در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به دو بخش تقسیم گردیده که بخش دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

چکیده

سکولاریسم به معنای جدایی دین از عرصه سیاست، ابتدا در غرب پس از رنسانس مطرح و بعدها این فکر به کشورهای اسلامی کشیده شد. در میان مسلمین، اولین کسی که به صورت یک نظریه دعوت به عینیت دین و سیاست نمود، سید جمال الدین اسدآبادی بود. این واژه در کشورهای غربی با عنوان «علمانیت» شناخته شده است. مرحوم مطهری طرفدار جدی همبستگی دین و سیاست است. ایشان دین را جامع دنیا و آخرت و ماده و معنا می داند و قائل به تفکیک دنیا و آخرت و ماده و معنا و اخلاق و حکومت نیست. وی نسبت دنیا و آخرت را نسبت پوست و مغز می داند. انحراف خلافت از مسیر اصلی خود در اسلام، دستگاه خلافت را به صورت سیاست بدون محتوای حقیقی دین درآورد. به اعتقاد استاد، در دوره اموی دین از سیاست جدا شد. امام حسین (ع) در مقام نقد دستگاه اموی، اولین کسی بود که حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کرد.

استاد در بحث سکولاریسم پیش از تبیین مفاهیم، مبانی این بحث را به صورت مشروح در آثارشان مطرح کرده است. به نظر وی:

1- اسلام با غرایز انسان سر جنگ ندارد و برخلاف مسیحیت، ازدواج را امری مقدس می شمارد و معتقد است هیچ غریزه ای بیهوده و عبث خلق نشده است.

2- اسلام دینی است که نه تنها انسان را مسئول خود و خانواده اش می داند بلکه احساس مسئولیت اجتماعی را علامت رشد و فرهیختگی می داند. امر به معروف و نهی از منکر در اسلام نمونه بارز احساس مسئولیت یک مسلمان در برابر جامعه است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 276

3- دنیا و آخرت برخلاف مکاتب هندی و عرفان های انحرافی از یکدیگر جدا نیست.

رابطه انسان و دنیا رابطه زندانی و زندان نیست، بلکه رابطه انسان و مدرسه و زارع با مزرعه است. انسانی که به دنیایش بی توجه باشد نسبت به آخرتش نیز بی اهمیت خواهد بود. اسلام، ثروت و مال را مذموم نمی شمارد؛ مال را همچون خون محترم می شمارد. پس از طرح مبانی سکولاریسم، استاد به مفهوم اسلام و سیاست پرداخته و در انتها نظر خود را درباره اسلام و سیاست مطرح می کند. به نظر استاد همبستگی دین و سیاست به معنی وابستگی دین به سیاست نیست، بلکه به معنی وابستگی سیاست به دین است.

کلید واژه ها: سکولاریسم، علمانیت، دین و دنیا، اسلام و غرایز، مسئولیت، امر به معروف و نهی از منکر، علمانیت، اسلام و ثروت، اسلام و لذت ها، جدایی و همبستگی دین و سیاست.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 277

فصل اول: مفهوم «سکولاریسم»

1- مفهوم سکولاریسم

مسئله ای را در کشورهای اسلامی مطرح کردند به نام «علمانیت» که یک لغتی است که من چندان هم ریشه آن را نتوانستم به دست بیاورم. عربها از آن «علمانیت» تعبیر می کنند که می گویند ترجمه آن چیزی است که فرنگی ها به آن سکولاریسم می گویند. علمانیت یعنی جدایی دین از سیاست، حساب دین باید از حساب سیاست جدا باشد. بعد از سید جمال روی زمینه علمانیت فوق العاده کار کرده اند. در مصر افراد زیادی پیدا شدند با رنگ ملی گرایی، ناسیونالیستی، پان عربیسم و تکیه بر قومیت برای این که فکر جدایی دین از سیاست را تبلیغ کنند. انور سادات همین مسئله را بار دیگر مطرح کرد که دین را به سیاست چکار؟ دین مال مسجد است، دین کار خودش را در مسجد باید انجام بدهد، مذهب را چکار که در مسائل سیاسی مداخله کند «1».

مسئله ای که به نام تفکیک دین از سیاست عنوان می شود، عنوان محترمانه ای است، ناسزای مؤدبانه ای است به اسلام که جوابگوی نیازهای جهان امروز نیست و اول بار این را ترک ها با الهام از فرنگی ها عنوان کردند.

ما با این نغمه که اسلام خوب است، اما به شرط این که محدود به مساجد و معابد باشد و به اجتماع کاری نداشته باشد، در حدود نیم قرن است که آشناییم، این نغمه از ماورای مرزهای کشورهای اسلامی بلند شده و در همه کشورهای اسلامی تبلیغ شده است «2».

حقیقت این است که در برخورد اسلام و مسیحیت، مسیحیت توجه به دنیا را از اسلام گرفت بدون آن که بتواند در راهی که اسلام تعیین کرده است راهبری کند. امروز عقیده بسیاری این است که تمدن جدید اروپا مولود ظهور مذهب پروتستان است به صورت انشعابی از مسیحیت، و پروتستان سخت از اسلام متأثر است یعنی گرایش مسیحیت است به اسلام، زیرا مسئله ارزش فرد، ورود عقل در حریم دین، توجه به امر معاش و عبادت بودن کار را از اسلام گرفت، ولی بعد به صورت کاپیتالیسم درآمد که پول اساساً معبود قرار گرفت «3».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 278

از آنجاکه سکولاریسم به معنای جدایی دین ازسیاست است، لازم است واژه دین و سیاست معنا شود.

1- 1- مفهوم و مراتب اسلام

اساسی ترین شرط سلامت قلب، تسلیم بودن در مقابل حقیقت است. تسلیم سه مرحله دارد: تسلیم تن، تسلیم عقل، تسلیم دل.

زمانی که دو حریف با یکدیگر نبرد می کنند و یکی از طرفین احساس شکست می کند ممکن است تسلیم گردد. در این گونه تسلیم ها، معمولًاحریف مغلوب دست های خود را به عنوان تسلیم بالا می کند و از ستیز و جنگ باز می ایستد و در اطاعت حریف درمی آید یعنی هر طوری که حریفش فرمان دهد، عمل می کند. در این نوع از تسلیم، تن و جسم تسلیم می شود اما فکر و اندیشه تسلیم نمی گردد، بلکه مرتباً در فکر تمرّد است، دائماًمی اندیشد که چگونه ممکن است فرصتی به دست آورد تا دوباره بر حریف چیره گردد. این وضع عقل و فکر او است و از لحاظ عواطف و احساسات نیز دائماً به دشمن، نفرین می فرستد. اینگونه از تسلیم که تسلیم بدن است منتهای قلمرویی است که زور می تواند تسخیر کند.

مرحله دیگر تسلیم، تسلیم عقل و فکر است. قدرتی که می تواند عقل را تحت تسلیم در آورد قدرت منطق و استدلال است. در اینجا از زور بازو کاری ساخته نیست. هرگز ممکن نیست که با کتک زدن، به یک دانش آموز فهمانید که مجموع زوایای مثلث برابر با دو قائمه است. قضایای ریاضی را با استدلال باید ثابت کرد و راهی دیگر ندارد. عقل را فکر و استدلال، تسخیر و وادار به تسلیم می کند. اگر دلیل کافی وجودداشته باشد و بر عقل عرضه شود و آن را فهم کند، تسلیم می گردد ولو آنکه همه زورهای جهان بگوید تسلیم نباش.

معروف است وقتی که گالیله را به خاطر اعتقاد به حرکت زمین ومرکزیّت خورشید شکنجه می دادند وی از بیم این که او را آتش بزنند از عقیده علمی خود اظهار توبه کرد، در همان حال روی زمین چیزی می نوشت، دیدند نوشته است: «با توبه گالیله زمین از گردش خود باز نمی ایستد».

زور می تواند بشر را وادار کند که به زبان از گفته خویش برگردد ولی فکر بشر هرگز تسلیم نمی شود مگر وقتی که با نیروی منطق و برهان مواجه گردد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 279

 «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» «1».

 «دلیل خویشتن را بیاورید اگر راستگو هستید».

سومین مرحله تسلیم، تسلیم قلب است. حقیقت ایمان، تسلیم قلب است، تسلیم زبان یا تسلیم فکر و عقل اگر با تسلیم قلب توأم نباشد، ایمان نیست. تسلیم قلب، مساوی است با تسلیم سراسر وجود انسان و نفی هرگونه جحود وعناد.

ممکن است کسی در مقابل یک فکر، حتی از لحاظ عقلی و منطقی تسلیم گردد ولی روحش تسلیم نگردد ... آنجا که شخص از روی تعصب، عناد و لجاج می ورزد و یا به خاطر منافع شخصی زیر بار حقیقت نمی رود، فکر وعقل و اندیشه اش تسلیم است اما روحش متمرّد و طاغی و فاقد تسلیم است و به همین دلیل فاقد ایمان است، زیرا حقیقت ایمان همان تسلیم دل و جان است.

خدای متعال می فرماید:

 «یا ایهاالّذین آمنوا ادخلو فی السّلم کافه و لاتتبعوا خطوات الشیطان» «2».

 «ای کسانی که ایمان آورده اید، در قلعه سلم داخل شوید و گام های شیطان را پیروی نکنید.»

یعنی روحتان با عقلتان جنگ نکند، احساساتتان با ادراکاتتان ستیز ننماید. داستان شیطان که در قرآن کریم آمده است نمونه ای از کفر قلب و تسلیم عقل است. شیطان خدا را می شناخت، به روز رستاخیز نیز اعتقاد داشت، پیامبران و اوصیاء پیامبران را نیز کاملًا می شناخت و به مقام آنها اعتراف داشت، در عین حال خدا او را کافر نامیده و درباره اش فرموده است: و کان من الکافرین «3». «و از کافران بود» «4».

1- 2- مفهوم حکومت و سیاست

مطهری در نگاه به سیاست، هم به سیاست موجود توجه دارد و هم به سیاست در معنای مطلوب، اسلامی و اصیل آن. ایشان در تبیین معنای سیاست می گوید: «هنوز هم لغت سیاست در میان ما مساوی است با نیرنگ و فریب و حال آنکه سیاست یعنی اداره وسائس، یعنی مدیر «5»».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 280

 «تفاوت سیره علی (ع) و سیره معاویه در سیاست همین بود. اکثر مردم زمان، سیاست معاویه را ترجیح می دادند و می گفتند سیاست، یعنی همین کاری که معاویه می کند. می آمدند به علی (ع) می گفتند تو چرا همان متدی را که معاویه به کار می برد به کار نمی بری، تا کارت پیش برود؟» و علی (ع) در جواب می گفت: «من چگونه در سیاست، نیرنگ به کار ببرم در صورتی که می دانم غدر و نیرنگ و فریب، فسق و فجور است و این فسق و فجورها در حد کفر است و در قیامت هر غداری با پرچمی محشور می گردد.» نیازهای جامعه بر دو قسم اند، برخی از آن ها مانند: وجود قانون، اجرای قانون، دفاع داخلی و خارجی، پیمان ها، فصل خصومت و حکمرانی از ارکان دولت و حکومت است و به منزله مقوم آن محسوب می شوند. دسته ای دیگر از نیازها، اموری هستند که به واسطه توسعه تمدن، به ضرورت، نوعی هماهنگی در مورد آن ها پدید آمده، که حکومت در اینجا به عنوان مدیر و مسئول هماهنگ کننده است، مثل: بهداشت عمومی، هنر و فرهنگ، حفظ مواریث مدیریت صنایع، اوقاف و «1» ...

نتیجه آنکه، «دولت و حکومت یعنی مظهر قدرت جامعه در برابر هجوم خارجی و عدالت و امنیت داخلی و مظهر قانون برای داخل و مظهر تصمیم های اجتماعی در روابط با خارج» «2». از بیان گذشته چنین استنباط می شود که ایشان بین دولت و حکومت تفاوتی نمی گذارد، حکومت یا دولت را برخاسته از نیازهای اول می داند که تداوم آن زمینه ساز قضای حوائج دسته دوم نیز می باشد. به دنبال این بحث است که استاد از ضرورت حکومت سخن به میان می آورد و در رد نظر مارکسیست ها که جامعه اشتراکی را فارغ از دین و دولت می دانند، استدلال می کند که نه عدالت به خودی خود قابل اجراست و نه جرم به تنهایی قابل امحاست. حتی، در فرض یک آینده یکپارچه برای تمام بشریت، که نیاز به دفاع و ارتباط خارجی و شبه آن منتفی باشد، با این حال نیازهای ثانویه که ناشی از توسعه تمدن است، بی راهنمایی و مدیریت مظهری چون دولت، گریزناپذیر است «3».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 281

1- 3- نسبت دین و سیاست

نسبت این دو با هم نسبت «روح و بدن» است؛ این روح و بدن، این مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندند. فلسفه پوست حفظ مغز است. اگر این پوست از مغز جدا باشد، البته مغز گزند می بیند و پوسته خاصیتی ندارد، باید سوخته و ریخته شود «1».

 «این وابستگی به معنی این است که توده مسلمان، دخالت در سرنوشت سیاسی خود را یک وظیفه و مسئولیت مهم دینی بشمارد. همبستگی دین و سیاست به معنی وابستگی دین به سیاست نیست بلکه به معنی وابستگی سیاست به دین است «2».»

1- 4- اسلام و سیاست

اسلام آیینی است جامع و شامل همه شئون زندگی بشر (ظاهری و معنوی)، مانند مکتب فلان معلم اخلاق و فیلسوف نیست که فقط چند عدد کتاب و چند نفر شاگرد تحویل جامعه داده باشد. اسلام نظامی نوین و طرز تفکری جدید و تشکیلاتی تازه عملًا به وجود آورد. در عین اینکه مکتبی است اخلاقی و تهذیبی، سیستمی است اجتماعی و سیاسی. اسلام معنی را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنیا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداری می کند. انحراف خلافت و حکومت از مسیر اصلی خود، دستگاه خلافت را به منزله پوسته بی مغز و قشر بدون لب درآورد. عناوین «یا امیرالمؤمنین» و «یا خلیفه رسول الله» و جهاد فی سبیل الله و بالاخره حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود، اما معنی یعنی تقوا و راستی و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف در آن وجود نداشت، خصوصاً در دوره اموی که با علوم و معارف مبارزه می شد و تنها چیزی که ترویج می شد شعر و عادات و آداب جاهلی و مفاخرات به آباء و انساب بود. اینجا بود که سیاست از دیانت عملا جدا شد، یعنی کسانی که حامل و حافظ مواریث معنوی اسلام بودند از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت نمی توانستند بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آن ها بود از روح معنویت اسلام بیگانه بودند و تنها تشریفات ظاهری را از جمعه و جماعت و القاب و اجازه به حکام اجرا می کردند. آخرالامر کار یکسره شد و این تشریفات ظاهری هم از میان رفت و رسماً سلطنت ها به شکل قبل از اسلام پدید آمد و روحانیت

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 282

و دیانت به کلی از سیاست جدا شد. از اینجاست که می توان فهمید بزرگترین ضربتی که بر پیکر اسلام وارد شد از روزی شروع شد که سیاست از دیانت منفک شد. در زمان ابوبکر و عمر اگر چه هنوز سیاست و دیانت تا حدی توأم بود ولی تخم جدایی ایندو از زمان آن ها پاشیده شد. کار در زمان خود آن ها به آنجا کشید که مکرر عمر اشتباه می کرد و علی (ع) از او رفع اشتباه می نمود ولی این قدر بود که علی (ع) طرف مشورت مسلّم بود. این بود خطر بزرگ بر عالم اسلام و بزرگترین آرزوی هواخواهان ترقی اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد. نسبت این دو با هم نسبت روح و بدن است. این روح و بدن، این مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندند. فلسفه پوست حفظ مغز است، پوست از مغز برای حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد البته مغز گزند می بیند و پوست خاصیتی ندارد، باید سوخته و ریخته بشود.

ائمه اطهار همتی که کردند این بود که مواریث معنوی اسلام را حفظ کردند، حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کردند. اولین کسی که حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کرد، امام حسین (ع) بود. قیام امام حسین چنین اثری داشت، فهمانید که اسلام، تقوا و خداشناسی و فداکاری و گذشت در راه خداست نه آن چیزی که دستگاه خلافت اموی بپا کرده است «1».

1- 5- اسلام و زندگی

در میان ادیان و مذاهب، هیچ دین و مذهبی مانند اسلام در شؤون زندگی مردم مداخله نکرده است. اسلام در مقررات خود به یک سلسله عبادات و اذکار و اوراد و یک رشته اندرزهای اخلاقی اکتفا نکرده است؛ همان طوری که روابط بندگان با خدا را بیان کرده است. خطوط اصلی روابط انسان ها و حقوق و وظایف افراد را نسبت به یکدیگر نیز در شکل های گوناگون بیان کرده است. قهراً پرسش انطباق با زمان درباره اسلام که چنین دینی است بیشتر مورد پیدا می کند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 283

فصل دوم: مبانی نقد سکولاریسم

2- 1- نسبت دین و غرایز

اگر با نام خدا و با نام دین، با غرایز مبارزه شود، اگر تحت نام وعنوان دین، تجرد و رهبانیت مقدس شمرده شود و ازدواج پلیدی، اگر تحت آن نام و عنوان، جهل موجب نجات معرفی گردد و علم سبب گمراهی، اگر با آن نام و عنوان، ثروت و قدرت و تمکن مایه بدبختی شناخت شود و فقر و ضعف و دست نارسی مایه سعادت و خوشبختی، چه عوارضی دست می دهد؟ انسانی را در نظر بگیرید که از طرفی تحت تأثیر جاذبه دینی و تلقینات دینی است و از طرف دیگر تحت تأثیر جاذبه شدید این امور، بالاخره یا این طرف را می گیرد یا آن طرف را و یا مانند بسیاری از مردم در کشاکش این دو جاذبه گرفتار می شود، از کسانی می شود که درباره شان گفته اند:

یک دست به مصحفیم و یک دست به جام # گه نزد حلالیم و گهی نزد حرام

روحیه مذبذب پیدا می کند: «لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء». در واقع و نفس الامر، یک بیمار روانی درست و حسابی می شود با همه عوارض و آثارش.

کار دین و رسالت دین، محو غرایز نیست، تعدیل و اصلاح و رهبری و حکومت و تسلط بر آنهاست. چون غرایز را نمی توان و نباید از بین برد، قهراً در اجتماعاتی که با نام خدا و دین و مذهب برای نابودی غرایز قیام می کنند و خداپرستی را با زندگی، متضاد معرفی می کنند، خود این معانی و مفاهیم عالی شکست می خورند و ماتریالیسم و سایر مکتب های ضد خدایی و ضد دینی رواج می گیرد. لهذا بدون تردید باید گفت که زاهدمآبان جاهل هر محیطی (که بدبختانه در میان خود ما هم زیاد هستند) از عوامل مهم گرایش مردم به مادیگری می باشند.

راسل می گوید تعلیمات کلیسایی، بشر را در میان دو بدبختی و حرمان قرار می دهد: یا بدبختی دنیا و حرمان از نعمت های آن و یا بدبختی و حرمان از آخرت و حور و قصور آن. می گوید از نظر کلیسا انسان الزاماً باید یکی از دو بدبختی را تحمل کند: یا به بدبختی دنیا تن دهد و خود را محروم و منزوی نگه دارد و در مقابل در آخرت و جهان دیگر از لذت ها بهره مند گردد، یا اگر خواست در دنیا از نعمت ها و لذت ها بهره مند باشد، باید بپذیرد که در آخرت، محروم خواهد ماند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 284

اولین سؤال و ایرادی که بر این منطق وارد است از ناحیه منطق و توحید و خداشناسی است. آخر چرا خدا الزاماً بشر را به تحمل یکی از دو بدبختی محکوم کرده است؟ چرا جمع میان دو خوشبختی ناممکن است؟ مگر خداوند بخیل است؟! مگر از خزانه رحمت او کم می شود؟! چه مانعی دارد خدا، هم خوشبختی دنیا را برای ما بخواهد و هم خوشبختی آخرت را؟ اگر خدایی در کار است که از وجود و قدرت غیرمتناهی لبریز است، بایستی سعادت کامل ما را بخواهد، و اگر سعادت کامل ما را می خواهد، هم خوشبختی دنیای ما را می خواهد و هم خوشبختی آخرت ما را «1».

2- 2- اسلام و مسئولیت

دین عبارت است از مسئولیت، البته مسئولیت توأم با عشق و علاقه. دین از نظر ماهیت غریزی یک عشق و محبت است و از نظر ماهیت اجتماعی یک مسئولیت است.

اینجا سه بحث است:

الف. دین از مسئولیت انفکاک پذیر نیست. انسان متدین واقعی خواه ناخواه احساس مسئولیت می کند هم برای خود، هم برای محیط خانواده و هم برای اجتماع، بی تفاوتی با دینداری سازگار نیست. دین منهای مسئولیت، دین منهای دین است.

ب. مسئولیت از دین انفکاک پذیر نیست. فلسفه هایی که خواسته اند مسئولیت منهای دین بسازند، همه شکست خورده هستند.

ج. مسئولیت، خود یک مقیاس است برای دین شناسی و برای استقامت و انحراف تعلیماتی که به نام دین داده می شود.

اما قسمت اول: دین منهای مسئولیت ناممکن است، زیرا دین جز یک سلسله تکلیف های اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، عبادی نیست. بعضی ها دین را به معنی یک وابستگی اسمی و شناسنامه ای و انتساب محض خیال می کنند خصوصاً تشیع را و بلکه خیال می کنند اسلام یا تشیع، وسیله ای است برای سلب مسئولیت و ترک عمل، مسلمان شده ایم و یا شیعه شده ایم که از عمل و از مسئولیت معاف باشیم و حال آنکه دیندار هستیم برای اینکه به مسؤلیت های خود، در حقیقت به انسانیت خود واقف باشیم، زیرا همچنان

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 285

که گفتیم مسئولیت مقوّم انسانیت است. آیه «انا عرضنا الامانه» ... می تواند دلیل خوبی بر مدعا باشد. انسان به آن اندازه دیندار است که به مسئولیتهای خود واقف و آگاه باشد و ازعهده آنها به خوبی برآید. آیه قرآن می گوید که در قیامت گفته می شود: «و قفوهم انهم مسؤولون». ایضاً قرآن درباره انبیا می گوید: «فلنسئلنّ الذین ارسل الیهم و لنسئلنّ المرسلین». درباره خصوص عیسی بن مریم می گوید: یا عیسی بن مریم «أ انت قل للناس اتخذونی و امّی الهین من دون الله». پیغمبر اکرم فرمود: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته». علی (ع) فرمود: انکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم.

دین مسئولیت است در برابر چه؟ و از چه؟ از خود، از خاندان خود، از اجتماع، از جهان. پس چهار نوع مسئولیت داریم و البته هر یک از این چهار نوع اقسامی دارد.

انسان در مسئولیت خود مسئول دو چیز است: یکی مسئول حفظ و نگهداری سرمایه هایی که به او داده شده است که آنها را تضییع نکند، دیگر مسئول بهره برداری و حداکثر استفاده و در حقیقت ساختن آنچه ماده ها و مایه های اولیه [آن ] به او داده شده است. در حدیث است که انسان در قیامت قدم بر نمی دارد مگر اینکه مورد پرسش قرار می گیرد.

اینجاست که پای رشد و آگاهی و توانایی نگهداری و بهره برداری به میان می آید.

مسئولیت های انسان

مسئولیت های فردی

انسان در مورد شخص خودش مسئول نگهداری و بهره برداری و ساختن چند چیز است:

الف. جسم یعنی سلامت و قوّت و اعتدال بدن

ب. عقل.

ج. اراده اخلاقی و تحکم آن بر غرایز و حتی بر قوه خیال و وهم.

د. غرایز و شهوات مثل شهوت جنسی، یعنی همان چیزهایی که [در] لسان روایات آمده است که حقوقی بر انسان دارد «1».

ه-. عواطف و ذوقیات از قبیل زیبایی.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 286

و. عاطفه خاص پرستش.

مسئولیت خانوادگی

اما مسئولیت خانوادگی: ماهیت ازدواج چیست؟ آیا شرکت است یا مسئولیت؟ از نظر اسلام ازدواج یک مسئولیت بزرگ است. همچنین تولید فرزند، یک مسئولیت است.

مسئولیت اجتماعی

مهمترین و انسانی ترین مسئولیت ها مسئولیت اجتماعی است، زیرا در هر مسئولیت علاقه و درد شرط است و دیگر دغدغه. در مورد مسئولیت خود و همچنین مسئولیت خانواده، یک علاقه طبیعی هست و دغدغه از نوع نگرانی برای سرنوشت خود و شخص مورد علاقه طبیعی خود هست. اما در مسئولیت اجتماعی است که هر فردی شایستگی انسانی آن را ندارد، زیرا اولًا باید درد انسان های دیگر را داشته باشد و در درد آنها با آنها شریک باشد، یعنی دیگری گرسنگی بکشد و او رنج گرسنگی او را و همچنین ... و ثانیاً یک نوع دغدغه وجدانی و احساس تقصیر و گناه در خود نسبت به سرنوشت اجتماع داشته باشد. اینجاست که معلوم می شود دغدغه حقیقی که رکن مسئولیت است، در این مورد پیدا می شود و دغدغه انسان نسبت به خود و خانواده خود نیز باید از این نوع باشد نه ناشی از علاقه به خود و علاقه مثلًا پدری و مادری به فرزند.

این سه مسئولیت از یکدیگر جدا نیست، یعنی تقدم و تأخری در کار نیست که اول خودمان را اصلاح کنیم و بعد محیط خانوادگی و بعد اجتماع. البته علی می فرماید: «من نصب نفسه للناس اماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره.» پس اصلاح نفس مقدم است ولی نه به معنای عدم تکلیف در مورد سایر مسئولیت ها.

در مورد شرکت در وظایف اجتماعی سه مکتب است:

الف. مکتب محبت و نه درگیری: باید از طریق محبت خدمت کرد، همه را دوست داشته باشید حتی قیصررا، کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا واگذار کنید. (روش مسیحیت)

ب. درگیری طبقاتی و اینکه مبارزه و نه محبت و اینکه محبت دامی است برای در زنجیر نگه داشتن محرومان (مارکسیسم). بدیهی است که چنین درگیری طبعاً سبعانه خواهد بود. معنای این مطلب این است که اساساًزندگی مبارزه است و نه چیز دیگر.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 287

ج. مسئولیت که مستلزم درگیری است به خاطر محبت. اما محبت؛ زیرا باید رحمه للعالمین بود و به هر گنهکاری به چشم یک بیمار نگاه کرد.

امر به معروف اسلام، جهاد اسلام، وعظ و اندرز و تذکرات اسلام، خدمات اجتماعی اسلام همه از این نوع است.

اینکه رسول اکرم فرمود: «من اصبح و لم یهتّم بامور المسلمین فلیس بمسلم» و یا فرمود: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته» و «مثل المؤمنین فی تواددهم و تراحمهم کمثل الجسد» ... ناظر به این مطلب است.

مسیحیت قرن ها علیه اسلام تبلیغ کرد که اسلام دین امر به معروف است پس ضد آزادی است و همچنین دین جهاد است پس ضد آزادی است. جواب این است که اسلام دین مسئول است و مسئولیت بدون درگیری با غاصبان حقوق اجتماع و با آنان که به تعبیر قرآن «صادّ عن سبیل الله» می باشند، معنی ندارد.

این مسئولیت را فردی نمی توان انجام داد؛ چه در شکل مسالمت و نیکوکاری و چه در شکل درگیری، وحدت و همکاری و قدرت لازم است «1».

2- 3- رابطه دنیا و آخرت

آیا قرآن و اسلام رابطه انسان با طبیعت را رابطه زندانی و زندان می داند؟ رابطه یوسف و چاه می داند؟ رابطه مرغ و قفس می داند؟ در عرفان روی این مطلب خیلی تکیه شده است. سنایی می گوید: «قفس بشکن چو طاووسان، یکی بر پر بر این بالا» و دیگری می گوید: «ای یوسف مصر درآ از چاه». در تشبیه رابطه انسان و طبیعت به «زندانی و زندان» هم که از زمین و آسمان گفته اند.

نظر اسلام

در اسلام رابطه انسان با طبیعت رابطه کشاورز است با مزرعه، رابطه بازرگان است با بازار تجارت، رابطه عابد است با معبد، برای کشاورز، مزرعه هدف نیست ولی وسیله هست؛ یعنی محل زندگی و کانون زندگی کشاورز، شهر است اما از این مزرعه است که وسایل خوشی و سعادتش را به دست می آورد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 288

یک کشاورز باید به مزرعه برود و زمین را شخم بزند، بذر بپاشد و زمین را آباد کند. بعد که محصول رویید، اگر علف هرزه ای پیدا شد وجین کند و بعد درو و سپس خرمن کند. کلام پیامبر است: «الدنیا مزرعه الاخره» دنیا کشتزار عالم آخرت است. بله، اگر کشاورز مزرعه را با خانه ومقرّ خود اشتباه کند، خطا کرده است. مزرعه را به عنوان مزرعه بودن، نباید با چیز دیگری اشتباه کند. بازار برای یک بازرگان جای کار است که سرمایه و عمل و تلاشی را برای سود و درآمد بیشتری به کار اندازد و برآنچه دارد بیفزاید. دنیا هم برای انسان چنین چیزی است. کلام امیرالمؤمنین است: «الدنیا متجر اولیاء الله».

شخصی در حضور امیرالمؤمنین شروع کرد به مذمت کردن دنیا. شنیده بود که علی (ع) دنیا را مذمت می کند ولی نمی فهمید که او از چه جنبه ای دنیا را مذمت می کند. او خیال می کرد که وقتی علی (ع) دنیا را مذمت می کند. مثلًاطبیعت را مذمت می کند. نمی دانست که او دنیا پرستی را مذمت می کند؛ او تو را از نظر پرستش دنیا که ضد حق پرستی و حقیقت پرستی است و مساوی با نفی همه ارزش های انسانی است، مذمت می کند. وقتی آن مرد دنیا را مذمت کرد، علی (ع) که ضد دنیاپرستی است و آن را مذمت می کند برآشفت و فرمود:

 «ایها الذّام للدنیا المغتر بغرورها المخدوع بأباطیلها، اتغتر بالدنیا ثم تذمها؟ انت المتجرم علیها ام هی المتجرمه علیک؟»

ای آقای مذمتگر دنیا! ای کسی که فریب دنیا را خورده ای! دنیا تو را فریب نداد، تو فریب خوردی. خیلی تعبیر عجیبی است. دنیا کسی را فریب نمی دهد، انسان خودش فریب می خورد.

من در این باره مثلی می گویم: یک وقت پیرزنی با آرایش های مصنوعی، انسان را گول می زند: دندان در دهانش ندارد، دندان مصنوعی می گذارد؛ مو به سرش ندارد، موی مصنوعی می گذارد. به قول آن شاعر عرب:

عجوز تمنّت ان تکون فتیه # و قد یبس العینان و احدودب الظّهر

یک بیچاره ای او را به صورت یک زن جوان خیال می کند و وقتی کار از کار گذشته است، می بیند که اشتباه کرده است. ولی یک وقت همین پیرزن می گوید: آقا! سن من پنجاه و نه سال و شش ماه و شش روز است و حقیقت را می گوید. دندانها و موهایش را نشان می دهد، می گوید: یک دندان هم به دهانم ندارم و موهایی که می بینی، موی مصنوعی است که به سرم گذاشته ام. من همین هستم؛ آیا حاضری با من

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 289

ازدواج کنی؟ او هر چه می گوید: من دندان ندارم، انسان می گوید: قربان همان دندان هایی که نداری! هر چه می گوید: من زلف ندارم، انسان می گوید: شما تعارف می فرمایید، من می فهمم که شما دارید هزم نفس می کنید. پس این پیرزن، تو را فریب نداده، تو خودت آماده فریب خوردن هستی، خودت می خواهی خودت را فریب بدهی، یک موضوع برای فریب خوردن می خواهی.

علی (ع) می فرماید: دنیا که چیزی را مخفی نکرده است. دنیا چه چیزی را مخفی کرده که می گوید دنیا مرا گول زد؟ آن روزی که به دست خودت پدرت را دفن کردی، دنیا تو را گول زد؟! دنیا می گوید: من همینم که هستم، من محل تغیّر هستم و ثباتی در من نیست. دنیا می گوید: من را همان طور که هستم درک کن، چرا می خواهی مرا آن طور که نیستم باور کنی؟ من یک طوری هستم و دارم خودم را هم به تو نشان می دهم ولی تو می خواهی مرا آن طور که نیستم و خودت خیال می کنی، باور کنی. پس دنیا کسی را فریب نمی دهد، انسان فریب می خورد. «انت المتجرم علیها ام هی المتجرمه علیک؟» بیا حساب کنیم، آیا تو بر دنیا جنایت کردی یا دنیا بر تو جنایت کرد؟ تو به این عالم خیانت می کنی یا عالم به تو خیانت می کند؟ «متی غرّتک؟» دنیا کی تو را فریب داد؟ «ام متی استهوتک؟» کی دنیا هوای نفس تو را طلب کرد؟ این تو هستی که با هوای نفس خود دنبال دنیا هستی. «ابمصارع آبائک من البلی؟» «ام بمضاجع امهاتک تحت الثری؟» بعد فرمود: «الدّنیا مسجد احبّاء الله.» دنیا مسجد دوستان خداست. آیا اگر مسجد نباشد، عابد می تواند عبادت کند؟ «متجر اولیاء الله»، دنیا بازار تجارت اولیای خداست. اگر بازار نباشد، آیا بازرگان می تواند بازرگانی کند و سود ببرد «1»؟

تفاسیر نسبت به بدی دنیا

یکی اینکه طبیعت روزگار بر ستم و جبر و بدی است که فلسفه بدبینی به وجود می آورد که خلاف منطق قرآن است و طبق این نظریه چاره ای جز سوختن و ساختن نیست. نوع دیگر این که ریشه بدی دنیا میل های ماست و آنها را باید ریشه کن کرد تا خوشبخت شد. سوم این که قناعت و رضایت و محدودیت ومحصوریت و بردگی دنیا بد است. این هم چاره دارد و چاره اش پرورش میل های عالی و توسعه شخصیت و تولدی دیگر و نوعی تحصیل آزادی است مقرون به آسایش بدن و روح هر دو. اما ریشه

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 290

ترک دنیا به تفسیر سوم، از نظر اسلام سه چیز است: الف. وجود جهانی دیگر ابدی و در سطح عالیتر ب. اصل رضا به حدود خود. ج. حسن روابط اجتماعی «1».

تفسیر مذمت دنیا

ملامت برای اکتفا به دنیا و قناعت به دنیا از قبیل ملامتی است که پدری طفل بازیگوش خود را که به مدرسه بی علاقه است، [می کند.] مقصود پدر این نیست که چرا بازی می کنی یا غذا می خوری مقصود پدر این است که چرا تمام همّ تو صرف اینها می شود و لهذا اگر بی نشاط شود و به بازی بی علاقه شود و یا نسبت به غذا اظهار بی میلی کند، پدر ناراحت می گردد. منطق قرآن هم همین است. خلاصه اینکه مذموم بودن و یک نوع تنزیه و تحقیر نسبت به دنیا در منطق دین به طور مسلّم هست ولی این منطق را سه جور می شود تفسیر کرد: تفسیر بدبینی نسبت به جهان که برخی فلاسفه مادی مسلک در قدیم داشته اند و مسلک مبارزه با میل ها که برخی از شرقی ها مثل بودا و مانی و برخی غربی ها مثل کلبی های یونان برای بهترین راه سعادت پیشنهاد کرده اند. نظریه اول مربوط به حکمت نظری و جهان بینی نظری است و نظریه دوم از حکمت عملی است و قرآن با هیچ کدام موافق نیست. وعاظ ما نه باید ناشر افکار فلاسفه بدبین باشند و نه باید ناشر افکار بوداها و مانی ها باشند باید با کمال دقت ناشر افکار خود قرآن باشند.

جهان بینی قرآن در باب خلقت اجازه نمی دهد که ما چه در باب اعیان و اشیاء و چه در باب میل ها و غریزه ها اعتقاد به امر باطل و زاید داشته باشیم. این نظریه منع از اکتفا و قناعت، ناشی از سه قسمت است: یکی فصل دیگر از جهان بینی قرآن در باب معاد و جهانی وسیع تر و فسیح تر از این جهان و اعتقاد به کرامت انسان و بقای روح و نشئه دیگر برای انسان که خود به خود اهمیت و ارزش انسان بالاتر از این می شود که تمام همّ وی دنیا و مادیات باشد. دیگر نظر اسلام در باب سعادت فرد که هر چند اسلام طرفدار این نیست که «ان السلامه فیها ترک ما فیها مطلقاً» ولی اسلام حیات طیبه را به قناعت و رضایت به قسمت یعنی مقتضای استعداد و شرایط می داند. دیگر نظر اسلام در حسن روابط اجتماعی که با تنافس و تکالب نه تنها سعادت جامعه تأمین نمی گردد، بلکه بدتر صلح و صفا و امنیت که اساس سعادت اجتماعی است بهم می خورد. بعلاوه انسان از لحاظ اجتماعی و فردی اگر بخواهد شرافتمندانه زندگی کند باید به قول ناصرخسرو، شکار دنیا نباشد، دنیا شکار او باشد. ناصرخسرو می گوید:

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 291

نیز نگیرد جهان شکار مرا             نیست دگر با غمانش کار مرا

لاجرم اکنون جهان شکار من است             گرچه همی دارد او شکار مرا

گرچه همی خلق را فکار کند             کرد نیارد جهان فکار مرا

مردم از نظر این که در زندگی برای خود هدف مشخص و معینی داشته باشند که محور اصلی فعالیت های آنها به شمار رود، بر دو قسم اند: بعضی صاحب هدف و بعضی بی هدف. مردم بی هدف که فعالیت هایشان در اطراف آن متمرکز باشد به جایی نمی رسند هر چند دارای عالیترین استعدادها باشند. مردم با هدف نیز بر دو قسم اند: بعضی هدفشان از حدود تن آسانی و این که بالاخره در همه شرایط باید از آسایش و لذت بیشتری برخوردار شد و با همه شرایط مختلف معنوی باید خود را سازگار کرد، تجاوز نمی کند. اگر مصلحت بدانند سینه می زنند و اگر اوضاع برگشت عربده می کشند. بعضی دیگر هدف معنوی و روحی دارند، به خاطر هدف روحی تن را به رنج و زحمت می اندازند.

واذ کانت النفوس کبارا# تبعت فی مرادها الاجسام

این گونه مردم بر دو قسم اند: یا هدف موهوم دارند و یا هدف معقول و مثبت. هدف های وهمی از قبیل آب و خاک، نژاد، مسلک ساختگی خود یا مثل خود، یا هدف معقول و واقعی. آن که می گوید: چو ایران نباشد تن من مباد، برای وطن خود ارزش قائل است. برای جان و مال و فرزند و همه چیز خود آنگاه ارزش قائل است که این کمال مطلوب و ایده آل یعنی سربلندی وطن یا نژاد محفوظ باشد. اگر این کمال مطلوب نباشد، برای زندگی هیچ گونه ارزشی قائل نیست. از نظر اسلام این گونه امور دون شأن بشر است که هدف قرار بگیرد، بلکه پیغمبر اکرم افتخار به نیاکان را امری گندناک معرفی کرد. ولی به هر حال کسی که کمال مطلوبی اینچنین دارد که خواه ناخواه امری معنوی و ذهنی است، برای مادیات ارزشی در برابر آن قائل نیست. هیچ ملت متمدنی پیدا نمی کنید که افراد خود را به کمال مطلوبی مافوق مادیات عادت ندهد و تربیت نکند یعنی افراد را همه می خواهند به شکلی باشند که ارزش امور مادی را مشروط به وجود و بقا و تحقق کمال مطلوب و ایده آل بدانند. تربیت مادی کمونیستی نیز با همه جنبه های ماتریالیستی این طور است. در اسلام ترک دنیا جز این که انسان ارزش امور مادی [را] تابع ارزش کمال مطلوب و امور دیگر معنوی وابسته به آن بداند چیزی نیست: «قل ان کان اباؤکم ... احب الیکم من الله و رسوله» ... اسلام به ترک دنیا به معنی رهبانیت و عزلت و ترک فعالیت و تولید امر نمی کند، به تقدم آخرت بر دنیا یعنی به

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 292

تقدم ارزش های معنوی و کمال مطلوب الهی دعوت می کند. از این رو می توانیم بفهمیم که تربیتی در جهان نیست که این نوع ترک دنیا- که لازمه کمال مطلوب داشتن- در آن نباشد.

علیهذا دنیا یا از ماده «دنوّ» است و یا از ماده «دنائت». بنا بر اول معنی اش دار نزدیکتر یا حیات نزدیکتر و یا مطلق نزدیکتر است و بنا بر دوم معنی اش دار پست تر یا حیات پست تر است. ظاهر این است که همان طوری که راغب گفته، معنی اصلی همان دنوّ باشد و سایر معانی از قرب و دنو گرفته شده باشد. در مقابل، آخرت به معنی عاقبت و نتیجه و آخری است. به دنیا در قرآن «اولی» هم گفته شده (و ان لنا للاخره و الاولی)، «عاجله» نیز گفته شده (من کان یرید العاجله ... و من اراد الاخره ...). ممکن است از همه اینها مقصود تمام دوره حیات این جهانی باشد نسبت به حیات آن جهانی و ممکن است تمام دنیا و آخرت را امتداد واحد بگیریم و امر نزدیکتر را نسبت به اثرش و اثر اثرش دنیا بگیریم و هر اثر را نسبت به مقدمه اش آخرت بگیریم. زیرا هیچ عملی در دنیا تک و بدون ارتباط با مقدمه ای و نتیجه ای، بدون ارتباط با ماقبل و مابعد خود نیست. هر عملی را اگر تنها در نظر بگیریم ممکن است به عمل دیگر ترجیح داشته باشد و اما اگر هر دو را با نتایج آنها در نظر بگیریم یعنی با نتیجه و عکس العمل نزدیکشان در نظر بگیریم و مجموع مقدمه و نتیجه ای را با مقدمه و نتیجه دیگری در نظر بگیریم، حساب ها عوض می شود. از دو دوا ممکن است یکی از آنها برای ریشه کن کردن مرض، قاطع تر و سریع تر باشد ولی همان دوا اثر سوئی روی یکی از اعضای رئیسه بگذارد. باز عمل را با اثر و اثرِ اثر اگر در نظر بگیریم باز ممکن است برای مرتبه دوم حساب بهم بخورد. همین طور شعاع عمل هر چه پیش برود ممکن است حساب ها عوض بشود. از این نظر خیر و شر و نافع و مضر و فیروزی و شکست برای انسان، نسبی است. گاهی یک فیروزی عین شکست است چون بدبختی در جلو دارد و یک شکست عین پیروزی است چون منتهی می شود به پیروزی، یعنی شعاعی که از آن عمل کشیده شده به سوی یک پیروزی کشیده شده.

پیروزی مطلق آن است که شعاع عمل در بی نهایت به حسب زمان (نه به حسب عدد عمل و عکس العمل) یعنی آنجا که دیگر نوع عمل و سنخ عکس العمل یک روش ثابت و قطعی به خود می گیرد، دیگر تلخ و شیرین با هم و دنبال هم نیست، دیگر تلخ سبب شیرین و شیرین سبب تلخ نمی گردد [پیروزی باشد] آنجا دیگر دار امتیاز و جدایی است، حساب ها تصفیه و قطعی می شود. آنجا دیگر نعمت به صورت بلا و بلا به صورت نعمت نیست. آنجا دیگر این طور نیست که مولوی در وصف دنیا گفته است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 293

ضد اندر ضد پنهان مندرج             آتش اندر آب س- وزان م- ندمج

میوه شیرین ن- هان در شاخ برگ             زندگ- ی ج- اودان در زیر مرگ

درج در خوفی هزاران ایمنی             در سواد چ- شم چندان روشنی

در عدم پنهان ش- ده موجودی ای             در سرشت ساجدی مسجودی ای

به هر حال دنیا عاجله و اولی است و آخرت عقبی و آخرت است. به همان مقدمه ای که گفته شد که هیچ عملی از ماقبل و مابعد خود جدا نیست، در امتداد آنهاست و به آنها متصل است، آخرت نیز برخلاف آنچه اهل ظاهر می پندارند از دنیا جدا نیست و به آن متصل است و بلکه به همان نسبت که علل ایجابی از علل اعدادی به معلول متصل تر است، آثار آن جهانی اعمال از آثار این جهانی اعمال به آنها متصل تر و مرتبطتر است. آخرت بر دنیا محیط است. مردم ارتباط و اتصال و وحدت بین اعمالشان و عکس العمل های اعمالشان [را] می بینند، مثلًا می گویند: حسین علیه السلام روز سقیفه کشته شد، اما اتصال و ارتباط بین دو جهان را احساس نمی کنند. خلاصه مقصود از آخرت ممکن است خصوص آثار و عواقب ونتایج آن جهانی اعمال باشد و معنی «من اراد الاخره» یعنی آثار نیک آن جهانی اعمال را و ممکن است آثار آن جهانی فقط یکی از مصادیق آخرت باشد، البته مصداق کامل تر و جامعتر، ولی مفهوم، اعم است و شامل مطلق عواقب اعمال بوده باشد زیرا در این جهان هم تا حدی ثواب و عقاب، پاداش و کیفر هست: «ولیخش الذین لوترکوا من خلفهم ذریه ضعافاً خافوا علیهم». ایضاً درداستان عبد صالح آمده: «و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینه ... فاراد ربک» ... به هر حال ما دو حساب داریم: حساب جزئی و حساب کلی. در حساب جزئی ممکن است یک چیز موفقیت و یا شکست باشد و در حساب کلی برعکس. تسلیم به خدا یعنی تسلیم به حساب کلی. با یک طرز عمل می توان همه حوادث را تبدیل به موفقیت مطلق کرد و آن حساب اتصال و ارتباط و اخلاص برای خداست. در آنجا دیگر شکستی وجود ندارد، هر شکستی موفقیت است».

 لینک مقالات مرتبط:

مفهوم سکولاریسم‏ بخش دوم                      

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است