مَثَل معروفی است- البته افسانه است- می گویند كه یك غیبگو و رمّالی، علم
غیب گویی و رمّالی را به بچه اش آموخته بود. خودش در دربار پادشاه حقوق خوبی
می گرفت. این علم را به بچه اش آموخته بود كه بعد از خودش، او این پست را اداره
كند. تا روزی كه او را به پادشاه معرفی كرد. پادشاه خواست كه او را امتحان كند.
تخم مرغی در دستش گرفت و به او گفت: اگر گفتی كه در دست من چیست؟ او
هرچه حساب كرد نفهمید كه چیست. ابتدا گفت: وسطش زرد است و اطرافش
سفید. بعد یك فكری كرد و گفت: این سنگ آسیایی است كه در وسطش هویج
ریخته اند. پادشاه خیلی بدش آمد و بعد پدرش را آورد و گفت: آخر این چه علمی
است كه به او آموخته ای؟ ! گفت: علم را من خوب آموختم ولی این عقل ندارد. آن
حرف اول را از روی علمش گفت ولی این دومی را [كه آن را به این مورد تطبیق
داد] از روی بی عقلی اش گفت، شعورش نرسید كه سنگ آسیا در دست انسان جا
نمی گیرد. این را عقل آدم باید حكم بكند.
این داستان معروف است و من تا به حال از چند نفر شنیده ام. می گویند: یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 691
وقت یك خارجی آمده بود كرج. با یك دهاتی روبرو شد. این دهاتی خیلی
جوابهای نغز و پخته ای به او می داد. هر سؤالی كه می كرد، خیلی عالی جواب می داد.
بعد او گفت كه تو اینها را از كجا می دانی؟ گفت: «ما چون سواد نداریم فكر می كنیم. »
این خیلی حرف پرمعنایی است: آن كه سواد دارد معلوماتش را می گوید ولی من
فكر می كنم. و فكر خیلی از سواد بهتر است.
این مسئله كه باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فكری و عقلانی پیدا
بشود یعنی قوّه تجزیه و تحلیل در مسائل پیدا بشود
[1]، یك مطلب اساسی است؛
یعنی در همین آموزشها و تعلیم و تربیت ها در مدرسه ها وظیفه معلم بالاتر از اینكه
به بچه یاد می دهد این است كه كاری بكند كه قوّه تجزیه و تحلیل او قدرت بگیرد نه
اینكه فقط در مغز وی معلومات بریزد، كه اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه
راكد می شود.
[1] - . حالا كار نداریم كه اسلام گفته یا نگفته. ما استنباطمان این است كه آنچه كه اسلام راجع به عقل می گوید همین مطلب است.