در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله حکومت اسلامی » بهار 1383 - شماره 31، ؛


چکیده

مبانی آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی - سیاسی، در هر اندیشه سیاسی، متناسب با مبانی معرفت شناختی، هستی شناختی، غایت شناختی، انسان شناختی و روش شناختی آن اندیشه است اندیشه سیاسی مطهری، رکنی از نظام دانش های نظری و عملی وی است شهید مطهری با تبیین سنجیده مبانی یاد شده و لحاظ مقتضیات عدالت سیاسی - اجتماعی، به گونه ای آزادی سیاسی - اجتماعی را تصویر می کند که با عدالت به هیچ روی در تعارض نباشد

چیستی و چگونگی آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی - سیاسی و نحوه ابتنای آن بر مبانی یاد شده، رسالت اصلی این نوشتار است

دو رکن مثبت و منفی آزادی خواهی

1 عصیان و تمرد

2 تسلیم و انقیاد

«آزادی» مفهومی است اثباتی، به معنای عصیان و تمرد در برابر هر مانع ومحدودیتی برای تکامل انسان; که همین معنا خاستگاه ارتباط آزادی و شجاعت و رابطه آزادی و جهاد - به مفهوم صحیح آن; یعنی دفاع از حیثیت انسانی - است

لحاظ کردن آزادی نه به عنوان امری پیش تر موجود، بلکه به عنوان امری بایسته تحصیل است که نیازمندی ناگزیر آن به روحیه عصیان و تمرد به وضوح آشکار می گردد: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» 2 ; پس در حقیقت، روح آزادی یک روح اثباتی است

انسان از آن رو که مسؤول ساختن خود می باشد نیازمند به عصیان و تمرد و نیز تسلیم و انقیاد است; وگرنه صرف برطرف کردن مانع، بدون وجود شور وعشقی برای حرکت کفایت نمی کند

کلمه طیبه «لا اله الا الله» که مشتمل بر دو رکن مثبت و منفی آزادی خواهی است شعار انسان به لحاظ مسؤول بودن وی است دو مؤلفه این شعار، کاملا به هم پیوسته و تفکیک ناپذیر می باشند; تا آن سلب و عصیان نباشد، این ایجاب و تسلیم هم پدید نمی آید و نیز به عکس، آن نفی و سلب که عبارت است از روح آزادی واقعی، بدون اتکا به آن اثبات و ایمان میسور نیست و نیز تا «الا الله» به عنوان تکیه گاهی عظیم برای روح بشر اتخاذ نشود، نه تنها دعوی آزادی و عصیان و تمرد و نفی وسلب چیزی جز دروغ نمی باشد، بلکه بی تردید چنان آزادی ای جز اسارت نیست 3

دو مؤلفه منع آزادی

1 اتخاذ هر یک از شیوه های خارج کردن رقیب از صحنه مانند حبس، تبعید، ..در راستای منع آزادی های فکری، اجتماعی، سیاسی و ..

2 هر گونه استثمار و بهره کشی با استفاده از زور و حیله از طریق تبلیغات، فرهنگ سازی، دانش و ..در راستای منع فعالیت آزاد فرد به نفع خود، یا بالاتر از آن، جهت دادن به نیروی فرد در راستای منافع کانون های قدرت 4

اقسام آزادی

آزادی بر دو قسم است; معنوی و اجتماعی به عبارت دیگر، انسان نیازمند به دو نوع فضای باز است: درونی و بیرونی

با توجه به این که شهید مطهری آزادی را به دو قسم معنوی و اجتماعی تقسیم کرده، مراد وی از آزادی اجتماعی، انواع آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسی است

1 آزادی معنوی; آزادی فکر است از خرافات و اوهام، تعصب و تحجر و آزادی اراده است از تعلقات و وابستگی های پست و حیوانی فکر آزاد، منطقی می اندیشد و اراده آزاد، تعالی دارد 5 آزادی معنوی دو مؤلفه دارد: یکی فرشته ای است در باطن به نام قوه عقل و دیگری فرشته ای است در روح به نام اراده اخلاقی یا اراده انسانی 6

آزادی معنوی و حریت، ام الفضائل مادر همه فضیلت ها است چه، همه رذائل اجتماعی، ریشه در اسارت معنوی دارد; 7 از این رو، مهم ترین نوع آزادی، آزادی معنوی است 8 آزادی معنوی; یعنی آزاد نگاه داشتن وجدان و عقل و روح و یعنی تزکیه نفس و تقوا 9

با این که اسلام در فلسفه نظری خود، طبیعت نفسانی انسان را شریر بالذات نمی داند ولی قرآن با تعبیر «امارة بالسوء» 10 فرمان دهنده به بدی و شر، می خواهد بفهماند که احساسات نفسانی بشر، آنگاه که سر به طغیان بر آورد، همانند قدرتی جابر، مسلط و دیکتاتور فرمان می راند; تسلط و استیلایی بسیار جابرانه بر همه استعدادهای عالی انسان 11

آزادی معنوی، از دیدگاه قرآن و حدیث

«افرایت من اتخذ الهه هویه» 12

«آیا دیده ای آن کس که هوای نفسش را [همچون] خدای خود گرفت؟»

کسی که من حقیقی اش گرفتار و اسیر هوای نفسش می باشد، نمی تواند خود را برده وبنده ندانسته، ادعای آزاد بودن از خود نماید

«الدنیا دار ممر لا دار مقر و الناس فیها رجلان: رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها» 13

دنیا خانه ای است که از آن بگذرند، نه جایی که در آن به سر برند و مردم در آن دو گونه اند: یکی آنکه خود را فروخت و خویش را به تباهی انداخت و دیگری آن کس که خود را خرید و آزاد ساخت 14

آزادی معنوی را نمی توان جز از راه دین، ایمان، نبوت، انبیا و کتاب های آسمانی تامین کرد 15

بی شک، هیچ مکتبی به اندازه دین، در راه مبارزه با عوامل سلب آزادی معنوی - از راه مبارزه با هواپرستی - توفیق نداشته است 16 دین، انسان هایی چنان آزاده تربیت می کند که تن به مانع های آزادی نمی سپارد و همواره با موانع رشد و تکامل خویش مبارزه می کنند تعلیمات انبیا همه در راستای آزاد کردن احساسات انسانی از تمایلات حیوانی است 17 ارزش های اخلاقی بدون پشتوانه مذهب، در حکم اسکناس بدون پشتوانه است که زود بی اعتباری اش روشن می گردد

از سویی قوام زندگی اجتماعی بشر، بر اساس محترم شمردن پیمان ها، میثاق ها، قراردادها و وفای به عهد است و نیز احترام به عهد و پیمان، یکی از ارکان جنبه انسانی تمدن بشری می باشد و از دیگر سو تنها این مذهب بوده است که همواره توانسته است نقش بی بدیل خود را به عنوان پشتوانه محکم ارزش های اخلاقی و انسانی به خوبی ایفا کند 18

همچنین یکی از شرایط پیدایش تمدن، آزادی فکر به معنای واقعی کلمه است; یعنی ملازم بودن فکر با عدم تعصب یا تساهل و به لحاظ همین گونه آزادی اندیشه بود که اسلام توانست چنان تمدن عظیمی را پی ریزی کند 19

امام صادق علیه السلام فرمود: 20 «پنج ویژگی است که اگر در انسانی جمع نباشد، آن انسان اصلا قابل معاشرت نیست پنجمین آن ها - که جامع همه آن خصلت ها و ویژگی ها است - آزاد منشی یا حریت ضمیر است» 21

2 آزادی اجتماعی; آزادی تفکر و تبادل نظریه و آزادی اراده افراد است در حدود قانون و مصالح فردی و اجتماعی 22 در عین حال چون انسانیت انسان وابسته به فکر و اندیشه [تنها] نمی باشد، آزادی فکری [صرف]، برای آزادی اراده انسانی کافی نیست 23

آزادی اجتماعی، رهایی افراد است از قید و بندها و محدودیت های پدید آینده از طرف دیگر افراد 24

در صورت رعایت نشدن آزادی فرد از سوی دیگر اعضای جامعه، فرد دچار محدودیت ها و اسارت اجتماعی است

مؤلفه های آزادی معنوی و آزادی اجتماعی

1 انگیزه های راستین آزادی بخشی

چگونگی انگیزه های آزادی بخشی، دارای نقشی تعیین گر در تحقق یا عدم تحقق آزادی است

امروزه دیگر هیچ عمل مقدسی نیست که سرپوش مقاصد پلید واقع نشده باشد 25 عناوینی چون مؤسسات فرهنگی، بهداشتی، تعاونی و امداد، مذهبی و تبشیر، اعلامیه جهانی حقوق بشر، 26 همان گونه که امروزه آزادی، شعار همه انقلاب ها و اختناق ها گردیده است 27 هر جا به ظاهر از حقی حمایت می شود، بدون تردید در راستای طمعی است سرشار 28

امروزه این طبقه آزادی کش است که از انواع شیوه های تخدیر توده مردم بهره می گیرد: ابزارهای گوناگون و جهان گیر تبلیغاتی، سیاسی، نظامی، اقتصادی و ..و نیز از مهم ترین هنر قرون جدید; یعنی نفاق و دورویی، جوفروشی و گندم نمایی ، هجوم به شیوه چنگیز و تیمور و گرفتن قیافه معصوم عیسوی و محمدی و خوراندن ماده تلخ در کپسول شیرین! 29

آزادی بخشی با خاستگاه «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» به لحاظ رحمة للمؤمنین بودن «لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم» ; 30 آزادی به جهت پذیرش اصل «خیرکم للناس خیرکم لاهله» 31 ; آزادی بر مبنای حقیقت و دلسوزی، با خاستگاه عاطفه انسانی و الهی را در کجا جز مکتب انبیا می توان سراغ گرفت؟ 32

نکته قابل توجه در نهضت آزادی بخش انبیا، تاکید آن ها بر صداقت است در برابرتاکید دیگران بر نفاق 33

2 اقتدار کافی

شخصیت آزادی خواه باید قادر باشد با ندایی مانند «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ارزش انسان را از حد یک ماشین، تا اوج ایمان به «انی جاعل فی الارض خلیفة» 34 «و لقد کرمنا بنی آدم 35 » بالا برده، ایمان به خدا و انسانیت را در سرشت انسان نهادینه ساخته، از مقام انسانی شایسته ندای الهی «فقعوا له ساجدین» 36 دم زند: کسی که انسان ها را از علو مرتبه وجودی خویش آگاه ساخته، یادآور گردد که والا گشتن انسان در پیش چشم فرشتگان تا آن حد که شایسته فرمان الهی مبنی بر خضوع فرشتگان در پیشگاه وی گردید صرفا بعد از آنی بود که خدای سبحان اسماء را به انسان آموخت نه پیش از آن; به یقین چنین قدرتی تنها در اختیار پیامبران می باشد

پیامبر اسلام با شعار «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» انسان را از سویی به ستیزه جویی در برابر هر امر طاغوتی و شیطانی و نفس اماره فرا می خواند و از دیگر سو به تسلیم در برابر مظاهر الهی از همین روست که در تاریخ بشر هیچ کس به اندازه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله، در راستای آزادی بشر به معنای واقعی کلمه و نجات انسان از بردگی و بندگی، نقش نداشته است 37 از برجسته ترین نقش های انبیا، مبارزه پیوسته ایشان با استبدادها، اختناق ها و نیز درگیری ایشان با مظاهر طغیان بوده است 38

همچنین یکی از وجوه بارز نهضت انبیا قدرت و تسلط بر از بین بردن مرکز ضد آزادی در درون خود بشر بلکه بالاتر، ایجاد مرکز ارزش های والاتر از آزادی; یعنی عواطف انسانی در نهاد بشر می باشد 39

دین اسلام، جامعه آرمانی را، نه آن جامعه ای می داند که در آن دیگر هیچ آزاری نبوده و کسی را با کسی کاری نباشد، بلکه آن جامعه ای می داند که مبتنی باشد بر محبت، صمیمیت، برادری، گذشت، همدلی، همروحی و عواطف انسانی

رابطه میان فکر و عقیده

آزادی عقیده، یکی از اقسام آزادی اجتماعی است شهید مطهری در تعریف هر دو قسم آزادی معنوی و اجتماعی آزادی فکر را یکی از دو مؤلفه مهم آن دو برشمرده است:

آزادی معنوی: آزادی فکر از خرافات + آزادی اراده از تعلقات و وابستگی های حیوانی

آزادی اجتماعی: آزادی فکر و تبادل نظر + آزادی افراد در حدود قانون و مصالح فردی اجتماعی

آنچه باید آزاد باشد، عقیده مبتنی بر استدلال و انتخاب شده با اراده آزاد از تعلقات و وابستگی های حیوانی و نیز آزاد از سلطه حاکم مستبد یا رسانه های تمامت خواه و ..است نه عقیده های مبتنی بر خرافات; زیرا چنین عقایدی به لحاظ ملایم بودن با غرایز وشهوات فرد از سویی و بر اثر تبلیغات فرهنگ و دانش مسلط از دیگر سو، شکل گرفته است خاستگاه این گونه عقیده ها، نه تفکر آزاد و مستقل از تعلقات حیوانی، عادت، تحمیل و فریب دیگران، بلکه دانش مسلط رسانه ها و مراکز تحصیل بوده، از همه وجوه منفی یک عقیده برخوردار می باشد چه، مثلا عقیده کسی که از بت ساخته دست خویش، حاجت می خواهد، چه چیزی جز یک انجماد تقلیدی کورکورانه می تواند باشد؟ 40 در چنین حالتی لازمه احترام به حق طبیعی و حیثیت ذاتی انسان، نه رها دانستن وی و کاری به کار او نداشتن، بلکه جایز شمردن هر عملی است که می تواند زمینه رشد استعدادهای طبیعی او را فراهم سازد و ..از همین روست که بت شکنی ابراهیم، بت سوزانی موسی، بت فرو ریختن محمد صلی الله علیه و آله، همه در راستای آزاد سازی نیروهای تکامل بخش وجود انسان ارزیابی می گردد اسلام همان گونه که امحاء و نابود کردن پول تقلبی را لازم می داند، فرو کوبیدن بت و گوساله سامری را نیز لازم و ضروری می شمارد 41

در حالات تلفیق گوناگون وجوه فکر خرافی یا آزاد و اراده حیوانی و اسیر روابط اجتماعی - سیاسی یا آزاد از هر دو نیز به حسب هر مورد می توان عقیده حاصل، نتایج و خاستگاه آن را بررسی و ارزیابی نموده، متناسب با مورد، بر حسب این که زمینه آگاهی برای فرد معتقد وجود داشته یا نه، شخص آگاهانه و با اراده آن عقیده را انتخاب کرده است یا خیر و ..نسبت به حدود آزادی آن و چگونگی برخورد شایسته با فرد یا گروه دارای آن عقیده داوری کرد

آزادی فکر یا عقیده؟

تفکر، قوه ای است ناشی از عقل انسان; انسان از طریق تفکر; اعم از استدلال یا تجربه است که حقایق را - تا حدودی که به رایش مقدور باشد - کشف می کند 42

عقیده، که به معنای تبعیت و وابستگی است، ممکن است صرفا تقلیدی یا بر اساس عادت بوده و هیچ مبنای فکری نداشته باشد 43

یکی از انواع آزادی های اجتماعی، آزادی عقیده و تفکر است 44 آنچه بشر باید در آن آزاد باشد، نه اعتقادهای فاقد کوچک ترین ریشه فکری و انجمادهای روحی منتقل شده از نسلی به نسل بعد که هم مزاحم آزادی بشر است و هم عین اسارت وی بلکه تفکری است مبتنی بر منابع معتبر معرفتی 45

عقیده به این معنا، نوعی رکود وجمود می باشد، آزادی در رکود، مساوی است با دادن آزادی به زندانی برای باقی ماندن در زندان، به شخص بسته در زنجیر، برای ماندن در بند، با این تفاوت که زندانی وزنجیری جسمی، حالت خود را حس می کند ، اما زندانی و زنجیری روح، نه 46

اعلامیه جهانی حقوق بشر، آزادی را بر اصل حیثیت ذاتی مبتنی می کند:

«اساس آزادی، عدالت و صلح جهانی، شناسایی حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری است .» 47

در فلسفه اروپایی، لازمه احترام به حیثیت ذاتی انسان، محترم شمرده شدن خواسته ها، تمایلات، پسندها و انتخاب های هر انسان است; چون هر انسانی محترم است، پس هر عقیده ای هم که انتخاب کند، محترم است حتی اگر آن عقیده، سخیف ترین، موهن ترین و متعارض ترین عقاید در نسبت با مقام و شان انسان باشد و در حقیقت مانع از آزادی تفکر انسان

از نظر فلسفه اروپایی، اگر انسان هایی، گاوپرستی یا عورت پرستی یا هر عقیده سخیف دیگری برگزینند، بر همه انسان های دیگر لازم است که به آن عقیده احترام کنند

در حالی که - مطابق آنچه ما گفتیم - انسان از آن جهت محترم است که به سوی یک هدف تکاملی طبیعی سیر می کند پس در واقع آنچه محترم است، تکامل است، نه صرف عقیده فرد حتی به بهای راکد ماندن و در زنجیر قرار گرفتن استعدادهای تکاملی وی از همین رو در اسلام، هم تفکر آزاد است، هم عقیده مبتنی برتفکر، اما آزادی عقیده غیر مبتنی بر تفکر، هرگز پذیرفته نیست چه، در حقیقت معنای چنین آزادی ای، آزادی بردگی، اسارت و قرار داشتن زنجیر بر دست و پای اندیشه و عمل است بنابراین، حق با انبیا بوده که با آن گونه آزادی برده ساز و اسارت بخشی ..مبارزه می کردند و در همان راستا، بت های ذهنی و عینی بت پرستان را فرو می کوبیدند 48

آنچه به عنوان عقیده و باور فرد مطرح می گردد، هر چند هم فرد نسبت به آن تعصب ورزد و علاقه نشان دهد، نه تنها لزوما با آزادی اراده و انتخاب به دست نیامده، بلکه غالبا بر اثر تحمیل محیط یا تلقین دستگاه های فاسد حاکم می باشد به عنوان یک تکیه گاه اعتقادی برای فریفتن مردم - که پس از عادت به صورت عقیده، مورد انس و علاقه ایشان واقع می شود، همان سان که عادت به تریاک و هروئین، تولید انس و علاقه می کند 49

مبانی آزادی

مقصود ما از لزوم آزاد بودن طبیعت، نه اراده، بایستگی آزادی مطلق طبیعت در راستای کمال یابی آن است، در حالی که آزادی اراده باید هدایت شده و در جهت رشد طبیعت باشد 50 ، زیرا اگر خواست و اراده را ناشی از هدفی در طبیعت ندانیم، نمی تواند منشا حقی باشد 51 اراده ضعیف، غیر روشن یا محدود و تحت قیمومیت، نه خودش کمال می یابد، نه می تواند طبیعت را به کمال خویش برساند از همین رو مصلحت فرد واجتماع می تواند اراده فرد را محدود نماید البته در مواردی و به لحاظ مصالحی حتما باید اراده و انتخاب فرد آزاد باشد مانند آزادی انتخاب وکیل و نماینده مجلس 52 ، چه در این موارد آزادی اراده نه تنها بر ضد طبیعت نیست که اصلا مصلحت طبیعت صرفا با آزادی اراده است که می تواند تامین شود 53

از نظرما، منشا حقیقت ذاتی انسان، قائل بودن به ماموریتی است غایی ماموریتی تکوینی نه تشریعی از سوی طبیعت برای انسان ریشه آزادی، حقوق طبیعی انسان است استعداد طبیعی انسان و امکان استعدادی 54 وی، ریشه حقوق طبیعی اوست امکان استعدادی، نه پدیده ای طبیعی است، نه قابل مطالعه تجربی به همین دلیل، آزادی مساله ای است فلسفی و مستقل از مسائل تجربی و عملی; یعنی خاستگاهش حیثیت ذاتی انسان، قرار داشتن وی در مرتبه ای خاص از وجود و داشتن ماموریتی تکوینی از سوی طبیعت است در راستای تکامل وی جایزنبودن منع و جلوگیری یعنی سلب آزادی که در حقیقت ایجاد سد در مسیر تکامل یعنی همان هدف طبیعت است را تنها با لحاظ هدفی تکاملی از سوی طبیعت برای انسان، می توان تبیین کرد و اساسا حقوق را جز از طریق طبیعت آن هم با شناسایی اصل علت غایی نمی توان توجیه کرد 55

حقوق الهی انسان با حقوق طبیعی مغایرتی ندارد، بلکه اگر حقوق طبیعی را جنبه غایی دهیم و طبیعت را هدفمند بدانیم، نام حقوق الهی به خود می گیرد; و اصلا اگر دقت کنیم در می یابیم که حقوق طبیعی غیر الهی و فاقد غایت، بی معنا می باشد 56

در فلسفه اروپا، هرگاه سخن از حقوق الهی به میان می آید، آن را از حقوق طبیعی و فطری تفکیک کرده، آن را جز به نحو تشریعی تصور نمی کنند، در حالی که حقوق طبیعی بر دو قسم است: حقوق طبیعی بی هدف و حقوق طبیعی هدفمند اصلا تا پای هدف و سیر طبیعی و غایی به میان نیاید، حقوق نمی تواند معنایی داشته باشد و نیز اگر اصل توحید در میان نباشد، تکامل و تعقیب هدف بی معنا می گردد; 57 زیرا ایمان به خدا پایه اصلی آزادی است 58

از نظر فلسفه اجتماعی اسلام، این تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول می سازد و افراد را در برابر قدرت حاکم بر کشور برخوردار از حق می نماید و استیفای حقوق را برای ایشان به عنوان یک وظیفه لازم شرعی معرفی می کند 59

از دیدگاه اسلام، ریشه حیثیت ذاتی بشر، آیاتی نظیر «و لقد کرمنا بنی آدم 60 » ; «انی جاعل فی الارض خلیفة 61 » ; «فقعوا له ساجدین 62 » می باشد، از همین رو اولین رکن و مبنای اولی و اهم آزادی، خدا و دومین رکن و مبنای ثانوی ومهم آزادی، انسان است; خدا به عنوان غایت و آرمان نهانی انسان ها و تکیه گاهی برای رهایی از هر قید و منع، و انسان به عنوان موجودی دارای برترین استعداد کمال در فطرت الهی خویش 63 و نیز به عنوان موجودی که آگاه می باشد از وجود روح قدسی و ارزش های معنوی در سرشت خویش - «نفخت فیه من روحی» 64 - ونیز واقف است به کرامت ذاتی و عزت نفس خود و مؤمن می باشد به مقام جانشینی خدا و خلیفة اللهی خویش و نیز خود را مخاطب به خطاب کرامت بخش و امیدآفرین «یایی ها الانسان انک کادح الی ربک فملاقیه» 65 می داند، نه تنها حکومت هیچ قدرتی غیر از قدرت الهی و قدرت های همسو با آن را بر وجود خویش بر نمی تابد، بلکه در راستای آزاد سازی خویش و دیگران از اسارت و بردگی همه مظاهر مادی و دنیوی، با اقتدا به آزاد مردانی چون علی علیه السلام، 66 تمام عمر، با تمام اشکال بردگی و بندگی درونی وبیرونی می ستیزد، بدین امید که روزی همه آیین ها و رسوم ضد آزادی، آزادگی و عدالت از تمام ساحت های حیات فردی، اجتماعی و سیاسی انسان و جامعه رخت بربندد

هر کسی بالفطره انسان متولد می شود و بالقوه اخلاقی، متدین، حقیقت جو، زیبایی دوست و آزاد می باشد; از تمام ارزشها به صورت بالقوه برخوردار بوده، همانند نهال درختی است که باید به او آب و نور و لوازم دیگر رساند تا رشد نماید; زیرا 67 «کل مولود یولد علی الفطرة» ; 68 «هر مولودی بر فطرت اسلامی متولد می گردد» 69

در نظریه فطرت، مسیر انسان را یک مقدار همان فطرت اولیه خود انسان تعیین می نماید و یک مقدار هم جامعه; البته خود جامعه هم از نوعی فطرت پیروی می کند 70 زیرا از سویی این نوعت انسان است که مسیر روح جمعی را تعیین می کند و از دیگر سو همین روح جمعی به نوبه خود در خدمت فطرت انسانی می باشد تکیه گاه روح جمعی، روح فردی و به عبارت دیگر، فطرت انسانی انسان است و چون انسان نوع واحد می باشد، جامعه های انسانی نیز ذات و طبیعت و ماهیتی یگانه دارند 71 خداوند انسان ها را بالطبع نیازمند به هم ومایل به پیوستن به هم قرار داده و به این وسیله زمینه زندگی به هم پیوسته اجتماعی را فراهم نموده است، لذا زندگی اجتماعی انسان امری طبیعی است، نه صرفا قراردادی و انتخابی، یا اضطراری و تحمیلی 72

جامعه شناسی قرن نوزدهم، با تقدم بخشیدن جامعه شناسی انسان بر روانشناسی او، همه ویژگی های انسان را ناشی از کارکرد عوامل پیچیده اجتماعی برشمرده، وجود جنبه های فطری و غریزی انسان را نفی کرد

با توجه به نقش آفرینی فطری ات انسان و تلقی از آزادی به عنوان تنها یکی از سه رکن اساسی مورد نیاز برای رشد و تکامل 73 ، باید نسبت به تامین دو رکن دیگر; یعنی تربیت و امنیت نیز اهتمام کافی مبذول داشت

1 تربیت: همان گونه که یک باغبان، بر اساس شناخت راه رشد و کمالی که در طبیعت برای گل یا گیاه معین شده، آن ها را در همان مسیر طبیعی و به یک معنا فطری خودشان پرورش می دهد، 74 تربیت انسان نیز باید هم سان با در نظر گرفتن فطری ات وی صورت پذیرد 75 ; زیرا تربیت انسان، چیزی جز پرورش دادن استعدادهای واقعی وی نمی باشد 76

2 امنیت: سعادت انسان، نه در گرو آزار ندیدن و احساس امنیت از ناحیه دیگران، که در سایه محبت، صفا، یگانگی، صمیمیت، علاقه به سرنوشت یکدیگر، تعاون، مؤاخاة و بهره گیری انسان ها از یکدیگراست که می تواند تحقق یابد 77

بنابراین، برخورداری از عامل رشد و تربیت و نبود عامل نا امنی، مهم تر از عامل آزادی است 78

گستره های آزادی فردی

ساحت های آزادی و اراده و انتخاب انسان، سه میدان است: «جهان» ، «انسان» و «جامعه» 79

میدان های گسترده آزادی فردی

1 قلمرو تامین رشد و تکامل فرد

2 عرصه های رعایت ذوق و سلیقه و انتخاب فرد در امور شخصی وسلیقه ای اموری که خوبی آن ها نسبی است و وابسته به پسند فرد; مانند انتخاب لباس، همسر، معاش، مسکن و ..و خلاصه اموری که نا مطبوع بودنشان نقض غرض می باشد، - چه گاه انگیزه دستیابی به آن ها تامین خوشی و لذت آنی است

3 مواردی که کمال بودن آن ها فرع بر این است که انسان آن ها را آزادانه انتخاب کند; مانند خصلت های تربیتی: امانت، راستی و عدالت; زیرا خوبی اخلاقی با اجبار سازگاری ندارد

4 مواردی که لازمه رشد اجتماعی و پیشرفت و تکامل فرد، انتخاب و اراده و میل آزادانه خود شخص تعیین گر می باشد 80 ; مانند انتخاب وکیل نماینده مجلس صالح; چه نتیجه نامطلوب تحمیل وکیل حتی اگر وکیل صالح هم باشد فعلت نیافتن استعداد اجتماعی، تجربه اجتماعی و عقل تجربی - اجتماعی فرد می باشد

5 مواردی که یک مرجع معتبر تشخیصی مافوق تشخیص خود فرد همانند دین برای تعیین تکلیف فرد وجود نداشته باشد

6 حیطه های اجبار ناپذیر، به لحاظ ارادی نبودن پیدایش فراگرد آن ها; مانند محبت، ایمان و فکر

7 مواردی که مرجحی برای تحمیل عقیده ای دیگر بر عقیده خود شخص وجود نداشته باشد

8 موارد برخورد تفکرات منطقی، که شاید این قسم، مهم تر از همه اقسام پیشین باشد 81

موارد تحدید و مرزبندی آزادی

1 آزادی فرد، مخل آزادی دیگران یا سلب کننده آزادی ایشان باشد

2 آزادی فرد برخلاف مصالح عالیه اجتماع باشد; مانند موردی که کسی در کشتی نشسته باشد و بخواهد از آزادی خود سوء استفاده کرده، کشتی را سوراخ نماید، یا افرادی بخواهند با استفاده از انواع آزادی ها نوامیس، اخلاق، فرهنگ و تاریخ جامعه ای را به انحطاط کشانند; در چنین مواردی است که دولت حق دارد به نفع مصالح عالیه اجتماع، آزادی فرد را محدود نماید; البته این گونه اقدامات در صورتی قابل عمل است که خود ملت، در به اره خود چنین تصمیمی اتخاذ نموده باشد; یعنی قدرت دولت ناشی و منبعث از ملت باشد; زیرا این گونه تصمیم سازی، از نوع تصمیم گیری ناشی از اراده اخلاقی خود فرد، در برابر مشتهیات و خواسته های نفسانی خویش می باشد 82

تعریف عدالت اجتماعی

عدالت عبارت است از تعامل متناسب با هر کس و هر چیز به حسب استعداد، لیاقت، شایستگی 83 و میزان فعالیتش و خلاصه دادن حق هر صاحب حقی

عدالت اجتماعی به معنای فراهم شدن امکان بهره مندی همه افراد از سهم بالقوه خویش در جامعه، بر مبنای استحقاق وبردن مسابقه عمل و صلاح در زندگی، مساوات در جعل و اجرای قانون; فراهم نمودن شرایط لازم و رفع موانع برای همگان به صورت یکسان می باشد عدالت اجتماعی از جهت وضع قانون، لحاظ قانونی امکانات مساوی برای پیشرفت و طی مدارج ترقی توسط همگان، و جایز نبودن ایجاد مانع برای افراد، به بهانه های غیر طبیعی می باشد

اهمیت عدالت

عدالت، مقدس ترین مقدسات بشر است لااقل در میان مقدسات اجتماعی; از قبیل آزادی، دموکراسی و مساوات، از همه مقدس تر بوده، تامین کننده همه آن مقدسات می باشد عدالت، آرمان هماره بشر و امری مافوق انسانی است که شایسته است همه انسان ها، از هیچ گونه فداکاری ممکن، در راستای برقراری آن، دریغ ننمایند 84

اسلام به عدالت فوق العاده اهمیت داده، آن را اصلی بسیار حیاتی و یک وظیفه اجتماعی کاملا نقش آفرین دانسته، آن را به منزله رکن و پایه جامعه انسانی ارزیابی می کند

بایستگی حاکمیت عدالت، بر ابعاد گوناگون جامعه، به مثابه ضرورت تعادل برای بدن و روح است 85 اعتدال و استواری یک جامعه سالم، مستلزم وجود عوامل متفاوت بسیار; نقش آفرینی هر عامل به نسبتی معین و نیز همیاری و هماهنگی میان آن عوامل است 86

فقدان و نبود عدالت اجتماعی در جامعه، به لحاظ مقررات وقوانین غیر عادلانه مبتنی بر تبعیضات و امتیازها، عدم اجرای عادلانه قانون و به طور کلی نظام اجتماعی ناسالم، چه عقده ها و کینه ها که در محرومان ایجاد نکرده و باعث چه آشفتگی های روحی و چه جنایات اخلاقی که نمی گردد! اگر در جامعه به لحاظ برخورداری افراد از حقوق، مواهب، امکانات، مناصب، احترامات، القاب و ..تعادل برقرار نباشد 87 و کسانی از کشتی کشتی نعمت بهره امند گردند و دیگرانی با دریا دریا محنت دست به گریبان باشند 88 ، قهرا محرومان برخورداران را به چشم دشمن نگریسته، وحدت و الفت اجتماعی رخت بر می بندد 89

خاستگاه ناهمواری های اجتماعی و نابرابری ها در جامعه، ناشی از غفلت انسان از منزلت خویش به عنوان فردی مختار و آزاد و مسؤول ساختن خویش و جامعه خود می باشد که رسالت مبارزه با ستمگری ها بد کرداری ها و عوامل سوء اجتماعی را بر دوش خویش دارد 90

ضمانت های اجرای عدالت اجتماعی

1 فطرت

در نهاد بشر، گرایش به عدالت وجود داشته، عدالت خواهی انسان صرفا مبتنی است بر ساختمان روحی وی از همین رو اگر انسان تحت آموزش مربی کامل قرار گرفته، خوب تربیت شود، واقعا عدالت خواه گشته، رعایت عدالت اجتماعی را بر کلیه منافع خویش ترجیح خواهد داد 91

به لحاظ همین مطابقت عدالت با فطرت و عقل سلیم است که وجدان هر انسانی - حتی اگر خودش عملا تحت تاثیر مطامع، شخصی ظالم باشد - عدالت را خوب دانسته، ظالم گرفتار عذاب وجدان می گردد; «قد خاب من حمل ظلما» ; 92 «هر کسی که بار ستمی برداشته باشد نومید می گردد .» 93

2 دین

قرآن به عنوان سخن گوی پیامبران، هدف اصلی همه رسولان الهی را دو امر بس مهم می داند:

1 دعوت به خدا و پرستش او و ترک پرستش غیراو

البته این عصیان و تسلیم، و تمرد و اطاعت توامان هستند

2 برقراری روابط عادلانه در بین مردم

نسبت به هدف اول، قرآن از هر پیامبری که نام می برد سرلوحه تعلیمات وی را خداپرستی وترک پرستش غیر ونسبت به هدف دوم، رسالت همه را برقراری عدالت معرفی می نماید:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» 94

انبیا، هم معیارهای قانون عادلانه را بیان کرده اند وهم راهکارها و الگوهای اجرای عادلانه آن را 95

دین اسلام، به عنوان یک مکتب و فلسفه اجتماعی، هم مستقیما به قانون، حقوق، عدالت، حکومت وسیاست نظر دارد، هم افراد را برای یک زندگی اجتماعی عادلانه و همدلانه مهیا می سازد

تمام میوه های پاک انسانیت; چه تحت عنوان فلسفه اجتماعی و قانون، چه به عنوان اخلاق، برآمده از دین، ایمان وفطرت الهی انسان هستند در حقیقت هر دو پایه حسن روابط اجتماعی; عدالت و محبت و به دیگر سخن قانون و عواطف، بر و بارهای درخت دین می باشند فرد مؤمن عادل، هم به حقوق وحدود خویش قانع است وهم پاسدار حقوق دیگران می باشد، هم صادق است و امین و هم ایثارگر وعطوف 96

مبانی عدالت

ایمان به خداوند، زیربنای اندیشه عدالت و حقوق ذاتی و فطری مردم، و نیز بهترین ضامن برای اجرای عدالت وحقوق می باشد تنها با پذیرش هستی ذات احدیت که جهان را به «حق» و «عدل» برپا ساخته می توان وجود حقوق ذاتی وعدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیه ها و قراردادها تایید نمود 97

مبنای عدل، حق می باشد، و مبنای یک حق طبیعی، استعدادی طبیعی است، و هر استعداد طبیعی سندی است برای حقی; نظیر حق تحصیل، حق فکر کردن و حق رای دادن

خدا حق است و قرآن حق را منطبق بر خلقت می داند; زیرا حق چیزی است که با متن وجود و شعاع هستی قابل انطباق با شد; به مبدا کل نیز به همین لحاظ حق اطلاق می شود 98

اعتراف به حقوق طبیعی است 100 : برخورداری عدالت از واقعیت، مبتنی است بر واقعیت داری حق و واقعی بودن حق نیز مبتنی است بر واقعیت داشتن خلقت از یک سو نظام آفرینش به انسان انواع استعدادها، شایستگی ها و استحقاق ها اعطا می کند از دیگر سو انسان نیز به نوبه خود از طریق فعالیت خویش باز استحقاق هایی دیگر پدید می آورد; و عدالت امری غیر از دادن حق هر ذی حقی، متناسب با انواع گونه گون استحقاق های وی نمی باشد 101

از دیدگاه اسلام، عدالت مقیاس دین است نه عکس آن 102

بر طبق نظریه عدلیه، در واقع و نفس الامر، حقی هست و ذی حقی، و ذی حق بودن یا ذی حق نبودن، خود یک واقعیت است چه، پیش از مطرح شدن دستورات اسلام نیز، هم حق وجود داشت و هم ذی حق، آن گاه نیز یکی به حق واقعی خویش می رسید و دیگری محروم می ماند اسلام دستورات خود را به گونه ای مطابق حق وعدالت تنظیم کرده که هر حقی به ذی حق واقعی آن برسد عدالت به معنای دادن حق هر ذی حقی و نیز مصلحت وحق، خود حقیقتهایی می باشند مستقل از وجود یا عدم دستورات اسلام 103

نتیجه عملی و اجتماعی چنین دیدگاهی پذیرش حق، عقل و علم به عنوان راهنما، در راستای تشخیص و درک صلاح وفساد و مقتضای حق و عدل است 104 این دیدگاه، مبتنی است بر پذیرش وجود اهداف و روح و غرض هایی در ورای احکام اسلام; مقاصدی که اسلام تحت هیچ شرایطی حاضر نیست از آن ها دست بکشد تنها در صورت پذیرفتن چنان اهدافی است که افراد، دیگر تنها در پی حفظ شکل و صورت صرف برنمی آیند و همین که بفهمند مثلا ربا حرام می باشد، - و بی جهت هم نبوده که حرام گردیده است - می دانند که ربا هر اندازه هم تغییر شکل دهد باز همچنان حرمت دارد; ..چه به شکل اصلی اش باشد چه شکل و قیافه عوض کرده، به جامه حق و عدالت درآمده باشد

اصل عدل و اصل تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفس الامری، و بالطبع اصل حسن و قبح عقلی و اصل حجت عقل، به عنوان زیر بنای فقه اسلامی شیعه بوده، 105 معنای مقیاس دین بودن عدالت همین است که فقیه شیعه به هنگام استنباط احکام دین باید عدالت را در سلسله علل احکام لحاظ نموده و احکام دین را منطبق بر عدالت بخواهد نه در سلسله معلول ها 106

مقصود از حسن و قبح عقلی این است که طبیعت انسان علاوه بر مطلوب ها ومنفورهای حسی و فردی و شخصی، یک سلسله کارها را که یا جنبه ماوراءالطبیعی دارد - و در رساندن انسان به مقاصد ماوراءالطبیعی مؤثر است و - یا در صلاح و مصلحت جامعه انسانی مؤثر می باشد، طبعا دوست دارد و آن ها را زیبا، محبوب و دوست داشتنی می بیند، و به عکس یک سلسله کارهایی را که برای جامعه زیان بار و مخل می یابد دشمن داشته، از آن ها متنفر می باشد راستی، امانت ، درستی، عفاف، تقوا، حیا، مروت، جود، کرم و عدالت، به همین دلیل در نظر همگان زیبا هستند و دروغ، خیانت، شهوت پرستی، بی بند و باری، بی شرمی، نامردی، بخل، امساک و ستم نیز به همین دلیل نازیبا و منفور می باشند آن حسی که این امور را درک می کند همان است که «وجدان باید» نامیده می شود ریشه وجدان اخلاقی، همین حس می باشد در واقع باید گفت که عقل عملی انسان یعنی همان چیزی که به قول بوعلی ماهیتش از نوع عقل نیست بلکه لفظ عقل بر آن اصطلاح شده است متوجه تدبیر زندگی بدنی است، ولی این توجه، تنها معطوف به تدبیر زندگی فردی و نفسانی نبوده، متوجه زندگی اجتماعی نیز می باشد و از همین روست که به برخی هدف های جامعه انسانی نیز عشق می ورزد و از اضداد آن ها متنفر می باشد 107

یک سلسله قوانین اصلی، ضروری و کلی در اسلام وجود دارد که چارچوب اساسی قوانین بوده، جعل و وضع قوانین در چارچوب آن ها، مجاز می باشد 108

آیا شیعه ای که بنا به حدیث امام کاظم علیه السلام به دو حجت ظاهر و باطن باور دارد و آن قدر در توحید متوغل گشته است که در به اره اش گفته اند: «العدل و التوحید علویان و الجبر و التشبیه امویان» ممکن است اهل عدل وتوحید نباشد؟

آثاری که در به اره عقل و حکومت عقل در شیعه وجود دارد، افتخاری بس بزرگ برای شیعه می باشد متاسفانه در اثر حکومت اشعری، حکومت عقل ضعیف گردیده است

به لحاظ متغیر بودن بالضروره نیازها، دستور ثابت تنها در صورتی می تواند همه جا وهمواره ثابت بماند که به شکل یک روح وقوه حیاتی باشد و الا مادام که تطبیق دستور ثابت، وابسته به شناخت روح قانون نباشد، آن دستور چیزی جز یک چارچوب تطبیق ناپذیر نمی تواند باشد

برخی خیال کرده اند همین قدر که احکام به نحو قضایای حقیقیه و حیثی ات کلیه باشد برای تطبیق کافی است، در صورتی که تطبیق حتما مستلزم شناخت روح قانون است; مثلااصل «ان الله یامر بالعدل و الاحسان» 109 به منزله روح قانون و نیز تعیین گر سایر مقررات حقوقی اسلام می باشد 110

نسبت آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی

با توجه به غایت مداری انسان، جامعه و جهان و نیز حاکمیت نظام و اصولی تغییر ناپذیر بر این سه از جمله وجود استعدادها و قابلیت هایی در هر سه، که نیازمند به فضایی باز و بدون مانع برای رشد و تعالی متناسب، همه جانبه، هماهنگ و متعادل می باشند، باید اصل بر این باشد که نسبت به خود فرد، یا رابطه اش با دیگران چه در جامعه خود ، چه دیگر جوامع و چه در مناسبات بین ملت ها هیچ گونه مانعی، نتواند هیچ یک از انواع آزادی های وی را سلب نماید یا اعتدال لازم برای رشد ساحت های گوناگون هویت او را بر هم بزند، مگر اینکه ایجاد هر گونه محدودیتی برای وی مستند باشد به حفظ آزادی های معنوی، اعتدال و مصالح دیگر افراد و یا حتی خود فرد اصل مذکور به همین صورت یاد شده در مورد انواع روابط درون یک جامعه و نیز روابط بین جوامع صادق می باشد

بدین ترتیب، تعیین گر اصلی، در باب حدود آزادی فرد و جامعه و چگونگی وضع و اجرای قانون عادلانه، غایت حیات فردی و جمعی در رتبه اول، استعداد طبیعی و کمالجوی فرد - که خاستگاهش همان غایت است - در رتبه دوم و عقل و نقل عدالت بنیادی که تعیین گر حدود و ثغور برای آزادی و چگونگی وضع و اجرای قانون عادلانه است، در رتبه سوم; به دیگر سخن، عدالت اجتماعی - سیاسی، بر آزادی سیاسی تقدم رتبی داشته، تعیین گر قلمرو و حدود آزادی می باشد; نه این که خواسته فرد غایت عالم و آدم فرض گشته، مدار و نظام آزادی سیاسی همه کس و عدالت اجتماعی - سیاسی جامعه بر مدار میل و اراده فرد بچرخد و فرد هیچ مسؤولیتی نسبت به غایت وجودی خویش نداشته باشد

بلکه فراتر، هر فرد و جامعه ای، نه تنها نسبت به رشد و بالندگی خویش مسؤول است که نسبت به تمام افراد و ملل دیگر نیز رسالت دارد طبعا چنین مسؤولیتی، نه حقی واگذاشتنی، که تکلیفی است گریزناپذیر رسالت امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از آزادی و حقوق دیگران، همانند پاسداری از آزادی و حقوق خویش، بر همگان واجب است وچون هیچ ارزش مثبت یا منفی ای وجود ندارد که مشمول معروف یا منکر نگردد، این تکلیف به خودی خود دارای حدی خاص نمی باشد البته پاسداری از آزادی و عدالت، از مجرای حکومت بر یک جامعه، باید مبتنی باشد بر خواست و اراده ملی آن جامعه و الا اگر ملتی حکومتی را نخواهد، حتی آزادی و عدالت را هم نمی توان با اعمال قدرت بر آن ها تحمیل نمود; هر چند حرکت آن جامعه برخلاف فطرت الهی افراد و فطرت جامعه - که هماهنگ با فطرت افراد است - باشد

رسالت بیان و اجرای قوانین آزادی بخش و عدالت گستر، بر عهده نقل معتبر دین از یک سو و عقل وعلم وتمام منابع معرفتی مورد پذیرش نقل و عقل از دیگر سو، می باشد آنچه در این میان از والاترین حد اصالت برخوردار است، توحید به عنوان خردمندانه ترین و شورانگیزترین غایت فرد، جامعه و جهان می باشد اگر خرد و دانش عاری از خرافات و تعصب ها و انواع سلطه و نقل عدالت بنیاد، با همراهی اراده و انگیزه های مهذب و آزاد - از هر گونه سلطه - به استنباط و تدوین قوانین لازم برای حوزه های خصوصی افراد و عمومی جامعه وروابط بین الملل پردازد، و افراد و جوامع بدان گردن نهاده، عمل نمایند، بدون شک می تواند کامیابی وسعادت دنیوی واخروی ایشان را به بهترین وجه ممکن تامین نماید

در این راستا، فطرت الهی انسان و جامعه و سنن الهی حاکم بر جوامع وجهان و نیز قدرت ایمان و عشق که ارمغان پیامبران است و نیز قدرت بسیار عظیم و وصف ناپذیر نیروی ایثار برآمده از آن ایمان و عشق و همسویی این ها همه با مشت و امداد الهی، برترین ضمانت اجرای اعمال آزادی بخش و عادلانه آن قوانین خواهد بود

با توجه به آنچه گذشت، آشکار می گردد که اختناق و بی عدالتی های حاکم بر جوامع اسلامی، کوچک ترین نسبت مستقیمی با خود دین نداشته، صرفا ناشی از سوء برداشت ها، تنگ نظری ها، سیاست بازی های حاکمان، توجیه گری های عالمان درباری، حاکمیت یافتن اشعری گری بر فرق گوناگون اسلام، وانهادن عقل - حجت روشنگر الهی - مداخله انگیزه های مشوب به تعلقات پست حیوانی یا معطوف به حفظ قدرت های حاکم و ..می باشد

سوگمندانه، حتی هنوز هم ریشه و ابعاد دردهای مان، برای بسیاری همچنان ناشناخته است به نظر می رسد در حالت استقرار حکومت مردمی، در راستای تامین حد اکثر آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی ممکن و رعایت نسبت بایسته بین این دو، بر دست اندرکاران نظام سیاسی کشور است که با ارتقای روزافزون سطح دانش، پژوهش، گفت و گو، منزلت صاحب نظران رشته های گوناگون معرفت های معتبر، فن ها و مهارت ها ومبارزه با هرگونه موانع نظری وعملی تمهیدات یاد شده ، جریان تصمیم سازی وبرنامه ریزی جامعه را به تعامل سازنده مبتنی بر اندیشه ها و انگیزه های آزاد از هرگونه تعصب و سلطه واگذارد، چنین جامعه ای به یقین به طور دائم مسیر تکامل را طی نموده، جامعه ای الگو و نمونه می گردد در عین حال آفات اندیشه و انگیزه در همه حال تهدیدگر است وتنها راه مقابله با آن ها، از یک سو ارتقای مستمر تقوی، تعهد، دانش و تجربه افراد جامعه می باشد و از دیگر سو مراقبت پیوسته صراحت، شجاعت و پایمردی نخبگان

قوی ترین سم مهلک برای گروه های تصمیم ساز و برنامه ریز جامعه، اندیشه ها و انگیزه های دو دسته است:

1 افراد فاقد خودباوری، امید، عزت نفس و خودباخته ای که برای دین، فرهنگ، هویت ملی، نیروی انسانی، توان خلاقیت و نوآوری ملت خویش، استقلال فرهنگی، امکان بومی سازی دانش وفن، ارزشی قائل نبوده، همواره در پی تقلید، دانش ترجمه ای و ..می باشند

2 افراد متعصب و متحجری که با غفلت از آزادی، عدالت وعقل، می خواهند تمام روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی داخلی و خارجی و ..و خلاصه همه چیز را از «نقل» - آن هم بدون هیچ گونه لحاظ مقتضیات زمان و مکان - استخراج کرده، در دنیای بسیار پیچیده امروز سکان هدایت عالم و آدم را برعهده گیرند

بدین ترتیب، نسبت آزادی و عدالت در جامعه، باید بر مبنای آیین، فرهنگ، مقتضیات مکان و زمان، مؤلفه های نظری تعیین گر، دیدگاه و تجربه انسان های شایسته و ذی صلاح، در یک فراگرد تعاملی اندیشه ورانه نه غوغا سالارانه و نیز آزاد از هر گونه حب و بغض گروهی و در چارچوب مصالح وقوانینی که خود مردم برای خویش در نظر گرفته اند نه آنچه نخبگان و خواص برای آنها می پسندند تعیین گردد

در غیر این صورت، آنچه بر جامعه حاکم می گردد، اختناق است تحت عنوان آزادی; حزب سالاری است تحت عنوان دموکراسی; شکاف طبقاتی است تحت لوای رفاه و تامین اجتماعی; حاکمیت وحشت و هراس و دلهره است اما زیر نقاب امنیت; غوغاسالاری و دروغ و تزویر و فریب است تحت عنوان جریان آزاد اطلاعات; دانش رسمی مدافع قدرت است ولی زیر عنوان فریبای دانش مدرن و ..

در راستای تحقق آرمانی چنین سترگ، برترین اسوه پیشتاز، متفکر شهید استاد مطهری است; همان انسان آزاده ای که هم در وجه اندیشه آگاهانه عمل می کرد و هم در وجه انگیزه نقادانه; هم ریشه درد را در درون می جست و هم درمان درد را; هم به نظر و عمل غرب نگاه نقادانه داشت و هم به برداشت های نا صواب و عمل دینداران; هم علل دردها را ریشه کاوانه برمی رسید و هم درمان آن ها را بنیادین می خواست نه خود و خودی را مطلقا خوب می دید و نه غیر و دیگری را تنها مشکل اصلی

و نیز همان اندیشمندی که سعی می کرد با تحصیل شناختی هر چه ژرف تر از غایت هستی; مبانی معرفت شناختی و هستی شناختی کلامی - فلسفی - عرفانی از نظام هستی - با عنایت به همه مراتب و ساحت های آن - ، انسان شناسی; روش شناسی و دانش شناسی متناسب با آن غایت; رشته های گوناگون معارف اسلامی و نیز علوم انسانی غرب، ضمن شناخت انواع کاستی های نظری وعملی، راه حل هایی مناسب در راستای برون شدن از مشکلات پیش روی اسلام و انسان و تمهید زمینه های رشد و بالندگی آن ها ارائه دهد

پی نوشت ها

1 کارشناس ارشد علوم سیاسی

2 بقره 2: 256، «هر کس که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد

3 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، صص 67، 68، 117، 122 و 123

4 همان، ص 95

5 همان، صص 67، 99

6 پانزده گفتار، صص 274 و 275

7 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 99

8 همان، ص 102

9 مطهری، مرتضی، آزادی معنوی، صص 20 و 21

10 یوسف 12: 53، ان النفس لامارة بالسوء ; «نفس [آدمی] بد فرمان است

11 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 19، ص 654

12 جاثیه 45: 23

13 نهج البلاغه، حکمت 133

14 پانزده گفتار، ص 270

15 آزادی معنوی، ص 20

16 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 67

17 همان، ص 102

18 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 172

19 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 109

20 وسائل الشیعه، ج 20، ص 51، ح 25010

21 پانزده گفتار، ص 277

22 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 98

23 همان

24 همان، ص 68

25 ر ک به: خسروشاهی، کتاب دو مذهب

26 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 65

27 همان، ص 120

28 همان، ص 65

29 همان، ص 59

30 توبه 9: 128، «همانا پیامبری از خود شما بر شما مبعوث شد، هر آنچه شما را رنج می دهد بر او گران می آید، سخت به شما دلبسته است و با مؤمنان رؤوف و مهربان است

31 بهترین مردم آن کسی است که برای مردم بهتر باشد

32 پانزده گفتار، ص 112

33 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 62

34 بقره 2: 30، «من، گمارنده جانشینی در زمینم

35 اسراء 17: 70، «ما از عالم بالا، کرامتی ویژه به بنی آدم دادیم

36 حجر 15: 29 و ص 38: 72، «برای او به سجده در افتید

37 پانزده گفتار، صص 112، 117، 270 و 272

38 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 173

39 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 62

40 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 252

41 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، صص 77، 83

42 مطهری، مرتضی، پیرامون جمهوری اسلامی، صص 92 و 93

43 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 20، ص 252

44 پیرامون جمهوری اسلامی، ص 91

45 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 20، ص 252

46 همان، ص 260

47 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 75

48 پیرامون جمهوری اسلامی، صص 108 و 109

49 یادداشت های استاد مطهری، ج 2، ص 319

50 همان، ص 129

51 همان، ص 74

52 پیرامون جمهوری اسلامی، ص 122

53 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 129

54 امکان استعدادی: کیفیت استعدادی است که تهیوء ماده برای پذیرش صور و اعراض، به طور متعاقب باشد; این استعداد قابل شدت و ضعف است کمال بالقوه را از آن جهت که بالقوه است و به اعتبار امر مستعد، استعداد می گویند وبه اعتبار مستعدله، امکان استعدادی سجادی، دکتر سید جعفر، فرهنگ علوم عقلی

55 همان، صص 74 و 75

56 همان، صص 78 و 79

57 همان، ص 75

58 پانزده گفتار، ص 85

59 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 1، ص 554

60 اسراء 17: 70

61 بقره 2: 30

62 حجر 15: 29، ص 38: 72

63 همان، ج 2، ص 392

64 حجر 15: 29 و ص 38: 72

65 انشقاق 84: 6

66 همان، ج 1، ص 78

67 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 13، ص 492

68 همان; آدرس حدیث نبوی; ابن اثیر، النهایه، ج 3، ص 457

69 همان، ج 3 ص 456

70 مطهری، مرتضی، فلسفه تاریخ، ج 1، ص 159

71 مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، صص 356 و 357

72 مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، ص 317

73 همان، ج 3، صص 454 و 453

74 همان، ص 453

75 همان، ص 452

76 همان، ص 454

77 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 61

78 همان، ص 60

79 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 127

80 پیرامون جمهوری اسلامی، ص 123

81 یادداشت های استاد مطهری، ج 1، صص 85، 86، 81، 79 و 130

82 همان، صص 84 و 85

83 همان، ج 21 ص 208

84 همان، ص 52

85 همان، ج 6، صص 247، 250 و 204

86 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 21، ص 276

87 یادداشت های استاد مطهری، ج 6، صص 207، 213، 202، 204 و 230

88 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 1، ص 150

89 یاد داشت های استاد مطهری، ج 6، ص 207

90 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 1، صص 151 - 150

91 همان، ج 18، ص 158

92 طه 20: 111

93 یادداشت های استاد مطهری، ج 6، ص 265

94 حدید 57: 25

95 همان، ص 261

96 همان، ج 4، صص 122، 123 و 163

97 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 16، صص 445، 448

98 یادداشت های استاد مطهری، ج 6، صص 217، 203

99 بنا به تفسیر عدل به «اعطاء کل ذی حق حقه» ; «دادن حق هر ذی حقی

100 همان، ج 3، ص 238، 251

101 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص 154

102 همان ج 1، ص 52

103 همان، ج 7، صص 235 - 234

104 کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» و «الواجبات الشرعیة الطاف فی الواجبات العقلیة»

105 همان، ج 4، صص 955 - 953 و ج 1، ص 58

106 یادداشت های استاد مطهری، ج 6، ص 203

107 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 7، صص 235 - 234

108 یادداشت های استاد مطهری، ج 3، ص 285

109 نحل 16: 76

110 همان، صص 278، 272 و 271

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است