جبران خلیل جبران یك عرب مسیحی و اهل لبنان است. در دوازده سالگی به
آمریكا رفته است. به دو زبان عربی و انگلیسی كتابهایی نوشته كه شاهكار است.
این مرد با اینكه مسیحی است، جزء شیفتگان مولای متقیان است. من در آثارش
دیده ام كه او به هر تناسبی كه باشد، وقتی می خواهد از شخصیتهای بزرگ دنیا نام
ببرد، نام عیسای مسیح و علی بن ابیطالب را می برد. از جمله سخنان او درباره ی
حضرت امیر این است كه: من از این راز دنیا سر در نمی آورم كه چرا بعضی از افراد،
از زمان خودشان اینقدر جلو هستند! می گوید: به عقیده ی من علی بن ابیطالب مال آن
زمان نبود، به این معنی كه آن زمان مال علی بن ابیطالب نبود؛ یعنی آن زمان ارزش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 182
علی را نداشت، علی قبل از زمان خودش متولد شده بود. می گوید: «وَ فی عَقیدَتی
اِنَّ عَلیَّ بْنَ اَبی طالِبٍ اَوَّلُ عَرَبِیٍّ جاوَرَ الرّوحَ الْكُلِّیَّةَ وَ سامَرَها» به عقیده ی من علی بن
ابیطالب اول شخصی است از عنصر عرب كه همیشه در كنار روح كلی عالم است،
یعنی همسایه ی خداست و او مردی بود كه شبها با روح كلی عالم بسر می برد. علی
خودش درباره ی افرادی می فرماید: اَللّهُمَّ بَلی لاتَخْلُو الْاَرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهِراً
مَشْهوراً وَ اِمّا خائِفاً مَغْموراً، تا آنجا كه می فرماید: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلی حَقیقَةِ الْبَصیرَةِ وَ
باشَروا روحَ الْیَقینِ. . . وَ اَنِسوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلونَ (دلم می خواست لااقل به
اندازه ای كه من در اثر آشنایی با زبان عربی ارزش این جملات را می فهمم شما هم
می فهمیدید. آنوقت می دیدید كه این جمله ها جمله هایی است كه امكان ندارد در
دنیا كهنه بشود. نشان می دهد كه این سخن، حقیقت است. كأنه سراسر هستی است
كه این حرف را می زند. ) می فرماید: هستند افرادی كه علم از باطن به آنها هجوم
آورده است. در حقیقت، روشنایی یعنی علمشان غیر از این علمهای متغیر
نسخ شدنی است. به آن عمق حقیقت رسیده اند (دیگر بدل ندارد) و با روح یقین،
مباشر و متصل شده اند
[1]. و برای مردم عیاش، كاری كه در آن معنویتی باشد سخت است ولی چنین كاری برای اهل حقیقت آسان و مایه ی خوشی است. وَ صَحِبُوا الدُّنْیا
[2]بِاَبْدانٍ اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْاَعْلی
[3]بدنهایشان با مردم است ولی روحهایشان در ملأ اعلی است.
آنوقت ببینید چقدر سخت و دشوار است این مسئله كه علی، یك چنین مردی،
می خواهد با خوارج بسر ببرد (روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم) . اصلاً
تصوركردنی نیست! آن، قصه ی جنگ صفّین؛ كدام درد از این بالاتر است؟ ! آن، قصه ی
خوارج. غیر خوارج جور دیگر. حتی به یكی از خویشاوندانش نامه ای می نویسد
كه: حال كه دیدی روزگار بر من سخت است تو هم رفتی؟ ! براستی برای علی مرگ
آسایش بود. به فرزندش امام حسن فرمود: مَلَكَتْنی عَیْنی وَ اَ نَا جالِسٌ. . .
[4]
[1] خودش می فرماید: لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً اگر پرده برداشته شود بر یقین من
افزوده نمی شود.
[2] در متن پیاده شده از نوار كلمه ی «الناس» آمده است.
[3] نهج البلاغه ، حكمت 147
[4] نهج البلاغه ، خطبه ی 72 [ترجمه: در حالی كه نشسته بودم خواب بر چشمم مسلط شد. . . ]