داستان ابوریحان بیرونی- كه در كتب تراجم نوشته اند- معروف است كه فقیهی
می گوید: من در مرض موت او كه شنیدم حالش خیلی وخیم است، رفتم به
عیادتش. احساس كردم كه تقریبا در سكرات موت است، ولی هوشش بجا بود. در
همان حال چشمش را باز كرد و از من یك مسئله فقهی در باب ارث پرسید. من
تعجب كردم كه آخر در وقت مردن، این چه سؤالی است كه می كند؟ گفتم: در این
وقت، مسئله چیست كه می پرسی؟ گفت: من اگر بمیرم و بدانم بهتر است یا بمیرم و
ندانم؟ من می دانم می میرم ولی در عین حال فكر می كنم بمیرم و بدانم، از اینكه
بمیرم و ندانم بهتر است. من هم جوابش را دادم. هنوز به خانه ام نرسیده بودم كه
صدای شیون بلند شد و ابوریحان از دنیا رفت.
بُعد دیگری كه او ذكر می كند، بعد اخلاقی است. البته مقصود عاطفه انسانی و
محبت به انسانهای دیگر است. به این هم به صورت یك عاطفه اصیل اعتقاد دارد.
بعد دیگر، بعد زیبایی است كه خود زیبایی برای انسان اصالت دارد. بعد دیگری كه
ذكر كرده بود همین بعد نیایش و پرستش بود. خیلی افراد دیگر نیز این حرفها را
زده اند، و از كسانی كه خیلی روی این مطلب تكیه دارد ویلیام جیمز است. كتاب
دین و روان او را آقای مهدی قائنی، رفیق ما ترجمه كرد. من این كتاب را بعد از
چاپش ندیده ام ولی قبل از چاپش آورد، من خواندم. انصافا كتاب خیلی خوبی بود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 892
و این مرد روان شناس كه به قول خودش- و دیگران هم قبول دارند- حدود سی
سال روی حالات روانی مذهبی مردم آزمایش كرده، به اینجا رسیده كه برای حس
مذهبی اصالت قائل شده است.
این حس كه یك حس انسانی است، در تربیت اگر بنا بشود تربیت كامل باشد
[باید تقویت گردد. ] یك انسان كامل یا نیمه كامل، این قسمت از وجودش
نمی تواند تعطیل باشد، كما اینكه هیچ قسمت دیگر از قسمتهای اصیل وجود او
نمی شود تعطیل باشد. هر قسمتی از قسمتهای وجود انسان، چه حیوانی اش (یعنی
مشتركات انسان و حیوان) و چه انسانی محض، اگر تعطیل بشود او یك انسان
ناقص است. در این جهت هم باز نیازی نیست كه ما بگوییم اسلام به مسئله عبادت
و پرستش و دعا اهمیت داده است و این حس را در انسان پرورش می دهد. معلوم
است كه قسمتی از هر دینی عبادت است، و شاید در باب دینها اگر ایرادی می گیرند
افراط در مسئله عبادت است نه كم اهمیت دادن به آن و یا نادیده گرفتن آن.