در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله میراث جاودان سال اول شماره 3، بهشتی دکتر احمد ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به دو بخش تقسیم گردیده که بخش دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

پایگاه کلام شیعی

در اینکه همۀ مسلمین طالب حکمت بوده اند، تردیدی نیست. قرآن مجید،حکمت را«خیر کثیر» معرفی فرموده و در بارۀ اهل حکمت گفته است:«و من یوت الحکمه فقد اوتی خیراً کثیرآه»(البقره،269) هرکس که به او حکمت داده شده، از خیر بسیار بهره مند و برخوردار شده است.

هر مسلمانی ، پیرو هر مذهبی که باشد، می کوشد، خود را مصداق آیۀ فوق گرداند تا از خیر کثیر بی بهره نماند. به همین جهت است که نحله های فکری اسلامی هر کدام به نحوی اهل حکمت اند. به نظر استاد، حکمت در میان نحله های اسلامی و مذاهب و مسالک بر چهار قسم است: اشراقی،مشّانی،ذوقی و جدلی.

مشّانی صرفاً اهل استدلال و ذوقی صرفاً اهل سیر و سلوک و کشف و شهود است و اشراقی هم ذوقی و هم استدلالی است؛ امّا حکمت جدلی، کلام اشعری و معتزلی است.

در میان شیعه با الهام از ائمۀ اهل بیت(ع) هم تکلم مطرح بوده و هم تفکّر؛ عقل شیعی از قدیم، عقل فلسفی بوده. شیعه مانند«اهل الحدیث» ضد عقل نیست. او نه اشعری است که اصالت را از عقل گرفت و نه معتزلی است که با وجود عقلگرایی، اهل حکمت جدلی- و نه حکمت برهانی- باشد.

مرحوم لاهیجی می گوید«اینکه بحثهای کلامی«علی قانون الاسلام»است،کلام را از برهان به جدل برده است؛ زیرا امثال این احکام؛ یعنی نزول ملک و حدوث زمانی عالم و فنای آن بعد از وجود، احکام ظاهری مقبول است که غیرقطعی و قابل تأویل است؛ بخصوص در مسائل مربوط به مبدأ و معاد که اموری پنهان از مایند. اکثر آنها تمثیلات حقایق و تنبیهات بر دقائق می باشند و نباید بر ظواهر آنهاتوقّف کرد؛ چرا که از اینها تشبیه و تجسیم پیدا می شود؛ مانند آیۀ شریفۀ«الرحمن علی العرش استوی»و حدیث«انکم سترون ربکّم یوم القیامأ کما ترون القمر لیلة البدر».[1]

لاهیجی،کتاب کلامی تجرید الاعتقاد خواجۀ طوسی را شرح کرده و از شاگردان صدر المتالهین است. این عبارت او کاملاً نظر استاد را تایید می کند که کلام شیعی، کلام جدلی نیست؛ و گرنه باید یک متکلم شیعی خدا را به گونه ای تصوّر کند که بر کرسی پادشاهی جهان هستی تکیه زده و حکمروایی می کند و باید منتظر باشد که روز رستاخیز خدا را همچون ماه شب چهارده- در اوج درخشندگی- بالای سر خود تماشا کند. متکلم شیعی- خواه فیلسوف و خواه محدث- کسی است که درباره عقاید اسلامی تفکّر عقلی داشته باشد، و ازاین روست که کلام و حدیث شیعه بهتر از علم کلام وظیفه خود را از انجام داده اند.شمار متکلمان شیعی که تحت تاثیر حکمت جدلی بودند بسیار اندک است و در مقابل، شمار کسانی که از راه تفکّر عقلی در این راه گام نهاده اند، بسیار است. خواجۀ طوسی کسی بود که با نوشتن کتاب تجرید الاعتقاد کلام را از حکمت جدلی دور کرد و به حکمت برهانی نزدیک ساخت و بلکه این دو را یکی کرد. اینجاست که اگر چه صدر المتالهین و حاج ملا هادی سبزواری را اصطلاحاً متکلم نمی گویند؛ امّا آنها بهتر ازهر متکلمی مدافع مذهب اند.

سبک برهانی کلام به قرآن و حدیث نزدیک تر است در قرآن مجید آیۀ«لو کان فیهما آلهأ الا الله لفسدتا»(الانبیاء/22) بیانگر برهان توحید است. قرآن برای نفی ولد و نفی شریک از ذات مقدّس خداوند، با لحنی سخن می گوید که قّوه تکفر و استدلال را بر می انگیزد. وقتی می گوید:«ما اتخذ الله من ولد و ما کان معه من اله اذاّ لذهب کل اله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض»(المؤمنون 91)عقل و فکر شنونده  را به کار می اندازد تا خود با استدلالی محکم که ملهم از کتاب خداست، حقیقت را درک کند.

امام سجاد(ع) می فرماید:«انّ الله عز و جلّ علم انه یکون فی آخر الزمان اقوام متعمّقون فانزل«قل هو الله واحد»و الایات من سورة الحدید الی قوله و هو علیم بذات الصدور. فمن رام وراء ذالک فقد هلک»[2]خداوند می دانست که در آخر الزمان گروهایی ژرف اندیش خواهند آمد. از این رو سورۀ «قل هو الله احد»و آیاتی از سورۀ حدید تا«و هو علیم بذات الصدور» را نازل کرد.

سخن دلنشین استاد را در این زمینه بخوانیم:

«طرح مباحث عمیق الهی از طرف ائمه اطهار و در راس آنها علی علیه السلام سبب شد که عقل شیعی از قدیم الایام به صوت عقل فلسفی و استدلالی درآید. در میان اهل تسنن گروه معتزله به شیعه نزدیک تر بودند و کم و بیش از عقل فلسفی و استدلالی بهره مند بودند، ولی چنان که میدانیم مزاج جماعت، آنان را نمی پذیرفت و تقریباً منقرض گشتند. احمد امین مصری در جلد اول ظهر الاسلام این مطلب را تصدیق می کند.»[3]

استاد سپس به نقل کلام احمد امین می پردازد. به نظر احمد امین«فلسفه به تشیّع بیش از تسنّن می چسبد. هرجا و هر وقت که تشیع رواج داشته» فلسفه هم رواج گرفته؛ مانند دورۀ فاطمیان مصر و آل بویه. شیعه در عصر حاضر هم گرایش بیشتری به فلسفه دارد. سید جمال الدین اسد آبادی از شیعیانی در شناخت طبیعت ازطرف دیگر و دشواری تعمّق و حلّ مسائل فلسفی از جانب سوم، گروهی از نویسندگان مسلمان را اوست؛ در حالی که به نظر استاد- و به حق- پیشوایان شیعه روح عقلگرایی را در کالبد پیروان خود دمیده اند.[4]

برتر اندر راسل هم علّت تمایل شیعه به فلسفه را خصوصیت نژادی ایرانیان می داند؛ در حالیکه نه همه ایرانیان، شیعه و نه همۀ شیعه ایرانی بوده اند.[5]

ما در اینجا به خود حق می دهیم که استاد را به عنوان متکلم بزرگ و برجستۀ معاصرمعرفی  کنیم. او هشام بن حکم عصر ما بود.

یقیناً اگر امام صادق(ع) در عصر ما بودند و شاگردانش اطرافش حلقه می زدند،مطهری صدرنشین مجلس بود و برای خاطر نوشته ها و آثار قلمی جاودانه اش مورد تمجید و تکریمآن بزرگوار قرار می گرفت.

این فیلسوف و متکلم والا مقام عصر ما، راه اسلام شناسی و درک اصول و عقاید اسلام را منحصر و محصور در یک راه نمی کند. او معتقد است که مسائل فلسفی بر خلاف ریاضی گرد نه هایی صعب العبور هستند وبه همین جهت، بر خلاف ریاضیات، در الهیات باید تکثیر ادلّه و براهین کرد تا اگر بعضی از آنها برای برخی قابل فهم نبود یا در خور تشکیک بود ، بعضی دیگر خلا را پر کنند و خطر اندیشه لائیک کسی را تهدید نکند. او معتقد است، که راه خدا شناسی منحصر در فلسفه و تفکّر محض و خالص عقلی نیست؛ ما می توانیم برای خداشناسی از راه حس که عقلی محض نیست و از راه دل که ذوقی محض است، استفاده کنیم؛بدون اینکه پیمودن راهی را تلبغ و توصیه کنیم و رفتن از راههای دیگر را نکوهش کنیم.

راه حس، شعبی دارد،1- بررسی تشکیلات و نظاماتی که در ساختمان جهان به کار رفته 2- بررسی هدایت مرموزی که موجودات در مسیر خود از آنان برخوردارند 3- بررس حدوث و پیدایش عالم.[6]

راه عقل نیز شعبی دارد وفلاسفه براهین بسیاری اقامه کرده اند. برخی از این براهین بر بطلان دور و تسلسل تکیه دارند و برخی ندارند. از نظر کلّی می شود آنها را به براهین ارسطی و سینوی و صدرایی تقسیم کرد.[7]

راه دل راهی است که عرفا را از فلاسفه جدا می کند. اینان به نیروی عشق فطری، ایمان و اعتقاد دارند و در تقویت این نیرو می کوشند. آنان معتقدند که باید کانون احساسات عالی و قلبی را تقویت کرد و موانع رشد و توسعۀ آن را از میان برد و به اصطلاح قلب را تصفیه کرد و آن گاه با مرکب نیرومند و راهوار و سبکبال عشق به سوی خدا پرواز نمود.[8]

اگر بخواهیم به روح و جان کلام شیعه واقف شویم و پایگاه حقیقی آن را در بیابیم، باید در آثار استاد بیشتر دقت و تأمّل کنیم. کلام وی در این آثار نه تنها از سلسله الذّهب کلام شیعه نگسیخته، بلکه تکامل یافته و به مقتضای نیازمندیهای عصر حاضر به پیش تاخته و عرصه را بر مخالفان و معاندان تنگ کرده است.

او منکر راه حس نیست؛ امّا به فلسفه حسّی به مبارزه می پردازد و می گوید:

«در جهان اسلام سابقۀ موج مخالفت با هرگونه تفکّر و تعمّق ازطرف اهل حدیث از یک طرف، موفقیتهای پی در پی بود که در مصر نهضت فلسفی را به وجود آورد. متاسفانه به نظر احمد امین، علت گرایش شیعه به فسلفه، با طنیگری سخت به هیجان آورد و موجب پیدایش یک نظریه تلفیقی در میان آنها شد،مبنی بر اینکه الهیات قابل تحقیق است؛ ولی منحصراً لازم است از روش حسّی و تجربی استفاده کرد و هر راهی غیر از این بیهود است. کلید رمز مبدا و معاد، در همین نوع مطالعۀ است.»[9]

آن گاه از«فرید و جدی» و«ندوی»و«سید قطب»و«محمد قطب»یاد می کند که این نظریه را تبلیغ و نظر مخالف را تخطئه می کنند. به نظر استاد، نظراینان نوعی رجعت به حبلی گری است.

قرآن مطالعه حسّی طبیعت را تشویق کرده؛ و در عین حال مسائلی را طرح کرده که از قلمرو حس بشر خارج است، چنان که می فرماید:

«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیی علیم،(الحدید 2)«اینما تولوّا فدم وجه الله»(البقره 115) «و هو معکم اینما کنتم»(الحدید 4)

در کتاب راه طی شده تأکید شده است که راههای عقلی و فلسفی بیهوده است و علم امروز که حسّی و تجربی است. اساس توحید را احیاء نموده است؛ ولی به رأی شهید مطهری، اگر علم جدید، کمک فراوانی به توحید و خداشناسی کرده، از راه نظام غائی است؛ نه نظام فاعلی؛ در حالی که کتاب راه طی شده می گوید:«هیچ دانشمندی نیست که کوچکترین شیی یا حادثه ای را مستقل و اتفاقی دانسته به یک شیی دیگر یا علّتی نیست ندهد.»[10]

قطعاً با بیان فوق نمی شود به توحید رسید؛ زیرا هر دانشمندی نظام فاعلی علت و معلول را قبول دارد؛ در حالی که برخی از آنها مادّی و برخی الهی اند. آنچه از راه مطالعۀ حسّی به دست می آید، این است که بپذیریم،پدیده های حسّی فایده و غایت و غرضی دارند و این کشف می کند از اینکه خالقی دانا و حکیم، این جهان را خلق و تدبیر کرده است. اگر از راه مطالعۀ حسّی در نظام آفرینش، به کشف مسألۀ هدفداری و غایت و غرض نرسیم، از این رهگذر طرفی نمی بندیم.

فلسفۀ اختلاف

در میان مسلمین، نه فقط به لحاظ مسائل فقهی و فرعی، که در مسائل اعتقادی و اصولی هم اختلافات بسیاری پدید آمده است. در مسائل فقهی می توان به پنج مذهب عمده اشاره کرد:جعفری،شافعی،حنفی،مالکی و حنبلی و این درحالی است که زیدی و اسماعیلی را به حساب نیاوردیم. و امّا در مسائل اصولی و عقیدتی هم چند نحلۀ کلامی مهم داریم؛مانند شیعه معتزله، و اشاعره و مرجئه. در اینجا نیز خوارج و اسماعیلیه به حساب نیامده اند، چرا که اولی منقرض شده و دومی این قدر در اصول و فروع اسلام تصرّف کرده که دشوار است او را در ردیف مکاتب کلامی مطرح کنیم.

امّا چرا اختلاف؟! آیا اختلافات برای امّت اسلامی مضرّ است یا مفید؟

شهید مطّهری معتقد است که اگر اختلافات، انگیزۀ سیاسی داشته باشد و هدف آن کسب مال و منال و اعتبار قدرت باشد مضر است؛ ولی اگر چنین نباشد،ضرری ندارد.چرا که تلافی افکار و نظریات،در محیطی دور از جنجال و هیاهو و تکفیر و طرد و محکومیّت،موجب رشدافکار و روشن شدن زوایای تاریک و طرح مسائل نو و مفید و آموزنده است.فلسفه و کلام به یکدیگر کمک کرده اند. اگر حکمت مشائی و اشراقی و جدلی و ذوقی با هم تلاقی نداشتند،نه کلام این همه گسترش می یافت و نه فلسفۀ اسلامی می توانست از مسائل محدود و سادۀ فلسفه یونانی فراتر رود و بالندگی و ارتقاء یابد.

با این که اهل السنّه مخالف چون و چرا بودند؛ ولی سرانجام آنها هم به دو گروه تقسیم شدند: پیروان ابو الحسن اشعری که کلام و متکلّم را جایز می شمردند و پیروان احمد حنبل که مخالف آن بودند.

ابو الحسن اشعری کلام اهل السنه را به صورت مکتب فکری خاصی درآورند. و سرانجام غزالی و مولوی نیز اشعریّت را عرفانی کردند و فخر رازی به آن رنگ فلسفی داد.

کلام معتزلی از ابتدا هماهنگ با فلسفه و متأثر از افکار یونیان بود و کلام شیعی هم از آغاز اسلام با الهام از رهنمودهای ائمۀ بزرگوار شیعه که در کلمات امیر المؤمنین و مناظرات امام صادق و امام رضا(ع) و امامون دیگر متجلّی شده بود راه رشد و تکامل پیمود.

اختلافات، آن چنان در یکدیگر تأثیر و تأثّر دارند که کتب کلامی متأخّر کاملاً شبیه یکدیگرند. تجرید الاعتقاد خواجه با یک کتاب فلسفی فاصلۀ چندانی ندارد. دراین کتاب برای اثبات صانع، از برهان حدوث متکلمین خبری نیست؛بلکه برهان امکان و وجوب مطرح می شود که یک برهان فلسفی است. خواجه در اثبات واجب الوجود می گوید:«الموجود ان کان واجبا فهو المطلوب و الاّ استلزمه لبطلان الدور و التسلسل»[11]و حاجی سبزواری می فرماید:

اذا الوجود کان واجبا فهو

و مع الامکان قد استلزمه[12]

اگر نظم و نثر فوق را با هم مقایسه کنیم،به خوبی تأثّر دومی را از اولی متوجه می شویم.

حتی در شرح مواقف ابجی ازبرهان امکان استفاده شده و در برهان حدوث متکلمین که درصدر براهین آمده،احتمال اینکه مناط نیاز به علّت،خود حدوث باشد،در کنار احتمالات دیگر؛ یعنی انکان بشرط الحدوث یا بشطر الحدوث آمده و دومین برهان همان است که در تجرید خواجه و منظومۀ سبزواری مطرح است.[13]تفتازانی نیز به بیان دو روش کلامی و فلسفی می پردازد. او می گوید: خلاصۀ دو روش کلامی و فلسفی این است که موجودات ممکن باید منتهی به واجب و موجودات حادث باید منتهی به قدیم شوند.[14]

می بینیم که در قرنهای هشتم و نهم متکلمینی پیدا می شوند که علی رغم اشعری بودن، باسعۀ صدر کامل نظریات فلسفی را ذکر می کنند و راههای فلسفی را در کنار راههای کلامی پذیرفته شدۀ خود،مورد عنایت قرار می دهند. و این درحالی است که اهل السنۀ نخستین،با هرگونه بحث عقلی مخالفت می ورزیدند و شخصیتی مانند جلال الدین سیوطی کتاب صون المنطق و الکلام عن المنطق و الکلام می نگاشت و افرادی بودند که اصولاً کلام را حرام و بدعت و چون و چرا را ناروا و ممنوع می دانستند.

سفیان بن عیینه می گفت:«هرچه خداوند خودش را در قرآن توصیف کرد، نباید تفسیرکرد و درباره اش بحث نمود.تفسیر این گونه آیات، تلاوت آنها و سکوت دربارۀ آنهاست.»[15]

دربارۀ مالک بن انس نوشته اند که شخصی از وی دربارۀ آیۀ «الرحمن علی العرش استوی»سؤال کرد،وی به شدّت خشمگین شد و برچهره اش عرق نشست. حاضران سرها را پایین افکندند. پس از چند لحظه مالک سربرداشت و گفت:

«کیفیت نامعقول و استوای خداوند بر عرش معلوم و اعتقاد به آن واجب و سؤال هم بدعت است» او سؤال کننده را مورد عتاب قرار داد و به او گفت: می ترسم گمراه باشی. آن گاه دستور داد از جلسه اخراجش کنند.[16]

شبلی نعمانی در کتاب تاریخ علم کلام نوشته است،محدثین و فقها فقط با همکیشان خود معاشرت می کردند و وقت آنها به تحقیق در احادیث می گذشت و صدای مخالفت به گوششان نمی رسید.معتقدین و پیروان آنها هم اجازۀ سؤال نداشتند و اگر سؤالی می کردند، به آنها می گفتند:«الکیف مجهول و السؤال بدعه»[17]

به هر حال آن ساده اندیشی نخستین اهل الحدیث جای خود را به سعۀ صدر و موشکافی و دقت می دهد. گو اینکه حاکمیت فکر اشعری و زوال فکر اعتزال در زمان متوکل عباسی صدمه هایی وارد کرد و حتی جهان شیعه هم از آن مصونیت نیافت. با شکست اعتزال، در حقیقت میدان به دست اهل الحدیث افتاد؛ امّا اهل الحدیث هم چاره ای جز ورود در مباحث عقلی و نظری نداشت.

آنچه از نظر استاد در مسألۀ اختلافا ت در خور توجه است،این است که این اختلافات موجب نشده که آنها را به کلّی از اسلام دور گرداند.«اشعری» عدل خدا را از راه نقل و «عدلیه» از راه عقل ثابت می کند. همۀ گروهها در اصل توحید با هم موافقند. هیچ کس با مسألۀ توحید ذات،مخالف نیست. اختلافات بر سر توحید صفات و افعال است. اشرعی قائل به توحید صفات نیست؛ امّا شیعه و معتزله قائل است. با این فرق که معتزله نفی صفت می کند و قائل به نیابت است و شیعه صفات را عین ذات می داند. معتزله توحید افعالی را نمی پذیرد؛ ولی اشعری و شیعه می پذیرند. امّا توحید افعالی اشعری به معنای نفی واسطه ها و مستلزم جبر است و توحید افعالی شیعه،مستلزم اثبات واسطه ها و نفی جبر و تفویض و پذیرش امر بین الامرین است. در همین مساله معتزله به «تفویض» گرابیده و اشعری به«جبر»و«جهمیّه» به«کسب»روی آورده و هریک به نوعی مسؤولیّت انسان را قبول کرده است.

کلام شیعه غیر از اعتزال است. کلام شیعه ریشه در تعلیمات «ثقلین»دارد،درحالی که آبشخور کلام اعتزال در فلسفۀ یونان است.

به هر حال، اگر سایر اختلافات را هم در بین مکاتب موجود کلامی تتبّع کنیم، هیچ کدام چیزی نیست که اینها را از اسلام بیگانه کند. بی جهت نیست که در سالهای اخیر، فکر تقریب میان مذاهب اسلامی بروز کرده و بجز مذهب اسماعیلی،مذاهب دیگر پذیرفته شده و امروز نیز به دست توانای رهبر معظم انقلاب اسلامی،مرکز تقریب که سابقاً در کشور مصر بود، در کشور ما شکل گرفته است و امید می رود که گامهایی مؤثر در راه بسط تفاهم و رفع بیگانگی بردارد.

تأسف از جالی خالی استاد

استاد بزرگ کلام و فلسفه و علامۀ بزرگوار اسلام شناس به دست آنهایی که تز«اسلام منهای روحانیت» را تبلیغ می کردند، به شهادت رسید. اکنون در دهۀ دوم فقدان آن عزیز به سر می بریم. هرچه زمان می گذرد، خلا وجودی ایشان بیشتر احساس می شود، امواج شبهات از هر سو طنین افکن است. جمعی اختلافات علما را دلیل این می گیرند که دانش آنها یکسره بی اعتبار است. علما خود به اختلافات خود واقف اند؛ امّا وجود اختلافات به معنای نفی ارزش معرفت دینی نیست. اختلاف،صاحبنظران را ترغیب می کند که بیشتر و بهتر بیندیشند و راههای کشف حقیقت را عمیق تر جستجو کنند. کلام جدید آن نیست که تمام معارف علمای دین را نفی کند و فقط به راه شهود عرفانی گام نهد. چنین کلامی نه فقط معارف دینی علما را نفی می کند؛ بلکه فاتحۀ دین را هم می خواند؛ زیرا دین در تبیین طرق معرفت، رهنمود دده و پیروان خود را به تفکّر و تعمّق و تدبّر فراخوانده و از آنها خواسته است که در زمین سیر و نظر کنند و گوش و چشم و دل خود را به کار اندازند و گوش شنوا و چشم بینا و دل آگاه داشته باشند.

کسانی که می خواهند با سلاح کلام جدید، فقط دین را عرضه کنند و ازتمام استدلالات و از انواع تعقّل و تفکّر و تدبّر و نظر که در متن قرآن آمده،چشم بپوشند و فقط بر ذوق و عرفان تکیه کنند و معتقدند که علمای دین نباید مسائل مهم دینی؛ یعنی مهم تریم مسائل انسانی را با تکیه بر علم و فلسفه،مطرح کنند و به مردم عطش عارفان به قرب الهی را بدهند، فردا با شبهات و اشکالات منکرین وو مخالفین و معاندین چه خواهندکرد!؟ اینان آیات تفکّر و تعقّل و تدبّر و نظر را چگونه تفسیر و تحلیل می کنند؟آیا اگر غریبها که به هیچ وجه در مسائل فلسفی و نظری ثابت نمی مانند و همواره در حال تغییر نظرها و اندیشه های خود هستند» در فلسفۀ علم به بن بست رسیده اند، ما هم باید اعلام ورشکستگی و رسیدن به بن بست کنیم؟!

آیا اگر شهید و کلام شیعی تیشه بر ریشۀ همۀ معارف دینی که طی قرون متمادی به مرحلۀ کنونی رسیده،بزنیم ویکباره فاتحۀ همه چیز را بخوانیم؟!

روزی که علامۀ بزگوار مرحوم طباطبایی اصول فلسفه و روش رئالیسم را نوست و استاد مطهری به شرح و بسط و نوشتن پاورقیهای آن پرداخت، آیا در برابر موج مخالفت، به ایجاد سدّ پرداختند یا تسلیم موج شدند و مثل برخی از روشنفکران به فکر طرح مسألۀ سوسیالیسم اسلامی یا مارکسیسم اسلامی افتادند؟!

آن روزها مسألۀ سوسیالیسم و کونیسم افکار بسیاری از مردم را چنان مقهور م مغلوب کرده بود که چاره ی نمی دیدند جز اینکه اسلام را با مارکسیسم تلفیق کنند و به زعم خود اسلام را از خطر برهانند؛ امّا علامۀ طباطبایی و شهید مطهّری،یکی استاد و دیگری شاگرد،به مبارزه و ستیز پرداختند و عقاید جوانان را از خطر حفظ کردند.

آیا این دو بزرگوار،معارف علمای دین را زیر سؤال بردند و خود تسلیم موج قهّار مارکسیسم شدند یا درعین تواضع در برابر معارف علمای دین، هم به نقّادی مسائل پرداختند و هم ماتریالیسم دیالکتیک را ابطال کردند.

امروز هم- بحمد الله- شاگردان علامه طباطبائی و مطهری هستند و با افکار و نظر آنها کاملاً آشنایند و خود را از نزدیک دستی بر آتش دارند و مسائل و مشکلات فکری و کلامی عصر حاضر را درک می کنند و نه فقط تسلیم موج شکاکیت غرب نمی شوند؛ بلکه در برابر آن می ایستند و کلامی در خور و متناسب با ضروریات روزگار عرضه می کنند.

استاد مطهری بر کرسی مقدس علم کلام، دردشناس بود؛ مشکل را لمس می کرد و در راه رفعش می کوشید. او روزی که کتاب عدل الهی را نوشت، به پاسخگویی مشکلاتی پرداخت که ذهن جوانان ما را به خود مشغول می کرد. وقتی که اشکالات مادیین و هیوم درمورد عدل و حکمت خدا موجی شدید به وجود می آورد باید کتاب عدل اللهی نوشته می شد تا عقیدۀ جوانان و دانشگاهیان را بیمه کند.

هنگامی که در نظام شاهنشاهی، محور تبلیغات این بود که اسلام به ایران لطمه زده و عرب به نژاد آریا خیانت کرده و علم و تمدن ما را به نابودی کشانده، می باید کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران نوشته می شد تا با اتکاء بر تحقیقات عمیق و دقیق ثابت شود که هم ایران به اسلام خدمت کرده و هم اسلام به ایران. می بینیم که اینجا یک مسألۀ تاریخی در قلمرو علم کلام قرار می گیرد و به اثبات می رسد که اسلام به ما خدمت کرده و چیزی را از ما نگرفته است. آیا چنین مسألۀ ای با عرضۀ اسلام حل می شود یا نیاز به یک بحث علمی و تاریخی دارد؟

وقتی در کشور ما بحث بر سر این است که زن و مرد حقوق مساوی دارند و اسلام برای خاطر اینکه برای زن و مرد حقوق مساوی قائل نیست، ارزش و اعتبار زن را پایین آورده و به همین جهت، خودش بی اعتبار است،چه باید کرد؟!

آیا راه چاره همان نبود که استاد شهید با شمشیر قلم به میدان آید و مجلۀ زن روز آن روز را جولانگاه مبارزات خود قرار دهد و ثابت کند که اسلام نه تنها شأن و منزلت زن را پایین نیاورده؛ بلکه به او خدمت کرده و این خود بهترین دلیل بر اعتبار و عظمت اسلام است؟ً!

آیا در چنین ورطۀ خطرناکی فقط با عرضۀ حقایق دینی، کارها سامان می گیرد یا نیاز به اثبات و تجزیه و تحلیل علمی هست؟!

می بینیم که در اینجا یک مسألۀ حقوقی و اجتماعی در قلمرو علم کلام قرار می گیرد و متکلم باید با تجزیه و تحلیل آن از اسلام دفاع کند.

و از همین روست که استاد شهید در برابر موج ماتریالیسم، از راه ابطال  دفع شبهات، به پیش می تازد و افزون بر این به تجزیه و تحلیل مسألۀ گرایش به ما دیگری می پردازد و علل آن را بررسی می کند.

آیا چنین مسأله ای از راه عرضۀ دین حل می شود؛ یا از راه تجزیه و تحلیل دقیق علمی و فلسفی؟!

می بینیم که اینجا سنگربان بلند اندیشۀ کلام اسلامی،برای مادّیگری علل غیر علمی و فلسفی می یابد و از این راه محکومش می کند؛ همچنان که آنها برای پیدایش دین به سراغ علل غیر فطری و غیر عقلی رفتند و دین را زاییدۀ عوامل برونی و درونی تحمیلی دانستد و استاد از آنها نیز جداگانه پاسخ گفت و بطلان نظرهایشان را مدلّل ساخت.

حال باید انصاف داد؛ اگر ما باشیم و عرضۀ حقایق دینی و نه اثبات و تجزیه و تحلیل علمی و فلسفی، در این موارد و امثال و نظائر آنها چه باید بکنیم؟

آری اگر استاد در میان ما بود امروز آثاری از این دست نیز در اختیار نسل پویای جوان و دانشگاهی گذاشته بود و این چنین خلاّیی احساس نمی شد.

امید است آنها که از سر دردمندی به فکر عرضۀ کلام جدید هستند، اطراف و جوانب مطالب را کاملا بسنجند و کلامی عرضه کنند که با روح اسلام و متون اصیل آن هماهنگ و دمساز باشد.[18]

لینک مقاله مرتبط:

علم کلام و کلام جدید بخش اول



- شوارق الالهام ص 11[1]

- الکافی1/91 و ؟ اصول فلسفه و روش رئالیسم ج 5/صص 14-15[2]

- اصول فلسفه و روش رئالیسم،صص 15،16.[3]

- اصول فلسفه و روش رئالیسم،صص 15،16[4]

اصول فلسفه و روش رئالیسم،صص 15،16.[5]

- اصول فلسفه و روش رئالیسم،5/39.[6]

-همان؛ص 59.[7]

- همان ص 35.[8]

- همان،ص 24(یا تلخیص)[9]

-همان؛ص 27.[10]

- کشف المرادفی شرح تجرید الاعتقاد،ص 217.[11]

- شرح منظومۀ سبزواری، الهیات بالمعنی الاخص.[12]

- شرح المواقف 8/3 به بعد.[13]

- شرح المقاصد؛4/15.[14]

- اصول فلسفه و روش رئالیسم/50/171.[15]

- همان.[16]

- همان،ص18[17]

-در تنظیم این گفتار بیشترین استفاده از کتاب کلیات علوم اسلامی استاد(بخش کلام شده است.[18]

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است