انس ما با مفاهیم اعتباری و اجتماعی که در زندگی اجتماعی به کار میبریم غالباً سبب خطا و اشتباه ما میشود؛ سبب میشود که الفاظی که در معارف اسلامی آمده است از معنای حقیقی خود منسلخ شوند و مفهومی اعتباری و قراردادی پیدا کنند.
ما آنجا که کلمه «قرب» و نزدیکی را در خارج از مفاهیم اجتماعی به کار میبریم همان مفهوم حقیقی را اراده میکنیم؛ مثلًا میگوییم در نزدیکی این کوه چشمهای است، یا خود را به نزدیک این کوه رساندم. در اینجا مراد ما قرب واقعی است؛ یعنی واقعاً دوری و نزدیکی فاصله خود را تا کوه در نظر میگیریم و از کلمه «قرب» منظورمان این است که آن فاصله- که یک امر واقعی است نه قراردادی- کمتر شده است. امّا وقتی که میگوییم فلان شخص نزد فلان مقام اجتماعی قرب پیدا کرده است و یا میگوییم فلان شخص با فلان خدمت خود به فلان مقام نزد او تقرّب حاصل کرد، در اینجا ...مقصودمان این است که خدمتگزار در اثر خدمتش در روحیّه مخدوم خود تأثیر کرد و او را از خود راضی نمود و حال اینکه قبلًا راضی نبود، یا او را از خود راضیتر کرد و در نتیجه از این پس مخدوم بیش از گذشته به او عنایت خواهد داشت. پس استعمال «قرب» در اینجا یک استعمال مجازی است نه حقیقی؛ واقعاً وجود خارجی این شخص در نزدیکی وجود خارجی آن شخص قرار نگرفته است، بلکه از آن رابطه خاصّ روحی که از طرف مخدوم نسبت به خادم برقرار شده و آثاری که بر این رابطه روحی مترتّب است، مجازاً و تشبیهاً «قرب» تعبیر شده است.
قرب به ذات حق چطور؟ آیا قرب حقیقی است یا قرب مجازی؟ آیا واقعاً بندگان با اطاعت و عبادت و سلوک و اخلاص به سوی خدا بالا میروند و به او نزدیک میشوند؟ فاصلهشان کم میشود تا آنجا که فاصله از بین میرود و به تعبیر قرآن «لقاء ربّ» حاصل میگردد، و یا اینکه همه این تعبیرات، تعبیرات مجازی است؟ به خدا نزدیک شدن یعنی چه؟! خدا دور و نزدیکی ندارد. نزدیکی به خدا عیناً مانند نزدیکی به یک صاحب مقام اجتماعی است؛ یعنی خدا از بنده خود خشنودی حاصل میکند و در نتیجه، لطف و عنایتش عوض میشود و بیشتر میگردد.[1]
..نتیجه سخن منکران قرب حق این است که در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق میکند- همچنانکه طرفداران قرب حقیقی نیز به این مسأله اعتراف دارند- و نه نسبت بنده با خدا فرق میکند. از نظر نزدیکی و دوری حقیقی، اوّلین شخص جهان بشریّت یعنی رسول اکرم با شقیترین آنها از قبیل فرعون و ابو جهل مساویاند.
حقیقت این است که این اشتباه از یک نوع طرز تفکّر مادّی درباره خدا و انسان- و بالاخص درباره انسان- پیدا شده است. کسی که انسان و روح انسان را صرفاً تودهای از آب و گل میداند و نمیخواهد به اصل فَاذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی[2] اعتراف کند و حتّی این تعبیر را نیز حمل به یک معنای مجازی میکند، چارهای ندارد جز انکار قرب واقعی حق.
ولی چه لزومی دارد که ما انسان را اینچنین حقیر و خاکی فرض نماییم تا مجبور شویم همه چیز را تأویل و توجیه کنیم؟ خداوند کمال مطلق و نامحدود است، و از طرفی حقیقت وجود مساوی با کمال است و هر کمال واقعی به حقیقت وجود که حقیقتی اصیل است باز میگردد از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، رحمت، خیریّت و غیره.
موجودات در اصل آفرینش به هر نسبت که از وجودی کاملتر- یعنی از وجودی قویتر و شدیدتر- بهرهمند هستند، به ذات الهی که وجود محض و کمال صرف است نزدیکترند. طبعاً فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزدیکترند و به همین جهت بعضی از فرشتگان از بعضی دیگر مقرّبترند، بعضی حاکم و مطاع بعضی دیگر میباشند؛ و البتّه این تفاوت مراتب قرب و بعد مربوط به اصل خلقت و به اصطلاح مربوط به قوس نزول است.
موجودات، بخصوص انسان، به حکم «انّا لِلّهِ وَ انّا الَیْهِ راجِعونَ»[3] به سوی خداوند بازگشت میکنند. انسان به حکم مرتبه وجودی خود، این بازگشت را باید به صورت طاعت و عمل اختیاری و انجام وظیفه و به صورت انتخاب و اختیار انجام دهد. انسان با پیمودن طریق طاعت پروردگار واقعاً مراتب و درجات قرب پروردگار را طی میکند؛ یعنی از مرحله حیوانی تا مرحله فوق ملک را میپیماید. این صعود و تعالی یک امر تشریفاتی و اداری نیست، قراردادی و اعتباری نیست، از قبیل بالا رفتن از عضویّت ساده یک اداره تا مقام وزارت، و یا از عضویّت ساده یک حزب تا رهبری آن حزب نیست، بلکه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدّت و قوّت و کمال یافتن وجود است که مساوی است با زیادت و استکمال در علم و قدرت و حیات و اراده و مشیّت و ازدیاد دایره نفوذ و تصرّف. تقرّب به خداوند یعنی واقعاً مراتب و مراحل هستی را طی کردن و به کانون لا یتناهی هستی نزدیک شدن.
بنابراین محال است که انسان در اثر طاعت و بندگی و پیمودن صراط عبودیّت به مقام فرشته نرسد و یا بالاتر از فرشته نرود و لا اقل در حدّ فرشته از کمالات هستی بهرهمند نباشد. قرآن برای تثبیت مقام انسانی میگوید:
«ما فرشتگان را فرمان دادیم که در پیشگاه آدم سجده کنند و همه فرشتگان بلا استثناء سجده کردند جز ابلیس که حاضر نشد»[4]
حقّاً باید گفت منکر مقام انسان هر که هست ابلیس است.[5]
[1] - البتّه اینجا سؤال دیگری پیش میآید و آن اینکه خشنودی خداوند یعنی چه؟
خداوند محلّ حوادث نیست که از کسی خشنود نباشد و بعد خشنود شود و یا خشنود باشد و بعد ناخشنود شود. ناچار جواب میدهند که تعبیر «خشنودی» و «ناخشنودی» نیز یک تعبیر مجازی است؛ مقصود آثار رحمت و عنایت حقّ است که در صورت طاعت و بندگی میرسد و نه چیز دیگر.
آن رحمت ها و عنایت ها چیست؟ در اینجا منطق ها فرق میکند: برخی رحمت ها و عنایت ها را اعمّ از معنوی و مادّی میدانند- رحمت معنوی یعنی معرفت و لذّت حاصل از آن، و رحمت مادّی یعنی باغ و بهشت و حور و قصور- امّا بعضی دیگر حتّی از اعتراف به رحمت معنوی نیز امتناع دارند و همه عنایات و مقامات انسانها را در نزد خداوند محدود میکنند به باغ و بهشتهای جسمانی و حور و قصور و سیب و گلابی.
نتیجه سخن دسته اخیر این است که معنای تقرّب بیشتر اولیاء خدا به ذات احدیّت این است که بیش از افراد دیگر حور و قصور و سیب و گلابی و باغ و بوستان در اختیار دارند.
[5] - برگرفته از مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج3، ص: 291تا ص: 293 (با تصرف)