در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: نشریه دانشکده الهیات مشهد، بهار و تابستان 78، شماره 43 و 44، دکتر حسین رزمجو دانشکدۀ ادبیات،دانشگاه فردوسی مشهد ؛


چکیده

این مقاله،با مقدمه ای دربارۀ انقلاب صنعتی در مغرب زمین و عواملی که به واسطۀ تهاجم فرهنگ منحط غرب به کشورهای اسلامی در احیای تفکر دینی و ظهور احیاگرانی نظیر علاّمه  محمد اقبال لاهوری در دورۀ معاصر مؤثر هستند،آغاز می شود.سپس به نقش حیاتی که اقبال در تأمین استقلال مسلمانان شبه قارۀ هند و تشکیل کشور پاکستان دارد، می پردازد، و تأثیری را که این اصلاح طلبی چون استاد شهید مطهری و استاد سید غلامرضا سعیدی داشته است مشخص می کند و در ادامۀ این بحث وجوه مشترک و متفاوتی را که در نظریات این دو استاد موجود است، مورد بررسی قرار می دهد.

مقدمه

در قرن بیستم میلادی که هم اکنون در حال سپری کردن سال آخر آن هستیم، از جملۀ تحوّلات فکری و عقیدتی که برای بشر مجهز به علوم تجربی پیش آمده است، و او را از رهگذر تعقل و تفکر در اسرار طبیعت و جهان مادّی، به اختراعات و اکتشافات محیّر العقول و پیشرفتهای علمی و فنی نائل کرده است؛پشت کردن به خدا و مذهب و بی اعتنایی به ارزشهای اخلاقی است.و بی گمان این رویداد شوم تأسف انگیز، خود حاصل کوششها و واکنشهایی است که متفکران مادّه گرا و ضد مذهب مغرب زمین-پس از رنسانس-در برابر انگیز یسیون یا تفتیش عقاید ارباب ضدّ علم کلیسا به عملی

آورند و به واسطۀ ایجاد انقلاب صنعتی و (رویکرد آنان به علوم تجربی و تکنولوژی)، چون تجربه و عمل را جانشین اندیشه های محض می شود:که چون پژوهش در قلمرو ماوراء طبیعت و مسائلی مانند:خدا و برخی اعتقادات دینی قابل آزمایشهای محسوس علمی نیستند، رواج این گونه طرز تفکر، سبب می گردد که به تدریج باورهای دینی-خدا و معنویت-در اروپا و مغرب زمین تجربه گرای مادّی، به مسیحیّت تحریف شده و کلیسای ضد علم پشت کند، و «علم» را به عنوان خدا، و اصالت انسان منهای خدا یا هومانیسم(Humanisme) را به جای مکتبهای دینی پذیرا شوند، و سر انجام انقلابی بنیادین را در فکر و جهان بینی و شیوۀ زندگی اجتماعی خود و گروههای دیگری از روشنفکران جهان به وجود آرند، که از جمله دین را «افیون ملتها» بدانند و دعوت ادیان را صلای به تخدیر افکار مردم و عقب ماندگی تبلیغ کنند.

  • سخن مشهور شیخ محمد عبده (1894-1905 م) فرزانۀ معروف مصری و شاگرد هوشمند جمال الدین اسد آبادی (1253-1314ه ق) که گفته است:«اروپا از زمانی که از دین (دین تحریف شدۀ مسیحیت) برگشت، به همه چیز رسید، و ما مسلمانان، از هنگامی که از اسلام برگشتیم و بدان پشت کردیم، همه چیزمان را از دست دادیم، مؤید و مبیّن رخداد فکری و سیاسی مذکور است که در اروپای معاصر پیش آمده است.وانگهی:پیشرفتهای سریع اروپائیان در امور صنعتی و علمی که در عین برخورداری از درخشش ظاهری و موفقیتهای صوری، تهی از معنویت و اخلاق و ارزشهای انسانی و دینی است، و تهاجم فرهنگی منحط آنان که از اواخر قرن نوزدهم به شکل استعمار نو، به سوی آسیا و آفریقا-بخصوص کشورهای اسلامی-سرازیر می شود، و از جمله ایران را که در این هنگام توسط پادشاهان بی کفایت قاجار اداره می شود، در بر می گیرد، و سپس به دست ایادی حکومت مزدور و دست نشاندۀ پهلوی می افتد، اثرات مخربتری می گذارد. و این تهاجم که هدف اصلی اش ویران کردن بنای اعتقادات اسلامی مردم و از بین بردن هویّت فرهنگی و تاریخی مسلمانان است؛ناگزیر تنی چند از مصلحان بزرگی چون سید جمال الدین اسد آبادی را در ایران و علاّمه محمد اقبال لاهوری (1289-1357 ه ق) را در شبه قاره هند، و عبد الرّحمن کواکبی (1270- 1320 ه ق) را در سوریه و محمد عبده را در مصر می شناسند و هم از جامعیّت اسلام و جهان شمول بودن قوانین آسمانی آن آگاهی دارند و می دانند که تفاوت میان اسلام راستین کامل که «یعلو و لا یعلی علیه» است و انسانها را به تفکر و تعقل دعوت کرده است، با مسیحیّت تحریف شدۀ ناقص، تفاوت زمین با آسمان می باشد، بدین تز فکری و دکترین اعتقادی معتقد می شوند:که تنها راه مبارزه با تهاجم فرهنگی منحط غرب مستکبر و شرق ملحد، بهره وری از معارف حیات بخش اسلام، مبتنی بر شیوه هایی نو و برنامه های تازه ای است که با اندیشه و کاربرد عقل و استدلال و دور از تعصبها و لجاجتهای قومی عمل گردد.و ضمنا با امکان استفادۀ صحیح از تجربیّات و دست آوردهای مفید اروپاییان در زمینۀ علوم اروپایی از جهت عقلانی یا جنبۀ علمی و فکری «گسترشی از بعضی مراحل فرهنگ اسلامی است، لذا هر چه به آن سو رویم و از آن اخذ کنیم، چون علم، علم است و علم اروپا دنباله و امتداد علوم اسلامی است، برایمان خطری ندارد» [1] بنابراین، ظهور مصلحان دین باور آزاد اندیشی چونان سید جمال و اقبال لاهوری و پیدایش افکار نوین آنها در جهت اصلاح و مجهز کردن جهان اسلام در برابر استعمار و تهاجم فرهنگی غرب، سر آغازی است بر«احیای تفکر دینی در اسلام» و بیداری ملتهای مسلمان، که خود سرگذشتی آموزنده و قصه ای پر غصه دارد و از جمله زمینه سازی است در جهت به وجود آمدن انقلاب شکوهمند اسلامی ایران که به رهبری امام خمینی-رضوان اللّه تعالی علیه-به مرحلۀ شکوفایی خود رسید.و بدیهی است که بحث و بررسی دربارۀ جزئیات و فراز و نشیبهای این تحوِّل عظیم که آغازگر آن در ایران معاصر:سید جمال الدین اسد آبادی بود و پایان بخشش امام خمینی (رض)، از حوصلۀ این مقاله خارج است، و چون در ارتباط با این موضوع، آنچه مسلّم به نظر می رسد، این واقعیت است که از امیان احیاگران تفکر اسلامی در دوران معاصر،علاّمه دکتر محمّد اقبال لاهوری، متفکر و عارفی است بزرگ، که غیر از نقش حیاتی که در تأمین استقلال مسلمانان شبه قارۀ هند و تشکیل کشور پاکستان ایفا کرده؛و یا با تعبیر رهبر معظّم انقلاب اسلامی-در کتاب مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان-او «پیشاهنگ و پیشرو در استقلال پاکستان است، در آن هنگام که تصوّر مسلمانان هند از آن کشور، به منزلۀ بهشت اسلامی بود.و امروز نیز به عنوان بنیانگذار دولت اسلامی جدید از او یاد می شود.و بی گمان تا روزی که نام پاکستان در تاریخ بشریت باقی و موجود است، نام اقبال همردیف و برابر با آن یاد خواهد شد» [2].این مصلح فرزانه بر جای گذارده و شخصیتهای اصلاح طلب دانایی را به پیروی خود بر انگیخته است.که از جملۀ آنان شادروانان:استاد شهید مرتضی مطهری (1298-1358 ش) و استاد سید غلامرضا سعیدی (1274-1367) هستند، که در ارتباط با موضوع «احیای تفکر دینی در اسلام» راه و روش اقبال را تأیید کرده اند و نوشته هایی آموزنده را در بزرگداشت او، باقی گذارده اند.
  • در مقالۀ حاضر سعی نگارنده بر آن بوده است تا ضمن ادای احترام به این دو بزرگمرد، شاید-با یاری خداوند-بتواند، گوشه هایی از جریان «احیای تفکر دینی در عصر حاضر» را که زنده یاد:علِّامه اقبال» در راه اندازی  و رهبری آن نقشی مؤثر و حیاتی داشت، روشن سازد.

    اینک به منظور نظم بخشی بیشتر به بحث مذکور، آن را به دو بخش: «مشترکات فکری» و «تفاوتهای نظری» موجود میان برداشتهای این دو استاد فقید از آراء اقبال، تقسیم می کنیم و با توجه به محدودیت دامنۀ نوشتار در مقالۀ حاضر- ذیلا-به بررسی نکته هایی که لازم تر است می پردازیم:

    الف-مشترکات فکری موجود در برداشتهای شهید مطّهری و سید غلامرضا سعیدی از آراء اعتقادات و شخصیِّت اقبال

    شایت بتوان گفت که مشترکات فکری و همسوئیهای نظری دو محقق فرزانِۀ مورد بحثمان دربارۀ آرای علاِّمه محمّد اقبال لاهوری، همان ویژگیهای اعتقادی و آرمانی باشد که اغلب پژوهندگان ایرانی مسلمانی که تاکنون در مورد این مصلح و احیاگر بزرگ اسلامی تحقیق کرده[3] و بد آنها دست یافته و مورد تأییدشان قرار داده اند، باشد.صفات و روحیاتی که نگارندۀ این سطور آنها را به تفصیل و همراه با شواهدی از آثار باقی مانده از اقبال ضمن سخنرانی با عنوان: «عظمت و محبوبیّت اقبال لاهوری از دیدگاه ما ایرانیان» ایراد کرده است[4].

    بخشی از این مشترکات، مربوط می شود به توجه خاصّ علاّمۀ اقبال، به علائق ایرانیان و زبان و فرهنگ و ادب ایرانی، و بخشی دیگر که جنبۀ اسلامی دارد، حاکی از آرمانهای بلند اوست در ارتباط با تحقق عظمت مسلمانان، تقریب مذاهب اسلامی و وحدت جهان اسلام، همراه با ارادت و احترام عمیق این بزرگمرد نسبت به قرآن، شخصیّت پیامبر اکرم (ص) و خاندان عصمت و طهارت (ع)- به ویژه امام علی، حضرت زهرا و حضرت سید الشهدا- امام حسین- علیهم السلام.

    دلبستگی خاصّ علاّمه اقبال را به تاریخ و فرهنگ ایران زمین و جریانهای فکری که از قدیم ترین ازمنه تا دورۀ معاصر در کشورمان به وجود آمده، از رسالۀ دکترای او که در رشتۀ فلسفه است و موضوع آن «سیر فلسفه در ایران یا توسعه و تکامل ماوراء الطبیعه در ایران» می باشد، می توان فهمید. و احترام او را به ایرانیان عهد باستان و امید مندی اش را به استعداد و فضیلت جویی ملت ایران که از جای جای اشعار فارسی و اردوی وی آشکار است- نظیر ابیات ذیل- استنباط می توان کرد: چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما ای جوانان وطن جان من و جان شما تا آن جا که گوید:

    حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل آتشی در سینه دارم از نیاکان شما[5] از طرفی، امیدواری اقبال، از این که آروز می کند:ای کاش به جای شهر «ژنو» ملتهای تحت ستم می شد، چنان که به زبان اردو سروده است:

    طهران هوگر عالم شرق کاجنیوا شاید کره ارض کی تقدیر بدل جائی[6] خود نشانه ای است از آن که سرزمین ایران اسلامی را مأمن و ملجایی می شناسد که به اعتقاد او، برای اجرای عدالت و دفاع از حقوق بشر- نسبت به سایر جاها- موقعیت مناسبتر و زمینۀ آماده تری دارد.

    عنایت علِّامه اقبال به آموختن زبان فارسی و این که زبان فارسی را- که از لحاظ شیرینی و غنامندی دومین زبان دنیای اسلام، پس از عربی است- برای بیان احساسات خود در سرودن شعر و خلق معروفترین و مایه ور ترین آثار منظوم خود انتخاب می کند، و اذعان می دارد که این زبان فارسی است که به افکار متعالی او جلوه و رونق جهانگیری بخشیده، چنان که گفته است:

    پارسی از رفعت اندیشه ام در خورد با فطرت اندیشه ام فکر من از جلوه اش مسحور گشت خامۀ من شاخ نخل طور گشت[7] و از طرفی ارادتی که به بزرگان دانش و فرهنگ و ادب ایران مخصوصا به جلال الدین مولوی دارد، به طوری که او را مرشد، پیر، و پیشوای خود در سلوک راه حقیقت و عرفان می داند، و با چنین نغمه هایی شور انگیز از این عارف بزرگ تجلیل به عمل می آورد:

    گره از کار این ناکرده وا کرد غبار رهگذر را کیمیا کرد فن آن نی نواز پاکبازی مرا با عشق و مستی آشنار کرد[8] یا:شعله درگیر زد برخس و خاشاک من مرشد رومی که گفت منزل ما کبریاست[9] اینها دلایلی است از توجه و علاقۀ خاصّ اقبال به مفاخر ملّی ایرانیان و فرهنگ و ادب و زبان آنان.

    به علاوه، ذوق لطیف و طبع روان اقبال در سرودن اشعاری نغز به زبان فارسی که محتوای اغلب آنها ارزشها و آرمانهای والای انسانی- مذهبی است؛آن هم به سبکی دل انگیز و زیبا، چنان که «وقتی به گلگشت در بوستان شعر او- به ویژه غزلیّات آکنده از شور و حالش- مشغول هستیم، گویی در فضایی معنوی گام نهاده ایم که تمامی مظاهر زیبای کائنات، از آسمان پر ستاره با کهکشانهای عظیم، خورشید فروزان، ماه تابان، دریا، کوه، جنگل، صحرا، رودخانه های خروشان، شفق و فلق خون فام، تا لاله زاران و مرغزارهای خرّم با گلهای رنگارنگشان، یک جا در چشم انداز دیدۀ دلمان جمع شده اند و هر کدام نشانه ای است از رمز و رازی که شاعر عارف ما به کمک آنها، مکنونات ضمیر و پنهانیهای دل و روح خود را برایمان بازگو می کند، ما را با خویش به جهان درونیش رهنمون می شود، او جمان می دهد و به سرزمین روشنا ئیها، به بهشت خداوند، عالم فرشتگان و به قلمرو نا کجا آبادها، آرمان شهرها و به آنچه که اندروهم ناید، می کشاند، و از خود بی خبرمان می کند» [10] و به واقع اشعارش مصداقی است از آنچه خود این گونه در وصفشان سروده است:

    آنچه من در بزم شوق آورده ام دانی که چیست یک چمن گل، یک نیستان ناله، یک خمخانه می[11] اینها خود قرائنی است از توجه و تمایل اقبال به علائق ملّی و فرهنگ و زبان و ادب ایرانیان که مورد تأیید قاطبۀ اقبال شناسان ایرانی، از جمله دو استاد عالیقدر مورد بحث ما در مقالِۀ حاضر است.چنان که استاد شهید مطهری در مورد قدرت شاعری اقبال و تعهد او در هنر شعر، این گونه نظر داده و نوشته است:

    «مزّیت دیگر اقبال قدرت شاعری اوست.قدرتی که در خدمت اهداف اسلامی او قرار گرفته است.اقبال از نوع شاعرانی است که کواکبی آنها را ستود از قبیل:کمیت اسدی و حسّان بن ثابت انصاری و دعبل خزاعی.سروده های انقلابی اقبال که به زبان اردو و فارسی است همچنان اثر حماسه آفرین و هیجان آور خود را حفظ کرده است...شعر برای اقبال هدف نبوده، بلکه وسیله ای است به منظور بیداری و آگاهی مسلمانان» [12].

    و شادروان سید غلامرضا سعیدی نیز هماهنگ و همنوا با شهید مطّهری، دریافت و نظرش دربارۀ توجه اقبال به علائق ملّی ما ایرانیان از جمله به زبان فارسی و توانایی او در سرودن اشعار مسؤول و آموزنده این است که اظهار داشته:

    «اقبال آروز داشت که حتی الامکان اشعار او در محیط وسیعتری ترویج شود و در دسترس مردم قرار گیرد.و یکی از علل متعددی که او را به سرودن شعر به زبان فارسی وا داشت، همین علت بود[13]... به نظر اقبال غرض از شاعری- مانند همۀ هنرها- این است که زندگی انسان را پر مایه و زیبا سازد... و خوانندگان اشعارش را در تقلّا و کشمکش حیات کمک کند... اقبال، تحمّل شنیدن کسانی را که می گویند: «هنر برای هنر» را ندارد.به عقیدۀ او:هنر باید برای زندگی باشد و بس... اقبال. هنر شعری اش را منحصرا در طریقی به کار می برد که از راه ابراز حقایق، باعث نجات بشریت گردد.و همین نکته است که به هنر او رنگ جهانی می دهد...اقبال، تجلّی زیبایی را در اشیایی می بیند که قدرت و کمالی در آنها وجود داشته باشد و همین مفهوم زیبایی یک نوع روح حیات و مردانگی به اشعار او می دهد، که اکثر ادبیات شرقی فاقد آن است» [14].

    و در ارتباط با آن بخش از آرا و اعتقادات علاّمه اقبال که جنبۀ اسلامی دارد و با بیانشان تحسین همه ملتهای اسلامی- از جمله فرزانگان ملت ایران- را نسبت به خود بر انگیخته است، توجه خاصّ او به عظمت قرآن مجید- از لحاظ جامعیّت و هدایتگری این کتاب آسمانی است.و این که عقیدۀ راسخ دارد و به مسلمانان توصیه می کند که:

    گر تو می خواهی مسلمان زیستن نیست ممکن جز به قرآن زیستن[15] ارادت عمیق وی به حضرت محمّد (ص) که همراه با این گونه ستایشها اظهار شده است و لزوم نبوّت را ضمن آنها بیان داشته:

    در دل مسلم مقام مصطفی است آبروی ما زنام مصطفی است روز محشر اعتبار ماست او در جهان هم پرده دار ماست او هست دین مصطفی، دین حیات شرع او، تفسیر آیین حیات[16] همچنین علاقۀ شدید او به امام علی (ع) با اذعان به حقایقی چنین، که با تجلیل از امیر مؤمنان و خاندان بزرگ او همراه است:

    مسلم اوّل شه مردان علی عشق را سرمایه و ایمان علی از ولای دودمانش زنده ام در جهان مثل گهر تابنده ام و این که حضرت زهرا- علیها السلام- را «اسوه کامله برای نسای عالم» می داند، و در بزرگداشت آن بانوی جهان، چنین ابیات نغزی را به سلک نظم در آورده:

    مریم از یک نسبت عیسی عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز نور چشم رحمة للعالمین آن امام اولین و آخرین بانوی آن تا جدار هل اتی مرتضی، مشکل گشا، شیر خدا ما در آن مرکز پرگار عشق ما در آن کاروان سالار عشق... مزرع تسلیم را حاصل، بتول مادران را اسوۀ کامل، بتول[17] به علاوه، احساسات و نظر پاک اقبال نسبت به حضرت سید الشهدا- حسین بن علی-علیه السلام، و این که معتقد است:آن کاروانسالار عشق با قیام خونین خویش در عاشورای کربلا:

    تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ایجاد کرد... خون او تفسیر این اسرار کرد ملّت خوابیده را بیدار کرد... رمز قرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعله ها اندوختیم [18] به نظر شهید مطهری به آن که «اقبال به طور رسمی مذهب تسنن دارد، امّا به اهل بیت پیغمبر (ص) علاقه و ارادتی خاصّ دارد.او به زبان فارسی اشعاری انقلابی و آموزنده- نظیر نمونه هایی که نقل شد- در مدحشان سروده که گمان نمی رود در میان همِۀ شاعران شیعی مذهب فارسی زبان، بتوان نظیری برایش پیدا کرد» [19].

    و به اعتقاد استاد سعیدی: «با این که اقبال در زمینۀ انواع و اقسام احساسات و عواطف بشری نغمه سرایی کرده است، مع ذلک باید گفت که سروده های عاشقانۀ وی سر آمد سایر نغمات اوست. او درباره نقشی که عشق- عشق به خدا و مقدسات و پیشوایان مذهب- در رشد و تکامل شخصیّت و اخلاق انسان ایفا می کند، اصرار می ورزد[20]... اقبال، در اغلب اشعار خویش- به ویژه در «رموز بیخودی» آن اصولی را تشریح کرده است که اساس آرمان جامعۀ بشری باید بر آن استوار باشد. این منظومه برای تأسیس سازمان یک دولت اسلامی در میان سایر جوامع بشری در حکم یک نقشه عملی مشروحی است که خطوط اصلی آن با رعایت ایدئولوژی و طرز بیان تفکر و اخلاق اجتماعی و رسالتی که اسلام بر عهده دارد، ترسیم شده است» [21].

    غم جانسوز اقبال، از تفرقۀ ملتهای اسلامی، و توجهی که به ضرورت وحدت جهان اسلام و تقریب مذاهب آن دارد؛ و دعوت او از مسلمانان و هشدار به آنان که تعصبات قومی و فرقه ای و ملّی گرائیهای افراطی (شوونیسم) از عوامل اصلی دور کردن ایشان از اتحاد و اتفاق و مانع اعتصامشان به «حبل اللّه» شده است، و مبارزه ای که آ« بزرگمرد با تهاجم فرهنگ منحط مغرب و در خنثی کردن نیرنگهای چشم افسای فرنگ و فرنگیان و دانش منهای خدای غربیان آغاز کوشید، و ضمن اشعاری لطیف و آموزنده نظیر قطعۀ ذیل، رسالت خویش را در دفاع اسلام، وحدت اسلامی و احیای تفکر دینی در اسلام، و جرأت بخشیدن به مسلمانان برای مبارزه در راه احقاق حقشان به انجام رسانید:

    بیا ساقی نقاب از رخ بر افکن چکید از چشم من، خون دل من به آن لحنی که نه شرقی نه غربی است نوایی از مقام لا تخف زن [22] و فریادهای برخاسته از سر درد آگاهی او موجب بیداری ملتهای مشرق زمین- خاصّه مسلمانان شبه قارۀ هند- شد و منجر به ایجاد کشور مستقل پاکستان گردید، موضوعی که نگارنده این سطور آن را زمانی چنین به سلک نظم در آورده است:

    به یاد مرد سخن عارف بزرگ اقبال کسی که شرق ز فریاد او به هوش آمد نوای دلکش شعرش به فارسی دری به جان غمزده، چون نغمۀ سروش آمد به یاد او که زانفاس قدسی اش اسلام دوباره زنده شد و هم به جنب و جوش آمد: به راه او برو ای طالب فضیلت و حق که تار چنگ وی این گونه در خروش آمد به عشق جوی کمال و شرافت ورادی چه دوستی کز آن زندگی چو نوش آمد «ز فکر تفرقه باز آی تاشوی مجموع» که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد: نمیرد او و بماند همیشه جاویدان کسی که مرد و از او عالمی به جوش آمد: به راه او برو ای طالب فضیلت و حق که تار چنگ وی این گونه در خروش آمد به عشق جوی کمال و شرافت ورادی چه دوستی است کز آن زندگی چو نوش آمد «ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع» که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد: نمیرد او و بماند همیشه جاویدان کسی که مرد و از او عالمی به جوش آمد با تأملی در آثار شادروانان استاد مطّهری و استاد سعیدی، ملاحظه می شود که آنان با این گونه تعبیرات بر واقعیّتهای مذکور مهر تأیید نهاده اند، و در بزرگداشت آن بزرگ مصلح مسلمانان، چنین رقم زده اند: از شهید مطهری: «اقبال لاهوری را قطعا یک قهرمان اصلاح در جهان اسلام باید به شمار آورد... از جمله مزایای او این است که فرهنگ غرب را می شناخته و با اندیشه های غرب آشنایی عمیق داشته، دیگر آن که با همۀ آشنایی و شناسایی غرب، غرب را فاقد یک ایدئولوژی جامع انسانی می دانسته است. و بر عکس، معتقد بود که مسلمانان تنها مردمی هستند که از چنین ایدئولوژی برخوردار و بهره مندند. لذا اقبال در عین دعوت به فراگیری علوم و فنون غربی، مسلمانان را از هر گونه غربگرایی و شیفتگی نسبت به «ایسم» های غربی بر حذر می دارد. او اجتهاد را موتور حرکت اسلام می شمارد. و بر خلاف سایر پرورش یافتگان فرهنگ غرب، شخصا معنویت گراست و از بعد روحی عرفانی و اشراقی نیرومندی برخوردار است. اقبال، احیای فکر دینی را بدون احیای معنویّت اسلامی بی فایده می شمارد. مزیّت دیگر او این است: که تنها مرد اندیشه نبوده، بلکه مرد عمل و مبارزه هم بوده است. یعنی عملا با استعمار درگیری داشته. او یکی از پایه گذاران و مؤسسان کشور اسلامی پاکستان است... اقبال، در اشعار و مقالات و سخنرانیها و کنفرانسهای خود همواره کوشش دارد: مجدها، فرهنگها، لیاقتها و شایستگیهای امّت اسلامی را به یاد او آورد و بار دیگر وی را به خود مؤمن سازد... او حق عظیمی بر جامعۀ اسلامی دارد» [23].

    «اقبال از تقلید کورکورانه ای که مسلمانان از تمدّن غربی دارند، انتقاد می کند و عقیده دارد که روح اسلامی در مسلمین امروز مرده است. و چون خود اسلام زنده است،لذا معتقد به تجدید حیات اسلامی است: [24].

    و نظر استاد غلامرضا سعیدی دربارۀ نکته های مذکور، همسان و همسو با شهید مطهری، این است که: «اقبال، مسلمانان را از خواب غفلت بیدار کرد و دولت پاکستان را هم به وجود آورد. و به دلیل همین فکر عمیق و وسیع، وارث افتخار فرهنگی همۀ مسلمانان شد و همه را به تکاپوی استقلال واداشت.

    او مذمّتهای آشکاری از غرب داشت. نمونه اش این بیت است: بیا که ساز فرنگ از نوا در افتاده است درون سینۀ او نغمه نیست، فریاد است اقبال از آن زمان که هندوستان، مستعمرۀ انگلستان به شمار می رفت، انتقادات عمیقی به طور آشکار از فرنگ و فرنگی مآب داشت» [25].

    یا: «در تاریخ بشریّت نمونه های اندکی از مردانی یافت می شوند که برای ابلاغ رسالت و مأموریتی آفریده شده اند، و دوران حیات را با مقاومت و سر سختی خاصّ پیموده و با وجدانی بیدار راهی را که مقدّرات قبل از وقت برای آنها ترسیم و تعیین کرده، طی نموده باشند؛ اقبال یکی از این نوع مردانی است که برای انجام مأموریتی که داشت، این چنین طریقی را پیمود... اقبال به این حقیقت انسانی پی برده بود: که شخصیّت انسان فقط می تواند در محیطی آزاد رشد کند و پایدار بماند. و عظمت او ناشی از همین معنی بوده که در تبلیغ این حقیقت فراموش شده هیچ را به ملت خودش فروگذار نکرد... اقبال، برای بشریّت پیام امید و نشاط آورد و تصریح کرد که عامل حرص و هوس که افراد بشر را برای بزرگیهای کاذب تحریک می کند، موجب آن گردیده است که انسان از امید و نشاط محروم بماند....

    هدف اقبال این بود که در تشکیل حکومت آیندۀ پاکستان- و حکومت واحد جهانی اسلام- باید اسلام مقام شایستۀ خودش را احراز کند  ومجال کافی داشته باشد تا مقدّرات خویش را در این کشور در دست گیرد. و نیز لازم است که در سایۀ این ایده آل، نیروهای مترقی اجتماع زنده گردد و به قوای نهفته و خوابیده سازمانی داده شود؛ زیرا شعلۀ حیات را نمی توان از دیگران به رعایت گرفت، این شعله باید در درون معبد روح هر فردی بر افروخته گردد... بنابراین، وظیفه ای که در حال حاضر بر عهدۀ مسلمین متجدد قرار گرفته، بسیار سنگین و عظیم است. مسلمان عصر حاضر باید بدون این که با گذشته قطع رابطه کند، سیستم اسلام را با فکر دقیق رسیدگی کند... اقبال، به کار خطیری دست زد و آن عبارت بود از احیای فکر دینی در اسلام... به نظر اقبال: نتیجه ای که از یگانگی «خودی» جامع و کامل و به تعبیری دیگر، «یگانگی خدا» به دست می آید این است که وحدت بشر تأمین شود. مطابق تعلیمات قرآن: تقسیم بشر به افراد و ملتها و قبیله ها فقط به این منظور است که یکدیگر را بشناسند؛ بنابراین، صورت اجتماعی نماز در اسلام، علاوه از ارزش مشخص و معلوم آن، نشان دیگری است که اصولا وحدت افراد بشر به عنوان یک حقیقت مسلّم حیاتی باید تأمین گردد. و بدین وسیله تمام موانع و سدّهایی که میان افراد بشر به وجود آمده است، برداشته شود» [26].

    ب- تفاوتهای نظری موجود در برداشتهای استاد شهید مطهری با استاد سید غلامرضا سعیدی از آرای علّامه اقبال

    با مطالعه نوشته هایی که از این دو محقق بزرگ درباره آرا و آثار علّامه اقبال باقی مانده است، این نکته استنباط می شود که در کنار مشترکات فکری که با هم دارند، اختلاف نظرهایی در برداشتهای آنان از شخصیت فکری و میزان آگاهیهای اقبال وجود دارد، که اهمّ آنها عبارتند از: 1- شهید مطهری بر این باور است که: «در کار اقبال نقص عمده در دو چیز است: یکی آن که با فرهنگ اسلامی عمیقا آشنا نیست. و دیگر این که از فلسفۀ اسلامی چیز درستی است» [27]. در حالی که مرحوم استاد سعیدی- به رغم نظر و برداشت مذکور- همدل و همزبان با امیر شکیب ارسلان نویسنده و دانشمند معروف عرب، معتقد است که: «اقبال، بزرگترین متفکری است که جهان اسلام در طول هزار سال اخیر به وجود آورده است. زیرا: اقبال هم فیلسوف است و هم شاعر- و فلسفه و شعر به شکل تفکیک ناپذیر در نهاد وی با یکدیگر ممزوج شده است، که به ندرت در سایر متفکران دیده می شود. اصولا فلسفۀ اقبال، عبارت است از فلسفۀ ذات، یا به تعبیری که خودش ابلاغ کرده است «فلسفۀ خودی» ... و مبنای این فلسفه، ایمان قوی انسان به دو وجهۀ تکامل و ترقی است. و این دو وجهه عبارتند از: آزادی شخصی و جاودانگی شخصی... و برای دست یابی به این پایگاه، انسان باید از تمام وسائلی که موجب تقویت شخصیّت وی می شود، یعنی: عشق، فقر (بی اعتنایی مطلق به پاداشهایی که جهان می دهد) غیرت، تحمّل و بردباری، کسب حلال، و مشروع زندگی کردن، و شرکت در فعالیّتهای خلاقه، استفاده کند. و از آنچه محتملا باعث تضعیف شخصیت اوست، یعنی: ترس، گدایی، غرور نژادی و نسب پرستی، بپرهیزد.

    او عقیده دارد: که رشد و تکامل شخصیت کامل و آزاد برای مسلمان میسر نمی شود، مگر آن که در جامعه ای ایده آل به سر برد، که در آن هشت نوع ضرورت انسان متکامل محقق شده باشد: توحید یا ایمان به خدای یگانه، نبوت (اعتقاد به رهبران روحانی که دارای مقام وحی هستند) قوانین آسمانی قرآن، مرکزیّت دینی که به منزلۀ در پیکرۀ آئیینی چون اسلام بوده و آن مرکز برای جهان اسلام «مکّّۀ معظمه» یا قبلۀ مسلمانان است، هدف معین برای خود سازی و تسخیر قوای طبیعت و زمینۀ مساعد برای رشد و تکامل خودی اجتماعی در سایۀ حس «امومت» یا احساسات بی آلایش مادری است که باید بر آن جامعه حاکم باشد» [28].و به دنبالۀ این بحث،شادروان استاد سعیدی، با استناد به ابیاتی از اقبال، نتیجه می گیرد: که این مصلح بزرگ، ضمن آن که با ارائه فلسفۀ عمیق خودی، برای بشریّت پیام امید و نشاط آورده است، سطح اندیشه های او آن اندازه والاست که درک بعضی از رمز رازهای موجود در آن، برای نسل امروز میسر نیست و این آیندگانند که شاید بتوانند آنها را از آثار «شاعر فردا» دریابند. چنان که اقبال خود بدین موضوع و نو آفرینی هایش چنین اشاراتی دارد: «ذرّه ام مهر منیر، آن من است صد سحر، اندر گریبان من است در جهان خورشید نور زائیده ام رسم و آیین فلک نادیده ام انتظار صبح خیزان می کشم ای خوشا زردشتیان آتشم نغمه ام، از زخمه، بی پرواستم من نوای شاعر فرداستم عصر من دانندۀ اسرار نیست یوسف من بهر این بازار نیست نا امید ستم ز یاران قدیم طور من سوزد که می آید کلیم نغمۀ من از جهان دیگر است این جرس را کاروان دیگر است ای بسا شاعر که بعد از مرگ، زاد چشم خود بربست و چشم ما گشاد تا آن جا که گوید: برقها خوابیده در جان من است کوه و صحرا باب جولان من است چشمۀ حیوان براتم کرده اند محرم را ز حیاتم کرده اند هیچ کس را زی که من گویم نگفت همچو فکر من در معنی، نسفت» [29] استاد سعیدی در جایی دیگر، بر خلاف نظر استاد مطهری که مطالعات اقبال را سحطی می داند، اظهار می کند که: «اقبال، در تمام دوران زندگی، با دقت و تأمل خاصّی به تحقیق مسائل مذهبی پرداخته است. و همین تحقیق دقیق و مطالعات عمیق او موجب شده که در این باره دارای فکری اصیل شود. و مطالعات وی برای همۀ علاقه مندان علوم دینی اهمیّت قابل ملاحظه ای را احراز کرده است» [30] . بحث مستدل و مبسوط استاد سعیدی در قسمت پنجم کتاب اقبال شناسی او، تحت عنوان «احیای فکر دینی در اسلام»، ژرف نگری علّامه اقبال را در قرآن و مباحث اسلامی به اثبات می رساند. 2- از لحاظ شهید مطهری: «فلسفۀ اقبال در ختم نبوت- به جای آن که ختم نبوت را اثبات کند، به ختم دیانت منتهی می شود! که خلاف منظور و مدعای خود اقبال است، و این دلیل نا آگاهی او از فلسفۀ اسلامی است» [31].

    و زنده یاد سعیدی، دربارۀ این نکتۀ گنگ اظهار شده از طرف شهید مطهری- که واقعا جای شگفتی و تأمل دارد- این گونه اظهار نظر کرده است: «...به نظر اقبال، نبوّت در اسلام به حدّ کمال رسیده است، تا جایی که خود را محتاج به آن دانسته تا این باب را مسدود کند...[32] یا: در جای دیگر گفته است: مسألۀ نبوت در اسلام، به جایی می رسد که حدّ کمالش را احراز کرده و این کمال، به جایی منتهی می شود که خود را نیازمند می داند که به مسأله نبوت پایان دهد و ختم آن را اعلام کند. این جریان شامل این معنی دقیق است که از این به بعد- پس از محمد (ص ) که خاتم النبیین است- سر رشته های حیات نباید در دست افراد معیّن و مشخص باشد»[33].

    در تأیید برداشت درست و حقانیّت نظر و استنباط شادروان سید غلامرضا سعیدی از آزادی اقبال دربارۀ ختم شدن نبوّت توسط حضرت محمد (ص )، از جای جای آثار منظوم این متفکر بزرگ اسلامی مخصوصا آن جا که به تشریح و تحلیل فلسفۀ «خودی» اش پرداخته، مشخص می گردد که صریحا و با زیباترین تعبیرات، ضمن استفاده از تلمیحاتی آموزنده- که نشانۀ آگاهی او از روح اسلام است- در وصف قرآن و جاودانگی این کتاب آسمانی و ابدی بودن دین اسلام، داد سخن می دهد و آن گونه خاتمیت رسالت نبّی اکرم (ص) را- در نظیر ابیات ذیل- اثبات می کند؛ که با ادعای شهید مطهری، همخوانی ندارد: پس خدا بر ما شریعت ختم کرد بر رسول ما رسالت ختم کرد رونق از ما محفل ایام را او رسل را ختم و ما اقوام را لا نبی بعد ز احسان خداست پردۀ ناموس دین مصطفی است حق تعالی نقش هر دعوی شکست تا ابد اسلام را شیرازه بست هست دین مصطفی دین حیات شرع او تفسیر آیین حیات گر زمینی آسمان سازد تو را آنچه حق می خواند، آن سازد تو را در جهان وابستۀ دینش حیات نیست ممکن جز به آئینش حیات آن کتاب زنده قرآن کریم حکمت او لایزال است و قدیم نوع انسان را پیام آخرین حامل او رحمة للعالمین [34] از اجل این قوم بی پرواستی استواز از «نحن نزلنا» ستی تا خدا «ان یطفئوا» فرموده است از فسردن این چراغ آسوده است امتی در حق پرستی کاملی امتی، محبوب هر صاحبدلی در جهان بانگ اذان بوده ست و هست ملت اسلامیان بوده ست و هست عشق، از سوز دل ما زنده است، از شرار«لا اله» تابنده است حق برون آورد این تیغ اصیل از نیام آرزوهای خلیل [35] 3-استاد مطهری چنین می اندیشد که: «اقبال با آن که سخت شیفتۀ عرفان است، و روحش، روح هندی و اشراقی است؛ به علاوه سخت مرید مولانا- جلال الدّین مولوی- است، عرفان اسلامی را در سطح بالا نمی شناسد و با اندیشه های غامض عرفان بیگانه است» [36].

    و استاد سعیدی بر عکس این تصوّر، با بیان عبارات ذیل، اقبال را در سطحی بسیار بالا و والا معرفی می کند. و معتقد است از لحاظ درک معرفت و آگاهی از عرفان واقعی، که همان شناخت خداوند و خویشتن است، با توجه به این که گفته اند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» اقبال، از طریف فلسفۀ «خودی» به این موهبت می رسد؛ زیرا به نظر استاد سعیدی: «اقبال، به این نتیجه رسیده است که کلیۀ فلسفه ها- یا مکتبهای فکری- که از عشق به خداوند یا از مفهوم واقعی حقیقت بی بهره مانده اند، خطا و ناقص و در نتیجه بی معنی و بیهوده هستند. و اگر اقبال، دارای موهبت عشق به خداوند- که اساس عرفان اسلامی است- نبود؛ امکان نداشت که به این قطعه گرانبهای حکمت دسترسی پیدا کند. و این مسأله فقط به عنوان یک امر تشریفاتی مطرح نیست. و این که اقبال، شخصا ادعا دارد که در سطح عالی عرفان و بصیرت روحانی جای گرفته است، و در معرفت خدا مقام رفیعی را احراز کرده است؛ این سطح دانش یا معرفت و این مرحله از عشق را او به سوز دورن، جان بی تاب، خدا مستی، باده ناب تعبیر می کند، در حالی که خود را درویش و فقیر و امثال آن می نامد، که اصطلاحاتی است عرفانی. وی در آخرین روز حیاتش به همین معنی اشاره می نماید و می گوید: سرود رفته باز آید که ناید نسیمی از حجاز آید که ناید سرآمد روزگار این فقیری دگر دانای راز آید، که ناید- و در بیتی به زبان اردو، که مضمون آن این است، اظهار می دارد: این جام بادۀ (عرفانی) مرا غنیمت بشمارید، که فعلا بادۀ ناب نه در مدرسه یافت می شود و نه در خانقاه، زیرا: عصر حاضر را خرد، زنجیر پاست جان بی تابی که من دارم، کجاست؟ و در جایی دیگر گوید: اعجمی مردی چه خوش شعری سرود سوزد از تأثیر او جان در وجود بی گمان این مرد اعجمی و غیر عرب خود اقبال است که گفته هایی سروده که از تأثیر سوز و شور درونی او، روح وجودش مشتعل است... ناگفته پیداست که پیشرفت فلسفه ای- که مبتنی بر مفهوم واقعی حقیقت باشد: ناگزیر است راه را برای پیشرفتهای وسیعتر دیگری هموار کند. بنابراین، وقتی که فلسفۀ خودی اقبال به شکلی تنظیم یافته و در نتیجۀ متکامل تری ظهور پیدا کند، منتهی به تکامل بیشتری خواهد شد. و این تکامل، سیر بی انتهایی خواهد داشت. بدین ترتیب متفکران و فلاسفه طبعا- در توسعه، تحکیم و تشریح فلسفۀ «خودی» اقبال تا پایان جهان شرکت خواهند داشت... و تشریح و توضیح فکر اقبال، بالاخره ما را به عصر و زمانی خواهد رسانید که فقط یک فلسفه باقی بماند و بس، و آن فلسفۀ خودی اقبال است. و در آن زمان، یا سایر فلسفه ها مرده اند و یا مانند داستانهای عصر جاهلیت بشر باقی مانده اند، که اثر حیاتی بر آن بار نباشد. و به همین دلیل است که اقبال- همچنان که در مبحث پیشین اشارت شد- چشم امید به آینده دارد، و معتقد است که شناسایی مقام فلسفی و پذیرش نظریات عرفانی- او، بیش از آن که بر عهدۀ مردم امروز باشد، بر عهدۀ رجال فرد است» [37].

    بی گمان بخشی از درستی نظر زنده یاد سیّد غلامرضا سعیدی در بحث مذکور، مربوط می شود به ارادت عمیق اقبال به مولوی و شیفتگی همراه با آگاهی او از عظمت کار و راه مولانا جلال الدین، که استاد مطهری آن را به «سخت مرید بودن وی به مولوی» تعبیر کرده است. و این نکته، خود نشانگر آن واقعیت است- همان طور که خود اقبال در اشعار ذیل اشاره کرده است- مولانا، که اقبال او را در- آثارش با صفات: «پیر رومی» و «مرشد روشن ضمیر» ستوده، آتش در خرمن روح وی می زند و آن بزرگمرد را با خود تا منزل کبریا یا مقامات عالی عرفان، اوج می دهد و بالا می برد، و از صهبای معرفت سرمستش می کند: شعلۀ درگیر زد برخس و خاشاک من «مرشد رومی» که گفت: منزل ما کبریاست [38] یا: پیر رومی مرشد روشن ضمیر کاروان عشق و مستی را، امیر منزلش برتر زماه و آفتاب خیمه را از کهکشان ساز و طناب نور قرآن در میان سینه اش جام جم، شرمنده از آیینه اش پیر رومی خاک را اکسیر کرد از غبارم جلوه ها تعمیر کرد... موجم و در بحر او منزل کنم تا در تابنده ای حاصل کنم من که مستیها از صهبایش کنم زندگانی از نفسهایش کنم [39] 4-از لحاظ شهید مطهری، اقبال، به واسطۀ بعضی از خطاهای نابخشودنی دربارۀ برخی از شخصیتها، و بعضی از حرکتهای استعماری پدید آمده در جهان اسلام عصر حاضر، مقام چندان والایی از نظر بینش و و اقع نگری ندارد. چنان که تصریح کرده است: «نقص دیگر اقبال این است که بر خلاف سید جمال به کشورهای اسلامی مسافرت نکرده، و از نزدیک شاهد اوضاع و جریانها، حرکتها و نهضتها نبوده است، و از این رو در ارزیابیهای خود دربارۀ برخی شخصیتهای جهان اسلام و برخی حرکتهای استعماری در جهان اسلام، دچار اشتباهات فاحش شده است».

    اقبال در کتاب احیای فکر دینی در اسلام، نهضت و هابیّگری را در حجاز و جنبش بهائیت را در ایران [40] و قیام آتاتورک را در ترکیه [41] اصلاحی و اسلامی پنداشته، همچنان که در اشعار خود برخی دیکتاتورهای چکمه پوش کشورهای اسلامی را ستوده است [42]. «این خطاها بر اقبال مسلمانان مصلح مخلص نابخشودنی است» [43].

    در حالی که استاد سعیدی- صرفنظر از خطاهایی که شهید مطهری در سخن اقبال یافته است و با احتمال این که ایشان (مرحوم سعیدی) ضمن مطالعات خود پیرامون شخصیت و آراء اقبال، متوجه آنها نشده اند- مقام معنوی و اسلامی اقبال آن چنان در نظرشان رفیع و والاست، که با کمال فروتنی، در فصل «اقبال مسلمان» از کتاب اندیشه های اقبال لاهوری، از او چنین به بزرگی یاد کرده اند: «در یکی از زبانهای خارجه، ضرب المثلی که می گوید: آدم جاهل به جایی پا می گذارد، که فرشته جرأت نگاه کردن به آن جا را ندارد، اکنون اگر کسی مثل بنده بخواهد دربارۀ شخصیت اسلامی اقبال صحبت کند، مشمول همین ضرب المثل خواهد بود... و در گفتگویی که با استاد سعیدی دربارۀ زندگی علّامه محمد اقبال لاهوری و تأثیری که اندیشه های او در ایشان داشته است انجام می گیرد، در پاسخ، اظهار می دارند: شیخ محمود شبستری شعری دارد که در این مورد شاهد حال من است. وی می گوید: معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر بیکران در ظرف ناید شخصیت دکتر محمد اقبال لاهوری که به تحقیق جزء شخصیتهای جهانی بسیار ممتاز شناخته شده، برای همچو منی که در حدّ متوسطی از ادراک هستم، کاری است که اگر محال و غیر ممکن نباشد، بسیار مشکل است [44]... اقبال در حقیقت یک عطیۀ الهی برای مسلمانان است. هندوها نیز او را دوست دارند و می ستایند. برای مثال، گاندی زعیم هند می گوید: هندوستان دارای دو چشم بود: را بیندرانات تا گور و محمد اقبال [45].

    و بالاخره، استاد سعیدی، کتاب ارزندۀ خود- اندیشه های اقبال لاهوری- را با این عبارات در بزرگداشت مقام اسلامی اقبال حسن ختام بخشیده است: «اگر روزی ملتهای آنگلوساکسون به وجود «شکسپیر» و ملت فرانسه به وجود «ویکتور هوگو» و ملت آلمان به وجود «گوته» افتخار کنند، مسلمانان جهان عموما و ملت مسلمان ایران خصوصا به وجود علّامه اقبال افتخار خواهند کرد» [46]

     



    [1]-مقالۀ«اقبال و احیای فکر دینی» -در کتاب حق و باطل از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، چاپ چهاردهم، انتشارات صدرا، 1373، صفحه 71.

    2-رک:مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان، ترجمه و تألیف آیة الله سید علی خامنه ای، چاپ اول، تهران 1347 ش، انتشارات آسیا، صفحات 245 و 246.

    3-برای آشنایی با پژوهندگان ایرانی که تاکنون دربارۀ آراء و آثار علّامه محمد اقبال لاهوری به- نگارش مقالات یا تألیف کتابهایی دست یازیده اند، رک:شماره های 48، 49، 50-فصلنامۀ دانش، نشریۀ مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، بهار و تابستان و پائیز 1376 ش، مقالات:سیر اقبال شناسی در ایران، نوشتۀّ سید مرتضی موسوی و «اقبال شناسان نامدار ایرانی» به قلم دکتر محمود هاشمی.

    4-این سخنرانی در کنگرۀ بین المللی که روزهای یازدهم تا چهاردهم دی ماه 1374 در شهر استانبول ترکیه به منظور بزرگداشت اقبال برگزار شد، ایراد گردیده و متن آن در شماره 44-بهار 1375-فصلنامۀ دانش، نشریه مرکز تحقیقات فارسی ایران پاکستان، صفحات 26 تا 41 چاپ و منتشر شده است.

    5-رک:کلیّات فارسی اقبال، ناشر پروفسور شهرت بخاری، لاهور 1990 م، طابع استقلال پریس، اقبال آکادمی پاکستان، صفحات 415 و 416.

    6-کلیّات اردوی اقبال، شیخ غلامعلی آیندستر، طبع لاهور (بی تا) طابع شیخ نیاز احمد، مطبع غلام علی پرنرز، ص 609.

    7-رک:کلیِّات فارسی اقبال، همان، ص 33.

    8-همان:جا، ص 818.

    9-همان جا،ص 309.

    10-رک:مقالّۀ «سیری در غزلیّات اقبال»، نوشتۀ:دکتر حسین رزمجو، کیهان فرهنگی، شماره 125، سال دوازدهم، بهمن و اسفند 1374، ص 22.

    11-کلیات فارسی اقبال، همان، ص 375.

    [12]-رک:نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر:استاد شهید مرتضی مطهری، تهران (بی تا)، انتشارات صدرا، ص 53.

    [13] -رک:اندیشه های اقبال لاهوری، نوشتۀ:سید غلامرضا سعیدی، به کوشش و با مقدمّۀ:سید هادی خسرو شاهی، چاپ دوم، تهران 1370 ش، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، صفحات 146، 147 و 59، 60، 63 و 64.

    [14]-رک:اندیشه های اقبال لاهوری، نوشتۀ سید غلامرضا سعیدی، به کوشش و با مقدمۀ سید هادی خسرو شاهی، همان-صفحات 146، 147 و 59، 60، 63 و 64.

    [15]- کلیِّات اشعار فارسی اقبال، همان، صفحات 133، 38 و 39، 62، 159، 160، 121، 122.

    [16]- همان جا.

    [17]- همان جا.

    [18]-کلیّات اشعار فارسی اقبال، همان.صفحات 133، 38 و 39، 62.159، 160، 121، 122.

    [19]-رک:نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، همان، ص 53.

    [20]- رک:اندیشه های اقبال لاهوری، همان، صفحات 64 و 72 و 73.

    [21]- رک:مأخذ پیشین، همان، صفحات 64 و 72 و 73.

    [22]- کلیات اشعار فارسی اقبال، همان، ص 812. اقبال،دانش منهای خدا و بدون ارزشهای معنوی غربیان را در اشعاری این گونه وصف کرده است:دانش حاضر حجاب اکبر است بت پرست و بت فروش و بتگر است

    [23]- رک: نهضتهای اسلامی درصد سالِِۀ اخیر، همان، صفحات 50 تا 54.

    [24]- رک: مقاله: اقبال و احیای فکر دینی، در کتاب حق و باطل، همان، ص 76.

    [25]- اندیشه های اقبال لاهوری، همان. ص 352.

    [26] -رک: اقبال شناسی، هنر و اندیشۀ محمد اقبال، تألیف و ترجمه سید غلامرضا سعیدی، تهران 1338 ش، انتشارات اقبال، صفحات 26، 86، 105، 116، 121.

    [27] -رک: نهضتهای اسلامی در صد سالۀ اخیر، همان، ص 55.

    [28] -رک: اندیشه های اقبال لاهوری، همان، بخش «اقبال متفکر»، صفحات 98 تا 115 با تلخیص.

    [29] -کلیّات اشعار فارسی اقبال، همان، صفحات 25، 26 و 27.

    [30] -اندیشه های اقبال لاهوری، همان، صفحات 118 و 178.

    [31] -نهضتهای اسلامی درصد ساله اخیر، همان، ص 55.

    [32]اندیشه های اقبال لاهوری- همان، صفحات 177-178 و 200.-

    [33]- همان جا، همان، صفحات 177، 178 و 200

    [34] رک: کلیات اشعار فارسی اقبال، همان، صفحات 115، 137، 138، 131، 129، 130

    [35]- همان جا،صفحات 115، 137، 138، 131، 129، 130.

    [36]- رک: نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، همان، ص 55.

    [37]-رک: اندیشه های اقبال لاهوری، همان، صفحات 316 تا 319.-

    [38]-رک:کلیّات اشعار فارسی اقبال، همان، صفحات 309، 681 و 29.-

    [39]-رک: مأخذ پیشین، همان، صفحات 309، 681 و 29.-

    [40]-به طوری که در پاورقی صفحۀ 55 کتاب نهضتهای اسلامی در صد سالۀ اخیر، آمده است: گویا در ترجمۀ فارسی کتاب «احیای فکر- دینی در اسلام» نوشته اقبال لاهوری، بنابر ملاحظاتی، بعضی از قسمتهای این کتاب از جمله نهضت و جنبش مذکور حذف شده است، در حالی که در ترجمه عربی آن وجود دارد.

    [41]- در کلیّات اشعار اقبال لاهوری، با مقدمۀ احمد سروش، چاپ اول تهران 1343- انتشارات کتابخانه سنایی، در صفحۀ 240 آن، در مقطع قطعه ای که موضوع آن بزرگداشت مقام نبی اکرم (ص) است، با عنوان «خطاب به مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) ایّده ا...» در ارتباط با پیمودن راه پیامبر (ص)، اقبال خطاب به آتاتورک چنین توصیه ای کرده است: هر کجا راه دهد اسب بر آن تاز، که ما بارها مات در این عرصه به تدبیر شدیم و در صفحات 306 و 307 همین کلیّات اشعار اقبال، در بخش «جاوید نامه»، مثنوی انتقادی است دربارۀ تجدد خواهی مصطفی آتاتورک که با ابیات ذیل آغاز می شود: مصطفی، کو از تجدد می سرود گفت نقش کهنه را باید زدود نو نگردد کعبه را رخت حیات گر ز افرنگ آیدش لات و منات ترک را آهنگ نو در چنگ نیست تازه اش جز کهنۀ افرنگ نیست و مضمون این مثنوی به رغم نظر شهید مطهری، قیام و تحوّلی را که آتاتورک به منظور تجدّد و نو کردن ترکیه انجام داد، علامه اقبال نه تنها اصلاحی و اسلامی ندانسته، بلکه آن را تخطئه کرده است.

    [42]-منظور از دیکتاتورهای چکمه پوش در سخن شهید مطهری، سلاطین جبّاری هستند چون رضا خان پهلوی، که متأسفانه اقبال او را در- بخش «جاوید نامه» کلیّات اشعار فارسی خود این گونه ستوده است که خود مؤید نظر شهید مطهری نیز هست: آنچه بر تقدیر مشرق قادر است عزم و حزم «پهلوی» و نادر است پهلوی آن وارث تخت قباد ناخن او عقدۀ ایران گشاد رک: کلیات اشعار فارسی اقبال، با مقدمۀ احمد سروش، همان، ص 370.

    [43]-رک: نهضتهای اسلامی در صد سالۀ اخیر، همان، صفحات 55 و 56.

    [44]-رک: اندیشه های اقبال لاهوری، همان، صفحات 167، 346، 354، 359.

    [45]-همان جا، 167، 346، 354، 359.

    [46]-همان جا، صفحات 167، 346، 354، 359.

    کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است