در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله میراث جاودان سال اول شماره 3، بهشتی دکتر احمد ؛


سیری در آراء کلامی استاد شهید مرتضی مطهری

تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به دو بخش تقسیم گردیده که بخش دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

علم کلام، به اثبات عقائد اسلامی می پردازد و هرجا شبهه و اشکالی از طرف مخالفان و معاندان مطرح شود، باید دفاع کند.

صاحب مواقف می گوید:«علمی است که با آن، براثبات عقاید دینی، با ایراد حجتها و دفع شبهه ها اقتدار پیدار می شود).[1]

لاهیجی می گوید:«کلام صناعتی نظری است که با آن بر اثبات عقاید دینی اقتدار پیدا می شود.»[2]

تفتازاتی می گوید:«کلام علم به عقاید دینی از راه ادلّۀ یقینی است»[3]این تعریفات،همه به یک مطلب نظر دارند.بدیهی است که اگر کسی بتواند عقاید دینی را از برهان و استدلال ثابت کندۀ قدرت دفاع هم دارد و می تواند پاسخگوی شبهات و اشکالات باشد.

استاد مطهری نیز معتقد است که علم کلام، علمی است که اثبات کنندۀ عقاید دینی و مدافع آن است. همچنان که علم اخلاق به خلقیات و صفات روحی؛ یعنی عدالت و تقوا و شجاعت و عفّت؛ وعلم فقه به اعمال انسان مربوط است. یعنی انگر مقسم را تعلیمات اسلامی قراردهیم، اقسام آن عبارتند از علم کلام و علم اخلاق و علم فقه؛ ولی اگر مقسم را علوم اسلامی قرار دهیم، شامل علوم مقدماتی از قبیل صرف و نحو و منطق و غیر اینها هم می شود.

آغاز علم کلام

سعی مستشرقین بر این است که آغاز بحثهای کلامی را حوزۀ درس حسن بصری – م 110 ه.یا کمی قبل از آن بدانند و احیاناً به آن ریشۀ غربی بدهند.

حدس زده می شود که اولین مسألۀ کلامی،مسألۀ جبر و اختیار بوده است. در قرن اول، «معبد جهنی»و«غیلان دمشقی» مدافع آزادی انسان بودند و هر دو به دست عمّال اموی کشته شدند. کسانی هم جبری بودند. اینجا بود که به دستۀ اول،«قَدَری»و به دستۀ دوم «جبری» گفته شد. کم کم اختلافات گسترش یافت و قدریون بعدی«معتزله» و جبریون بعدی«اشاعره» نامیده شدند.

بحث دربارۀ جبر و اختیار، مسألۀ عدل و ظلم را به دنبال آورد و این مسأله،بحث حسن و قبح را مطرح کرد.طبعاً کسی که حسن و قبح عقلی را مطرح می کند،باید حکمت و غایت وغرض حکیمانه را دنبال کند.سرانجام مسألۀ توحید صفاتی و افعالی مطرح شد.

اسلام،آیینی است که در اعتقادات،تعبّد را کافی نمی داند و پیروان خود را به تحقیق و استدلال فرا می خواند. بنابراین، لزومی نداردکه بحثهای اسلامی را دارای منشأ و ریشه ای غیر اسلامی بدانیم و واژۀ«کلام» را ترجمه«لوگوس»تلقی کنیم و حتی برای صرف و نحو و عرفان در پی یافتن زمینه های غیراسلامی باشیم. البته برخورد مسلمانان با مسیحیان و یهودیان و مجوسیان و صابئین و هندوان و گرایش پیروان ادیان و مذاهب مختلف به اسلام موجب شد که مسلمانان با مسائل تازه ای روبه رو شوند و برای یافتن پاسخ صحیح آنها به نحوی که با روح اسلام موافق باشد،تلاش کنند. ظهور زنادقه و ورود فلسفۀ یونان در جهان اسلام شکوک و شبهاتی برانگیخت و متفکران اسلامی را به تأمل و تحقق واداشت. اینهاهمه درست؛ امّا نباید از قرآن و حدیث و نهج البلاغه غفلت کنیم،نباید مناظرات امام هشتم(ع) شاگردانی تربیت کرده است که در کتب حدیث به نام «متکلم»شناخته شده اند. هشام بن حکم و هشام بن سالم و حمران بن اعین و قیس بن ماصر و ابو جعفر احول معروف به«مؤمن الطاق» از پرورش یافتگان مکتب امام صادق(ع) و از متکلمان آن عصر به شمار می روند. قبل از آنان، علی بن اسماعیل بن میثم تمّار که جدش«میثم» از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین(ع) است،کتاب کلاس نوشته است.

پس ریشه های تفکّر کلامی را باید در اسلام جست. قرآن و نهج البلاغه و حدیث،بحث کلامی دارند؛امّا البته نه به سبک متکلمین.

از این گذشته فلسفه و کلام در رشد یکدیگر موثر بوده اند. به همین جهت علم کلام آرام آرام گسترش می یابد و از بحثهای عقیدتی فراترو می رود و مسائل مربوط به جوهر و عرض و جزء لایتجزّا و خلا و ملا و... را مطر می کند؛ چرا که این مسائل را در اثبات مسائل اعتقادی- مخصوصاً مسألۀ معاد- مؤثر می دیده است.

کلام به دو شاخۀ عقلی و نقلی تقسیم شد. کلام عقلی، مسائل کلامی چون توحید و نبوّت را با مبانی عقلی اثبات می کرد. امّا کلام نقلی متکی به نقل؛ یعنی قرآن و حدیث بود؛ گو اینکه دلیل عقلی هم داشته باشد. جامع این دوقسم، اثبات مسائل اعتقادی بود.

موضوع علم کلام

دربارۀ موضوع علم کلام، سخن بسیار است. صاحب مواقف می گوید:«موضوع علم کلام،معلوم است؛ به لحاظ اینکه اثبات عقاید دینی به آن تعلق قریب یا بعید دارد.» سپس از قاضی ارموی نقل می کند که او موضوع علم کلام را ذات خداوند می داند و از برخی دیگر که غزّالی هم در میان آنهاست آورده است که موضوع علم کلام همان موضوع فلسفه است؛ منتها در علم کلام مطابق قانون اسلام بحث می شود و در فلسفه نه.[4]مرحوم لاهیجی نیز نظریۀ اخیر را تریجح می دهد.[5]

امّا به نظر اسناد مطهری، مسائل علم کلام وحدت اعتباری دارند و لازم نیست مانند علومی که مسائل آنها وحدت واقعی دارند، موضوع واحدی داشته باشد. چنان که مسائل علم اصول هم وحدت اعتباری دارند و به همین جهت نه علم کلام دارای موضوع واحدی است و نه علم اصول.

بنابراین،هرچه در زمینۀ هدف علم کلام؛ یعنی اثبات عقاید و دفع شبهات و اشکالات باشد،از مسائل علم کلام است و متکلم باید دربارۀ آن به تحقیق و استدلال بپردازد؛ چه به اصول دین مربوط باشد و چه به فروع دین. در گذشته بیشتر بحثها مربوط به اصول دین بود و شبهاتی از قبیل«شبهۀ آکل و مأکول»و «تناسخ » و«اعادۀ معدوم» به معاد مربوط می شد؛ امّا بحثهایی دربارۀ«سهو و اشتباه پیامبران»تو«عصیان و ظلم و ذنب وغیّ آنها»که درپاره ای از آیات قرآن هم مطرح است،به عصمت انبیا «و شبهۀ این کمونه» به توحید واجب الوجود بالذات و شبهۀ «شرور در آفرینش» به عدل و حکمت خدا یا به توحید ذات یا به اصل وجود واجب الوجود مربوط می شد؛ چرا که شیهۀ شرور،برخی رابه انکار عدل و حکمت خدا کشانید و«ثنویه» را به انکار توحید و اعتقاد به خیر و شر و مادییّن را به انکار خدا کشانید و در این میان، متکلمین شیعی، قهرمانانه در سنگر اعتقاد به خدا باقی ماندند و از توحید و عدل و حکمت خداوند دفاع کردند. آری:

خنده از لطفش حکایت می کند

گریه از قهرش شکایت می کند

این نواهای مخالف در جهان

از یکی دلبر حکایت می کند

«هیوم» که ازنظر فلسفی شکّاک است، کتابی به نام محاوراتی دربارۀ دین طبیعی می نگارد. در این کتب«کلئانتس» مخالف برهان نظم و«فیلون» موافق است. مجموع شبهات هیوم از این قرار است:

1- برهان نظم یک برهان تجربی نیست.

2- نظم جهان، علّت درونی دارد.

3- معلوم نیست نظام جهان، نظام اکمل باشد.

4- شاید سازندۀ این جهان بعد از تجارب و آزمایشهای متعدد توانسته چنین جهانی بسازد.

5- برهان نظم، عدل و حکمت خدا را ثابت نمی کند.

6- حوادث ناخوشایند جهان- یعنی همان شبهۀ شرور- وجود نظم را ابطال می کند.[6]

معلوم نیست که یک آدم شکاک چگونه به خود اجازه می دهد که به نفی و اثبات شرور یا غیر اینها بپردازد. هیوم از یک طرف، خود را شکاک می داند و از طرف دیگرهمچون یک آدم غیرشکاک سخن می گوید. امروزه در فلسفۀ علم سخن از ب اعتباری علم و عدم قطعیت قوانین علمی و مبنا و معنای گزاره های ریاضی و فلسفی است.

امروز،سخن بر سر این است که آیا اصولاً دین و روحانیت لازم است یا نه؛ و اگر دین لازم است، آیا نمی شود بدون مسجد و کلیسا و روحانی، دیندار بود؟ آیا اسلام را بدون روحانیت نمی شود فهمید و به معتقدات آن،پایبند ماند و به اخلاقیات و فروع آن،عمل کرد؟

آیا دین، در مقطع خاص از زندگی بشر لازم بوده و در عصر ما که عصر پیشرفت علم و قانون و بیداری انسانهاست، بازهم لازم است که بشر پایبند به دین باشد؟

اصولاً اگر دین را در این عصر و زمان، ضروری و لازم بدانیم،آیا علم کلامی به سبک و روال قدیم باید تا مدافع اصول و فروع آن باشد،یا کلامی نو لازم است؟

قطعاً نمی شود با کتب کلامی قرون هفتم و هشتم پاسخگوی مشکلات این عصر بود. مسلّماً طرحی نو لازم است تا بتوان به گونه ای جامع الاطراف با شبهات و اشکالات رو به رو شد. برخی می گویند، کلامی جدید لازم است؛ امّا نمی گویند این کلام جدید چیست؟ برخی ضمن اینکه علم و فلسفه را زیر سؤال می برند، می گویند، نفی امکان یقین فلسفی به معنای نفی امکان یقین ایمانی و اعتقادی نیست. باید با توه به نقّادهای فلسفی این عصر از اثبات فلسفی حقایق دینی خودداری کرد و فقط به عرضۀ آنها پرداخت. آنها معتقدند که مایۀ این کلام جدید در خود قرآن و حدیث موجود است. عرضۀ حقایق دینی ما را وادار می کند که از مفاهیم و مقولات عرفانی اسلام کمک بگیریم.

شکی نیست که اسلام از حیث مفاهیم و مقولات عرفانی بسیار غنی است؛ امّا در قرآن و احادیث،مفاهیم و مقولات فلسفی هم فراوان است. اسلام حسّ و عقل بشر را نادیده نگرفته و توصیه کرده است که انسان آنها را به اکار اندازد. آن کلام جدیدی که بخواهد فقط به یک بعد آگاهی بشر تکیه کند و از دو بعد دیگر غافل بماند، چگونه می تواند اسلام واقعی را به بشر امروز عرضه کند از این گذشته، همۀ انسانها در مرحله ای نیستند که بتواند از مفاهیم و مقولات عرفانی کمک بگیرند.

آنها که معتقدند در شرایط کنونی برای معرفت دینی تنها یک راه وجود دارد و آن هم راه دل است و راه حس و عقل اعتباری ندارد، باید به آنها گفت که شما همین مدّعا را به عنوان یک معرفت مطرح می کنید؛ معرفتی که قطعاً از راه عقل به دست آمده، آیا دلیلی بر اعتبار همین معرفت وجود دارد؟

به هرحال ،امروزه مسائل بسیاری مطرح است؛ چه پیرامون اصول اسلام و چه پیرامون فروع اسلام که متکلم اسلام باید پاسخگوی آنها باشد. مسألۀ حقوق زن در سالام و مسألۀ حقوق بشر و مسألۀ قصاص و دیات، از بعد کلامی قابل بحث و بررسی است.

مرحوم استاد، کلام را به اعتبار همین گستردگی،دارای موضوع واحد نمی داند،.مسائلی که در بالا اشاره شد،همه و همه با یک وحدت اعتباری به هم پیوند می خورند و بنابراین،در جستجوی موضوع واحد بودن برای علم کلام کاری بیهوده است.

رسالت علم کلام

هیچ دین و هیچ مذهبی بی نیاز از علم کلام نیست. چون هم باید مبنای عقلی و نظری دین استوار گردد و هم باید شبهات و اشکالات منکرین و مخالفین و آنهایی که ذهنی کنجکاو دارند و پیوسته برای آنها سؤالاتی مطرح می شود، رفع شود.

به همین جهت یکی از وجوه تسمیۀ این علم را به علّت قدرت تکلّم دانسته اند. کسانی بوده اند که توان بحث و مناظره داشته و مجاز بوده اند که در مسائل اعتقادی مباحثه کنند و پاسخگوی شبهات و اشکالات باشند. یونس بن یعقوب می گوید، در محضر امام ششم(ع)بودم. مردی شامی آمد و خود را صاحب کلام وفقه و فرائض معرفی کرد و اظهار داشت که برای مناظره با اصحاب آن بزرگوار آمده است. حضرت از او می پرسد که کلامش از کلام پیامبر(ص) است یا از کلام خودش...آن گاه به یونس می فرماید:«لو کنت تحسن الکلام کلّمته» اگر خوب سخن می گفتی، با او تکلم می کردی....

سپس امام به یونس دستور می دهد که برود و هرکدام از متکلمین را که دید، با خود بیاورد.

یونس می گوید: حمران بن اعین و احول و اهشام بن سالم که همه خودش کلام بودند و قیس بن ماصر را که از آنها خوش کلام تر بود و کلام را از امام سجاد(ع) آموخته بود، با خود آوردم.[7]

دربارۀ وجه تسمیۀ این علم به«علم کلام» احتمالات دیگری هم داده شده است:مانند اینکه چون در ابتدای هر مسأله،جملۀ«الکلام فی کذا» می آمد، یا به سبب بحث و تکلّم در مسائلی که باید مسکوت بماند و درباره آن، سخنی گفته نشود. یا برای خاطر بحث در مخلوق بودن یا قدم کلام الله که در دورۀ محنت اکبر،مصائب بسیاری به بار آورد،آن را علم «کلام» نامیده اند. در شرح مواقف چنین آمده است:«روایت شده که برخی از خلفای عباسی پیرو اعتزال بودند و جماعتی از علمای امّت را برای خاطر اینکه به حدوث قرآن اعتراف کنند، کشتند»[8]

به طور کلّی علمای کلام با برشمردن فوائد این علم،رسالت آن را مشخص کرده اند. این فوائد از این فرارند:

1- ترقّی از حضیض تقلید به اوج یقین.

2- تکمیل و ارشاد غیر،از راه واضح کردن حجّت و اقامۀ برهان.

3- حفظ قواعد دین از دستبرد شبهات مخالفان و ملحدان.

4- قرار دادن فروع دین بر اصول و مبانی استوار عقیدتی.

5- پدید آوردن اخلاص در عمل و اعتقاد صحیح در افراد و رسانیدن آنها به فوز و فلاح و سعادت دارین.[9]

امام صادق(ع) برای شاگردان حوزۀ علمی خود ارزش و احترام بسیاری قائل بودند و از آنجا که مبارزه با منکرین و ملحدین و مخالفین در حفظ عقائد مردم بسیار مؤثّر و لازم بود، برای متکلمین ارزش و احترامی وافر قائل می شدند و هشام بن حکم را که از همه جوانتر بود، با لا دست بقیه می نشاندند و به تعبیر استاد مطهری،معنای این کار این بود که کلام نباشد،فقه هم نیست. کلام،سنگربان فقه است؛همان طوری که ارتش نگهبان کشور است، کلام هم نگهبان دین است. در اینجا بسیار مناسب است که این روایت را بیاوریمک

«یونس بن یعقوب می گوید:جماعتی از اصحاب،از جمله حمران بن اعین و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و هشام بن حکم که در سنّ جوانی بود، در محضر امام صادق(ع) بودند، حضرت از هشام بن حکم پرسید با عمروبن عبید [برادر زن«واصل بن عطا» که طبق قول مشهور پایه گذار اعتزال است]چه کردی و چگونه از او سؤال کردی؟ هشام گفت: در محضر شما زبانم توان سخن گفتن ندارد. فرمود: هرگاه شما را به چیزی امر کنیم،انجام دهید.

هشام گفت: شنیده بودم که عمروبن عبید در مسجد بصره جلوس می کند و برای مردم سخن می گویدم روز جمعه به مسجد رفتم. جمعیت انبوهی اطراف او جمع بودند. من هم در انتهای مجلس نشستم و گفتم: مردی غریب هستم، اجازه می خواهم که مسأله ای بپرسم. او اجازه داد. پرسیدم: چشم داری؟ گفت: پسرم، این چه سؤالی است، می بینی که چشم دارم،چرا می پرسی؟ گفتم: سوال من اینطورا ست. گفت: بپرس، اگرچه احمقانه باشد. دوباره پرسیدم: چشم داری؟ گفت: آری. گفتم: بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: می بویم. گفتم:گوش داری؟ گفت: آری. گفتم: با آنچه می کنی؟ گفت: صدا می شنوم:

گفتم:قلب داری؟گفت: آری.گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت:با آن،میان آنچه از حواس و جوارح،وارد می شود،

تمیز می دهم.گفتم: چرا،اینها که سالمند؟ گفت:فرزندم،وقتی حواس دربارۀ آنچه بوییده یا دیده یا چشیده یا شنیده اند،شک کنند،برای رفع شک رجوع به قلب می کنند. به او گفتم:هرگاه خداوند برای رفع شک جوارج و حواس، قلب راه داده و او را امام و پیشوا و رهبر حواس ساخته، چگونه ممکن است که این مردم را در شک و حیرت بگذارد و در میان آنها امامی قرار ندهد و شک و حیرت آنها را رفه نکند؟

عمرو بن عبید سکوت کرد و پس از چند لحظه ای گفت: تو هشام بن حکمی؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینهای اویی؟ گفتم: نه. گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس تو هشامی. آنگاه مرا در کنار خود نشاند و تا در کنارش نشسته بودم،سخن نگفت.

امام فرمود: ای هشام،این را که به تو تعلیم داده است؟ پاسخ داد:مقداری از شما آموخته ام و مقداری هم خود افزوده ام. فرمود:«هذا و الله مکتوب فی صحف ابراهیم و موسی» به خدا این مطلب در صحیفه های ابراهیم و موسی نگاشته شده است.»[10]

این گونه روایات ما را متوجه می کند که علم کلام در نزد رهبران دین،جایگاه بس والایی داشته و متکلمّان،کاملاً مورد علاقۀ آن بزرگواران بوده اند. تازه این در دنیای بسته قدیم بود که ارتباطات بسیار ضعیف بود و نشر افکار و نظریات و شبهات به کندی صورت می گرفت. امروز ارتباطات قوی شده و افکار و نظریات و شبهات، بر بال امواج رادیویی و از راه کتاب و نشریه و فیلم، سراسر جهان را در زمانی ناچیز در می نوردد و آثار خود را در همه جا ظاهر می سازد.

امروزه رسالت کلام و متکلم بسیار سنگین تر شده است. آیا رسالت کلام اسلامی این است که تسلیم امواج خروشندۀ شکوک و شبهاتی که سیل آسا بنیاد معرفت را تباه می کند، گردد و بگوید: همه چیز متغیر است و در عین حال،متغیر بودن همه چیز، به خود این قاعده ضرر نمی زند. تغیّر و زوال و دیگرگونی همه چیز به جای خود و ثبات این تغییر هم به جای خود. از گوینده بپذیرید که همه چیز متغیر است؛ اما  حق ندارید از او سؤال کنید که خودت و اندیشه ات و این افاضه و سایر افاضاتت چطور؟

از گوینده بپذیرید که دکارت-مثلاً- گرفتار دگماتیسم بوده؛ اما مقام والای او از دگم بودن و شکاک بودن،منزّه است.

از او باید قبول کرد که مجموعۀ معارف و علمای دین آمیخته ای است از درست و نادرست ودرخور نقد و بررسی؛ اما آنچه خودش می گوید خالص است و ناب و نقد و بررسی ناپذیر!

آخر پایه و مبنای این حرفها چیست؟ آیا شهود عرفانی است یا تفکر و استدلال؟ اگر شهود و عرفان است که هرکسی باید با سیر و سلوک شخصی به حقیقت دست یابد و آنچه دیگری شهود کرده و ارائه داده، برای خودش حجّت است نه برای غیر؛ و اگر بر مبنای تفکّّر و استدلال است، نمی تواند بر مبنای یقین استوار باشد؛ زیرا از نظر شما دربارۀ هیچ چیز نمی شود دعوای قطعیّت و یقین کرد.

چگونه می توانید مدّعای خود را با قطع و یقین مطرح کنید و از دیگران انتظار تعبد و تسلیم داشته باشید؟!

به چه دلیل همۀ علوم مشمول قوانین و قواعد معرفت شناسی هستند؛ اما علم معرفت شناسی خود سلطانی است مسلّط بر سر همۀ علوم و مشمول قواعد و قوانینی که خود برای آنها مطرح می کند نیست؟

می دانیم که غریبها در برابر شبهات و اشکالاتی که بر براهین معمولی خودشان در زمینۀ خداشناسی وارد آمد، به گروههای مختلف تقسیم شدند؛ برخی به«لا ادری»و «ندانم»گرفتار شدند و برخی به الحاد گراییدند و برخی به اینجا رسیدند که وقتی پای عقل و تفکر لنگ است،باید از راه دل به حقیقت رسید.

آنچه در غرب پدید آمده،با آنچه در جهان اسلام مطرح بوده، کاملاً مغایر است؛ زیرا عرفای ما هرگز منکر ارزش عقل و برهان نشده اند. آنها معتقد بودند که راه دل و سیر و سلوک و تصفیه و تزکیه بر عقل و برهان و استدلال ترجیح دارد.

بحث عقلی گردرو مرجان بود

آن دگر باشد که بحث جان بود

بحث جان اندر مقامی دیگر است

بادۀ جان را قوامی دیگر است

استاد مطهری در این باره بحث شیرینی دارد و می فرماید: «معرفت استدلالی که حکیم در جستجوی آن است، از حدود تصوّرات و مفاهیم ذهنی و اقناع قوّۀ عافله تجاوز نمی کند، و البته این خود ارزشی بسزا دارد؛ ولی معرفت افاضی که عارف در جستجوی آن است، چیزی از نوع رسیدن و چشیدن است. در معرفت استدلالی، عقل در درون ارضا می شود و قانع می گردد؛ اما در معرفت اقاضی، سراسر وجود انسان به هیجان و شور و حرکت در می آید و طیّ طریق می کند و به خدا نزدیک می گردد... به نظر ما سخن از ترجیح آن راه بر این راه بیهود است. هریک از این دو راه، مکمّل دیگری است و به هر حال، عارف، منکر ارزش راه استدلال نیست».[11]

لینک مقاله مرتبط:

علم کلام و کلام جدید بخش دوم



- شرح المواقف، انتشارات شریف رضی، قم،1/34.[1]

- شوارق الالهام، مکتبۀ فارابی تهران،ص 9.[2]

- شرح المقاصد، انتشارات شریف رضی،1/163.[3]

- شرح المواقف،1/40 تا 27[4]

- شوارق الالهام،ص 12[5]

-معارف 1 و2 ص 55[6]

- الکافی 10/171.[7]

- شرح المواقف 10/60 و 62[8]

- همان؛ص 52 و 53[9]

- الکافی 1/170 و171[10]

- اصول فلسفه و روش رئالیسم 5/10[11]

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است