در مقابل این نظر، نظر مخالفی هم وجود دارد كه می گوید: اگر ما منشأ منیّتها را تعلق
اشیاء به انسان بدانیم، نفی مالكیت و نفی این تعلقها در همه ی موارد امكان پذیر نیست.
فرضا این كار را در مورد ثروت انجام دادیم و وضع به صورتی درآمد كه دیگر خانه ی
من، اتومبیل من، درآمد من. . . در كار نبود، با سایر امور چه خواهیم كرد؟ یك جامعه
بالطبع پُستها و سلسله مراتب مختلف و متفاوتی دارد. فی المثل حزب احتیاج به
رهبر دارد؛ رهبر و یا دبیر كل حزب خواه ناخواه یك نفر است. افراد دیگر هم به
حساب مراتب و درجات خود متفاوتند. و یا در مورد دولت، پستها و مشاغل
متفاوتی مطرح است. به این ترتیب حتی در اشتراكی ترین جامعه ها، باز بعضی از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 253
افراد از نظر شهرت و معروفیت و محبوبیت جلو می افتند و بعضی دیگر در زاویه
گمنامی باقی می مانند. از این مهمتر در مورد مسائل خانوادگی است. آیا زن و شوهر
نیز باید اشتراكی باشند و زن من و شوهر من در كار نباشد، یعنی اشتراك مالی باید به
اشتراك جنسی منتهی شود؟ می دانیم كه این امكان پذیر نیست. به طور خلاصه اگر
اضافه و تعلق اشیاء به انسان، انسان را تجزیه می كند و به انسان انانیّت می دهد، در
هرحال تعلقهایی وجود دارد كه به هیچ روی قطع شدنی نیست.
از سوی دیگر آنچه كه انسان را تجزیه می كند و معنویت (به تعبیر شما) را از او
می گیرد، تعلق اشیاء به انسان نیست بلكه تعلق انسان به اشیاء است. تعلق انسان به
اشیاء یعنی آن علقه و وابستگی درونی كه در زبان دین از آن به «محبت دنیا» تعبیر
می كنند. اگر من به این خانه وابسته شدم، آنوقت است كه از انسانهای دیگر جدا
خواهم شد. در واقع به جای خانه ی من، می شوم منِ خانه، یعنی منِ وابسته به این
خانه، منِ بنده و برده ی این خانه. به عبارت دیگر آنجا كه مضاف و مضافٌ الیه است،
انسان اگر مضافٌ الیه واقع شود، تكه تكه و تجزیه نمی شود و اگر مضاف واقع شود، به
وسیله ی مضافٌ الیه اش خرد می شود و از بین می رود. پس به عوض این كه مالكیت
انسان را از اشیاء سلب كنیم، باید مملوكیت انسان نسبت به اشیاء را از بین ببریم؛
یعنی باید انسان را در درجه ی اول از درون اصلاح كنیم، نه آن كه صرفا تغییراتی از
برون برای او ایجاد كنیم.