در ورقه های «آثار عشق و محبت» گفته ایم كه خودپرستی به
مفهومی كه باید از بین برود یك امر وجودی نیست، یعنی نه این است
كه انسان باید علاقه ی وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از
خودپرستی برهد. معنی ندارد كه انسان سعی كند كه خودش را
دوست نداشته باشد و امكان هم ندارد سعی به این شكل نتیجه بدهد.
معنی خودپرستی حصر علایق است به خود و به منافعی كه به وجود
خود آدمی برمی گردد، آنهم به شكل یك علاقه ی افراطی پرستش مانند.
پس خودپرستی محدودیت افكار عملی و تمایلات و آرزوهاست.
معنی ترك خودپرستی این است كه انسان فقط خود را دوست نداشته
باشد، فقط در بند خویش نباشد و برای منافع خود كار نكند، دیگران
را هم دوست داشته باشد و برای مصالح آنها هم كار كند. راه ترك این
خودپرستی مبارزه با علاقه به خود نیست، ایجاد علاقه به غیر است،
ایجاد یك كانون دیگر در روح است. به هر نسبت كه كانون دوم قویتر
و نیرومندتر بشود، انسان بیشتر از خودپرستی می رهد و بیشتر خود
را فراموش می كند، نیروی حیاتی او به سوی یك مركز دیگر متوجه
می شود. به عبارت دیگر، ترك خودپرستی عبارت است از پیدایش
یك عشق و یك التهاب به حقیقتی غیر از خود فردی.
به عبارت دیگر: ترك خودپرستی یعنی تبدیل «من» به «ما» و
اساساً چه تعبیر عالی است اینكه به جای اینكه مثلاً ترك آز و حرص
و امثال اینها گفته شده باشد- آنچنانكه می گویند در آیین مزدایی
ترك آز و دروج توصیه شده است- گفته شده ترك خود، و این تعبیر
از قرآن اخذ شده كه مسأله ی نفس را طرح كرده است و كلمه ی «خود»
ترجمه ی «نفس» است و تفاوت عظیم است میان تعبیر قرآنی و تعبیر
مزدایی.