در
کتابخانه
بازدید : 883267تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">بخش اوّل: بحثهای ایرادشده در جمع دبیران تعلیمات دینی</span>بخش اوّل: بحثهای ایرادشده در جمع دبیران تعلیمات دینی
Expand پرورش عقل پرورش عقل
Collapse تربیت عقلانی انسان تربیت عقلانی انسان
Expand پرورش استعدادهاپرورش استعدادها
Expand مسئله عادت مسئله عادت
Expand فعل اخلاقی (1) فعل اخلاقی (1)
Expand فعل اخلاقی (2) فعل اخلاقی (2)
Expand فعل اخلاقی (3) فعل اخلاقی (3)
Expand بررسی نظریه نسبیّت اخلاق بررسی نظریه نسبیّت اخلاق
Expand حدیث علی علیه السلام و نظریه نسبیّت اخلاق حدیث علی علیه السلام و نظریه نسبیّت اخلاق
Expand پیوند عبادت با برنامه های تربیتی پیوند عبادت با برنامه های تربیتی
Expand كرامت نفس در قرآن و حدیث كرامت نفس در قرآن و حدیث
Expand ریشه الهامات اخلاقی ریشه الهامات اخلاقی
Expand توسعه «خودی» توسعه «خودی»
Expand <span class="HFormat">بخش دوّم: بحثهای انجمن اسلامی پزشكان</span>بخش دوّم: بحثهای انجمن اسلامی پزشكان
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
داستانی كه مثنوی نقل كرده معروف است كه یك آخوند مكتبی بود كه بچه های زیادی را درس می داد. (در قدیم بچه ها را خیلی اذیت می كردند) . بچه ها دلخوشی شان این بود كه روزی از چنگ این آخوند خلاص و آزاد بشوند. بچه های زرنگ با خود گفتند كه ما چكار كنیم كه آخوند ما را رها كند؟ نقشه ای كشیدند. فردا یكی از بچه ها كه اول آمد- و آخوند نشسته بود- گفت: جناب آخوند! خدا بد ندهد، مثل اینكه مریض هستید، كسالتی دارید. گفت: نه، كسل نیستم، برو بنشین. رفت نشست. نفر بعد آمد و گفت: جناب آخوند! رنگ رویتان امروز پریده. آخوند كمی آرامتر گفت: برو بنشین سر جایت. سومی آمد و همین را گفت، و آخوند صدایش كمی شل تر شد. تردیدش برداشت كه شاید من مریض هستم. هربچه ای كه آمد همین را گفت. سرانجام آخوند گفت: بلی كسلم، خیلی ناراحتم، و از او اقرار گرفتند كه ناخوش است. گفتند: اجازه بدهید برایتان شوربایی بپزیم. و كم كم آخوند مریض شد و رفت دراز كشید، شروع كرد به ناله كردن و به بچه ها گفت: بروید منزل كه من ناخوش هستم. بچه ها هم همین را می خواستند.
غرض اینكه این بچه ها در اثر تلقین، این بدبخت را انداختند و مریض كردند.
حضرت فرمود: [ای هشام! ] اصلاً به قضاوت مردم ترتیب اثر نده، و عجیب دعوتهایی است راجع به استقلال عقل و فكر. فرمود:
لَوْ كانَ فی یَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قالَ النّاسُ فی یَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ ما كانَ یَنْفَعُكَ وَ اَنْتَ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 712
تَعْلَمُ اَنَّها جَوْزَةٌ، وَ لَوْ كانَ فی یَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قالَ النّاسُ اِنَّها جَوْزَةٌ ما ضَرَّكَ وَ اَنْتَ تَعْلَمُ اَنَّها جَوْزَةٌ.
اگر تو گردویی داشته باشی و هركس به تو می رسد بگوید چه لؤلؤهای عالیی داری، قیمتش چند است؟ همه مردم بگویند لؤلؤ، وقتی تو خودت می دانی كه گردوست نباید در تو اثر داشته باشد، هرچه می خواهند بگویند. عكس قضیه: اگر تو لؤلؤی در دست داشته باشی و هركس به تو می رسد بگوید این گردوها را از كجا آورده ای، تو نباید ترتیب اثر بدهی. پس نباید به قضاوت مردم تكیه داشته باشی. تو اول تشخیص بده كه چه داری، واقعا ملكات خودت چه هست، ایمانت چه هست، یقینت چه هست. اگر دیدی كه چیزی نیستی، گیرم كه مردم اعتقاد خیلی زیادی هم به تو دارند، امر به خودت مشتبه نشود، به فكر اصلاح خودت باش. عكس قضیه:

اگر احساس می كنی كه راهی كه می روی راه خوبی است، گیرم مردم تو را تخطئه می كنند، نباید به حرف آنها ترتیب اثر بدهی.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است