در
کتابخانه
بازدید : 518354تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Collapse اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Expand علت تغییر مقتضیات زمانهاعلت تغییر مقتضیات زمانها
Expand دو نوع تغییر در زمان دو نوع تغییر در زمان
Expand جامعه ی در حال رشدجامعه ی در حال رشد
Expand افراط و تفریطهاافراط و تفریطها
Expand راه میانه راه میانه
Expand عقل و راه اعتدال عقل و راه اعتدال
Expand خوارج خوارج
Expand عوامل تصفیه تفكر اسلامی عوامل تصفیه تفكر اسلامی
Expand اخباریگری اخباریگری
Expand مشروطیّت مشروطیّت
Expand شئون پیامبر صلی الله علیه و آله: رسالت، قضاوت، حكومت شئون پیامبر صلی الله علیه و آله: رسالت، قضاوت، حكومت
Expand مقتضیات زمان (1) مقتضیات زمان (1)
Expand مقتضیات زمان (2) مقتضیات زمان (2)
Expand تغییرات زمان در تاریخ اسلام تغییرات زمان در تاریخ اسلام
Expand اجتهاد و تفقّه در دین اجتهاد و تفقّه در دین
Expand قاعده ی ملازمه قاعده ی ملازمه
Expand علی علیه السلام شخصیت همیشه تابان علی علیه السلام شخصیت همیشه تابان
Expand نسبیّت آداب نسبیّت آداب
Expand عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان
Expand نظریه ی نسبیّت عدالت نظریه ی نسبیّت عدالت
Expand ردّ نظریه ی نسبیّت عدالت ردّ نظریه ی نسبیّت عدالت
Expand بررسی نظریه ی نسبیّت اخلاق بررسی نظریه ی نسبیّت اخلاق
Expand مسئله ی نسخ و خاتمیت مسئله ی نسخ و خاتمیت
Collapse خاتمیت خاتمیت
Expand وجدان و مسئله ی نسبیت اخلاق وجدان و مسئله ی نسبیت اخلاق
Expand جبر زمان و مسئله ی عدالت جبر زمان و مسئله ی عدالت
Expand اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این فكر به شیعه سرایت كرده است. من كتابها را خیلی گشتم. به نظر من اولین كسی كه این فكر را در شیعه وارد كرد شیخ بهایی بود، نه به عنوان اینكه این را یك حقیقت بداند و بگوید كه این حدیث درست است، بلكه در رساله ی كوچكی كه در «رجال» دارد وقتی كه راجع به شیخ كلینی بحث می كند می گوید شیخ كلینی چقدر مرد باعظمتی است كه علمای اهل تسنن او را مجدّد مذهب شیعه دانسته اند. شیخ بهایی یك مرد متبحر بود، از حرفهای اهل تسنن اطلاعاتی داشت، خواست این را به عنوان فضیلتی از شیخ كلینی ذكر كند نه اینكه بگوید این حدیث، حدیث درستی است. گفته است شیخ كلینی آنقدر عظمت دارد كه اهل تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدّد مذهب شیعه دانسته اند. دیگران هم كه «رجال» نوشته اند، حرف شیخ بهایی را نقل كرده اند. كم كم خود شیعه هم باورش آمده كه این حرف، حرف درستی است. بعد در دوره های صد سال و دویست سال بعد از شیخ بهایی، در قرون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 250
دوازدهم و سیزدهم- كه به عقیده ی من ما دوره ای منحطتر از این دو قرن نداریم؛ یعنی اگر بخواهیم بدانیم كه معاریف شیعه و كتابهایی از شیعه در چه زمانی از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنی سطحش پایین تر بوده، قرن دوازدهم و سیزدهم است- افسانه سازها این حدیث را به صورت یك حدیث واقعی درنظر گرفته و بدون اینكه خودشان بفهمند كه ریشه ی این حدیث كجاست، نشسته اند بقیه ی [مصداقها] را درست كرده اند. اهل تسنن تا شیخ كلینی آمده بودند. اینها همین طور آمده اند تا رسیده اند به اول قرن چهاردهم. گفتند میرزای شیرازی مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن چهاردهم. حالا این مدركش چیست، معلوم نیست. از همه مضحكتر این است كه حاج میر ملاّ هاشم خراسانی در كتاب منتخب التواریخ همین موضوع را نقل كرده است و مجدّدهای مذهب شیعه را قرن به قرن ذكر می كند. او هم هرچه نگاه می كند می بیند جور در نمی آید، برای اینكه افرادی بوده اند كه واقعاً می توان اسمشان را مجدّد گذاشت از بس كه خدمت كرده اند ولی اتفاقاً در سر صد سال نبوده اند مثل شیخ طوسی [1]، اما عالم دیگری را كه در درجه ی بسیار پایین تری است مجدّد حساب كرده اند. حاج ملاّ هاشم مثل علمای تسنن گفته است علما حسابشان جداست، سلاطین هم حسابشان جداست. مجدّدها در میان خلفا و سلاطین كیانند؟ تا آنجا كه شیعه پادشاه نداشته است، از سنیها گرفته اند: عمر بن عبد العزیز و مأمون و. . . از آنجا كه خود شیعه پادشاه داشته است، آمده اند سراغ پادشاهان شیعه: عضدالدوله ی دیلمی و. . . كم كم رسیدند به نادرشاه. این مردی كه از كلّه ها مناره ها می ساخت، شده است مجدّد مذهب شیعه! بعد می گوید نادرشاه اهمیتش این بود كه سپهسالار خوبی بوده، یك قلدر بزن بهادر خوبی بوده است. تا روزی كه متوجه دشمنان ایران بود خوب كار می كرد، دشمنان ایران را بیرون كرد، هندوستان را فتح كرد. ولی بعد دیگر كارش خونریزی بود، دائم آدم كشت تا آنجا كه بعضی معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این مرد دیوانه می آید می شود مجدّد مذهب شیعه! ببینید كار ما به كجا رسیده است! ببینید مالیات گرفتنش چگونه بوده است. اصطلاحاتی خودش وضع كرده بود، مثلاً می گفت من از فلان جا یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 251
اَلْف می خواهم. دیگر یك ذره حساب در كارش نبود كه این الف كه می گوید مساوی مثلاً یك كرور تومان است یا الف كلّه ی آدم؟ ! به عنوان مثال می گفت: من از ورامین یك الف می خواهم. آخر این ورامین این قدر ثروت دارد یا ندارد؟ ! دوره ای از چند ساله ی آخر عمر نادر كه به داخل ایران پرداخته بود، اسف آورتر وجود ندارد.

توجه داشته باشید كه گاهی در این حرفها ریشه هایی از مذهبهای دیگر وجود دارد. اهل مذهبهای دیگر آمده اند معتقدات خودشان را داخل كرده اند. این فكر كه در هر هزارسال یك بار یك مجدّد دین می آید، مربوط به قبل از اسلام است. این حرف از اسلام نیست. باباطاهر می گوید:

به هر اَلْفی اَلِف قدّی برآید
اَلِفْ قدّم كه در اَلْف آمدستم
یك فكر در ایران قدیم بوده و از زردشتیهاست كه هر هزار سال یك بار، مصلحی می آید. یك وقت در كتاب زردشتیها خواندم كه «هوشیدر» لقب آن كسی است كه باید رأس هر هزارسال بیاید در ایران یك احیایی بكند. در هزاره ی فردوسی، ملك الشعراء بهار قصیده ای گفته است، می گوید: این هزاره ی تو همانا جنبش هوشیدر است.

فردی است كه افكار زردشتی گری را خیلی در ایران رایج كرده است و به قول مرحوم قزوینی با عرب و هرچه كه از ناحیه ی عرب باشد یعنی اسلام دشمن است. در كتابی كه او راجع به زردشتی گری نوشته و دو جلد است، آنجا كه شرح حال یعقوب لیث صفاری را ذكر می كند، او را یكی از آن [مجدّدهایی ] كه هزاره را به وجود آورده است توصیف می كند.

بنابراین آن سخن از حرفهای دروغی است كه با روح اسلام جور در نمی آید و از ناحیه ی دیگران آمده است.

كتاب فراید ابوالفضل گلپایگانی مبلّغ زبردست بهائیها را مطالعه می كردم، دیدم در آنجا حدیثی را از جلد سیزدهم بحار نقل می كند كه پیغمبر اكرم فرمود: اِنْ صَلَحَتْ اُمَّتی فَلَها یَوْمٌ وَ اِنْ فَسَدَتْ فَلَها نِصْفُ یَوْمٍ یعنی اگر امت من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز مهلت دارند. بعد می گوید روزی كه پیغمبر بیان كرده، همان است كه در قرآن است: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ [2]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 252
یك روز در نزد پروردگار تو مساوی با هزارسال است. پس اینكه پیغمبر فرمود: اگر امت من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز، یعنی اگر صالح باشند هزارسال باقی خواهند بود و اگر فاسق باشند پانصد سال. این ابوالفضل گلپایگانی كه از آن شیّادهای درجه ی اول است، بعد می گوید: این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ برای اینكه این امت كه فاسق شد، صالح بود و هزارسال هم بیشتر عمر نكرد زیرا تا سنه ی 260- كه سال رحلت حضرت امام حسن عسكری است- دوره ی نزول وحی است، چون ائمه هم همان وحی را بیان می كردند. این دوره، به اصطلاح همان دوره ی انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسكری باید گفت كه عمر امت شروع می شود؛ همان سال، سال تولد امت است. از سال 260 كه آغاز عمر امت است، هزار سال بگذرد چقدر می شود؟ 1260، سال ظهور «باب» .

پس پیغمبر فرمود كه اگر امت من صالح باشد هزارسال عمر می كند (یعنی بعد از هزارسال كس دیگری دینی آورده دین مرا منسوخ می كند) و اگر فاسق باشد پانصد سال.

برای اینكه این حدیث را پیدا كنم اول خودم بحار را گشتم، پیدا نكردم. دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره ی این حدیث توجیه می كند و می خواهد به گلپایگانی جواب بدهد. باور كرده كه چنین حدیثی وجود دارد. چون در كتاب گلپایگانی دیده، باور نكرده كه این را گلپایگانی از خودش جعل كرده باشد. من هرچه گشتم دیدم چنین چیزی پیدا نمی شود. یك چیزی دیدم در بحار از كعب الاحبار نه از پیغمبر، آنهم به یك عبارت دیگر كه: در زمان مهدی علیه السلام، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدمهای خوبی باشند هركدام هزارسال عمر می كنند و اگر آدمهای بدی باشند پانصد سال. این حدیث را كعب الاحبار گفته و درباره ی آدمها هم گفته است. ابوالفضل گلپایگانی گفته این را پیغمبر گفته است نه كعب الاحبار. از بس این موضوع عجیب بود من به آقای دكتر توانا- كه اطلاعات زیادی درباره ی بهائیها دارند- تلفن كردم، گفتم: یك چنین جریانی است، این كتاب ابوالفضل گلپایگانی این طور می گوید و كتاب میرزا ابوطالب این طور می گوید، شما در این زمینه مطالعه دارید، من هرچه در بحار گشتم چیزی پیدا نكردم جز همین حدیث. گفت: راست می گویید، جز این حدیث كعب الاحبار تمام از مجعولات است.

اینها می رساند كه مسامحه كاری در كار دین چقدر بد است. آن حرف ابوهریره
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 253
كه در سنن ابی داود آمده چه غوغایی در اهل تسنن ایجاد كرده! بعد علمای شیعه آن را در كتابهای خودشان ذكر كردند و برایش حساب باز كردند و كشیدند به آنجا كه نادر یكی از مجدّدین مذهب شد. اینجا یك شیّادی به نام ابوالفضل گلپایگانی شیّادی می كند و عالمی مثل آقا میرزا ابوطالب باورش می شود كه چنین چیزی وجود دارد، نمی رود بحار را نگاه كند ببیند در آن هست یا نیست. بعد صدها نفر دیگر می آیند كتاب میرزا ابوطالب را می خوانند و این حدیث را قبول می كنند.

در دین اسلام مصلح هست، ولی به این صورت كه یك اصلاح كلی داریم كه به عقیده ی ما شیعیان متعلق به حضرت حجت است كه مصلح جهانی است. این اصلاح، جهانی و عمومی است و ربطی به بحث ما ندارد. و یك اصلاح خصوصی است كه مبارزه كردن با بدعتهای بالخصوصی است. این، وظیفه ی همه ی مردم است و در همه ی قرنها هم افراد مصلح (به معنی مذكور) پیدا می شوند. خدا هم شرط نكرده [كه ظهور این افراد] هر صد سال به صد سال باشد یا دویست سال به دویست سال یا پانصد سال به پانصد سال یا هزار سال به هزار سال. هیچ كدام از اینها نیست. در مورد ادیان دیگر، پیغمبری باید می آمد تا دین سابق احیاء بشود و این امر جز از راه نبوّت امكان نداشت. ولی برای احیای اسلام علاوه بر اصلاحات جزئی، یك اصلاح كلی هم توسط وصی پیغمبر صورت می گیرد. این هم یك فصل راجع به خاتمیت.
[1] شاید عالمی پیدا نشود كه به اندازه ی او به شیعه خدمت كرده باشد ولی گناه او این بوده كه در بین دو صدساله قرار گرفته است و نمی شود او را مجدّد حساب كرد.
[2] حج/47
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است