در
کتابخانه
بازدید : 603013تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand دیباجه دیباجه
Expand اهداف روحانیت در مبارزات*  اهداف روحانیت در مبارزات*
Expand مفهوم آزادی عقیده مفهوم آزادی عقیده
Expand تحلیل انقلاب ایران (1) تحلیل انقلاب ایران (1)
Expand تحلیل انقلاب ایران (2) تحلیل انقلاب ایران (2)
Expand آینده انقلاب اسلامی ایران آینده انقلاب اسلامی ایران
Collapse بخش ضمیمه: آزادی عقیده بخش ضمیمه: آزادی عقیده
Expand فرق فكر و عقیده و اشتباه اعلامیه جهانی حقوق بشرفرق فكر و عقیده و اشتباه اعلامیه جهانی حقوق بشر
Collapse اسلام و آزادی تفكراسلام و آزادی تفكر
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در این زمینه نمونه زیاد است. از زمان حضرت امیر شروع می كنم. ما در تاریخ این طور می خوانیم كه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در زمان خلافتشان مكرر این جمله را می فرمود كه تا من زنده هستم هر سؤالی دارید از من بپرسید كه اگر بمیرم و در میان شما نباشم دیگر كسی را پیدا نخواهید كرد كه این گونه از شما بخواهد كه از او سؤال كنید: سَلونی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدونی. نوشته اند یك مرتبه شخصی از پای منبر بلند شد و با یك تجاسر و بیان جسارت آمیزی گفت: «اَیُّهَا الْمُدَّعی ما لا یَعْلَمُ وَ الْمُقَلِّدُ ما لایَفْهَمُ، اَنَا السّائِلُ فَاَجِبْ» ای مدعیِ- العیاذ باللّه- جاهل و ای كسی كه نفهمیده حرف می زنی! من سؤال می كنم تو جواب بده. وقتی به قیافه اش نگاه كردند دیدند به مسلمین نمی خورد. فقط قیافه اش را توضیح داده اند كه آدم لاغر اندامی بود و موی مجعّد و درازی داشت، كتابی را هم به گردنش آویخته بود «كَأنَّهُ مِنْ مُهَوَّدَةِ الْعَرَب» یعنی قیافه اش شبیه بود به عربهایی كه یهودی شدند.
تا این گونه جسارت كرد، اصحاب امیرالمؤمنین با ناراحتی بپاخاستند و خواستند اذیتش كنند: این كیست كه جسارت می كند؟ ! علی علیه السلام جمله ای دارد، فرمود بنشینید: اِنَّ الطَّیْشَ لایَقومُ بِهِ حُجَجُ اللّهِ وَ لاتَظْهَرُ بِهِ بَراهینُ اللّهِ. فرمود: این شخص سؤال دارد، از من جواب می خواهد، شما خشم گرفتید، می خواهید خشونت به خرج بدهید، غضب كردید، عصبانیت به خرج می دهید، با عصبانیت نمی شود دین خدا را قائم و راست كرد، با عصبانیت برهان خدا ظاهر نمی شود، بنشینید سر جایتان! بعد رو كرد به آن مرد و فرمود: اِسْئَلْ بِكُلِّ لِسانِكَ وَ ما فی جَوانِحِكَ. بپرس با تمام زبانت، یعنی هرچه می خواهد دل تنگت بگو، هرچه در درون دل داری بگو. همین یك جمله كافی بود كه این آدم را از ابتدا نرم كند. شروع كرد به سؤال كردن. چندین سؤال كرد و حضرت جواب دادند. متأسفانه در نقل، متن سؤال و جواب ها ذكر نشده است.

همین قدر نوشته اند كه در آخر یكمرتبه دیدند آن شخص گفت: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللّه.
اسلام اساسا در این گونه مسائل، خفه شو و این حرفها ندارد. در زمان خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 396
پیغمبر می آمدند سؤال می كردند، حضرت جواب می داد. شما در تاریخ می خوانید كه علی علیه السلام در زمان خلافت شیخین مخصوصا زیاد به مسجد می رفت و [در بیان علت این كار] می فرمود: برای این كه صیت اسلام در جهان بلند شده است، از اطراف و اكناف مردم دانشمندی می آیند، سؤالاتی دارند، كسی باید به آنها جواب بدهد. گاهی اصحاب خاص خودش مثل سلمان و ابی ذر را می فرستاد و به آنها می فرمود: بروید در مسجد، مراقب باشید اگر افرادی پیدا شدند كه راجع به اسلام سؤالاتی داشتند مبادا كسی باشد كه نتواند جواب آنها را بدهد، مبادا آدم جاهلی باشد به عنف آنها را رد كند، اگر دیدید دانشمندی از یك جای جهان پیدا شد و سؤالاتی درباره اسلام دارد فورا بیایید مرا خبر كنید كه بروم جوابهایش را بدهم.
حتی بنی امیه علی رغم این همه تبلیغاتی كه علیه آنها می شود و بسیاری از آن تبلیغات (حدود نود در صد آن) درست است، اگر آنها را قیاس كنیم با بسیاری از حكومتهای دیگر كه در جهان بودند، باز آنها بهتر بودند. مخصوصا در دوره بنی العباس آزادی عقیده، تا آنجا كه با سیاست برخورد نداشت، فراوان بود. این داستان را من در داستان راستان تحت عنوان «توحید مفضّل» نقل كرده ام:
مُفضّل بن عمر یكی از اصحاب امام صادق علیه السلام است. رفت در مسجد مدینه نماز بخواند. خلوت بود. خودش می گوید: «بعد از نماز، من درباره پیغمبر و عظمت او فكر می كردم. » در همان حال ابن ابی العوجاء- كه یكی از زنادقه بود یعنی اصلا خدا را قبول نداشت- آمد كناری نشست به طوری كه فاصله زیادی با مفضّل نداشت. بعد یكی از همفكرانش هم آمد كنار او نشست. شروع كردند با همدیگر صحبت كردن. در بین صحبتها یكدفعه ابن ابی العوجاء گفت: من هرچه درباره عظمت این آدم كه در اینجا مدفون شده فكر می كنم، متحیرم. ببین چه كرده است! چگونه به گردن مردم افسار زده است! در پنج وقت صدای شهادت به پیامبری او بلند است. شروع كرد به كفر گفتن راجع به خدا، پیغمبر، قیامت و. . .
مفضّل آتش گرفت، نتوانست طاقت بیاورد. آمد نزد او و با عصبانیت گفت: ای دشمن خدا! در مسجد پیغمبر خدا چنین سخنانی می گویی؟ ! او پرسید: تو كیستی و از كدام نحله از نحله های مسلمین هستی؟ از اصحاب كلامی؟ از فلان فرقه هستی؟ بعد گفت: اگر از اصحاب جعفر بن محمد هستی، ما همین حرفها و بالاتر از اینها را در حضور خودش می گوییم، با كمال مهربانی همه حرفهای ما را گوش می كند به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 397
طوری كه ما گاهی پیش خودمان خیال می كنیم كه تسلیم حرف ما شد و عن قریب او هم حرف ما را قبول می كند. بعد با یك سعه صدری شروع می كند به جواب دادن، تمام حرفهای ما را جواب می دهد. یك ذره از این عصبانیتهایی را كه جنابعالی دارید او ندارد، ابدا عصبانی نمی شود.
مفضّل برمی خیزد می رود خدمت امام صادق علیه السلام و می گوید: یا ابنَ رسول اللّه! من یك چنین گرفتاری پیدا كردم. حضرت تبسّم می كند و می فرماید: ناراحت نباش، اگر دلت می خواهد فردا صبح بیا من یك سلسله درس توحیدی به تو می گویم كه بعد از این اگر با این طبقه مواجه شدی بدانی چه جواب بدهی. كتاب توحید مفضّل كه امروز در دست است مولود این جریان است.
همین ابن ابی العوجاء یك سال در فصل حج به مسجدالحرام رفته بود! با رفقای زندیق خود حلقه ای را تشكیل داده بودند و با هم سخن می گفتند. ظاهرا ابن مقفّع هم در آنجا بوده. یك وقت ابن مقفّع می گوید: این مردم را ببین، مثل گاوی كه به خرمن بسته باشند دور این سنگها می چرخند و در بین اینها یك نفر آدمی كه قابل صحبت كردن باشد نیست مگر آن شیخ جالس كه آنجا نشسته. ابن ابی العوجاء گفت: تو در باره او هم مبالغه می كنی، او هم چیزی نیست. گفت: نه، این غیر از آنهاست. بینشان مباحثه درگرفت. ابن مقفّع گفت: حالا اگر خیلی دلت می خواهد برو از او یك سؤال بكن. من با او صحبت كرده ام، برو با او صحبت كن. رفت اما چقدر جسارت آمیز! ابتدا كه نشست، گفت: یا ابن رسول اللّه! می دانی آدم وقتی در راه حلقش سرفه بگیرد باید سرفه كند. فرمود: بله. گفت: آدم شك هم كه در دلش پیدا می شود باید بگوید. فرمود: بله. گفت من می گویم: اِلی ما تَدوسونَ هذَا الْبَیْدَرَ وَ تَحومونَ حَوْلَهُ حَوْمَ الْبَقَر؟ ! (و از این گونه تعبیرات) تا كی شما می خواهید مثل گاو دور این خرمن بچرخید؟ بعد شروع كرد به سؤال كردن راجع به خدا. امام صادق علیه السلام جواب دادند و متنش در كتب حدیث هست. گفت: اگر خدا راست است چرا خودش را نشان نمی دهد؟ حضرت فرمود: خدا چگونه خودش را نشان بدهد از این بهتر؟ ! یك صانع چگونه می تواند خودش را در صنعتش نشان بدهد كه خدا خودش را در این عالم نشان نداده است؟ آیا خدا خودش را در خلقت تو نشان نداد؟ در خلقت آسمان و زمین نشان نداد؟ در چشم و دست و پا و جهاز هاضمه و ریه ات نشان نداد؟ در فلان گیاه نشان نداد؟ ابن ابی العوجاء می گوید: آنقدر گفت كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 398
یكمرتبه پیش من مجسم شد كه الان خدا خودش در می آید و می خواهد خودش را به من نشان بدهد!
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است