در
کتابخانه
بازدید : 817082تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
جلد نهم
مقدمه
Expand سیره نبویسیره نبوی
Expand امامتامامت
Expand امام علی علیه السلامامام علی علیه السلام
Expand حضرت فاطمه علیها السلامحضرت فاطمه علیها السلام
Expand امام حسن علیه السلامامام حسن علیه السلام
امام سجاد علیه السلام
Expand امام صادق علیه السلامامام صادق علیه السلام
Expand موسی بن جعفر علیه السلامموسی بن جعفر علیه السلام
Expand امام رضا علیه السلامامام رضا علیه السلام
Collapse مهدی موعودمهدی موعود
Expand فهرست هافهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
31. سؤال مهمی پیش می آید و آن اینكه وظیفه ی ما در این عصر كه عصر غیبت است چیست؟ آیا وظیفه ی ما انتظار است و بس؟ گفتیم خیر، انتظار وظیفه ی ما هست ولی وظیفه ی ما انتظار نیست. .

این سؤال به دو سؤال منحل می شود: یكی اینكه اساساً با توجه به انتظار چنین انقلاب عظیمی، آیا ما جز كاری كه انقلاب را تسریع كند وظیفه داریم یا نه [1]؟ و نظر به اینكه این انقلاب آنگاه رخ می دهد كه فساد كامل شده باشد، پس وظیفه ی ما تكمیل فساد است (هم فال و
جلد نهم . ج9، ص: 396
هم تماشا) : شرب خمر، زنا، ربا و سایر كارهای بد را انجام دهیم و تشویق كنیم تا مقدمات ظهور را فراهم كنیم؛ مقدمه ی امر خوب، خوب است. .

سؤال دوم این است كه قطع نظر از وظایف عمومی اسلامی، آیا ما شیعیان در عصر غیبت وظیفه ی خاصی نسبت به امام غایب خود داریم یا خیر؟ .

اما قسمت اول. باید بگوییم كه اولاً از مسلّمات و بدیهیات مذهب است كه هیچ تكلیفی به عنوان انتظار ظهور و كوشش در مقدمات ظهور ساقط نمی شود. اما مسئله ی اینكه فساد تا كامل نشود ظهور صورت نمی گیرد پس همه ی مفاسد مباح است، ناشی از این است كه ما خیال می كنیم ظهور به منزله ی انفجار یك دیگ است كه باید همه ی منافذ بسته باشد تا انفجار رخ دهد، به منزله ی بازشدن سر یك دمل است كه باید كوشش كرد هرچه زودتر زخم برسد تا سر باز كند. اگر به منزله ی انفجار یك دمل باشد مطلب از این قبیل است، ولی ممكن است كه به منزله ی رسیدن یك میوه باشد یا دو جناح داشته باشد: از یك نظر به منزله ی انفجار یك دمل است و از نظر دیگر به منزله ی رسیدن یك میوه است. .

حقیقت این است كه ماهیت این قضیه، پیروزی صلاح و تقوا بر فساد و ناپاكی است. در عین اینكه آن جناح به حد كمال خود می رسد، این جناح نیز باید به كمال و شایستگی خود برسد. باید مردمی وجود داشته باشند كه امام برای پیروزی دادن آنها می آید. اگر همه ی دنیا یكسره فاسد باشند، پس امام به كمك چه كسانی خواهد آمد؟ .

چنانكه می دانیم در مورد اصلاحات دو نوع تز وجود دارد [2]: تز به اصطلاح انقلابی، انقلاب به معنی انفجار جامعه از درون مثل دیگی كه در اثر فشار بخار زیاد می تركد و یا دملی كه به واسطه ی جمع شدن
جلد نهم . ج9، ص: 397
مواد چركی سر باز می كند. پس هرگونه دریچه ی اطمینانی مانع انفجار است و هرگونه خشك شدن چركی مانع سر باز كردن دمل است. پس سعی در تخریب و اختلال و ایجاد نارضاییهای عمدی به حكم «الغایات تبرّر المبادی» جایز است. این است كه عمداً در دستگاهها اختلال ایجاد می كنند حتی علیه مردم، كشتار ایجاد می كنند از مردم تا انقلاب تسریع شود. ولی تز دیگر این است كه ضرورت ندارد كه ما به طور مصنوعی مفاسد ایجاد كنیم تا تحول رخ دهد، اصلاحات تدریجی نیز منتهی به تكامل می شود. ولی البته اصلاحات به معنی مبارزات تدریجی نیز منجر به پیروزی جناح حق و حقیقت می شود. .

در اینجا یك مطلب دیگر باید توضیح داده شود كه مسئله از اول لازم است به این صورت طرح شود كه از نظر تز اسلام در مورد مهدویت آیا ظهور مهدی موعود به معنی پیروزی گروهی است بر گروه دیگر، یعنی ظهور مهدی موعود دست غیبی است كه به حمایت گروهی صالح ظهور می كند؟ یا دست غیبی پس از رسیدن صلاح به صفر ظهور می كند؟ آیا از مصادیقان اللّه لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهماست یا نه؟ آیا مصداق سخن مولی است كه: فلما رأی اللّه من نیّاتنا الصدق انزل علینا النصر؟ آیا مصداقان تنصروا اللّه ینصركماست؟ یا اساساً از مقوله ی دیگری است و با این اصول قرآنی تطبیق نمی كند:

بعد از آنكه حقیقت، همه ی یاران خود را از دست می دهد و هیچ استحقاق و شایستگی برای هیچ گروهی نیست، خداوند فقط برای نجات دین (نه نجات اهل دین) دست غیب را ظاهر می سازد؟ .

حقیقت این است كه آیات قرآن كه در روایات اسلامی بر موضوع مهدی موعود تطبیق شده و همچنین روایات مسلّم اسلامی در این زمینه نشان می دهد كه از نوع اول است، مثل آیه یوعد اللّه الذین امنوا منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض. . . و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا. . . یا: و لقد كتبنا فی الزبور من بعد الذكر ان الارض یرثها عبادی الصالحونو بالاتر خود جمله ییملأ الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراًكه حتماً مظلوم و مجوری باید در كار باشد. اگر
جلد نهم . ج9، ص: 398
گفته شده بود: «یملأ الارض ایماناً و توحیداً بعد ما ملئت كفراً و شركاً» ضرورت نداشت كه طبقه ای اهل حق در كار باشند، بلكه مستلزم این بود كه اهل حقی در كار نباشند. ولی اینكه تكیه بر روی ظلم و جور است نه بر كفر و شرك، مؤید نظر ماست. .

پس الزاماً باید طبقه ای صالح كه حقوقشان پامال شده، باشند و لهذا در حدیث است كه اصحاب ایشان باید تكمیل شوند. شخصی كه با قدرتی معجزآسا ظهور می كند، چه احتیاجی دارد به گروه اصحاب كه به كمك او بیایند؟ آن اصحاب نماینده ی جناح صالح ولو قلیل است. .

در حدیثی كه در جزوه یآینده ی بشریتصفحه ی 46 نقل كرده از صدوق، امام صادق به منصور [3]می فرماید: این امر برای شما پیش نمی آید مگر پس از یأس، به خدا سوگند پیش نمی آید مگر پس از آنكه تمیز شوید، مگر آنكه خالص و آماده از كار [در] آیید، به خدا مگر آنكه شقی یكسره رو به شقاوت و سعید رو به سعادت رود [4]. .

32. عطف به صفحه ی 391 راجع به تساوی مردم در ثروت. در جلد 52بحارچاپ جدید (قسمتی از 13 قدیم) در باب «سیره و اخلاقه و خصائص زمانه» صفحه ی 372 ازاختصاصنقل می كند: .

و باسناده عن ربعی عن برید العجلی قال: قیل لابی جعفر علیه السلام:

ان اصحابنا بالكوفة جماعة كثیرة فلو امرتهم لاطاعوك و اتبعوك. فقال:
یجی ء احدهم الی كیس اخیه فیأخذ منه حاجته؟ فقال: لا. قال: فهم بدمائهم ابخل. ثم قال: ان الناس فی هدنة نناكحهم و نوارثهم و نقیم علیهم الحدود [5]و نؤدّی اماناتهم حتی اذا قام القائم جائت «المزاملة» و یأتی الرجل الی كیس اخیه فیأخذ حاجته لایمنعه.
جلد نهم . ج9، ص: 399
در پاورقی راجع به مزامله می گوید: .

مأخوذ من قولهم: زامله ای صار عدیله علی البعیر و المحمل فكان هو فی جانب و صاحبه فی الجانب الآخر، فهما سیّان عدلان لایستقیم و لایثبت احدهما الاّ بوجود الآخر و لایستقر المحمل الاّ بتوازنهما و تساویهما فی الاثقال و الازواد و غیر ذلك. و فی المصدر(الاختصاص)ص 24: المزایلة و هو تصحیف. .

البته در این حدیث، قسمت «ان الناس فی هدنة نناكحهم. . . » كه ظاهراً مقدمه است برای «حتی اذا قام القائم جائت المزاملة. . . » تناسبش چندان روشن نیست، مگر اینكه مقصود این باشد: فعلاً مردمی كه این طور نیستند به حسب ظاهر مسلمانند اما به حسب روح و معنی و حقیقت مسلمان نیستند. .

33. آنچه در صفحه ی 386 بیان شد راجع به حدیثمن مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیةو اینكه معرفت امام زمان، خود سه مرحله دارد و مرحله ی سوم شناخت اوست به برنامه ی خاص زمان خودش و شناخت حضرت حجة بن الحسن به این است كه رسالت و مأموریت و نقش تاریخی اصیل و عظیمش شناخته شود تا تشیع كه به معنی مأمومیت و پیروی است معنی پیدا كند، این مطلب باید مقدمه ای برای همه ی مطالبی كه از صفحه ی 382 (نمره ی 27) به این طرف به طور پراكنده گفته ایم، واقع شود. .

34. تمام فلسفه ی اجتماعی اسلام (به تعبیر دیگر نظر اسلام درباره ی جامعه ی ایده آل و انسان ایده آل) را در باب حكومت، اقتصاد، اخلاق، تربیت، عمران، بهداشت، جهاد و جنگ، انسان و طبیعت، اصل تضاد میان نیروهای درونی و هم اصل تضاد میان طبقات انسانی و اینكه پایان این تضادها نفی همه ی تضادهاست بدون آنكه حركت متوقف شود (برخلاف سوسیالیسم به اصطلاح علمی كه از طرفی به نفی تضاد
جلد نهم . ج9، ص: 400
می رسد و از طرف دیگر مدعی است كه نفی تضاد موجب توقف و ركود است) ، در برنامه ی دولت مهدی می توان مطالعه كرد. و با توجه به اینكه از ضروریات است كه ایشان محیی اسلام اند نه اینكه پیامبر باشند و شریعت جدیدی آورده باشند، ایشان حقایق اسلامی را آنچنان كه هست اجرا می كنند، می توانیم بفهمیم آنچه ما در دست داریم چقدر با اسلام واقعی نزدیك است. لهذا درباره ی ایشان وارد است كه: یستأنف الاسلام جدیداً [6].

35. بحثی درباره ی جامعه ی ایده آل و حكومت و دولت ایده آل در قدیم و جدید، جامعه ی ایده آل و یا مدینه ی فاضله ی افلاطون [7]و همآراء اهل المدینة الفاضلةفارابی و مقدمه ای كه. . . نوشته است، ایضاً آراء اخوان الصفا [8]، ایضاً رجوع شود به جزوه یانتظار، مذهب اعتراض تألیف دكتر شریعتی، نشریه ی حسینیه ی ارشاد. .

36. بحث جامعه ی ایده آل از نظر اسلامی، خود می تواند بحثی مستقل باشد و عنوانی مستقل، ولی برای شناخت چنین جامعه ای از نظر اسلام حتماً باید به آنچه راجع به دولت مهدی موعود كه دولت ایده آل اسلام است [وارد شده ] مراجعه كرد. .

37. عطف به آنچه در صفحه ی 388 گفته شد، یكی از آرزوها و بلكه ایده آلهای مصلحان و اكابر بشر این بوده كه «من» ها تبدیل به «ما» بشود [9]و من و تو و یا ما و شما از بین برود و همه تبدیل به «ما» بشود، زیرا گذشته از جنبه ی صفای روانی و لذت معنوی كه «ما» من را بیشتر و بهتر و باصفاتر ارضا می كند از خود «من» (یعنی هر منی ریشه ای در «ما» دارد) [10]، گذشته از این جهت تا مرز «من» ها محفوظ
جلد نهم . ج9، ص: 401
است یا تصادم و اصطكاك است و یا لااقل بی تفاوتی نسبت به یكدیگر و جامعه نیازمند به پیوندهایی است كه اجزاء را با یكدیگر پیوند دهد و بلكه تركیب كند و متحد سازد. جامعه بدون پیوندْ جامعه نیست، مجموع افراد است مثل مجموع سنگها و مجموع درختها.

همچنان كه صرف تبادل فرهنگی و تأثیر متقابل در یكدیگر كردن و فرهنگ واحد (نه ایدئولوژی واحد) داشتن كافی نیست كه افراد را به یكدیگر پیوند دهد و متحد كند، بلكه اساساً اخلاق- با همه ی اختلاف نظری كه میان مكاتب هست- چیزی جز از من به ما رسیدن نیست [11]. آنچه اشخاص را به یكدیگر پیوند می دهد به معنی اینكه «من» آنها را تبدیل به «ما» می كند و یا بالعكس «من» ها را بیشتر از یكدیگر منفصل می كند تعلقها و وابستگیهاست [12]، به این معنی كه جامعه تا آن حد كه یك امر را به صورت مشترك دارند «ما» یند و هر اندازه كه اشیاء را به صورت اختصاصی دارند «من» هستند؛ یعنی مضافهایی كه مضاف الیه آنها «ما» است ملاك یگانگی هستند و مضافهایی كه مضاف الیه شان «من» است ملاك جدایی و منیّت، و بحق «منیّت» را با جدایی یكی گرفته اند. مثلاً زبان فارسی، وطن، شخصیتهای مقدس مذهبی ملاك «ما» بودن ما مردم ایرانند ولی خانه، زندگی، زن، بچه، ثروت، سندهای مالكیت، پولهای بانكی ملاك «من» بودن ما هستند. ما به آن اندازه «ما» هستیم كه همزبانیم، هموطنیم و بالاتر همدل و همفكر و همعقیده و هم ایمان و هم آرمانیم، و شك نیست كه همدلی بالاتر از همزبانی و هموطنی است به دلیل اینكه دل و اندیشه بالاتر از زبان و آب و نان است. و به هر اندازه كه دارای خانه، زندگی، ثروت، مالكیتهای مجزا و حتی زن و
جلد نهم . ج9، ص: 402
بچه ی جداگانه هستیم «من» هستیم. اینجاست كه طبعاً این فرضیه فوراً پیش می آید كه پس برای اینكه من ها تبدیل به ما بشود و فردیت و اندیویدوالیسم تبدیل به سوسیالیسم بشود، باید ملاك منیّت را و آنچه من ساز و جداساز و فردیت ساز است درهم كوبید و خراب كرد تا من ها همه تبدیل به ما بشود و به قول ملای رومی در اشعار معروف خودش:
متحد بودیم و یك گوهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه
یك گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه های كنگره
كنگره ویران كنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
و هم او می گوید:
جان حیوانی ندارد اتحاد
تو مجو این اتحاد از جان باد
گر خورد این نان نگردد سیر آن
ور كشد پا این نگردد آن گران
بلكه این شادی كند از مرگ آن
وز حسد میرد چو بیند برگ آن
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
همچو آن یك نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیك یك باشد همه انوارشان
چون كه برگیری تو دیوار از میان [13]
این نور آفتاب انسانیت را این كنگره های منیّتها، این اختصاصها، این مالكیتها، این اضافاتی كه مضاف الیه آنها فرد است نه
جلد نهم . ج9، ص: 403
جمع [14] [مختلف كرده است، ] اینها باید ویران گردد. نظریه ی سوسیالیستی كه بر ضد اختصاص و مالكیت است همین است. راهی كه آنها برای تبدیل «من» ها به «ما» [پیشنهاد] كرده اند، خراب كردن كنگره های اختصاص است. البته آنها در ابتدا درباره ی اختصاص جنسی هم نظر خود را تعمیم می دادند، ولی بعد به علت ضد فطری بودن آن- و شاید خودشان مدعی هستند كه هنوز زمانش نرسیده است- از آن صرف نظر شد. .

ولی به نظر ما مطلب اساسی این است كه آیا منشأ «من» ها وابستگی اختصاصی اشیاء است به انسانها و به هر نسبت كه اشیاء به فرد وابسته است ملاك و سبب جدایی فرد است و به هر نسبت كه به جمع تعلق دارد ملاك جمع بودن و ما بودن است و یا برعكس، مربوط است به وابستگیهای انسان به اشیاء؟ تا انسان به چه چیزی وابسته باشد؟ به چیزی وابسته باشد كه آن چیز برای همه یكسان است: تعالوا الی كلمة سواء بیننا و بینكم الاّ نعبد الاّ اللّه و لانشرك به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه، و الّف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعاً ما الّفت بین قلوبهمو یا به چیزی وابسته باشد كه نمی تواند برای همه یكسان باشد. مثلاً زن و فرزند چیزی است كه طبعاً علاقه و وابستگی به آنها انسان را جدا می كند از غیر، ولی علاقه به زبان خاص، به وطن خاص و مخصوصاً ایمان به یك مسلك خاص، ایمان به یك چیزی است كه برای همه یكسان است و همه ی روحها را در خود جمع می كند. انسان با همزبان یا همعقیده كه می نشیند چون عقیده و ایمان خود را در او می بیند، خودش را در او و او را در خودش احساس می كند. به عبارت دیگر آیا مضافها مضاف الیه ها را كثیر می كنند یا مضاف الیه ها مضافها را؟ .

اما این تعبیر درست نیست. اضافه موجب اختصاص است. مال من یعنی مال مختص من و نه مال تو، یعنی اختصاص مضاف به
جلد نهم . ج9، ص: 404
مضاف الیه، و موجب تجزیه و جدایی مضافها و وقوع مرزها میان مضافهاست. هیچ گاه اضافه موجب تجزیه و جدایی مضاف الیه ها نیست. علیهذا اضافه ی اختصاصی مال به انسانها موجب تجزّی مالها هست ولی موجب تجزیه ی انسانها نیست. اما اضافه ی انسانها به مال یعنی بندگی ثروت كه به معنی این است كه به جای اینكه ثروت مال من باشد من مال ثروتم كه در این وقت خانه ی من نیست منِ خانه است، ثروتِ من نیست منِ ثروت است. اینجاست كه من ها تكثر پیدا می كند و ما تجزیه می شود. .

ماركسیسم می خواهد بگوید مال من سبب تجزیه ی «ما» و تكثر و تكسر «ما» است و اسلام می گوید: منِ مال سبب تجزیه ی «ما» و تكثر و تكسر آن است. .

ممكن است ماركسیسم مدعی شود كه همیشه مال من منتهی به منِ مال می شود. ولی اسلام كه به فطرت و اصالت انسان قائل است این ضرورت را منكر است، هرگز وجدان انسان را تا این حد تابع و غیراصیل نمی داند [15]. .

پس اضافه و تعلق، اگر انسان صرفاً مضاف الیه باشد، هیچ تأثیری در تجزی انسان یعنی در تبدیل «ما» به «من» ندارد. و اگر انسان مضاف باشد، انسان وابسته باشد، دوگونه است: اگر مضاف الیه امری باشد كه برای همه یكسان است سبب تجزی و كثرت نمی شود، و اگر یكسان نیست و نمی تواند [همه را] در خود جمع كند مثل مال و ثروت، سبب تجزیه ی نوع انسان می شود. تازه مضاف الیه هایی كه نسبت متساوی دارند دو گونه اند: بعضی صرفاً مشتركند مثل آب و هوای مشترك. اثر آنها صرفاً این است كه موجب تجزی و كثرت انسان الكل نمی شود. ولی اگر امری باشد كه به منزله ی روح الكل باشد مثل ایمان و مسلك، بیشتر سبب همبستگی می گردد. .

در اینجا سه مكتب است: یكی مدعی است كه برای خراب كردن
جلد نهم . ج9، ص: 405
من ها و تبدیل آنها به ما و به تعبیر عرفانی برای خراب كردن كثرت و رسیدن به وحدت باید تعلقات اشیاء را به فرد كه خواه ناخواه تعلق قراردادی و قانونی و اعتباری است از بین برد، پس اختصاص به معنی و مفهوم اجتماعی اش باید ویران شود تا اشتراك به معنی و مفهوم اجتماعی اش جایگزین شود و طبعاً وحدت جای كثرت و ما جای من را بگیرد [16]. این نظریه همان طور كه در ورقه های
اخلاق ماركسیستی

گفتیم از تئوری اصالت نداشتن ایدئولوژی و تابع اوضاع اقتصادی بودن سرچشمه می گیرد. .

نظریه ی دوم این است كه تعلق اشیاء به انسان به دلیل اینكه تعلق قراردادی و وضعی و قانونی است اثری در شخصیت واقعی انسان و در جدا كردن منِ او از من های دیگر و در تكثیر و تكثر انسانیت واقعی و فردسازی به جای نوع سازی ندارد. آنچه اثر دارد تعلق انسان است به آنچه كه در واقع فرد است، یعنی به آنچه كه وجود محدود است و قادر نیست در آنِ واحد مورد تعلق هر فرد باشد. باید دید تعلقات روحی به چیست؟ حتماً پای یك «او» در میان است.

این «او» می تواند «او» ها باشد مثل فرزند، زن، ثروت، و ممكن است یك «او» ، اما نمی تواند در آنِ واحد همه را در خود جمع كند مانند یك لقمه نان برای چند گرسنه [17]. .

پس عمده چیزی كه منشأ تكثر یا وحدت من ها می شود اموری است كه انسان به آنها وابسته است، یعنی تعلق عاطفی و قلبی دارد.

پس تعلق اشیاء به انسان به هر صورت باشد، باشد. تعلق انسان به اشیاء را باید اصلاح كرد كه به امور جمع ساز باشد نه به امور فردساز.

تعلق اشیاء به انسان تعلق اعتباری است ولی این تعلق، تعلق روحی و واقعی و روانی است. به عبارت دیگر در تعلق اشیاء به انسان،
جلد نهم . ج9، ص: 406
انسان مضاف الیه است و در تعلق انسان به اشیاء، انسان مضاف است نه مضاف الیه، و آنچه منشأ كثرت و جدایی می شود مضاف الیه هاست نه مضافها. اضافه ی انسان به مضاف الیه های خاص است كه انسان را قطعه قطعه و تكه تكه می كند. .

این نظریه به اصطلاح یك نظریه ی ایده آلیستی است، زیرا مبتنی بر اصالت مطلق و انحصاری روح و نفی تأثیر و اصالت مادیات در معنویات است. .

نظریه ی سوم این است كه [اصلاح ] در هر دو ناحیه باید صورت گیرد، زیرا اگرچه واقعیت انسان به وابستگیهای روانی انسان به اشیاء بستگی دارد؛ انسان به هر اندازه كه از وابستگیها آزاد باشد شخصیت انسانی اش محرزتر است، همچنان كه وابستگیهایش به امور كلی كه به جامعه تعلق دارد نه به فرد موجب احیای شخصیت انسانی اوست، ولی به تعلق اشیاء به انسان نیز به عنوان امور اعتباری نمی توان به چشم حقارت نظر كرد، زیرا این اعتبارات برای ترتیب اثر دادن های عینی است و شرایط عینی در جدا كردن و یا متصل كردن من ها به یكدیگر فوق العاده مؤثر است. این نظریه یك نظریه ی رئالیستی است و اسلام این نظریه را می پذیرد. .

گروه اول گروه دوم را ایده آلیست و ذهنیت گرا می خواند و گروه دوم گروه اول را ضد انسانی و طبیعت گرا می خواند. سوسیالیسم و ماركسیسم متمایل به نظر گروه اول اند و اگزیستانسیالیسم به گروه دوم. ولی مكتب اسلام جامع است؛ هم عوامل سازنده ی انسان در حدی كه حتی شرایط مختلف مادی نتواند «ما» ی او را تبدیل به «من» كند [18]باید تقویت شود و انسانِ روحاً مستقل از مادیات باید ساخته شود، و هم در ظرف اجتماع و خارج باید موجبات تعلق روح انسان به امور فردساز اصلاح شود كه این البته در حدود مبارزه با تبعیضها و
جلد نهم . ج9، ص: 407
بی عدالتی ها و ظلمها و عدم تساوی امكانهاست. تا در جامعه ظلم و بی عدالتی و تبعیض و عدم تساوی امكانها هست، یعنی شرایط مادی جامعه به این حال است، نتوان انتظار اخلاق صحیح و درست در جامعه داشت. .

البته در مورد تبدیل شدن «من» به «ما» تجارب تاریخی صورت گرفته است ولی عملاً چه آنها كه از راه قطع تعلقات انسان به اشیاء وارد شده اند مانند عرفا و تنها از چشم راست دیده و نظر كرده اند، و چه آنان كه از راه قطع تعلق اشیاء به انسان وارد شده و تنها از چشم چپ نگاه كرده اند، توفیقی در ما كردن واقعی من ها پیدا نكرده اند. در این زمینه احیاناً ضرب المثل هایی هم آمده است. برای گروه دوم این تمثیل را آورده اند كه شتری و روباهی با هم دوست شدند. روباه به شتر پیشنهاد تبدیل من به ما كرد از راه قطع علاقه ی اختصاصی اشیاء به خودشان و نفی اختصاص و پذیرش اشتراك. قرار شد بعد از این جز با كلمه ی «رفیق» یكدیگر را خطاب نكنند؛ روباه به شتر بگوید رفیق اشتر، اشتر هم به او بگوید رفیق روباه، رابطه ی اختصاصی را از قاموس زندگیشان حذف كنند؛ شتر نگوید پالانِ من یا فرزند من، كره شتر من، روباه هم مثلاً نگوید دم من، بچه روباه من، بگویند پالان ما، كره شتر ما، علف ما، طعمه ی ما، دم ما، بچه روباه ما. روزها شتر پی كار خود و رزق و روزی خود می رفت و روباه پی كار خود، تا یك روز كه روباه طعمه ای گیرش نیامد و گرسنه در حالی كه روده های كوچكش با روده های بزرگش حرف می زدند به خانه آمد، چشمش به كره شتر كه برای چنین روزی ذخیره كرده بود افتاد و برد در گوشه ای و او را درید و شكمی از عزا درآورد. شتر بدبخت به خانه برگشت، سراغ كره شتر را گرفت پیدا نكرد. هراسان این طرف و آن طرف می دوید، تا در گوشه ای جنازه ی نیمه ی باقی مانده ی بچه اش را پیدا كرد. حدس زد كه كار روباه است، فریاد كشید: ای وای چرا بچه ام این طور شده، بچه ام را كی خورده است؟ روباه فوراً جلو آمد، با لحنی ملامت آمیز گفت: تو معلوم می شود هنوز به اصول اشتراكیت مؤمن
جلد نهم . ج9، ص: 408
نیستی، هنوز می گویی بچه ی من، هنوز از مالكیت اختصاصی سخن می گویی. .

برای دسته ی اول این مثل مناسب است كه درویشی با شخصی سر سفره ای همغذا بودند. آن رفیق نادرویش دید درویش تا او جنبید هرچه بود از خودش و غیر خودش بالا داد. به او گفت: درویش! چرا این طور كردی؟ ! تو كه همه را خوردی و برای ما چیزی باقی نگذاشتی! درویش گفت: چه فرق می كند؟ وجود یكی است (وحدت وجود) . او گفت: درست است كه وجود یكی است، اما برادر! شكم دوتاست، تو كه بخوری من سیر نمی شوم. من اگر بخواهم سیر شوم باید با این دهان و دندان خودم بخورم و غذا توی معده ی بی صاحب مانده ی خودم برود [19]. .

38. دنبال بحث پیش و متناسب با آن- كه البته مستقل هم می تواند باشد- این است: .

یكی از مسائل مهم در عصر ما مسئله ی تعارض میان ارزشهای فردی از قبیل آزادی اراده، آزادی اندیشه، استقلال و حق حاكمیت بر خود و بر كار خود و محصول كار خود- كه لازمه ی همه ی اینها گرایشهای فردی و یا اندیویدوالیسم است- و میان ارزشهای اجتماعی از قبیل تساوی، وحدت، برابری، برادری، ایثار، خدمت است كه لازمه اش گرایشهای اجتماعی یا سوسیالیسم است. در اینجا دو مكتب و دو قطب مختلف در برابر یكدیگر قرار گرفته اند: مكتبهای فردگرا و مكتبهای جامعه گرا. اگزیستانسیالیسم و همچنین مكتب امثال روسو فردگراست و مكتبهای سوسیالیسم جامعه گرا. برخی مكتبها می خواهند میان ایندو جمع كنند، ولی به عقیده ی ما جمع میان ایندو جز از طریق مكتب معنوی جامعی امكان پذیر نیست.


[1] رجوع شود به ورقه های
یادداشت مهدی موعود- انتظار فرج.

[2] رجوع شود به مقاله ی من به عنوان «قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه ی تاریخ» .
[3] ابن حازم (ظ)
[4] به اصل مراجعه شود.
[5] یا: الحد
[6] رجوع شود به جلد 52بحارچاپ جدید، صفحات 338 و 352 و 354 و به دفتر 83.
[7] رجوع شود به مقدمه یجمهوریتافلاطون به قلم. . .
[8] رجوع شود به كتابنظر متفكران اسلامی درباره ی طبیعتتألیف دكتر نصر، ایضاً مقدمه یرسائل اخوان الصفا.
[9] رجوع شود به ورقه های
اخلاق ماركسیستی.

[10] رجوع شود بهمثنویداستان ساختن مسجدالاقصی، آنجا كه می گوید: .

جان حیوانی ندارد اتحاد.

تو مجو این اتحاد از جان باد.

جان گرگان و سگان از هم جداست.

متحد جانهای شیران خداست
[11] رجوع شود به ورقه های
اخلاق ماركسیستی.

[12] فعلاً اعم از وابستگیهای انسان به غیر یا وابستگیهای غیر به انسان كه بعداً ان شاء اللّه توضیح می دهیم.
[13] البته شاهد ما در اینجا دو بیت آخر است.
[14] مضاف الیه یای متكلم وحده است نه یای متكلم مع الغیر.
[15] رجوع شود به ورقه های
اخلاق ماركسیستی.

[16] این نظریه یك نظریه ی ماتریالیستی است بر مبنای ماتریالیسم تاریخی و زیربنا بودن اقتصاد و روبنا بودن اخلاق و استقلال نداشتن انسانیت در برابر حیوانیت.
[17] اینجا داستان شتر و گاو و گوسفند گرسنه كه مقدار كمی علف داشتند و وافی نبود و بنا شد افضل آنها آن را صرف كند، كه درمثنویآمده است، مناسب است.
[18] آنچنان كه علی عملاً این امتحان را در شرایط مختلف داد و بایزید بسطامی گفت: اگر همه ی عالم را در قلب بایزید بگذارند «ما احس قلبه» .
[19] برای تكمیل این بحث، رجوع شود به ورقه های
اخلاق ماركسیستی.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است