در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: دانشکده الهیات و معارف مشهد، 12 اردیبهشت ماه 73، محمد واعظ زادۀ خراسانی ؛


                                           «بسم الله الرحمن الرحیم»[1]

 

بعد الحمد و الثناء قال تعالی: «و الذین یمسکون بالکتاب و أقاموا الصلاة انا لا نضیع أجر المصلحین[2]» با تبریک هفتۀ مقدس معلم و با طلب آموزش برای استاد بزرگوار آیة الله شهید مطهری که این هفته به یاد بود شهادت ایشان، نام گذاری شده، به نظرم رسید، مطالب خود را دربارۀ آن مرحوم، در تفسیر و توضیح این آیۀ شریفه و این که آن مرحوم، مصداق بارز آن است به اطلاع حضار محترم برسانم.

بدون شک اگر قرار باشد مصلحان جهان اسلام را بشماریم، که مسلماً انگشت شمار هستند، به طوری قطع یکی از شایسته ترین آنان، علامه مطهری است. موضوع بحث من که قبلاً اعلام گردیده: «استاد مطهری و مسائل روز جهان اسلام»  است. قبل از ورود در بحث، برای این که معلوم شود من درست تشخیص داده و از روی تشخیص این عنوان و آن آیه را برگزیدم سخن خود استاد مطهری را در اول کتاب و عدل الهی » نقل می کنیم:

«بنده از حدود 20 سال پیش که قلم بدست گرفته مقاله یا کتاب نوشته ام تنها چیزی که در همۀ نوشته هایم آن را هدف قرار دادم، حل مشکلات و پاسخگویی به سوالاتی است که در زمینۀ مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است. با این که موضوعات این نوشته ها کاملاً با یکدیگر مغایر است. هدف کلی از همۀ این ها یک چیز بوده است: دین مقدس اسلام، یک دین ناشناخته است، حقایق این دین، تدریجاً در نظر مردم، واژگونه شده است. علت اساسی گمراهی مردم، تعلیمات غلطی است که به این نام داده می شود، و بیش از هر چیز، از مدعیان حمایت آن، صدمه می بیند. هجوم استعمار، عوامل مرئی و نامرئی، قصور یا تقصیر مدعیان حمایت از اسلام، باعث شده که حقایق اسلام، از اصول و فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد...» و در پایان می گوید: « این بندۀ ناتوان قاصر، در حد توان خود، در این میدان انجام وظیفه می کنیم...»[3]

بنابراین، علامۀ مطهری یک مصاح اسلامی است که به حل مسائل و مشکلات اسلامی رمان خودش توجه دارد.

استاد مطهری، فیلسوف هست، فقیه هست، مورخ و محدث هست، عالم به اوضاع و احوال و مقتضیات زمان، و حوادث سیاسی جهان و اوضاع مسلمین هست, اهل قلم و سخن و درس و بحث هست، این امور جای انکار نیست اما او همان طور که خودش فرموده، تمام این کمالات را در راه اصلاح جامعۀ اسلامی بکار بست. من، دربارۀ علامۀ مطهری، از سال اول انقلاب تا کنون سخنرانی های متعددی کرده ام، اولین سخنرانی، در همین مشهد در چهلمین روز شهادتش ایراد گردید که در جلد اول یادنامۀ او چاپ رسیده است. سخنرانی دوم، در دانشگاه اهواز در بعد فلسفی شهید مطهری ایراد گردید که در مجموعۀ مقالات آن کنفرانس، چاپ شده است. یکبار در تهران و دو بار دیگر در دانشگاه مشهد و همین امسال قبل از این که به اینجا بیایم سه سخنرانی در اصفهان، یکی در دانشگاه صنایع دفاع ملی و دیگری، در مدرسۀ صدر برای طلاب و علمای حوزۀ علمیۀ اصفهان و دیگری در مسجد سید اصفهان در حضور چند هزار نفر ایراد گردید که امید است روزی همۀ این سخنرانی ها، گردآوری و چاپ شود.

در همۀ این سخنرانی ها سعی کرده ام موضوع بحث و مطالب، مکرر نباشد البته برخی از مباحث خودبخود تداخل دارد ولی در هر یک از ناحیه خاصی، زندگی استاد مطهری، مورد بحث، قرار گرفته است. عنوانی را که در این سخنرانی مطرح کردم به صورت مستقل، در جایی مطرح نکرده ام و عجیب است مه خیلی هم در حیات علمی آن مرد نقش دارد. من در مزایای آن مرد بزرگ، چه دو مقالاتی که چاپ شده و چه آنچه چاپ نشده، چیزهای زیادی گفته ام. آنچه را که از مجموع آن ها به نتیجه رسیده ام، مین است که ایشان یک مصلح بزرگ اسلامی بوده و خداوند هم بنا به وعدۀ خود (إنا لا نضیع أجر المصلحین) اراده فرمود که اجرش ضایع، و نامش فراموش نشود. و آثارش جاودان بماند.

حال، بحث این که مصلح، یعنی چه؟ من در این زمینه یک سخنرانی کرده ام، در اینجا نمی خواهم از بحث خود باز بمانم عجالتاَ قرآن در این آیه، مصلح را چنین کسی می داند: «الذین یمسکون بالکتاب» فعل «یمسکون» از باب تفعیل برای تأکیدات یعنی کسانی که خیلی خوب و محکم به کتاب خدا متمسک باشند، پیداست مقصود این نیست که قرآن را قرص و محکم بدست بگیرند، مسلماً مراد آن است که حتی المقدور در قرآن دقت و تدبیر کنند، و مطالب و حقایق آن را بفهمند و عمل کنند و برای دیگران هم آن را بیان کنند و دیگران را به عمل به آن وادارند. این شرط اول یک مصلح اسلامی است.

شرط دوم، «و أقاموا الصلاة» تمام مصلحین اسلامی به نماز که رمز رابطه، خالق و مخلوق و ستون دین است می دهند، نماز محور کلیۀ، اعمال اصلاحی آنان است. حال اگر کسی ادعای اصلاح بکند و خود را مصلح اسلامی بداند ولی کاری به دین نداشته و به قرآن، تمسک نمی کند، و به قول معروف، سنگ وطن و ملت را سینه می زند و برای شهر و ملت خود، کار می کند، چنین کسی قابل تقدیر است، اما ما نمی توانیم او را یک مصلح اسلامی بنامیم؛ یا اگر کسی در عرصۀ سیاست قلم فرسایی یا سخنرانی می کند و افکار را روشن می سازد و سیاست دنیا را براه صحیح هدایت می کند، غرب و شرق را با هم آشتی می دهد  بالاخره انسان دوست است و با سیاست های استکباری در می افتد، یک سیاست را می کوبد، و از سیاست دیگر حمایت می کند، ممکن است چنین کسی حسن نیت داشته باشد اما او یک مصلح سیاسی و ملی است، نه یک مصلح اسلامی.

من روی عنوان « مصلح اسلامی » تأکید دارم، که مطهری یک مصلح اسلامی است تا برسیم به مبارزات او با التقاط که بعد مهم زندگی علمی او است و خود از ابعاد اصلاح او است که مسألۀ التقاط، در روزگار ما از نظر فکر اسلامی بسیار بسیار اهمیت دارد و شاید در رأس همۀ مسایل علمی اسلامی باشد.

سلاح علم:

بسیار خوب حال که مطهری یک مصلح اسلامی است آیا بدون مسلح شدن به معلوماتی که در این کار مهم، ضرورت دارد دست به اصلاح زده است؟ ابداً، چنین رسالتی دست خالی ندارد. لهذا او در فقه و اصول در حد یک مجتهد عالیقدر و همچنین در کلیه ی رشته های علوم اسلامی بخصوص در فلسفه اسلامی در حد اجتهاد و تخصص، کار کرده و در همۀ این رشته ها صاحب نظر است. نه تنها  فلسفۀ اسلامی که در فلسفه های غربی، بخصوص در فلسفۀ مادی که اولین بحث من خواهد بود فراوان زحمت کشیده است، او در فهم مطالب فلسفۀ مادی وسواس داشت، تا حقیقت آن را درک کند و بتواند با مبنای صحیح علمی به جنگ آن برود.

خیلی ها فلسفه خوانده اند، ایشان هم خوانده است اما میان ایشان و دیگران تفاوت بسیار است. او فلسفه خوانده و فهمیده و به بهترین وجه آن را بیان کرده است. او مدت حدود 20 سال از 1311 تا 1331 در حوزۀ مشهد و قم، و بعد از آن، تا پایان عمر، در تهران به بررسی و تحلیل مسائل فلسفی مشغول بوده است. در قم، به استفاده و افاده، که عقیده دارم ایشان در تهران بیش از آن که افاده کند، خودش بهره برده است. من این مطلب را در مقاله ای مفصل – جلد اول یادنامۀ شهید مطهری – شرح داده ام، کما این که در آن مقاله سایر ابعاد زندگی آن مرد، به تفصیل آمده است. در اینجا نظر بر این است که استاد مطهری، خودش را به سلاح علم تا حدی که ضرورت داشته، مسلح و مجهز نموده، آن گاه دست به اصلاح زده است.

سلاح تقوی:

او همچنین خود را به سلاح تقوی نیز مجهز کرد، دربارۀ، تقوای وی خیلی چیز نوشته اند. من نیز در آن مقاله مطالبی را یاد کرده ام. همین قدر عرض می کنم که مطهری به واقع یک انسان متقی و متعبد بود، یادم نمی رود که بار ها در قم، و بعداً هم در تهران، دیدم در روزهای جمعه وقت عصر، مقید بود (دعای سمات) را بخواند، مکرراً دیدم از جلسه بر می‌ خاست و (مفاتیح) پیدا می کرد و در گوشه ای می نشست و آن دعا را می خواند.

من مقید هستم این سنخ مطالب را بگویم؛ کسانی باشند  که مطهری را به این حد از تعبد و تقدس نشناسند و این خود یکی از جهات مظلومیت آن مرد است که در پایان سخنرانی از آن بحث خواهم کرد.

آری اولیاء الله ناشناخته هستند، مگر علی (ع) را آن طور که بود شناخته اند؛ یک عده شیعیان و یا دوستان نادان و تندرو و یک عده دشمنان دانا و مغرض، دربارۀ او داوری کرده اند، و افرادی که علی را با شخصیت واقعی اش شناخته باشند کم اند، دیگر بزرگان، از جمله حضرت امام خمینی بنیانگذار انقلاب اسلامی هم چنین بود و همۀ ابعاد شخصیت وی شناخته نشد.

بلی، مطهری به دین تعبد داشت، در عمل و در سخن و نوشته پای بند دین بود، کسانی از مدعیان اصلاح حتی از ارباب عمایم بوده اند که پای بند به اسلام نبوده اند، و باید این قبیل مسائل دربارۀ شناخت افراد، حلاجی شود.

حال، اگر کسی مدعی است که مصلح اسلامی است و انتظار دارد و مردم او را مصلح بدانند و خدا اجر او را ضایع نسازد، باید سعی کند مصداق ( الذین یمسکون بالکتاب و أقاموا الصلاة ) باشد.

به خاطر دارم در34 سال پیش از این، در رحلت مرحوم استاد بزرگوار مرحوم مطهری و بنده و بسیاری از اساتید کنونی حوزۀ علمیۀ قم، آیة الله العظمی بروجردی در مشهد مقدس در جلسه ای مرکب از طلاب حوزه و دانشگاهیان، دربارۀ آن مرجع عالیقدر سخنرانی کردم. پس از اندیشۀ بسیار، در این که راجع به آن مرد بزرگ چه بگویم به نظرم رسید ایشان، از بزرگترین مصلحان عالم اسلام، در عصر خود بود؛ و همین آیه را در اول سخنرانی خود مطرح کردم. حالا هم بحق باید دربارۀ شهید مطهری که همۀ کوشش و معلومات و وجود خود را و تقریباً همۀ حیاتش را در فهمیدن حقایق اسلام و بیان و نشر آن ها صرف کرده، در عصری که نیاز جامعۀ اسلامی و بلکه نیاز کل بشریت، به شناخت درست اسلام است، گفت او یک مصلح اسلامی است. بلی او سیاستمدار اسلامی، فیلسوف اسلامی، فقیه اسلامی، یک طراح اسلامی است و همۀ این جهات در او جمع شده از او یک مصلح اسلامی ساخته است.

مبارزه با سه گروه منحرف:

قبل از بحث های اصلی، حدیثی را از اصول کافی نقل می کنم؛ امام صادق علیه السلام فرمود: «فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینئون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین[4]» یعنی از ما خاندان پیغمبر، افرادی عادل و معتدل هستند که مردم را از تحریف غالیان: - غلو کنندگان – و تندروان و از نسبت های ناروای هوا خواهان باطل و از تأویل و توجیه جاهلان – که از روی نادانی دین را تأویل می کنند – باز می دارند. شهید مطهری امام نبود، اما یکی از علمای اهل بیت بود که دقیقاً کارش در همین سه امر خلاصه می شد. با تندروان و غالیان و اسلام گرایان سنتی و متحجر در افتاد و با غلو آنان مبارزه می کرد؛ با انتحال مبطلین و کسانی که بویی از اسلام نبرده بودند ولی به اسم اسلام، گروهی تشکیل داده و به اسم اسلام، می خواستند جامعه را قبضه کنند مبارزه و مشت آنان را باز کرد؛ با تأویل جاهلین هم درافتاد. کسانی هستند که می خواهند به اسلام خدمت کنند، ولی از روی جهل، تأویل ها و توجیهات بی جا و نادرستی برای مسائل دینی می کنند، چون علم لازم را کسب نکرده اند، که از این قماش مردم، در عصر ما زیاد هستند، طلبگی نکرده اند ولی در همۀ علوم اسلامی اظهار نظر می کنند که این سه گروه، هر کدام به نحوی برای اسلام زیان دارند. استاد مطهری، با هر سه گروه مبارزه می کرد.

بحث های اصلی ما:

پس از این مقدمه که به طور اجمال معرفی شخصیت مطهری را در بر داشت، دربارۀ ده امتیاز وی در حد ضرورت و شاید کمتر از حد ضرورت، بحث می کنم؛ چون فرصت نیست که سخن را دربارۀ هر کدام اشباع کنم، در پایان به جمع بندی و بیان مظلومیت آن شهید، مانند همۀ اولیاء الله، می پردازیم.

اول- نقش مطهری در برابر مکتب مادی:

قبل از ورود در بحث، داستانی را برای شما نقل می کنم. در یکی از کنفرانس های اسلامی که چند سال قبل در هتل استقلال برگزار گردید، آقای احسان طبری، با حال کسالت و با تکیه بر عصا حضور یافته بود؛ از او تقاضا کردند چند دقیقه دربارۀ سرگذشت خود صحبت کند؛ وی با کمک کسی که زیر بغلش را گرفته بود پشت تریبون رفت و سابقۀ خود را در سال های جوانی نقل کرد که: « در دبیرستان به اوضاع و احوال و محرومیت مردم ناحیۀ خودم برخوردم و بعداً به تهران آمدم و به دام کسانی افتادم که به روحانیت حمله می کردند و از معلومات بی ثمر آنان مطالبی می گرفتند. تا این که در همین گیرودار، به گیر مبلغین مکتب مادی و عمدتاً شاگردان «دکتر ارانی» افتادم و سرانجام آن مکتب را پذیرفتم و تا آخر خط رفتم و بعداً ما را گرفتند و زندانی کردند.»

«خدا چنین خواست که من هدایت شده از دنیا بروم؛ در زندان بیکار بودم؛ آثار شهید مطهری و علامۀ طباطبایی را مطالعه می کردم و حقیقتاً معتقد شدم آنچه من تا کنون از آن دفاع می کردم و آن را فلسفۀ اصیل می دانستم، فلسفه نیست ( این تعبیری است که اتفاقاً خود شهید مطهری هم کرده است.) بر اثر مطالعۀ آن کتاب ها هدایت شدم. « و عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم »، ما با کراهت زندان رفتیم اما خدا خواست که به زندان آمدیم و فرصت مطالعه پیدا کردیم.»

این سخنرانی کوتاه را کرد و با زحمت برگشت در جای خود نشست و پس از چند روز هم فوت کرد.

می دانید که احسان طبری ایدئولوگ مکتب مادی در ایران و بلکه در سراسر آسیای میانه و افغانستان شمرده می شد. کسانی که در افغانستان و حتی در کشور شوروی سابق روی کار آمدند از شاگردان او بودند. بلی او بر اثر مطالعۀ نوشته های مطهری که بهترین مفسر افکار استادش علامۀ طباطبایی بود، مسلمان شد و حتی در ماه مبارک رمضان، با حالت کسالت روزه می گرفت که به او گفته شد: « روزه بر مریض روا نیست.»

حال، کی می داند که مظهری چنین قدرت فلسفی داشته که مثل احسان طبری را از مکتب مادی که سال ها در آن کار کرده بود بر گرداند. این همان مظلومیتی است که مطهری داشت، خودش به کسی نمی گرفت، دیگران هم نمی دانند، بعضی هم که می دانستند خط اسلامی نداشتند و از تأثیر مطهری در سست کردن مبانی مکتب مادی دم نمی زند.

پس از ذکر یک نمونه از نقش مطهری در ابطال مکتب مادی، عرض می کنم: آقای مطهری و دوستانش مانند شهید دکتر بهشتی، و چند تن دیگر درک کردند که اولین مسألۀ روز و اولین مشکل جهان اسلام در آن تاریخ گرایش تحصیل کرده ها به مکتب مادی و انتشار سریع این مکتب در میان این قشر است. به عقیدۀ من همان ها مرحوم علامۀ طباطبایی را واداشتند که در این خط یعنی بحث دربارۀ فلسفۀ مادی بیفتد، به او گفتند این چه فائده دارد که اسفار را دور کنیم ولی نتوانیم از این راه، به مغلطۀ فلسفۀ مادی پاسخ بگوییم.

این، برای بار بود که فلسفۀ اسلامی به جنگ فلسفۀ مادی عصر ما برده می شد. در مصر و دیگر کشورهای اسلامی و غیر اسلامی در رد مکتب مادی خیلی کتاب و مقاله نوشتند، مانند فرید و جدی که کتاب « علی آطلال المذهب المادی» را نوشتند است که حقش محفوظ است، اما او خود با فلسفۀ اسلامی مخالف بود و آن را در کتاب های خود می کوبید.

باری، این گفتگو ها باعث گردید علامۀ طباطبایی جلساتی در شب های پنجشنبه تشکیل داد از جلسات فلسفۀ معمولی. در این جلسات موضوعات مختلف فلسفی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم پایه های فلسفۀ مادی را متزلزل می کرد، مطرح می فرمود، مباحث را با خط خودش و دست لرزانش می نوشت و در کاغذهای نازک کپی می کرد و به دست هر کدام از حاضران که تعدادشان از ده تن تجاوز نمی کرد، نسخه ای می داد و خود آن را می خواند و مورد نقد و ایراد قرار می گرفت، که بدیهی است یکی از صاحب نظران آن جلسه شهید مطهری بود و گاهی مرحوم شهید بهشتی یا دیگران بحث می کردند، و بعداً آن اوراق با توجه به آن اشکلات و پاسخ آن ها به گونه ای که در کتاب ( اصول فلسفه و روش رئالیسم ) آمده به چاپ رسید، اشکال و پاسخ هایی که در مباحث آن کتاب آمده غالباً همان هایی است که در آن جلسات مطرح می گردید، من نیز جلسۀ دیگری را که در همین زمینۀ فلسفۀ مادی بود ترک کردم و به جلسۀ علامۀ منتقل شدم و چند سالی تا سال 39 که در قم بودم و سال ها پس از آن، آن جلسات ادامه داشت.

باری، در حدود سال 1331 بود که استاد مطهری از قم به تهران منتقل شد، اولین کار علمی ایشان در هاران، با توجه به وظیفه ای که احساس می کرد و بنا بر رویۀ همیشگی او که همواره به کار علمی دست می زد که در آن خلاء احساس می شد، و از تکرار کار دیگران احتراز داشت، لهذا به تحشیۀ این مقالات پرداخت، و در شرح سخنان استاد چنان همت و وقت صرف کرد که من در همان اوقات پس از انتشار جلد اول کتاب اصول فلسفه، از علامه طباطبایی شنیدم که فرمود: « مطهری حقیقتاً خودکشی کرده است.»

به خاطر دارم یکی از اساتید همین دانشکدۀ الهیات مشهد، مرحوم دکتر مشکوة الدینی که عمدۀ رد فلسفه های اسلامی کار می کرد گفت: « به نظر من نوشته های آقای مطهری از نوشته های علامۀ طباطبایی مهم تر و عمیق تر است. » علت آن بود که علامه ، مطالب را مجمل و بدون شرح و بسط و با قلم خود که سنگین بود می نوشت، و اگر آن حواشی و تعلیمات شهید مطهری نبود، شاید نوشته های استاد خیلی قابل فهم نبود.

من در یکی از سخنرانی های اصفهان گفتم: سخنی را که مولانا در بارۀ فخر رازی گفته است: « فخر رازی علم را تی تی کند.» عیناً دربارۀ شهید مطهری صادق است، استاد مطهری حقیقتاً از وجود خود در ساده کردن فلسفه و منطق و سایر مباحث مایه می گذاشت. در حالی که علامه غالباً عربی می نوشت و فارسی او هم خیلی سنگین، و اصولاً درس های او در سطح بالا بود و فقط کسانی که سال ها فلسفه خوانده بودند می توانستند از بیانات او استفاده کنند.

باری اولین وظیفه ای که استاد مطهری به عهده گرفت، در آن جوی که فلسفۀ مادی، عده ای را قانع یا متزلزل کرده بود، رد آن فلسفه بود از راه های علمی و فلسفی. به خاطر دارم، انسان به نوع افراد تحصیل کردۀ آن روزگار  که برخورد می کرد می دید ذهن آن ها خدشه ناک است، آنان نماز می خواندند تعبداَ در حالی که در فکرشان قلقله و زلزله و تردید وجود داشت، دربارۀ خدا و پیامبر و دین و روحانیت و بالاخره دربارۀ اسلام و مظاهر آن، و این امر مسبب از بسط فکر مادی و شدت تبلیغات کمونیستی بود که همۀ طبقات، بخصوص نسل جوان و تحصیل کرده ها را از بعد علمی، و کارگران و کشاورزان را از بعد اقتصادی، در بر گرفته بود.

باری، علامه طباطبایی مقالات را مرتباً برای استاد مطهری می فرستاد و ایشان آن ها را شرح می کرد و تا چهار جلد از آن مقالات با توضیحات استاد مطهری به نام « اصول فلسفه و روش رئالیسم» منتشر گردید.

وی، در فهم و درک مسائل فلسفی که علامه مطرح کرده بود با وسواس خاصی برخورد می کرد. علامه طباطبایی پس از شهادت استاد مطهری در سخنان کوتاه خود دربارۀ آن شهید که از تلویزیون پخش شد، و توأم با اشک های آن استاد بود فرمود: « حقیقتاً مطهری مطالب را خوب می گرفت و به عمق مطالب می رسید.» در مسأله قوه و فعل علامه را به تهران برد و چند روز در خانۀ خود نگه داشت؛تا عمق این مسأله را درک کند زیرا از نظر او ابهامی در این مسأله وجود داشت. من دربارۀ استاد مطهری، نسبت به فلسفه، تعبیر «راسخین در علم» را بکار برده ام.

بلی، او مراتبی از مراتب راسخین در علم را واجد بود، سرسری اصطلاحات را فرا نمی گرفت و از آن ها زود نمی گذشت، بلکه برای خود شک ایجاد می کرد و می کوشید به شک خودش پاسخ دهد. و به دیگران بفهماند. همان جزوۀ کوچک آشنایی با منطق و فلسفۀ ایشان در بیان ضرورت منطق بی نظیر است. در سراسر تعلیقات خود بر مقالات استاد و همچنین در شرح مختصر و شرح مطول خود بر منظومۀ سبزواری که عمده درس های او در حوزۀ علمیۀ قم بوده و نیز در سایر مقالات فلسفی خود، نهایت کوشش را به خرج داده که اولاً مطلب را آن طور که هست خودش بفهمد و ثانیاً به دیگران بفهماند.

یاد دارم استاد فروزانفر رییس دانشکدۀ الهیات تهران، که در حوزۀ مشهد درس خوانده بود و عمده تخصصش در ادبیات و شعر بود و از فلسفه و عرفان هم بهره ای داشت، می گفت: «این فلسفۀ مرده را از دانشکده بیرون بریزید.» چرا تعبیر به «مرده» می کرد، زیرا فلسفه، به صورت یک سلسله مفاهیم مبهم و بی فایده در آمده بود، اصطلاحاتی را استادان تکرار می کنند و شاگرد ها هم بدون این که عمقش را درک کنند فرا می گیرند. بلی فلسفه چنین بود و هنوز هم اکثر حوزه ها همین طور است. استاد مطهری بر آن بود که فلسفه را از مردگی در آورد و نیز منطق را از مردگی در آورد.همین کتاب آشنایی با منطق و فلسفۀ استاد را بخوانید و آن را با دیگر نوشته ها مقایسه کنید تا عرض من معلوم شود. مطالب فلسفی را بگونه ای که وی در کتاب هایش با دقت، پرورانیده در هیچ جا دیده نمی شود. پی گیری از فلسفۀ اسلامی و سست کردن پایه های فلسفۀ مادی، اولین وظیفۀ ایشان بود که تقریباً سال های نخست توقف او را در تهران، فرا گرفت، بلکه می توان گفت نظر به گرایش فلسفی او، بسیاری از مقالات علمی او مانند. « انسان و سرنوشت»،«عدل الهی»، «علل گرایش به مادیگری» و مقالات او دربارۀ ایدئولوژی اسلامی همه از فکر فلسفی او نشأتمی گیرد و عمده به همین اصل مهم، رد فلسفۀ مادی ارتباط دارد.

درست است که هجومم فکر مادیگری پشتوانۀ سیاسی آن، عمده شوروی سابق بود که قدرت جهنمی و دستگاه تبلیغات گسترده ای داشت، این مطلب قابل انکار نیست، اما چرا تا حد جا باز می کرد و در میان جوانان و بلکه استادان ما انتشار می یافت و مانند آتشی که به کاهدانی افتاده، اطراف خود را سریعاً فرا می گرفت و ممکن انباری را می سوزاند. معلوم است که حالت پذیرش در آن اشیاء وجود دارد، حال چرا افکار، به این سرعت تحت تأثیر قرار می گرفتند؟ چون که در افکار تحصیل کرده های ما خلأ ای وجود داشت و مکتب مادی از آن خلاء استفاده می کرد.

مرحوم مطهری، از این امر رنج می برد و سعی می کرد تا این فلسفه را بفهمد و نقطۀ ضعف آن را بیابد.خود وی نوشته است که: « من با شوق و عشق و علاقۀ ضعف زائد الوصف هر دو فلسفه را در قم و تهران حدود سی سال تحقیق کردم و سرانجام فهمیدم که فلسفۀ مادی، فلسفه نیست»، بلی مجموعه ای از مطالب را در ابعاد مختلف که با هم ربط ندارد و طراحان این مکتب آن ها را با سریشم به هم وصل کرده اند، فلسفه و سیاست و اقتصاد را در یک خط کشیده اند، فلسفۀ مادی را که ربطی به سیاست و حکومت ندارد به زور به هم ربط داده اند. انسان وقتی دقت کند در این رشتۀ به هم پیوسته بریدگی می بیند یعنی معلوم می شود که دارند آن موضوعات را به هم می چسبانند. حال، این مکتب ساختگی را در چه محیطی رواج می دادند؟ در بین جوان ها، استادان خام که از اسلام و فلسفۀ اسلامی ابداً خبر ندارند، کسانی که هر چه از دین دیده و شنیده بودند سطحی و گاهی خلاف عقل به نظر می آمد و لهذا به سرعت بدون هیچ مانعی و رادعی تحت تأثیر قرار می گرفتند.

اینجا است که علامه مطهری، حق بزرگی به گردن نسل جوان و تحصیل کرده ها دارد نه تنها جوانان ایران بلکه جوانان بسیاری از کشورهای اسلامی، زیرا آثار او رد سطح وسیعی به زبان عربی و انگلیسی و سایر زبان ها ترجمه شده و می شود. بلی، مشکلاتی را که مکتب مادی مطرح می کرد، هیچ کسی نبود که بر مبنای علمی پاسخ دهد. کسانی هم که در مقام رد آن بر می آمدند قدری هو و جنجال راه می انداختند و قدری هم با مبنای علمی و فلسفی ناقص به جنگ آن می رفتند زیرا فلسفه نمی دانستند یا آن را درست نفهمیده بودند که از آن در ابطال مکتب مادی کمک بگیرند.

باری، استاد مطهری با کمک استاد علامۀ طباطبایی و دوستان دیگرشان که گفتم در فکر علامۀ تأثیر داشتند این وظیفۀ مهم را به عهده گرفتند و به خوبی از عهده برآمدند، هم اکنون نوشته های  این استاد و شاگرد در تمام جهان اسلام در این زمینه بی نظیر است. علامه در نجف درس خوانده بود و در این قبیل مسائل وارد نبود این استاد مطهری و رفقایش بودند که علامه را به این راه انداختند و از این راه فلسفه را از مردگی نجات دادند. و بالاخره از راه همین فلسفه، یزرگترین مشکل عالم اسلام را در آن هنگام که مکتب مادی بود رفع کردند.

من در اینجا، نمی خواهم به کسی اهانت کنم کسانی در ایران و در غیر ایران به جنگ فلسفۀ مادی رفتند که خود به فلسفۀ اسلامی عقیده نداشتند و به آن نیش می زدند و آن را مسخره می کردند، آن ها کاری از پیش نبردند، و تنها مطهری به کمک استادش مرد این میدان بود، و لهذا بیشتر نوشته های او همان طور که گفتم مستقیماً یا غیر مستقیم به رد مادیین ارتباط دارد. در این مسألۀ مهم به همین اندازه اکتفا می شود.

دوم-  اسلام و مقتضیات عصر:

عقیده و ادعای ما مسلمان ها اینست که اسلام، آخرین ادیان و پیغمبر ما خاتم پیغمبران است و برای هدایت همۀ زمان ها و مکان ها و همۀ ملل و اقوام، کفایت می کند، بلی ادعا این است قرآن هم صریحاً آن را تأیید می کند و علی القاعده هر کس آن را انکار کند، خارج از اسلام است، متأسفانه برخی از حامیان اسلام در غیر ایران و برخی هم در ایران، غیر مستقیم می خواهند این حقیقت را انکار کنند و بگویند: اسلام، با مقتضیات عصر سازگار نیست.

این مسأله تنها در ایران مطرح نشده، بلکه بیش از صد سال پیش از این، از هنگامی که پای استعمار انگلیس به شبه قارۀ هند باز شد و با خود افکار نوی را به ارمغان آوردند، فرهنگ جدیدی را مطرح کردند، فلسفه های تازه ای نشر دادند، عمداً یا غیر عمد، خودبخود، مردم مسلمان، با آن افکار و با علوم روز، آشنا شدند. برخی از علمای واقع بین مسلمان ها دیدند این افکار و فلسفه ها و علوم با اسلام رایج، بخصوص اسلام هندی که صدی هشتاد با خرافات همراه بود، سازگار نیست. ملاحظه کردند فرهنگ اسلامی معمول، با آن فرهنگ با رزق و برق، کراوات زده و اصلاح کرده در تضاد است. این تحول، نخست در هند بعداً در مصر و سپس در ایران و سایر کشورهای اسلامی، در افکار روشنفکران به وجود آمد. در ایران یکی از رجال نامی چنان تحت تأثیر این فرهنگ، قرار گرفته بود، که می گفت ما ظاهراً و باطناً از فرق سر تا نوک پا باید فرنگی بشویم. در جاهای دیگر هم چنین کسانی بودند و صریحاً در مقالات و کتاب ها و سخنرانی های خود، این ایده را مطرح می کردند.

در این هنگام بود که کسانی به فکر چاره افتادند و در صدد تبیین جدید از دین بر آمدند تا با علم و فرهنگ اروپایی سازگار شود.به نظر من اولین کس که به این فکر افتاد و دست به کار شد «سیر سید احمد خان هندی» مؤسس دانشگاه اسلامی، علیگرۀ هند بود، که او را متهم به بی دینی و حمایت از سیاست انگلیس می کردند، لقب سیر را هم انگلیسی ها به وی دادند. او تفسیری بر قرآن نوشت و سعی می کرد معجزات و خارق عادات قرآن را تأویل و توجیه کند تا با علم، سازگار شود که شدیداً مورد انکار علمای اسلام و از جمله مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی قرار گرفت. وی مقالاتی در رد سید احمد خان در یکی از روزنامه های هند نوشت.

من تا هنگامی که به هند نرفته بودم و از نزدیک دانشگاه علیگر را- که گفته می شود به اشارۀ سید جمال الدین بنا کرده تا نسلی از دانشمندان مسلمان را مجهز به علوم روز تربیت کند که بتوانند در قبال انگلیس قیام کنند – ندیده و نیز آرامگاه او را زیارت نکرده بودم، و از اوضاع و احوال مسلمین هند در حال حاضر، کاملاً اطلاع نیافته بودم، به این سید عقیده نداشتم، اما پس از دیدن هند، نظرم به کلی برگشت.

معلوم شد وقتی «سید احمد» می گفت اگر انگلیس ها بروند. هندوها مسلمان ها را قتل عام خواهند کرد و ریشۀ اسلام را می کنند، درست می گفت. الان، اسلام در هند در خطر است، سیاست هند بر اسلام زدایی است، در کنار هر مسجد بتکده ساخته اند و با سرعت افکار و آداب هندی را در بین مسلمان ها تبلیغ می کنند. کما این که معلوم شد آن دانشگاه بجا تأسیس گردیده و صدها دانشمند مسلمان را تحویل جامعه داده که در هند و پاکستان در پست های حساس، خدمت می کنند و برای اسلام پشتوانۀ محکمی هستند.

البته افکار التقاطی سید، قابل رد است و در این خصوص حق با سید جمال الدین و دیگر علمای مخالف او است. از جمله ی همین قماش از دانشمندان هند که هوای تجدید اسلام را در سر داشتند مرحوم «شبلی نعمانی» بود، که علم کلام جدید را تدوین کرد. و از همین دانشمندان است مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی که بدون التقاط و تأویل و توجیه، کار خود را در بعد سیاسی و مبارزه با انگلیس و دعوت مسلمان ها به وحدت، آغاز کرد، و در بعد علمی هم، در صدد بود فلسفۀ اسلامی را زنده کند و همان طور که قبلاً گفتم از حالت رکود و مردگی بیرون آورد که عمده این کار را در مصر انجام داد، بنا به گفتۀ شاگردش شیخ محمد عبده: وی نزد سید هشت کتاب فلسفی را درس خوانده است. بیشتر سخنرانی های سید جمال ریشۀ فلسفی دارد اما در قالب نو و مناسب با روح عصر.

در ایران هم، کسانی از قبیل شیخ های نجم آبادی در قدیم، آیة الله طالقانی و دیگران در این اواخر همین راه را طی می کردند، اما به نظر اینجانب هیچکدام از این دانشمندان مسلمان خارج و داخل کشور مانند استاد مطهری توفیق نیافتند تا اسلام را طوری بیان کنند که با مقتضیات عصر سازگار باشد. تقریباً تمام کتاب ها و مقالات استاد مطهری همین هدف را دنبال می کنند. از آن جمله اسلام را متهم می کردند که به آخرت اهتمام ورزیده و از دنیا مردم را بر حذر داشته است. در خبرها و کتاب ها هم این مطلب هست به همین گونه بیان می شد حتی می گفتند اصلاً دنیا هیچ است و هر چه هست آخرت است. ظواهر برخی از آیات و روایات هم همین امر را تأیید می کرد: «الدنیا مزرعة الاخرة»، «انما الحیوة الدنیا لهو و لعب و زینة و تفاخر...»

در حالی که نسل جدید با جوی که فرهنگ روز به وجود آورده بود نمی توانست این مطلب را هضم کند. مسألۀ تساوی حقوق زن و مرد، مسائل اقتصادی اسلام و اختلاف طبقاتی که استاد در همۀ این مسائل کتاب نوشت و بخصوص در مورد اقتصاد نظرهای جدیدی را مطرح کرد که مصلحت ندانست در حیات خودش منتشر شود، و ما در این خصوص جداگانه بحث خواهیم کرد، مسألۀ التقاط ،مسألۀ دفع شبهات، مسألۀ اجتهاد، مسألۀ روحانیت و مرجعیت، تاریخ و تمدن اسلامی، مسألۀ ملیت و قومیت اینها همه مورد عنایت استاد مطهری بود که ما هر کدام را جدا مطرح می کنیم، اما جامع مشترک میان همۀ آن ها همین دفع شبهۀ ناسازگاری اسلام با مقتضیات زمان بود.

استاد مطهری، در همۀ این مسائل از نو به کتاب و سنت و مبانی فلسفی رجوع می کرد و دربارۀ این مباحث، حرف نو و تازه داشت، در عین این که دچار التقاط که بزرگترین خطر ورود در این میدان است، نمی گردید و البته هر کس مرد این میدان نبود و کسانی هم که وارد شدند مانند استاد مطهری از عهده بیرون نیامدند و یا به بلای التقاط دچار گردیدند.

سوم- دفع شبهات:

پیداست در راستای دفع این اتهام که اسلام با مقتضیات روز نمی سازد، لازم بود یک یک شبهات را در این خصوص دفع کند و من در اینجا چند مسأله را مطرح می کنم:

1-مسألۀ خاتمیت، که نزد مسلمان ها امری است قطعی و معنی آن، ثبوت و عدم تغییر قوانین اسلام است (حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه) در حالی که نیازها متغیر است و هر زمانی اقتضای خاصی دارد و نیازهای معینی در جوامع بشری مطرح می گردد، چطور می شود میان این دو امر را جمع کرد؟ قواعد ثابت و لایتغیر با نیازهای متغیر. به نظر می رسد این مشکل در رأس همۀ مشکلات و مبهمات نسل جدید قرار دارد و استاد مطهری مردانه به سراغ آن رفت، دیگران هم از روی خیرخواهی و احتمالاً برخی از روی غرض و یا نادانی سراغ این مشکل رفته اند ولی عملاً مشکلی بر این مشکل افزوده اند.

از آن جمله مرحوم اقبال لاهوری است که به نظر من وجود او از معجزات اسلام است، جوانی که در اروپا درس خوانده و برگشته تا این حد عاشق اسلام و قرآن است و این عشق و علاقه را در اشعار آبدارش و در کتاب هایش مانند «راز خودی» به عرفان و مفاهیم عالیۀ قرآنی اظهار کرده است و در صدد تجدید حیات اسلام است. اصولاً اصطلاح « تجدید حیات دین » را او مطرح کرده است. استاد مطهری وقتی این عشق و علاقۀ اقبال را به اسلام و قرآن می بیند در حیرت می شود، خیلی به اقبال علاقه داشت و حقیقتاً از او تجلیل می کرد. اما دفعتاً برخورد کرد به انحراف او در مسألۀ خاتمیت، مسلماً اقبال، مانند مطهری چهل سال در حوزه های علمیه سر نکرده بود و از مبنای اسلام عمیقاً اطلاع نداشت، در زمینۀ فقه و اصول و احکام شاید ابداً کار نکرده بود اینست که در این مسأله دچار انحراف گردید آن هم انحراف خطرناک، هر کس دیگر هم با مبانی اسلام در حد اجتهاد آشنا نباشد و تنها جسته گریخته مطالبی را شنیده باشد دچار چنین انحرافی می شود، که در ایران نظیر دارد.کسانی که اسلام را از روی متون اصلی نخوانده و حتی یک سطر عربی نمی دانند چطور می توانند در مباحث اسلامی، از انحراف و لغزش و التقاط، مصون بمانند؟ آنان که فلسفه نخوانده و آن را نفهمیده و بلکه صرف وقت را در آن بی ثمر می دانند چطور می توانند در مسائل بغرنج فلسفی، قدم نهند و سالم بیرون بیایند. چنین کسانی مشکلی را حل نمی کنند بلکه مشکلاتی را هم پدید می آوردند، ایشان علوم اسلامی و تاریخ را تحریف می کنند.

علامه مطهری دید اقبال لاهوری در مسأله خاتمیت دچار انحراف خطرناکی شده است، او می گوید: این درست است که پیغمبر اسلام، پیغمبر خاتم بود اما معنی خاتمیت ان است که پس از او دیگر بشر به پیغمبر نیاز ندارد، زیرا علوم بشری مشکلات را حل می کند و نیازی به احکام دین نیست!! پیغمبران و از جمله پیغمبر خاتم بشر را هدایت کرده اند و به عصر شکوفایی علوم رسانیده اند و او را تحویل علم داده اند، این است معنی خاتمیت اسلام. درست مانند کاروانی که جمعی را با الاغ از پیچ و خم کوه ها بالا ببرد تا دم جادۀ ماشین رو برساند در آنجا از آنان خداحافظی کرده، آن جمع را سوار ماشین می کند. دیگر آنان به الاغ نیاز ندارد. اسلام هم همین کار را انجام داده و بشر را به دوران علم و معرفت رسانیده و بدست علم، سپرده است.

استاد مطهری، می بیند اقبال دچار عجیب انحرافی شده است می گوید: آنچه را اقبال می گوید خاتمیت پیغمبر اسلام نیست بلکه پایان دین است یعنی بشر از این تاریخ به بعد دیگر به دین نیاز ندارد  علم، کار دین را بعهده دارد.

وی می گوید: با همۀ احترامی که من برای اقبال قائل هستم، نمی توانم در قبال این حرف او سکوت کنم، او با این حرف به دین پایان داده و دوران حکومت علم را اعلام کرده است. او می گوید بشر، علم حقوق دارد، علم اقتصاد دارد، علم سیاست و حکومت دارد، دیگر چه نیازی به دین است؟

استاد مطهری، در رد این گفته می گوید: اتفاقاً امروز با پیشرفت علم و تمدن، بشر به دین بیش از گذشته نیاز دارد، منتهی باید این نیاز را فهمید و با دین آن را مرتفع ساخت. نمونۀ این نیاز مفرط به دین وضع اروپا است که علم و تمدن دارد او را از هستی ساقط می کند و تنها دین اسلام است که می تواند اروپا را از سقوط نجات دهد.

متأسفانه یکی از مدافعان این فکر، که سیطرۀ علم او را دچار حیرت کرده در دفاع از اقبال لاهوری بجای این که به عمق سخن استاد مطهری بیندیشد گفته است: آقای مطهری دچار تناقض شده او اول از اقبال تعریف نموده اما طوفان مبارزه با روشنفکری او را به حسادت واداشته و به جان اقبال انداخته است!!در حالی که این طور نیست اقبال با مطهری رقابت نداشته و هم زمان نبوده اند، تا حسادت، او را به هجوم وادارد. انصافاً دربارۀ مطهری با آن همه اخلاص و صفا و انصاف که در بحث های خود به خرج داده دور از مروت و انصاف است که کسی دربارۀ او چنین تهمتی بزند.

همین خصلت انصاف، او را واداشته که نخست آن قدر به اقبال عشق و علاقه نشان دهد و پس از دیدن این انحراف که خود همین گویندۀ ایرانی مدافع اقبال هم دچار آن هست، وظیفۀ خود دیده است که این انحراف را بر ملا کند و شبهه را از بیخ و بن برکند تا روشنفکران کم مایۀ دیگر، دچار آن نشوند.

بلی مطهری از هر کسی بیشتر به اقبال لاهوری عشق می ورزید و اشعار آن مرد را دربارۀ امام حسین علیه السلام به اشارۀ او در پیشانی حسینیۀ ارشاد نوشتند کما این که نام حسینیه را او بر این مؤسسۀ تبلیغاتی نهاد والا این نام، خاص تکیه های عزای حسینی بود که محل اجتماع تودۀ مردم است نه قشر روشنفکر. البته همین قشر از روشنفکران، مطهری را از آن حسینیه، بیرون کردند تا متعرض انحرافات روشنفکری ایشان نگردد. اینهاست نمونه های مظلومیت استاد مطهری. بلی با این اشعار، اقبال را زنده کرده اما اشتباهات او را هم بر ملا ساخته است. اشتباهی که اگر به دست نسل تحصیل کرده افتاد و آن را باور کرد فاتحۀ دین را می خواند، نه تنها دین، فاتحۀ روحانیت، فاتحۀ علوم اسلامی، فاتحۀ فقه و اصول کتاب و سنت را هم باید خواند. مطهری برای دفاع از خود و از روحانیت و یا از روی حسادت به جنگ اقبال در مسألۀ خاتمیت نرفته، بلکه بیضۀ اسلام را در خطر می بیند و برای صیانت و دفاع از اسلام، قیام می کند، و گرنه این حرف، زمینۀ شهادت مدعیات نبوت مانند فرقۀ ضاله بهاییت و دیگران را فراهم می کند.

باری، استاد مطهری مشکل خاتمیت را با تقسیم احکام اسلام، به احکام ثابت و احکام متغیر که بر محور احکام ثابت به حسب نیازها قابل تغییر است، و با توجه به عناوین ثانویه، با نیازها، انطباق می یابد، پاسخ داده است که خود بحث جداگانه ای می طلبد.

2- مسألۀ حجاب: در ایام خرد سالی من، حجاب زنها در ایران، چادر و چاقچور بود، بعداً به چادر سیاه کنونی تبدیل شد که برخی هم، بجای سیاه، چادر نماز با رنگهای گوناگون به سر می کردند. در سایر کشورهای اسلامی هم، در هر یک، زنها دارای حجاب خاصی بوده و هستند. مشکل این بود که با وضع کنونی که زنها در مدارس دانشگاهها تحصیل یا تدریس دارند، نمی توانند با حجاب باشند. لذا استاد مطهری وارد این میدان شد و مسألۀ حجاب اسلامی را مطرح کرد که سر و بدن پوشیده ولی صورت باز است و مانع هیچ کار هم نیست. البته این مسأله را با ظرافت خاصی مطرح کرد که مقدسین سنتی را بد نیاید، ولی بد آمد اما او باک نداشت، زیرا وظیفۀ خود را حل این مشکل می دید و این وظیفه را به بهترین وجه ادا کرد.

3- مسأله شناخت انسان، از مسائلی است که بگونه های مختلف در عصر ما مطرح می شود، مادیین انسان را مانند سایر حیوانات یک پدیدۀ مادی می دانند که همش خوراک، لباس، مسکن و همسر است. حال، اگر انسان وجودش در بعد مادی منحصر است، که بسیاری از حیوانات در این بعد، از انسان سر هستند، بیشتر می خورند و بیشتر آمیزش جنسی دارند، قدرت بدنی و یا طول عمر برخی از حیوانات به مراتب از انسان بیشتر است و در جلب منافع و دفع مضرات، خیلی از انسان پیش اند. پس امتیاز انسان در چیست؟

اینجا است که انسان شناسی بسیار بحث مهمی است و چند کتاب از کتابهای استاد مطهری مانند انسان و سرنوشت، بحثهای تجرد روح انسان، مسألۀ رستاخیز، مسألۀ سعادت و شقاوت و جبر و اختیار همه به شناخت انسان بر می گردد و همین مسائل، بزنگاه برخورد مکتب مادی و مکتب الهی است.

چهارم: ساده کردن علوم اسلامی

یکی از مشکلات ما، کیفیت تعلیم و تعلم علوم اسلامی است که در طول تاریخ تدریجاً به صورت معما در آمده و برای نوع مردم قابل فهم نیست، این مشکل را خیلی از افراد حوزه درک کردند اما چاره ای برای حل آن؛ ارائه نمی دادند، استاد مطهری مشکل را درک کرد و در صدد رفع آن بر آمد و یک سلسله کتابها بنام آشنایی با فقه و اصول، آشنایی با منطق و فلسفۀ آشنایی با قرآن و جز آن نوشت زیرا با آن متد سابق و سنتی، فهم این علوم، به طلاب حوزه، در مدت نا محدود تحصیل، اختصاص داشت و جوانهای ما در دانشگاهها درس می خوانند و متدین هستند و فرصت طلبگی را هم ندارند ولی مایل هستند اجمالاً از این علوم حوزوی سر در آوردند و در حد نیاز آن ها را تحصیل کنند، اما این کتابهای درس حوزوی درد آنان را دوا نمی کند.

این یک خلاء ای بود که استاد مطهری آن را تدارک فرمود، شما کتاب آشنایی با منطق و فلسفه را با دیگر کتب منطق و فلسفه، مقایسه کنید خیلی با هم تفاوت دارد، ایشان در این جزوه، ثابت می کند که منطق یک علم است و مورد نیاز بشر، و می تواند اشتباهات فکری بشر را رفع کند، منطق جدید هم، کاربرد آن منطق را ندارد و همچنین مسائل بغرنج فلسفه را با رنگ و لون جدید، بیان کرد که دانشجویان می فهمند و فائدۀ آن را درک می کند.

از جملۀ این سلسله کتابها، کتاب شریف «سیری در نهج البلاغه » است که او اولاً سعی کرده نهج البلاغه را بفهمد، و به قول خودش سالها با این کتاب مأنوس بود، در منبرها می خوانده، ولی وارد عالم نهج البلاغه نشده بود تا این که در سفری به اصفهان با مرحوم میرزا علی آقا شیرازی آشنا و در درس نهج البلاغه او حاضر می شود و به وسیلۀ این عالم متقی، وارد عالم نهج البلاغه می شود و از خدا می خواهد کسی او را وارد عالم قرآن کند.

خود این تعبیرات حاکی از دقت و موشکافی او است، که به درک اولیۀ علوم اکتفا نمی کند و مایل است به عمق مطالب برسد و به قول خودش: «وارد عالم نهج البلاغه شود» و بقول من راسخ در این علم گردد.

وی پس از برخورد با مرحوم شیرازی می فهمد که نهج البلاغه را نفهمیده است، مرحوم شیرازی در شرح عبارات نهج البلاغه، علی علیه السلام را در نظر مستمعین، مجسم می کرد یلی، استاد مطهری در این خصوص نظیر فخر رازی است که تفسیر کبیر را نوشته و هیچ مسأله ای به فکر کسی نمی رسد مگر این که فخر رازی در این تفسیر آورده است مع ذلک، در آخر عمر گفته است: « من حالا می فهمم که قرآن را نفهمیده ام.» بلی، همین که انسان بفهمد که فلان علم را نفهمیده، خود یک مرحله عالی از علم و فهم است و می توان آن را رسوخ در علم نامید.

باری، همین نکته که استاد مطهری به این مشکل برخورده که نوشته ها و کتابهای قدیمی درد جوانان امروز را دوا نمی کند و باید در نحوۀ عرضۀ مطالب علمی تجدید نظر و نوآوری کرد و بعداً در چند رشته از علم، بخصوص در فلسفه، به گواهی حواشی او بر « اصول فلسفه و روش رئالیسم » و در شرح وی بر منظومۀ حاجی سبزواری و دیگر آثار فلسفی، دست به تألیف در خور فهم ابناء زمان بزند، خود بزرگترین هنر است.

پنجم- بیداری و حماسۀ اسلامی:

سخنی را از مرحوم شهید مطهری شنیدم و در کتابهای ایشان هم آمده است که باید روح حماسی را به اسلام و مسلمین بر گردانید، همان روحیه ای که در صدر اسلام در مسلمان ها بود و باعث سرعت پیشرفت اسلام گردید و ملل جهان را به خود جلب کرد، مسلمان ها قرنها است این روحیۀ عالی حماسی را از دست داده اند، اینک اسلام، در حقیقت یک چهرۀ رنگ پریده و در حال احتضار، به خود گرفته است، دشمنان اسلام هم همین را می خواهند، آنان ذلت و ضعف و سستی مسلمان ها را خواهانند، و در این راه سرمایه گذاری کرده و می کنند. مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی می گفت: «الاسلام محجوب بالمسلمین» مسلمان ها حجاب اسلام شده اند چهرۀ زیبای اسلام را در پشت قیافۀ ناموزون خویش پنهان کرده اند، مردم دنیا اسلام را در چهرۀ مسلمان ها می بینند. و وضعیت نابسامان اخلاقی، معیشتی و معاشرتی مسلمان ها را آیینۀ شناخت اسلام قرار می دهند و از این راه در بارۀ اسلام داوری می کنند. مرحوم اسد آبادی در سخن دیگری می گفت: بهترین خدمت مسلمین به اسلام، آن است که بیایند صریحاً بگویند ما مسلمان نیستیم، تا مردم آنان را میزان و معیار شناخت اسلام ندانند و برای شناخت اسلام، سراغ خود اسلام و منابع اصیل آن بروند. اسلام قوانین مترقی دارد، حکومت دارد، آزادی و عزت پیروان خود را می خواهد، پیشوای اسلام فرمود: «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» بلی اسلام برترین است، و تا چند قرن این حقیقت را به جهان نشان داد، مسلمان ها تا چند قرن برترین اقوام و ملل جهان بودند.

این حقیقت که وضعیت مسلمین با عزت اسلامی سازگار نیست استاد مطهری و کلیۀ مصلحین جهان اسلام را رنج می داد. وی در این زمینه نوشته های زیادی دارد. کتاب کوچک و پر محتوای «نهضت های اسلامی در صد سالۀ اخیر » کتاب با ارزشی است. در این کتاب مصلحان قرن اخیر اسلام معرفی شده اند تا مسلمان ها را به فکر عظمت دیرینۀ اسلام بیندازد. وی، در این کتاب مصلحان را معرفی می کند مانند سید جمال الدین اسد آبادی، شیخ محمد عبده و دیگران ولی برخی که داعیۀ اصلاح دارند و به افساد و ایجاد اختلاف بین مسلمین دست می زنند مانند «سید محمد رشید رضا» صاحب مجله و تفسیر «المنار» از آنان نکوهش می کند که کتاب تفسیر خود را پر از حمله و هجوم به شیعه کرده است، یک انسان مصلح، نباید تا این حد در مذهب خاص یا علیه مذهب خاص تعصب به خرج بدهد، و تا حد تنگ نظر و مذهب گرا باشد. استاد او شیخ محمد عبده و استاد عبده، سید جمال الدین چنین نبودند.

بحث جهاد و بحث شهید و شهادت را استاد مطهری مطرح کرده است منظور وی از طرح این مباحث، برانگیختن روح حماسی در مسلمان ها است. جملۀ «شهید شمع محفل بشریت است» هم اکنون در زبان ها مانند یک شعار پر معنی رواج پیدا کرده است.

سخنرانی های ایشان، دربارۀ فاجعۀ کربلا همه همین هدف مقدس را دنبال می کرد، مقصود او از خواندن واقعۀ عاشورا و نوشتن در مورد این داستان، صرفاً گریاندن نبود، بلکه تحریک حس حماسی مسلمان ها بود. او می گفت نشستن و بر مظلومان کربلا گریستن درست نقطۀ مقابل هدف حسین است. گریه بکنند ولی باید در راه اقامۀ عدل و بر انداختن طاغوت ها هم حرکت کنند. گریه باید در روح مردم این اثر را بگذارد که دنبال راه حسین بروند، مجالس حسین باید مردان فداکار و مخلص و از جان گذشته تحویل جامعۀ اسلامی بدهد، و گرنه به هدف قیام کربلا نرسیده است او می گفت: ما باید از راه عزاداری حسین، مردان فداکار و شهدایی تقدیم اسلام کنیم. او در این راه موفق شد، کارهای او و دوستان و هم مسلکان مبارز او ثمر خود را بخشید. حسینیۀ ارشاد را هم به همین منظور تأسیس کرد، و اصرار ورزید که نام آن را «حسینیه» بگذارند. وی در جلسات انجمن اسلامی مهندسین، و مجالسی از این قبیل بسیار سخنرانی کرد و جریان عزاداری عاشورا را به راه واقعی خود انداخت، حسینیه قبلاً جای سینه زنی بود، او و رفقایش آن را مرکز بیداری  اسلامی کردند، و سال ها از آن مکان اشعه اسلام راستین پخش می شد، روشنفکرترین متدین ها در آنجا گرد می آمدند و از آنجا الهام می گرفتند. مسلماً حسینیۀ ارشاد، یکی از مراکز بیداری اسلامی بود، حق عظیمی در انقلاب اسلامی دارد. گر چه بعداً تندروی های برخی لطمه هایی هم به اسلام و انقلاب وارد آورد.

مقالات ایشان پس از انقلاب که تحت عنوان «انقلاب اسلامی» جمع آوری و چاپ شده است همه نمودار ادامۀ همین فکر است. اگر گفته شود شهید مطهری با نوشته ها و سخنرانی های خودش سهم بزرگی در پیروزی انقلاب داشته کما اینکه طرحها و افکار او به پیروزی انقلاب کمک کرده، سخن گزافی نگفته ایم. به طور حتم او عده زیادی را برای شهادت در راه اسلام آماده کرد، خود او هم که عاشق شهادت بود به این فیض عظیم نایل گردید و عنوان مقدس شهید را بنام خود اضافه کرد.

کلیۀ بحثهای استاد مطهری دربارۀ حکومت، آزادی، مبارزه با ستمگران و از این قبیل موضوعات، همه در همین راه بیداری مسلمین و تزریق روح به آنان، تدوین گردیده است.

ششم- تبیین اقتصاد اسلامی:

شکی نیست که اقتصاد، زیر بنای حیات جامعه است، جامعۀ اسلامی به همان نسبت که از اسلام اصیل دور افتاده، همچنین از اقتصاد سالم بر کنار است آیا نظام اقتصادی که بر کشورهای اسلامی حاکم است اقتصاد سالمی است، اقتصاد اسلامی است؟؟ مسلماً خیر؛ بنابراین استاد مطهری که عزم را جزم کرده، مشکلات مسلمان ها را در حد مقدور بر طرف کند نمی تواند در این مسألۀ حیاتی سکوت کند،بخصوص که مکتبهای اقتصادی جهان و زرق و برق تر از همه در دهه های گذشته مکتب کمونیستی بود. و بسیاری از جوانها از راه جلب شدن به مکتب اقتصادی کمونیست، به دام کمونیستها افتاده اند. لهذا استاد مطهری مقالات متعددی در این زمینه نوشت که مکتبهای اقتصادی جهان و از همه بیشتر اقتصاد مارکسیستی را زیر سؤال برد، و در مقابل آن ها، طرح اقتصاد اسلامی را ارائه داد.

این مقالات غالباً در حیات او منتشر نگردید بعد هم که چاپ شد از نشر آن مانع شدند زیرا در این مقالات نظرات خاصی را مطرح کرده بود که به مذاق برخی از روحانیون سنتی جور نمی آمد و من در این زمینه بحث نمی کنم. کسانی که مایل هستند باید مجموعه مقالات اقتصادی ایشان را ببینند. مسلماً اگر استاد مطهری به این مسأله مهم، توجه نمی کرد، طرح اصلاحی او ناقص بود.

هفتم-  مسأله روحانیت:

مسألۀ روحانیت در رأس مسائل اسلامی و ام المسائل است.در این که روحانیت، در گذشته پاس دار اسلام بوده و الان هم هست و باید بعداً هم پایدار بماند، جای بحث نیست. دیگران، به اسلام خدمت می کنند اما خود را موظف دائم نمی دانند، این روحانیت است که کار اصلی او خدمت به اسلام و دفاع از اسلام است. دیگران کارهای دیگر دارند اهل تجارت و یا کارمند اداره و یا کارگر کارخانه هستند، در لابلای کار های اصلی خود، خدمتی هم به اسلام می کنند: سخنرانی می کنند، مقاله می نویسند که خدمتی مشکور است و اما روحانیت اسلام، شغل شاغلش، خدمت به اسلام است. بسیار خوب، حالا که روحانیت این قدر در حفظ اسلام مؤثر است آیا همواره به اسلام خدمت می کند؟ آیا تشکیلات و امکانات و مایۀ علمی لازم را همۀ روحانیون دارا هستند؟ و اگر دارا نیستند آیا به اسلام لطمه نمی زنند؟

مسلماً روحانیت، برای حفظ اسلام لازم بوده و هست و تز اسلام منهای روحانیت در حقیقت به معنی- اسلام منهای اسلام- است. انسان کسانی را می بیند که می نمایند، هفتاد سال در یک شهر زندگی می کنند، مردم را ارشاد و موعظه می نمایند، مردم با دیدن خط مشی ایشان مؤمن به اسلام باقی مانده اند، انصافاً کار بسیار مشکلی است، که کسی با همۀ محرومیت ها طی یک عمر درازی تکیه گاه ایمان و عمل مردم باشد و نقطه ضعفی که باعث ست شدن عقیدۀ مردم باشد، در او دیده نشود.

از امام خمینی رضوان الله تعالی علیه شنیدم که می فرمود: هر شهر و دهی که مردمش سالم و متدین هستند وقتی انسان پی گیری می کند می بیند یک روحانی صالحی در آنجا بوده است. آیا اگر چنین کسانی سخنگوی اسلام و معرف اسلام باشند مؤثرترند یا کسانی فاقد این خصوصیات؟

بلی، اگر روحانی خود را ساخته باشد جامعه ای را اصلاح می کند، مانند شخص رسول اکرم که علی را به جانشینی خود نصب می کند، زیرا او می تواند الگوی اسلام باشد. ما فعلاً به مسألۀ تشیع و تسنن کار نداریم، بیننا و بین الله سخن گوی اسلام، عمروعاص و خالد بن ولید باشند بهتر است یا علی علیه السلام؟

بلی، روحانی واقعی کسی است که عمری دود چراغ خورده، تمایلات خود را سرکوب کرده، و خود را علما و عملاً و اخلاقاً ساخته است، چنین کسی می تواند مایۀ هدایت مردم باشد.

مسلماً در اسلام، و در همۀ ادیان چنین کسانی باید باشند، اما آیا همۀ کسانی که در زی روحانیت هستند، خادم اسلام هستند؟ مسلماً خیر چه بسیارند کسانی که وجودشان برای اسلام ضرر دارد، اسلام را وارونه جلوه می دهند، و بجای هدایت مردم را گمراه می کنند. پس روحانیت ضرورت دارد ولی نواقصی هم در روحانیت هست که باید رفع شود، استاد مطهری به لحاظ حساسیت موضوع با نهایت احتیاط در این وادی وارد شد. او از روحانیت انتقاد می کرد تا آن را اصلاح کند و قصدش مانند برخی دیگر اهانت به روحانیت یا برانداختن آن نبود.

استاد مطهری و رفقایش، سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مقالاتی را نوشتند و آن ها را در کتابی بنام «مرجعیت و روحانیت» چاپ کردند، مسائل عمدۀ روحانیت در این کتاب مورد بحث قرار گرفته است، مسألۀ راه برنامه های درسی و کتابهای سنتی رایج در حوزه های علمیه، مسأله، راه معیشت روحانیت و در رأس آن ها وجوهات و نابسامانی هایی که در جمع و پخش وجوهات وجود دارد. وجوهات، به تعبیر ایشان شریان حیات روحانیت است، و همچنین ابعاد دیگر روحانیت. بحث دربارۀ روحانیت بسیار حساس است این بحث، مخالفان سر سختی پیدا می کند. استاد مطهری در حقیقت، با نهایت جسارت وارد این میدان شده است. او خود روحانی بود، و قهراَ باید مدافع روحانیت باشد، از طرفی نواقص و معایب آن را باید بگوید تا اصلاح شود. البته آن سخنان و کوشش های ایشان و دیگران تا حدودی اثر کرده است.

در نامه ای که استاد مطهری به امام نوشته است و در کتاب «سیری در زندگانی امام» چاپ شده است مطالبی به این مضمون آورده: «با تمام وجود در تمام عمرم از روحانیت دفاع کرده ام، خودم هم می خواهم روحانی بمانم و دفاع خواهم کرد. کسانی و گروه هایی که با روحانیت مبارزه می کنند، هر کدام از آن ها انگیزۀ خاصی دارند: شاه و دار و دسته اش می خواهند روحانیت را که همواره موی دماغ است از عرصه بیرون کنند، ملی گریان چه راست بگویند و چه دروغ و به ملی گرایی عقیده داشته باشند، در هر دو حال، می بینند روحانیت اسلام را مطرح می کند، ولایت فقیه را مطرح می کند، با عرق ملیت منهای از دین، مبارزه می نماید، پس باد روحانیت را از میدان بدر کنند. چپی ها می خواهند مرام الحادی خودشان را پیاده کنند، اما روحانیت خار سر راه آنان است. بنابراین این چند گروه دست به دست هم دادند و هر کدام به انگیزۀ خاصی با روحانیت در افتادند، و تا توانستند روحانیت را کوبیدند»آنان همواره نقاط ضعف روحانیت را بیان می کنند، مسلماً روحانیت، نقاط ضعف هم دارد ولی آیا با همۀ نقاط ضعف آن باید از روحانیت صرف نظر بکنیم؟ آیا روحانیتی که در عصر ما شخصت هایی مانند علامه طباطبایی، علامه مطهری، آیة الله طالقانی، امام بزرگوار و بسیاری از عناصر صالح دیگر را تربیت کرده می توان واسطۀ نقاط ضعفش به کلی صرف نظر کرد؟ ابداً.

شما فکر می کنید ابن سینا غیر از یک آخوند بوده، آیا سعدی بجز یک امامه به سر بوده؟ و همچنین حافظ  مولوی و صدها از این بزرگان مگر روحانی نبوده اند؟ پدر مولانا شیخ الاسلام قونیه بود. خود او هم چنین بود. سعدی به قول خودش « همۀ خاندانش عالمان دین بودند». اصولاً فرهنگ ما زاییده و دست پروردۀ روحانیت اسلام است، حتی شعر و ادب ما از میان روحانیت برخاسته است.

حالا کسی بیاید و همۀ این سوابق را نادیده بگیرد و بخواهد روحانیت را از اساس از میان بر دارد می شود گفت او خیر خواه  اسلام است؟ یا بگوید: « ملک، ملک و ملا هم از یک ماده اند، آیا این خادم اسلام است؟

به هر حال، استاد مطهری، در ان وادی خطرناک با نهایت احتیاط به قصد اصلاح روحانیت وارد شد و تا توانست سخنرانی کرد کتاب و مقاله نوشت تا آن را به راه صلاح هدایت نماید.

هشتم- مبارزه با التقاط:

مسألۀ خطر التقاط، در عصر ما جزء مسائل حیاتی اسلام است. همان طور که قبلاً گفتم، کسانی آمدند، یا هدف داشتند و می خواستند اسلام را با مقتضیات زمان، وفق بدهند یا هدف باطلی داشتند حتی برخی از این راه، مرام مارکسیستی را به دنبال می کردند زیرا می دیدند مردم، آن مرام را در لفافۀ اسلام می پذیرند و در غیر این صورت آن را قبول نمی کنند به هر حال، اقسام و انواع التقاط ها پیدا شد، از روی حسن نیت، یا از روی سوء نیت. استاد مطهری تقریباً از اولی که قلم به دست گرفت، به این خطر توجه داشت، و اگر کسی آثار ایشان را از آن حیث که مبارزه با التقاط است گرد آورد لااقل سه جلد کتاب می شود. فرصت نیست که من در این زمینه زیاد بحث کنم و موارد التقاط را که استناد مطهری به سراغ رفته یک یک شرح دهم. ولی می گویم: این جبهه، یکی از مهمترین جبهه های مبارزۀ استاد مطهری بود که خیلی خوب از عهده بر آمد ولی دشمنان بسیار را هم برای خود تراشید.

مثلاً اگر از اقبال لاهوری در مسألۀ خاتمیت انتقاد کرده هوا خواهان اقبال را بد آمده است و علیه او برخاسته اند. و همچنین اگر علیه دستجات التقاطی چینی چیز نوشت، آنان عمده در همین راه او را شهید کردند. امید است کسی در همین بعد از مبارزات مطهری یعنی موضع مطهری در قبال التقاط، کتاب بنویسد و به سخنانی که علیه او چه در دوران حیات و چه تا کنون گفته می شود پاسخ بدهد.

نهم- مسأله ملی گرایی:

مشکل ملی گرایی هم در رأس مشکلات عالم اسلام است که آورد فرهنگ رفته ها و یا دسیسۀ فرنگی ها است، برای تفرقۀ میان مسلمین یا سست فرهنگ حس اسلامی آنان، که فعلاً درد بی درمانی شده، نه برای مسلمان ها که برای خود جهان غرب.

انسان، می بیند از حدود شصت هفتاد سال پیش از این، دست نامریی ای کوشش می کند تا ملیت های قبل از اسلام را در سراسر جهان اسلام، زنده کند، ملی گرایی درست نقطۀ مقابل تجدید حیات اسلامی است که دشمنان اسلام نام آن را « اصولگرایی اسلامی» گذاشته اند. من از اوان جوانی می دیدم کسانی در ایران و همچنین در ترکیه، در مصر، در کشورهای غربی، در شبه قارۀ هند، حرف هایی می زدند، مقالاتی می نوشتند که حس ملیت و قومت اقوام و ملل اسلامی را بیدار کنند و آن را جای گزین غرور اسلامی قرار دهند. بجای این که یک مسلمان دربارۀ جهان اسلام بیندیشد فکر او را محدود به وطن خودش بکنند، البته وطن خواهی خوب است در حدی که به اسلام خواهی صدمه نزند.

در هر حال، استاد مطهری در مورد این مسألۀ حیاتی چند کتاب نوشت کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» را جهت دفع توطئۀ ایران گرایی یا وطن پرستی نوشت که ترانۀ ایران باستان را سر می داد و چنین وانمود می کرد که اسلام، آمده و وطن ما را از پیشرفت باز داشته و مفاخر ملی را از میان برده است.

در کنگرۀ شیخ طوسی که من مسئول برگزاری آن بودم فهرست عناوینی به دانشمندان پیشنهاد شد تا در آن زمینه ها مقاله بنویسند، یکی همین «خدمات متقابل اسلام و ایران» بود که مرحوم شهید مطهری به من گفت که من کتابی را در دست تألیف داشتم و عقب نام می گشتم و این عنوان را از آنجا گرفتم؛ استاد مطهری در این کنگره شرکت نمود و دربارۀ نقش شیخ طوسی در گسترش اجتهاد سخنرانی کرد.

باری کوش در زنده کردن ملیت های پیش از اسلام، چه به قصد خدمت به ملیت یا به قصد خیانت به اسلام، در کلیۀ کشورهای اسلامی، در حال رشد بوده و هست و مشکلات فراوانی هم برای این ملت ها به وجود آورده است.

در همین رابطه بر سر مواریث اسلامی میان نویسندگان کشورهای اسلامی دعواست عرب ها همۀ این مواریث را عربی می دانند. اصولاً از جهان اسلام در گذشته و فرهنگ اسلامی به ملت عرب و فرهنگ عربی تعبیر می کنند به عکس، ایرانی ها، ترک ها، هندی ها هر کدام این مواریث را به ملت خود نسبت می دهند.

اگر کوشش هایی را که در این راستا در این صد سالۀ اخیر انجام گرفته، گرد آوردند چند جلد کتاب می شود بحث آتش سوزی کتابخانه های ایران و کتابخانۀ اسکندریه هم از همین فکر نشأت گرفته و استاد مطهری دربارۀ آن کتاب نوشته است.

دهم- تمهید و زمینه سازی انقلاب اسلامی:

فکر می کنم با مروری بر مسائل و مباحث و امتیازات گذشته بخصوص مبحث پنجم- بیداری و حماسه اسلامی- بیداری و حماسه اسلامی- این حقیقت کاملاً روشن گردید که استاد مطهری از همان هنگام که قلم بدست گرفته و خواسته است به حل مشکلات جهان اسلام و پاسخگویی به نیاز ها همت گمارد و چنانکه گفتیم، رسالت اصلاحی خود را انجام دهد، مسلماً در سویدای قلب خود زمینه یک نوع انقلاب اسلامی جامع الاطراف و همه جانبه ای را تدارک می دیده است. انقلاب علمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و بالاخره زمینه سازی برای حکومت عادله اسلامی همواره شاخص جهت گیری او بوده است؛ البته این بحث نیاز به شرح و بسط دارد و من در اولین سخنرانی خود راجع به استاد مطهر- سیری در زندگی علمی و اجتماعی شهید مطهری- با تحلیل روش سیاسی و اجتماعی استاد و سهم وی در پیروزی انقلاب اسلامی به تفضیل بحث کرده ام و باز هم جای بحث دارد. پس از این ده مسئله یا ده امتیاز – تلک عشرة کاملة – به نقطۀ پایانی می رسیم.

نقطۀ پایان: مظلومیت استاد مطهری

استاد مطهری، از دیدگاه من، در حال حیات مظلوم بود زیرا درست شناخته نشده و خدمات او به اسلام ارزیابی نگردید، بعد از شهادت گر چه خداوند اجر او را ضایع نکرد، و اراده فرمود که کتابهای او در سطح وسیعی در ایران، و ترجمۀ آن ها در خارج پخش شود و میلیون ها خواننده پیدا کند. این اجر ان مرد مصلح بود. امام بزرگوار هم سخن آخر را دربارۀ کتابهای او فرمود :«که بدون استثنا هم مفید است.»

در عین حال، اگر به محتویات این سخنرانی توجه شود معلوم خواهد شد که هنوز نقطه های ناشناخته در زندگی علمی و اجتماعی آن مرد وجود دارد یا برخلاف واقع در باره او داوری شده و می شود. اما در برابر همۀ این مظلومیت ها و ناکامی ها، شهادت، به او مقامی را ارزانی کرد، که مصداق حدیث شریف قرار گرفت:«فوق کل ذی برّ برّ حتی یقتل الرجل فی سبیل اللّه، فإذا قتل الرجل فی سبیل اللّه فلیس فوقه برّ» باری او سعادتمند بود در حال حیات و سعادتمند گردید با شهادت و «سلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیّا».                                                                                                


[1].سخنرانی استاد در دانشگاه الهیات و معارف اسلامی مشهد، 12 اردیبهشت ماه 1373 در سالگرد شهادت استاد مطهری.

[2].سور، اعراف، آیه 170.

[3].مقدمه عدل اللهی.

[4].اصول کافی، ج1، ص32، در باب فصل علماء.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است