیگران بحث می کردند، و بعدا آن اوراق فلسفه و روش رئالیسم) آمده به چاپ رسید، اشکال و پاسخ هایی که در مباحث آن کتاب آمده غالبا همان هایی است که در آن جلسات مطرح می گردید، من نیز جلسه دیگری را که در همین زمینه فلسفه مادّی بود ترک کردم و به جلسه علّامه منتقل شدم و چند سالی تا سال 39 که در قم بودم و سال ها پس از آن، آن جلسات ادامه داشت.

باری، در حدود سال 1331 بود که استاد مطهری از قم به تهران منتقل شد، اوّلین کار علمی ایشان در تهران، با توجّه به وظیفه ای که احساس می کرد و بنا بر رویه همیشگی او که همواره به کار علمی دست می زد که در آن خلاء احساس می شد، و از تکرار کار دیگران احتراز داشت، لهذا به تحشیه این مقالات پرداخت، در شرح سخنان استاد چنان همّت و وقت صرف کرد که من در همان اوقات پس از انتشار جلد اوّل کتاب اصول فلسفه، از علّامه طباطبایی شنیدم که فرمود: «مطهری حقیقتا خودکشی کرده است.»

به خاطر دارم یکی از اساتید همین دانشکده الهیّات مشهد، مرحوم دکتر مشکوة الدّینی که عمدة در فلسفه اسلامی کار می کرد گفت: «به نظر من نوشته های آقای مطهری از نوشته های علّامه طباطبایی مهم تر و عمیق تر است.» علّت، آن بود که علّامه، مطالب را مجمل و بدون شرح و بسط و با قلم خود که سنگین بود می نوشت، و اگر آن حواشی و تعلیقات شهید مطهری نبود، شاید نوشته های استاد خیلی قابل فهم نبود.

من در یکی از سخنرانی های اصفهان گفتم: سخنی را که مولانا درباره فخر رازی گفته است: «فخر رازی علی را تی تی کند» عینا درباره شهید مطهری صادق است، استاد مطهری حقیقتا از وجود خود در ساده کردن فلسفه و منطق و سایر مباحث مایه می گذاشت. در حالی که علّامه غالبا عربی می نوشت و فارسی او هم خیلی سنگین، و اصولا درس های او در سطح بالا بود و فقط کسانی که سال ها فلسفه خوانده بودند می توانستند از بیانات او استفاده کنند.

باری اوّلین وظیفه ای که استاد مطهری به عهده گرفت، در آن جوّی که فلسفه مادّی، عدّه ای را قانع یا متزلزل کرده بود، ردّ آن فلسفه بود از راه های علمی و فلسفی. به خاطر دارم، انسان به نوع افراد تحصیل کرده آن روزگار که برخورد می کرد می دید ذهن آن ها خدشه ناک است، آنان نماز می خواندند تعبّدا در حالی که در فکرشان قلقله و زلزله و تردید وجود داشت، درباره خدا و پیامبر و دین و روحانیّت و بالاخره درباره اسلام و مظاهر آن، و این امر مسبّب از بسط فکری مادّی و شدّت تبلیغات کمونیستی بود که همه طبقات، بخصوص نسل جوان و تحصیل کرده ها را از بعد علمی، و کارگران و کشاورزان را از بعد اقتصادی، در بر گرفته بود.

باری، علّامه طباطبایی مقالات را مرتبا برای استاد مطهری می فرستاد و ایشان آن ها را شرح می کرد و تا چهار جلد از آن مقالات با توضیحات استاد مطهری به نام «اصول فلسفه و روش رئالیسم» منتشر گردید.

وی، در فهم و درک مسائل فلسفی که علّامه مطرّح کرده بود با وسواس خاصّی برخورد می کرد. علّامه طباطبایی پس از شهادت استاد مطهری در سخنان کوتاه خود درباره آن شهید که از تلویزیون پخش شد، و توأم با اشک های آن استاد بود فرمود: «حقیقتا مطهری مطالب را خوب می گرفت و به عمق مطالب می رسید.» در مسأله قوه و فعل علّامه را به تهران برد و چند روز در خانه خود نگه داشت؛ تا عمق این مسأله را درک کند زیرا از نظر او ابهامی در این مسأله وجود داشت. من درباره استاد مطهری، نسبت به فلسفه، تعبیر «راسخین در علم» را بکار برده ام.

بلی، او مراتبی از مراتب راسخین در علوم را واجد بود، سرسری اصطلاحات را فرا نمی گرفت و از آن ها زود نمی گذشت، بلکه برای خود شک ایجاد می کرد و می کوشید به شکّ خودش پاسخ دهد. همین طور، سعی می کرد که مطالب مشکل را تنزّل بدهد و به دیگران بفهماند. همان جزوه کوچک آشنایی با منطق و فلسفه ایشان در بیان ضرورت منطق بی نظیر است. در سراسر تعلیقات خود، در مقالات استاد و همچنین در شرح مختصر و شرح مطول خود بر منظومه سبزواری که عمدة درس های او در حوزه علمیّه قم بوده و نیز در سایر مقالات فلسفی خود، نهایت کوشش را بخرج داده که اوّلا مطلب را آن طور که هست خودش بفهمد و ثانیا به دیگران بفهماند.

یاد دارم استاد فروزانفر رییس دانشکده الهیّات تهران، که در حوزه مشهد درس خوانده بود و عمدة تخصّصش در ادبیّات و شعر بود و از فلسفه و عرفان هم بهره ای داشت، می گفت: «این فلسفه مرده را از دانشکده بیرون بریزید.» چرا تعبیر به «مرده» می کرد، زیرا فلسفه، به صورت یک سلسله مفاهیم مبهم و بی فایده درآمده بود، اصطلاحتی را استادان تکرار می کنند و شاگرد ها هم بدون این که عمشق را درک کنند فرا می گیرند. بلی فلسفه چنین بود و هنوز هم اکثر حوزه ها همین طور است. استاد مطهری بر آن بود که فلسفه را از مردگی در آورد و نیز منطق را از مردگی در آورد. همین کتاب آشنایی با منطق و فلسفه استاد را بخوانید و آن را با دیگر نوشته ها مقایسه کنید تا عرض من معلوم شود. مطالب فلسفی را بگونه ای که وی در کتاب هایش با دقّت، پرورانیده در هیچ جا دیده نمی شود. پی گیری از فلسفه اسلامی و سست کردن پایه های فلسفه مادّی، اوّلین وظیفه ایشان بود که تقریبا سال های نخست توقّف او را در تهران، فرا گرفت، بلکه می توان گفت نظر به گرایش فلسفی او، بسیاری از مقالات علمی او مانند: «انسان و سرنوشت»، «عدل الهی»، «علل گرایش به مادیگری» و مقالات او درباره ایدئولوژی اسلامی همه از فکر فلسفی او نشأت می گیرد و عمدة به همین اصل مهم، ردّ فلسفه مادّی ارتباط دارد.

درست است که هجوم فکر مادّیگری پشتوانه سیاسی آن، عمدة شوروی سابق بود که قدرت جهنمی و دستگاه تبلیغات گسترده ای داشت، این مطلب قابل انکار نیست، امّا چرا تا این حد جا باز می کرد و در میان جوانان و بلکه استادان ما انتشار می یافت و مانند آتشی که به کاهدانی افتاده، اطراف خود را سریعا فرا می گرفت و ممکن است انباری را می سوزاند. معلوم است که حالت پذیرش در آن اشیاء وجود دارد، حال چرا افکار، به این سرعت تحت تأثیر قرار می گرفتند؟ چونکه در افکار تحصیل کرده های ما خلأ ای وجود داشت و مکتب مادّی از آن خلاء استفاده می کرد.

مرحوم مطهری، از این امر رنج می برد و سعی می کرد تا این فلسفه را بفهمد و نقطه ضعف آن را بیابد. خود وی نوشته است که: «من با شوق و عشق و علاقه زائد الوصف هر دو فلسفه را در قم و تهران حدود سی سال تحقیق کردم و سرانجام فهمیدم که فلسفه مادّی، فلسفه نیست»، بلی مجموعه ای از مطالب را در ابعاد مختلف که با هم ربط ندارند و طرّاحان این مکتب آن ها را با سریشم به هم وصل کرده اند، فلسفه و سیاست و اقتصاد را در یک خط کشیده اند، فلسفه مادّی را که ربطی به سیاست و حکومت ندارد به زور به هم ربط داده اند. انسان وقتی دقت می کند در این رشته به هم پیوسته بریدگی می بیند یعنی معلوم می شود که دارند آن موضوعات را به هم می چسبانند. حال، این مکتب ساختگی را در چه محیطی رواج می دادند؟ در بین جوان ها، استادان خام که از اسلام و فلسفه اسلامی ابدا خبر ندارند، کسانی که هر چه از دین دیده و شنیده بودند سطحی و گاهی خلاف عقل به نظر می آمد و لهذا به سرعت بدون هیچ مانع و رادعی تحت تأثیر قرار می گرفتند.

اینجا است که علّامه مطهری، حقّ بزرگی به گردن نسل جوان و تحصیل کرده ها دارد نه تنها جوانان ایران بلکه جوانان بسیاری از کشور های اسلامی، زیرا آثار او در سطح وسیعی به زبان عربی و انگلیسی و سایر زبان ها ترجمه شده و می شود. بلی، مشکلات را که مکتب مادّی مطرح می کرد، هیچ کسی نبود که بر مبنای علمی پاسخ دهد. کسانی هم که در مقام ردّ آن بر می آمدند قدری هو و جنجال راه می انداختند و قدری هم با مبانی علمی و فلسفی ناقص به جنگ آن می رفتند زیرا فلسفه نمی دانستند یا آن را درست نفهمیده بودند که از آن در ابطال مکتب مادّی کمک بگیرند.

باری، استاد مطهری با کمک استاد علّامه طباطبایی و دوستان دیگرشان که گفتم در فکر علّامه تأثیر داشتند این وظیفه مهم را به عهده شاگرد در تمام جهان اسلام در این زمینه بی نظیر است. علّامه در نجف درس خوانده بود و در این قبیل مسائل وارد نبود این استاد مطهری و مردگی نجات دادند. و بالاخره از راه همین فلسفه، بزرگترین مشکل عالم اسلام را در آن هنگام که مکتب مادّی بود رفع کردند.

من در اینجا، نمی خواهم به کسی اهانت کنم کسانی در ایران و در غیر ایران به جنگ فلسفه مادّی رفتند که خود به فلسفه اسلامی عقیده نداشتند و به آن نیش می زدند و آن را مسخره می کردند، آن ها کاری از پیش نبردند، و تنها مطهری به کمک استادش مرد این میدان بود، و لهذا بیشتر نوشته های او همان طور که گفتم مستقیما یا غیر مستقیم به ردّ مادیین ارتباط دارد. در این مسأله مهم به همین اندازه اکتفا می شود.

 دوّم- اسلام و مقتضیات عصر:

عقیده و ادّعای ما مسلمان ها اینست که اسلام، آخرین ادیان و پیغمبر ما خاتم پیغمبران است و برای هدایت همه زمان ها و مکان ها و همه ملل و اقوام، کفایت می کند، بلی ادّعا این است قرآن هم صریحا آن را تایید می کند و علی القاعده هر کس آن را انکار کند، خارج از اسلام است، متأسفانه برخی از حامیان اسلام در غیر ایران و برخی هم در ایران، غیر مستقیم می خواهند این حقیقت را انکار کنند و بگویند: اسلام، با مقتضیّات عصر سازگار نیست.

این مسأله تنها در ایران مطرّح نشده، بلکه بیش از صد سال پیش از این، از هنگامی که پای استعمار انگلیس به شبه قارّه هند باز شد و با خود افکار نوی را به ارمغان آوردند، فرهنگ جدیدی را مطرح کردند، فلسفه های تازه ای نشر دادند، عمدا یا غیر عمد، خود بخود، مردم مسلمان، با آن افکار و با علوم روز، آشنا شدند. برخی از علمای واقع بین مسلمان ها دیدند این افکار و فلسفه ها و علوم با اسلام رایج، بخصوص اسلام هندی که صدی هشتاد با خرافات همراه بود، سازگار نیست. ملاحظه کردند فرهنگ اسلامی معمول، با آن فرهنگ با زرق و برق، کراوات زده و اصلاح کرده در تضاد است. این تحوّل، نخست در هند بعدا در مصر و سپس در ایران و سایر کشورهای اسلامی، در افکار روشنفکران به وجود آمد. در ایران یکی از رجال نامی چنان تحت تأثیر این فرهنگ، قرار گرفته بود، که می گفت ما ظاهرا و باطنا از فرق سر تانک پا باید فرنگی بشویم. در جاهای دیگر هم چنین کسانی بودند و صریحا در مقالات و کتاب ها و سخنرانی های خود، این ایده را مطرّح می کردند.

در این هنگام بود که کسانی به فکر چاره افتادند و درصدد تبیین جدید از دین برآمدند تا با علم و فرهنگ اروپایی سازگار شود. به نظر من اوّلین کس که به این فکر افتاد و دست به کار شد «سر سیّد احمد خان هندی» مؤسس دانشگاه اسلامی، علیگره هند بود، که او را متهم به بی دینی و حمایت از سیاست انگلیس می کردند، لقب سر را هم انگلیسی ها به وی دادند. او تفسیری به قرآن نوشت و سعی می کرد معجزات و خارق عادات قرآن را تأویل و توجیه کند تا با علم، سازگار شود که شدیدا مورد انکار علمای اسلام و از جمله مرحوم سیّد جمال الدّین اسد آبادی قرار گرفت. وی مقالاتی در ردّ سیّد خان در یکی از روزنامه های هند نوشت.

من تا هنگامی که به هند نرفته بودم و از نزدیک دانشگاه علیگر را- که گفته می شود به اشاره سیّد جمال الدّین بنا کرده تا نسلی از دانشمندان مسلمان را مجهّز به علوم روز تربیت کند که بتوانند در قبال انگلیس قیام کنند- ندیده و نیز آرامگاه او را زیارت نکرده بودم، و از اوضاع و احوال مسلمین هند در حال حاضر، کاملا اطّلاع نیافته بودم، به این سیّد عقیده نداشتم، امّا پس از دیدن هند، نظرم بکلّی برگشت.

معلوم شد وقتی «سیّد احمد» می گفت اگر انگلیس ها بروند، هندوها مسلمان ها را قتل عام خواهند کرد و ریشه اسلام را می کنند، درست می گفت. الان، اسلام در هند در خطر است، سیاست هند بر اسلام زدایی است، در کنار هر مسجد بتکده ساخته اند و با سرعت افکار و آداب هندی را در بین مسلمان ها تبلیغ می کنند. کما این که معلوم شد آن دانشگاه بجا تأسیس گردیده و صدها دانشمند مسلمان را تحویل جامعه داده که در هند و پاکستان در پست های حسّاس، خدمت می کنند و برای اسلام پشتوانه محکمی هستند.

البتّه افکار التقاطی سیّد، قابل رد است و در این خصوص حق با سیّد جمال الدّین و دیگر علمای مخالف او است. از جمله ی همین قماش از دانشمندان هند که هوای تجدید اسلام را در سر داشتند مرحوم «شبلی نغمانی» بود، که علم کلام جدید را تدوین کرد. و از همین دانشمندان است مرحوم سیّد جمال الدّین اسد آبادی که بدون التقاط و تأویل و توجیه، کار خود را در بعد سیاسی و مبارزه با انگلستان و دعوت مسلمان ها به وحدت، آغاز کرد، و در بعد علمی هم، در صدد بود فلسفه اسلامی را زنده کند و همان طور که قبلا گفتم از حالت رکود و مردگی بیرون آورد که عمدة این کار را در مصر انجام داد، بنا بگفته شاگردش شیخ محمّد عبده: وی نزد سیّد هشت کتاب فلسفی را درس خوانده است. بیشتر سخنرانی های سیّد جمال ریشه فلسفی دارد امّا در قالب نو و مناسب با روح عصر.

افکار نو اسلامی از مصر و هند تدریجا به ایران رسید، خود سیّد جمال هم در سفرهای خود به ایران، آن ها را مطرح می کرد و کسانی در تهران، با این افکار نو آشنا شدند. حتّی بیشتر طرفداران مشروطه در آغاز، از سلسله علما و دیگران، از سیّد جمال متأثّر بودند. در مصر عدّه ای مانند فرید وجدی، شیخ محمّد عبده، سیّد محمّد رشید رضا و دیگران به این فکر گرایش پیدا کردند و تمام همّتشان صرف سازش میان علم و دین و نجات فرهنگ اسلامی از هجوم فرهنگ و علوم اروپایی صرف می شد.

در ایران هم، کسانی از قبیل شیخ هادی نجم آبادی در قدیم، آیة الله طالقانی و دیگران در این اواخر همین راه را طی می کردند، امّا به نظر اینجانب هیچکدام از این دانشمندان مسلمان خارج و داخل کشور مانند استاد مطهری توفیق نیافتند تا اسلام را طوری بیان کنند که با مقتضیّات عصر سازگار باشد. تقریبا تمام کتاب ها و مقالات استاد مطهری همین هدف را دنبال می کنند. از آن جمله اسلام را متهم می کردند که به آخرت اهتمام ورزیده و از دنیا مردم را بر حذر داشته است. در خبرها و کتاب ها هم این مطلب به همین گونه بیان می شد حتّی می گفتند اصلا دنیا هیچ است و هر چه هست آخرت است. ظواهر برخی از آیات و روایات هم همین امر را تأیید می کرد: «الدّنیا مزرعة الاخرة»، «انّما الحیوة الدّنیا لهو و لعب و زینة و تفاخر...»

در حالی که نسل جدید با جوّی که فرهنگ روز به وجود آورده بود نمی توانست این مطلب را هضم کند. مسأله تساوی حقوق زن و مرد، مسائل اقتصادی اسلام و اختلاف طبقاتی که استاد در همه این مسائل کتاب نوشت و بخصوص در مورد اقتصاد نظرهای جدیدی را مطرح کرد که مصلحت ندانست در حیات خودش منتشر شود، و ما در این خصوص جداگانه بحث روحانیّت و مرجعیّت، تاریخ و تمدّن اسلامی، مسأله ملیّت و قومیّت اینها همه مورد عنایت استاد مطهری بود که ما هر کدام را جدا مطرح می کنیم، امّا جامع مشترک میان همه آنها همین دفع شبهه ناسازگاری اسلام با مقتضیّات زمان بود.

استاد مطهری، در همه این مسائل از نو به کتاب و سنّت و مبانی فلسفی رجوع می کرد و درباره این مباحث، حرف نو و تازه داشت، در عین این که دچار التقاط که بزرگترین خطر ورود در این میدان است، نمی گردید و البتّه هر کسی مرد این میدان نبود و کسانی هم که وارد شدند مانند استاد مطهری از عهده بیرون نیامدند و یا به بلای التقاط دچار گردیدند.

لینک مقاله مرتبط:

استاد مطهری و مسائل روز جهان اسلام (سخنرانی) بخش دوم



[1]- سخنرانی استاد در دانشکده الهیّات و معارف اسلامی مشهد، 12 اردیبهشت ماه 1373 در سالگرد شهادت استاد مطهری

[2]- سوره اعراف، آیه 170

[3]- مقدمه عدل الهی

[4]- اصول کافی، ج 1، ص 32، در باب فضل علماء

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است