منابع مقاله:
ماهنامه سوره. پاییز 1388 - شماره 44،
مصاحبه شونده: محمدیان، محی الدین بهرام
؛
آقای دکتر، در بررسی زندگی بزرگانی چون شهید مطهری، معمولا از عبارت « عالم به زمان» یاد میکنند. لطفا در این مورد توضیح بفرمایید.
ما در کشورمان استوانههایی داریم که مواریث فکری و فرهنگی ما محسوب میشوند و به اعتقاد من، شخصیتهای تودرتویی دارند. اگر بخواهیم آنها را بازشناسی کنیم باید زندگی و کارهای علمی
و آثار فکری و فرهنگیشان را ورق به ورق وبه طور مداوم مورد مطالعه قرار دهیم. من شخصا توفیق و افتخار شاگردی بلا واسطه آقای مطهری را نداشتم، چون سنم اقتضا نمیکند البته ایشان را دوباره از نزدیک زیارت کرده بودم: یک بار قبل و یک بار هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دار التبلیغ. استاد قبل از انقلاب درقم کلاس درسی داشتند و من هم توفیق شد تا یک جسله پای صحبت ایشان بنشینم و بعد از انقلاب هم جمعی از انجمنهای اسلامی دانش آموزان قم خدمت امام رضوان الله تعالی علیه مشرف شده بودند، که توفیق دیدار با آقای مطهری در همان جا برای ما پیش آمد و چون با برخی از آثار آقای مطهری مثل«جهان بینی توحیدی»در آن زمان آشنا بودم، خدمت ایشان رسیدیم و در جلسهای غیر رسمی و به طور شخصی سوالم را از ایشان پرسیدم.
چه سؤالی پرسیدند؟
حادثۀ شهات با درگذشت دکتر شریعتی در آستانۀ پیروزی انقلاب اسلامی اتفاق افتاده بود. مرحوم دکتر شریعتی هم آثار زیادی داشت. آن زمان، من برخی از این آثار را مطالعه کرده بودم و بعدها هم شنیده بودم که استاد مطهری به برخی از آنها نقدهایی داشت. وقتی که در سوریه برای مرحوم دکتر شریعتی بزرگداشت گرفته بودند، یکی از سخنوران در آن مراسم در سخنرانی خود با عنوان « در روش»، نسبت به روحانیت اظهار نظری کرده بود و ما این مطلب را در یادنامهای که برای دکتر شریعتی منتشر کرده بودند، مطالعه کردیم و بعد در یکی از آثار شهید مطهری به نام«نهضتهای صد سالۀ اخیر»، دیدم استاد درباره آن سخنرانی اظهار نظری کرده و به تعبیری آن را نقد کردهاند. این سخنرانی که در این یادنامه ثبت و منتشر شده بود، از بنی صدر بود. یکی از سؤالات من از استاد مطهری در مورد همین مطلب بود و سؤال دیگر هم درباره کتابی به نام« دانشها و ارزشها»نوشته آقای دکتر سروش،که ایشان هم در آن جا « مقولۀ هستها و نیستها» یا اعتبارات را مطرح میکند. من با مطالعه در آثار استاد مطهری، به تفاوتهایی برخورد کردم. ایشان میفرماید.« این چنین میبایدها نتیجۀ منطقی آن چنان هستها و نیستهاست» ؛ در حالی که نویسندۀ آن کتاب معترض بود که این چنین نیست؛ از فرضیه، فرضیه درنمیآید و از هستها «باید»استخراج نمیشود، که همۀ این ها را در قالب یکی، دو سخن رانی بسط داده بودند و به نوعی از آن زمان معلوم میشد که ایشان حداقل در این موضوع، موافق رأی آقای مطهری و علامۀ طباطبایی نیستند و در همان کتاب« دانشها و ارزشها» نیز از علامه طباطبایی صرفا با عنوان محمد حسین طباطبایی یاد کرده بود. من در زمانی که با استاد ملاقات کردم هنوز به کسوف روحانیت درنیامده بودم و با استاد ملاقات کردم هنوز به کسوف روحانیت درنیامده بودم و دانشآموز طلبه محسوب میشدم. به هر حال، از استاد سؤال کردم که شنیدهام که حضرتعالی دکتر سروش را تأیید و از وی حمایت میکنید( چون از جملۀ کسانی که از ایشان حمایت کردند که در خارج درس بخوانند، استاد مطهری بودند) . ایشان در پاسخ به بنده فرمودند: « بله، رابطۀ دوستی داریم» . و.قتی مطلب دکتر سروش ر ابیان کردم، آقای مطهری فرمودند که این بحث را نمیشود سرپایی مطرح کرد ولیکن آن چه را ما بیان کردهایم،حق مطلب است و آن چه ایشان از زبان استاد( علامه طباطبایی) روحی فداه، نقل کردهاند برداشت درستی نیست.
اما دربارۀ عالم بودن آقای مطهری به زمان باید بگویم که عالم بودن به زمان، از ویژگیهای برجستۀ یک عالم اسلامی است؛ بدین معنا که عالم اسلامی باید به روز باشد. اساسا مقصود از این تعبیر که در حوزۀ فقه شیعی، درهای اجتهاد باز است، این است که مجتهد با نظارت بر نیازهای روز و شناخت مقتضیات زمان و مکان، صدور فتوا کند. چون عمل مکلف باید در چارچوب فقه باشد. یعنی همین کاری که من و شما انجام میدهیم. پس باید حکم خدا و حکم شریعت را بیابیم و براساس آن عمل کنیم. درست است که انسان فطرت ثابت دارد، ولی مسائل زندگی نوبهنو میشود و مقتضیات جدیدی به وجود میآید و حوادث جدیدی اتفاق میافتد که ما از آن در فقه به« حوادث واقع» تعبیر میکنیم. حال چه کسی باید جوابگوی اینها باشد؟ مسلما عالم اسلامی و عالم دینی که ما او را فقیه و عالم منجر در حوزههای مختلف دین میشناسیم، پاسخ میدهد. اگر عالمی، شرایط زمان خود را نشناسد، نمیتواند پاسخگوی سؤالهای زندگی مردم باشد. البته عالم بودن به زمان مراتبی دارد. برخی در ظواهر امر متوقف میشوند. یعنی زمان را میشناسند و به برخی از پدیدهها هم توجه میکنند و با آنها مواجه میشوند، اما عمق مطلب را دریافت نمیکنند.مثلا فقط ظاهر بانک را میبینند که یک فتوای آنان چه تبعات و عواقبی را در جریان اقتصاد دارد و چه رذفتاری را به دنبال آن میشود،ایجاد کرد،توجه ندارند.کسی به دریافت درست میرسد که عمق مطلب را بشکافد، لذا وقتی ظاهر آن را میبیند، شاید این ظواهر را با بعضی از احکام نیز تطبیق دهد. مثلا امروز پول الکترونیکی وارد شده است. شاید امروزه علما هم توجه داشته باشند و کسی هم ظاهر این حکم را ببیند و بگوید اعتبار دارد، مالکیت دارد و ما میتوانیم از طریق محیط اینترنتی هم انتقال اعتبار کنیم. اما شاید کسی که عالم به زمان باشد، و رای این پدیده را ببیند که اگر مثلا نظام بانکداری الکترونیکی و پول الکترونیکی را پذیرفتیم، چه تبلیغاتی را از نظر عنصر زمان و بیع در پی دارد. مثلا در بحث معاملات دارم که معاملۀ شرعی وقتی اتفاق میافتد که شما جنس را تحویل دهید تا من هم پول را تحویل دهم؛ در آن صورت این معامله اتفاق افتاده است. بعد برای آن خیاراتی تعیین میکنند که حق فسخ معامله مشخص میشود، مثلا میگویند که در مجلس میتوان آن را فسخ کرد. بعضی از معاملات هم هست که فسخ معامله بعد از مجلس صورت نمیگیرد و اتفاق نمیافتد. رؤیت جنس یکی از شرایط است، ولی آیا رویت جنس در معاملات الکترونیکی اتفاق میافتد؟
آیا میتوان عکس آن جنس را برای خریدار ایمیل کرد؟
خیر، حتی این کار را هم نمیتوان انجام داد. مثلا کشتی حامل کالای تجاری که دریا به طرف مقصد حرکت میکند. تاجر یا بازرگانی که در اینجاست و از فلان کشور؟؟؟(اعتبارنامه)باز کرده، مالک آن شده است و پول کالا را نیز واریز کرده ولی جنس خود را دریافت نکرده است. از طرف دیگر، از همینجا یک مشتری در فلان قاره پیدا میکند و بعد از مذاکره، پول جنس را دریافت میکند و آن کالا به تملک مشتری جدید درمیآید. اینها پدیدههای جدیدی است که باید مورد توجه جدی فقه قرار گیرد. عدهای ظواهر و عدهای نیز ورای این ماجرا را مشاهده میکنند و میتوانند بگویند که در رواتبط اجتماعی و سیاسی و حتی در روابط عاطفی و خانوادگی چه تغییری به وجود میآید. آقای مطهری کسی بود که نسبت به این مسائل ساکت نمیماند و در قبال آنها موضع میگرفت. در جایی عرض کردم که نظریات اقتصادی آقای مطهری قابل تأمل است، یعنی ایشان در نظریات اقتصادی خود، ایدههایی دارند که با نظرات مرسوم متفاوت است و این ناشی از اجتهاد نوآورانۀ استاد است که محصول آن باید در دسترس طلبهها و دانشجویان این رشته قرار بگیرد. آقای مطهری، عالم به زمان بود و ناظر به نیازهای زمان حرکت میکرد، مخاطب خود را میشناخت و برای او احترام قائل بود، و کار خود را برای خدا انجام میداد. این مجموعه چه وضعیتی پیدا میکند؟ اینگونه میشود که زمانی آقای مطهری احساس میکند که هجوم فکری، فرهنگی، ایدئولوژی اتفاق افتاده است، کمونیست دارد در ایران ریشه میدواند،آرا و اندیشههای تقی ارانی یا تئوریسین مارکسیستها در ایران، در حال ریشه دوانیدن است. ایشان میروئد و علامه طباطبایی را کشف میکند، کلاس اصول فلسفه و روش رئالیسم تشکیل میدهد،و به دنبال نوشتن پاورقی و شرح دادن اندیشههای استاد خود، کتاب« اصول فلسفه و روش رئالیسم» تولید میشود. یک کتاب بسنگین، دقیق و متین فلسقی در حوزۀ فلسفه اسلامی و. نقد فلسفۀ ماتریالیستی. همین آقای مطهری احساس میکند که بچههای ما در مدارس، مواد خواندنی مناسب ندارند، یعنی از طریق انتشارات آن زمان، یک سری آثار خواندنی تولید میشود که ذهن فرزندان ما را مسموم میکند و بین آنها و فرهنگ اصیل ما فاصله میاندازد. در آن زمان، بنیانگذاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را فرح به عهده داشت و کیهان بچهها در روزنامۀ کیهان آن روز منتشر میشد که مواد خواندنی دم دست بچههای آن زمان به شمار میرفت. آقای مطهری هم که یک عالم و فقیه برجسته است،کتاب« داستان راستان» را مینویسد. این امر نشاندهندۀ مخاطبشناسی استاد و ارزشگذاری و احترام قائل شدن به آنهاست. وقتی به شهید مطهری انتقاد میکنند که با این مقام شامخ علمی، چرا« داستان راستان» مینویسد؟ ایشان میفرماید که این ضرورت بود و من نوشتم و خواستم بنویسم تا دیگران بدانند که این مسائل هم اهمیت دارند.این را من خودم عرض میکنم که خدای بچهها با خدای بزرگترها چه فرقی دارد؟کار برای خداست، چه برای بچه کار کنیم و چه برای بزرگتر. یعنی به نیاز باید پاسخ داد و شناخت زمان مهم است، آقای مطهری زمان را میشناسد و میبیند یک زمان میشود اندیشههای حسینی را در قالب عزاداری ارائه داد و جامعۀ ما با اامام حسین(ع) و محبت اهل بیت(ع) پیوند عمیقی دارد؛ اما از ظرفیت این پیوند عمیق استفاده نمیشود و لذا میبینیم که با عنوان حماس؛ حسینی سخنرانیهایی انجام میدهد و مجموعۀ این سخنرانیها به صورت کتاب« حماسۀ حسینی» منتشر میشود که اثر ماندگاری نیز شده است. همین اندیشمند، متفکر، عالم دینی و اثر ماندگاری نیز شده است. همین اندیشمند، متفکر، عالم دینی وعالم به زمان وقتی که« حماسۀ حسینی» را مطرح میکند تا همه را به سوی امام حسین( ع) جذب کند، از طرف دیگر مراقبت میکند تا خرافه و عوامزدگی به اندیشهها نفوذ نکند و بنابراین خرافههای عاشورا را مینویسد و هشدار میدهد و انذار میکند، یعنی چه؟ یعنی این که هم به حماسه معتقد است و هم به خرافهزدایی و فقط به گریه کردن برای امام حسین( ع) بسنده نمیکند و معتقد است که باید این گریستن دارای جهت و سمت و سو و هدف باشد.
استاد مطرهی از فرصتا بهرهبرداری میکند و متوجه میشود که در سینمای آن زمان،یکی از دستورات دینی به سخره گرفته شده است و تصمیم دارند که چهرهای گریه و بدمنظر از فقه و اندیشۀ شیعی آن هم در یک محیط پرجاذبه مثل خانواده و در عرصۀ سینما ارائه بدهند. آقایی فیلمی را به نام« محلل» میسازد که به بحث طلاق و سه طلاقه کردن میپردازد که یک حکم فقهی است و میخواهد این حکم فقهی را بیاثر کند و از اسلام و دین یک چهرۀ بدمنظر و متشرعان را نیز آدمهای هوسباز یا بوالهوس معرفی کند.
آیا استاد مطهری در آن زمان به سینما میروند و فیلم مذکور را میبینند؟
خیر، ایشان به سینما نمیروند و اقتضای زمانه نیز چنین چیزی را ایجاب نمیکرد، اما کسانی را مأمور میکنند تا به سینما بروند و آن فیلم را ببینند و آنان داستان را برای ایشان مینویسند. استاد هم بر این ردّیهای مینویسند و آن را در مجلۀ« زن روز» چاپ میکند. پس میبینیم که آقای مطهری میداند که ازکدام تریبون باید با کدام مخاطب حرف بزند. چون آدم سینما رو آن زمان که برای تماشای فیلم«محلل»به سینما میرود،مجلۀ «مکتب اسلام»نخواهد خواند و در مسجد« فرشته» هم حاضر نخواهد شد و اگر بتواند همان مجلۀ« زن روز» را میخواند. آقای مطهری در یک زمانی، فرصتی پیدا میکنند که در رادیوی آن زمان سخنرانی مذهبی ارائه دهد.
یعنی استاد از رسانهای که حرام محسوب میشد،به این شکل استفاده میکند.
بله، بخشی از سخنرانیهای ایشان که در کتاب« بیست گفتار» است، در شهادت امام موسی ابن جعفر( ع) در رادیو ایراد شده است. این نشاندهندۀ استعداد آقای مطهری در فرصتشناسی بود.
یقینا اگر آقای مطهری در قم میماند، یکی از مراجع تقلید میشد و تردیدی هم در این مسأله نیست. چون با استعدادی که ایشان داشتند، به این مقام میرسیدند. مثل الآن که همگنان ایشان جزو مراجع بزرگوار ما هستند، ولی ایشان احساس میکند که در قم به قدر کفایت استاد داریم. پس باید به تهران بیاید و در دانشگاه مستقر شود ودر دانشکده الهیات به تدریس بپردازد.
یعنی نگاه ایشان به جاها، پدیدهها و رسانهها و اقتضائات، همواره نگاهی مدرن و متناسب با زمان است.
بله. نکته مهم این است که آن اندیش، ناب را عرضه میکند. خیلیها هستند که از حوزه و یا از جایگاه تفکر سنتی نقل مکان کردند و به جایگاهها و حوزههای اندیشۀ مدرن آمدند. یا از آن نظام سنتی به نظامهای آموزش عالی جدید روی آوردند،اما تعداد زیادی از این افراد، در این نظام جدید حل شدند. یعنی به جای تأثیرگذاری، تأثیر زیادی پذیرفند و یا تأثیر اندکی گذاشتهاند و الآن هم وقتی آنان را معرفی میکنند، کسی را به عنوان نمایندۀ این اندیشه نام نمیبرند، اما آقای مطهری کسی است که از حوزه به دانشگاه تهران هجرت میکند و در دانشگاه شعبۀ حوزه میزند.
به تعبیری مولّد میشود.
بله، هم پاسخگوی شبههها میشود و هم این که کرسی میگیرد.یعنی دیگر آخوندی نیست که عبا و عمامه را از تن خارج کند و با کروات وارد دانشگاه شود، بلکه با همان هیبت علمایی و حوزوی خودشان محبوب دل دانشگاهیان میشود و این برجستگی ایشان است که با اندیشۀ حوزوی محبوب میشوند. اگر هم دیگران، به ویژه التقاطیها،با آقای مطهری معارضه کردند، به همین دلیل بود که دیدند ایشان نسبت به اندیشۀ خود متعصب است، نه تعصبی کورکورانه، بلکه متعصب یعنی پایبند است و هرهری مذهب نیست. یعنی آقای مطهری، اسلام را با آموزههای مارکسیستی نمیآمیزد تا یک تفسیر شبه دینی با جوهر مارکسیستی ارائه کند.همان طور که بعضی دچار این تفکر التقاطی شدند، مثل همین گروه فرقان که با آقای مطهری درافتادند و در نهایت نیز ایشان را به شهادت رساندند، به همین دلیل بود که مثلا میگفتند« یقیمون الصلوه» یعنی سرودهای رهاییبخش گروههای مبارز ویا« مما رزقناهم ینفقون»یعنی اشتراکیگری،« یؤمنون بالغیب» یعنی ایمان آوردن به دورۀ مبارزۀ منفی، « جن» یعنی پارتیزانها و از این جنس حرفها....!
ولی آقای مطهری میگفتند که این قرآن است و اینگونه که شما میگویید،نیست. قرآن تفسیر انقلابی دارد؛حرکتبخش است؛ قرآن، تعالی آفرین است؛ایجاد جنبش میکند؛از بستر درست خودش، اندیشهها و جانها را به حرکت درمیآورد و قیام ایجاد میکند،اما نه از طریق تفسیر مارکسیستی بلکه از طریق تفسیر اسلامی. لذا میبینیم که این افراد با آقای مطهری مخالفت میکنند و در نهایت هم ایشان جان خود را در راه اندیشۀ خود فدا میکند. همچنین میبینیم کهدر عین حال از این فرصتها استفاده میکند. لذا میبینیم که رگههای اسلامی شدن دانشگاهها با حضور شخصیتی مثل آقای مطهری اتفاق میافتد که البته بزرگواران دیگری نیز در دانشگاهها بودند،اما آنان به عنوان مدرس در دانشگاهها حضور داشتند و ایجاد تحول در دانشگاهها، منحصر به شخصیت آقای مطهری است. حتی شهادت ایشان هم تحویل آفرین بود. در کل، اگر بخواهم عالم به زمان را تعریف کنم یعنی کسی که جنس زمان و مکان را بشناسد و شرایط روزگار را بتواند به نفع اصول و مکتب تغییر بدهد.
در صورت امکان، جریانشناسی عالمان به زمان در تاریخ عاصر را از سید جمال تا امام خمینی( ره) بررسی بفرمایید و مواردی را نام ببرید.
بهترین سندی را که میتوانیم معرفی کنم کتاب« مروری بر نهضتهای یک صد سالۀ اخیر» نوشته خود شهید مطهری است. ایشان در این کتاب به نوعی تأثیرگذاران فرهنگی، سیاسی و اجتماعی یک صد سال اخیر در بلاد اسلامی و خود ایران را در اجتماعی یک صد سال اخیر در بلاد اسلامی و خود ایران را در سال 1356 به تحریر درآوردند. در این اثر هم به نوعی به اندیشهها پرداختهاند، مثل سید جمال، اقبال لاهوری، عبد الرحمان کواکبی، رشید مرضی، شیخ محمد عبده و در داخل کشور خودمان میرزای شیرازی، مرحوم مدرس، حضرت امام خمینی(ره)، سید ابولقاسم کاشانی و...، یعنی به چهرههای روحانیت و چهرههای مصلحان اجتماعی به تعبیری که در کشور بودند، پرداختهاند و بعضیها را هم تا حدودی نقد کرده و بعضیها را فقط معرفی کردهاند.
در کشور خودمان، اگر بخواهیم تاریخ ورود اسلام به ایران را لایه به لایه مورد توجه قرار دهیم، باز هم باید وامدار آقای مطهری شد؛ آن هم به واسطۀ کتاب پرقیمت و ذی قیمت« خدمات متقابل ایران و اسلام». دورههای مختلفی داریم که این دورهها شهد ظهور چهرههای کم نظیر در عالم اسلام است که اینها بر حوزههای تفکر اسلامی و ایرانی تأثیرات بسیاری داشتند. مثلا صاحبان کتب اربعۀ شیعه که ایرانی هستند مثل مرحوم کلینی که اهل ری است، مرحوم صدوق که از ری است، طوسی از طوس و حتی در میان اهل سنت هم صحب صحاح سته، صحیح بخاری، مسلم، سنن ابن ماجه، سنن ترمذی، سنن ابی داود که همگی غیر عرب و از تبار ایرانی هستنند. این نشان میدهد که ایرانیها در این فرهنگسازی سهم داشتهاند و اگر لایه به لایه پیش بیاییم تا برسیم به دورۀ صفویه،که یک نهضت فکری در این دوره و در ایران، هم در حوزه فقه و هم در حوزه روایات اخبار و هم در حوزۀ اندیشههای فلسفی و کلامی اتفاق افتاد.تقریبا میتوان گفت که در هر سه حوزه، ماآدمهای بزرگ ورزیدهای داریم. مثلا در حوزۀ فقه، افردی مثل مقدس اردبیلی، محقق کرکی، شیخ بهاء الدین عامری را میبینیم و در حوزۀ روایت ظهور، مجلسیها را میبینیم و بعد فیضی را ودر حوزه فلسفه، کلام و حکمت، میرداماد،میرفندرسکی و خود صدر المتألهین شیرازی را میبینیم که سران جریان فکری در آن زمان هستند.
و در اصل این افراد، عالمان به زمان خودشان بودهاند.
بله، اینا آدمهایی هستند که در حوزۀ فرهنگسازی، تأثیرگذار هستند تا این که با صعود و سقوطی، میرسیم به یک صد سالۀ اخیر که میشود گفت تقریبا ایران ما هم با روپا یک درگیری . اندیشه آن طرف به این جا منتقل میشود و این اندیشهها هم در چارچوب سیاست منتشر میشود و همدر چارچوب حوزۀ فرهنگ. ظهور و حضور مستشرقین در بلاد اسلامی را میبینیم.مثل براکلمان، نیکلسن، نولدکه و...، اینها کسانی هستند که به طرف کشورهای شرقی برای شناسایی و یا شرقشناسی سرازیر میشوند و بسیاری از منابع ما را استخراج میکنند و به خود ما معرفی میکنند.برخی را هم برای ما ناشناخته باقی میگذارند و برای خودشان میبرند. این رفت وآمد موجب ایجاد پرسش و گاهی از اوقات پذیرش نظر و اندیشه میشود.
در این زمان در حوزۀ دین و متن دین، عالمانی پیدا میشوند که ناظر به نیازهای زمان، اعلام موضع میکنند. این موانضع همیشه مواضع علمی نیست. گاهی مواضع سیاسی و گاهی اجتماعی است که ما تقریبا اوج اینها را در حرکت سید جمال الدین اسدآبادی، میرزای شیرازی در جنبش تنباکو، مبارزه با استعمار انگلیس در عراق به واسطه شیخ محمد حسن شیرازی، میبینیم تا میرسیم به دورۀ مشروطیت که در این دوره، حضور علمای به نام در عرصۀ مشروطیت چه در دخل کشور و چه در خارج کشور ملموس است که همه در رد یا تأیید مشروطیت، تأثیرگذارند، مثل میرزای نائینی صحب« تیزیه المله» ، آخوند خراسانی صحب« کفایه» که نسبت به مشروطیت روی خوش نشان میدهد، مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی طباطبایی که ایشان با ابهام با مشروطیت برخورد میکند. در داخل کشور نیز طباطبایی، بهبهانی، شیخ فضل اللّه نوری و آشتیانی هستند که شیخ متوجه انحراف مشروطیت میشود و لذا مشروطۀ مشروعه را مطرح میکند که بعد هم آن جریان نفوذ بیگانه، به تعبیر جلال آل احمد، شیخ را بالای دار میبرد تا پرچم استفلال این کشور باشد، و صدای شیخ اینگونه طنینانداز میشود که« مشروطیتی که از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون بیاید، به درد ما نمیخورد» . به دنبال این حرکت، ما ناگهان شاهد ظهور سید حسن مدرس میشویم که از دل همین مشروطیت و برای جلوگیری از انحراف، سر برمیآورد.
ما همۀ این جریانهای فکری را همراه با نام و چهرۀ علمای آشنا به زمان میبینیم. گاهی اوقات این سنگرها، سنگرهایی متفاوت هستند. و گاهی اوقات سنگرهای حرکت و قیام هستند که به اعتقاد من، ادامه این جریان فکری در داخل و خارج از کشور با نهضت امام –رضوان اللّه تعالی علیه–به مرحله تمام و کمال خود میرسد که تقریبا میتوان گفت مجموعۀ سرمایهگذاریهای یک صد سالۀ اخیر در داخل کشور و تجارب انباشته شدۀ آن در قالب اسلامی، که یک انقلاب درخشان، مردمی و دینی است، سر برمیآورد. آحاد مردم در این انقلاب مشارکت و ایفای نقش میکنند و قدرت از آن مردم و متکی بر ارزشهای دینی و رهبری دینی است و متفکران نیز از آن پشتیبانیهای فکری و اندیشهای کردند که اگر بخواهیم آنها را بشماریم، یقینا برجستهترینشان شهید مطهری است. البته ایشان پروردۀ سفرۀ فکری آیت اللّه بروجردی و همین طور حضرت امام( ره) و مرحوم علاۀ طباطبایی است و به تعبیری همۀ این سرمایهها متمرکز و تبدیل به حاکمیتی به نام حاکمیت اسلامی میشود.
اگر بخواهیم وارد این مقولهها بشویم، بحثی بسیار طولانی را میطلبد. ولی به طور خلاصه باید بگویم که روشن فکر بودن به معنای کسی است که زمانه و اقتضائاتش را میشناسد. روشن فکری به این معنا، تعبیر زیبایی است و روشنفکران دینی هم یعنی کسانی که زمانه را از خاستگاه و پایگاه دین میشناسند.مصداق قطعی این تعبیر، مرحوم آقای مطهری است. اما روشن فکر به این معنا که نسبت به سنتهای خودشان و به اندیشههای دینی بیاعتنا باشند و به تعبیری در اردوگاه دیگری تعذیه فکر شوند، این روشن فکر، دیگر عنوان دینی به خود نخواهد گرفت و اگر هم بگیرد به این معناست که این فرد عقیدۀ دینی دارد و رفتارو قواعد دینی را رعایت میکند. این تعابیر کمی محل مناقشه است.
ما دو عبارت و اصطلاح و مفهوم داریم. یکی عالم بودن به زمان که شما توضیح دادید.دیگری مفهومی به نام روشن فکری دینی است که بیشتر بعد از انقلاب مطرح شده، این دو چه نسبتی با هم دارند؟
عالم بودن به زمان یک وجه مشترک است، یعنی عالم به زمان، زمان خودش را میشناسد و میتواند در پوشش و هیأت یک روحانی ظاهر بشود و میتواند در شخصیت یک فرد دانشگاهی ظهور پیدا کند.روشن فکر به معنای واقعی آن میتواند یک روحانی باشد. اما اگر بخواهیم تقسیم کنیم و گاهی اوقات هم این تقسیم از جنس لباس است و از جنس هیأت ظاهری است، یعنی زمانی در این کشور، هر کسی که فکل و عینک و کراوات داشت روشن فکر محسوب میشد و هر کسی که عبا و عمامه و ریش و تسبیح داشت، تاریک فکر قلمداد میشد. من چنین تقسیمبندیای را قائل نیستم. الآن هم قبول ندارم که عالم به زمان یا عالم دینی را به آدمهایی که در حوزه تربیت یافتهاند، اطلاق کنم و بعد روشن فکران دینی را به بچه مسلمانهایی بگویی که در دانشگلاه تحصیل کردهاند. یک روشن فکر در این تقسیمبندی میتواند در عین حال عالم به زمان نباشد، یعنی فیزیک، شیمی، علوم جتماعی خوانده باشد، ولی عالم به زمان نباشد و فقط دروس خود را حفظ کرده باشد و لذا چنین فردی به اقتضائات زمانه و روزگار خودش عمل نمیکند و حتی مردم خودش را هم نمیشناسد. پس این فرد، روشن فکر هم نیست و فقط یک عنوان بهاو اطلاق شده است.
گاهی عکس آن هم صدق میکند. بنابراین، به اعتقاد من این بحث، مبحث مستقلی است که اگر فرصتی به دست آمد، دربارۀ آن بحث میکنیم.*