فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا
رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ [1].
یكی از مفكّرین عالم اسلامی در اعصار اخیر، اقبال لاهوری است. اقبال اهل
هندوستان سابق و پاكستان جدید و در یك خاندان مسلمان پرورش یافته است. او
تحصیلات جدید را طی كرده و در همان زمان از تحصیلات قدیم فی الجمله ای
بهره مند بوده است ولی شور اسلامی را همیشه داشته، برعكس اكثر قریب به اتفاق
محصلین ایرانی كه یك حالت رنگ پذیری عجیبی نسبت به فرنگیها دارند. این مرد
تحصیلات عالیه ای در رشته ی فلسفه داشته و كتابها به زبان انگلیسی نوشته كه همان
كتابها برای مستشرقین جزء مدارك شمرده می شود. مرد بسیار باشور و از كسانی
بوده است كه شمّ اسلامی داشته و از آن حمایت كرده است كه تنها اسلام است كه
می تواند دنیا را نجات بدهد، با اینكه خودش مرد متجددی بوده و از افكار امروز
حداكثر آگاهی را داشته است. اشعار زیادی هم گفته است. حالا به این جهت كاری
ندارم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 158
او می گوید پدرم یك جمله ای به من گفت كه آن جمله برایم درس شد. یك روز
صبح مشغول تلاوت قرآن بودم. پدرم گفت: چه می كنی؟ گفتم: قرآن می خوانم.
گفت: قرآن را آنچنان بخوان كه گویی وحی بر تو نازل شده است. همین جمله مثل
نقشی كه روی سنگ كنده باشند در دلم اثر گذاشت و از آن به بعد به هر آیه ای كه
رسیدم، تا تأمل و تدبّر نكردم رد نشدم.