1. علم روشنی می دهد و ایمان حرارت و حركت. تشبیه به یك
اتاق و تشبیه به خورشید زمستان و تابستان: بشر امروز حالت انسانی
را دارد كه در روز زمستانی زندگی می كند، بشر عصر توحش در شب
زمستانی، و بشر عصر علم و ایمان در روز تابستانی.
2. بحث در اینكه ارزش حرارت و نور برای جانداران چیست. هیچ
گیاهی بدون مقداری حرارت نمی روید.
3. علم متعلق به طبیعت است و دین به انسان، علم طبیعت را
می سازد و دین انسان را. دین قادر نیست مستقیماً طبیعت را بسازد
همچنان كه علم قادر نیست مستقیماً انسان را بسازد.
4. هم علم قدرت است و هم دین، ولی علم نظیر قدرت شمشیر
است و دین نظیر قدرت بازو، یعنی یكی قدرت متصل است و دیگری
قدرت منفصل. علم قدرت بر طبیعت است و دین قدرت بر خود است.
5. علم زیبایی است
[1]و دین هم زیبایی، ولی علم زیبایی برون است و دین زیبایی درون (مثالهایی از مولای متقیان و از ارادتها و شیفتگیها و
اخلاص كیشی ها و مثالی از آقای روزبه به مناسبت محل) .
جلد یك . ج1، ص: 505
6. حتی می شود گفت علم روشنایی است و دین [هم ] روشنایی،
ولی علم روشنایی برون است و دین روشنایی درون. البته این جهت هم
نیازمند به توضیح است كه دین روشنی درون است از این جهت كه
چگونه باید باشم یعنی روشنی راه انسان است در درون، علم هم
روشنی درون است اما اینكه چه هستم.
7. گفتیم دین حرارت است و علم روشنایی. باید توجه داشت كه
این حرارت شامل روابط انسانها هم هست كه صمیمیت و یگانگی
می شود و متحد جانهای شیران خدا می گردد. دنیای اروپا دنیای سردی
است
[2]. به همین جهت به قول یكی از آشنایان مانند قطعات مختلف تسبیح و انگشتر و شانه و مهره است كه یك فروشنده ی دوره گرد روی
بساطش پهن می كند.
8. ما در ابتدا گفتیم كه علم نور است و ایمان حرارت، ولی بهتر این
است كه تعبیر خود را عوض كنیم و بگوییم علم متعلق به طبیعت است و
دین متعلق به انسان، كه در بند 3 گفتیم.
9. عین آنچه در بند 4 گفتیم كه علم قدرت منفصل است و دین
قدرت متصل (نظیر نماء منفصل و متصل كه فقها اصطلاح كرده اند) ،
علم زیبایی منفصل است و دین زیبایی متصل، علم روشنایی منفصل
است و دین روشنایی متصل، علم حرارت منفصل است و دین حرارت
متصل.
10. شنیده اید كه «عالم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل» . این
مَثل نشان دهنده ی این حقیقت است كه از قدیم الایام به این نكته توجه
داشته اند كه علم برای آدم شدن كافی نیست. قلمرو علم ساختن انسان و
تغییر انسان نیست، بلكه روشن كردن و آگاه كردن انسان است.
11. اینكه مولوی می گوید: كشتن این كار عقل و هوش نیست- شیر
باطن سخره ی خرگوش نیست، ناتوانی و عجز عقل را از تغییر و
جلد یك . ج1، ص: 506
تسخیر
نفس بیان می كند و اینكه انسان علاوه بر نیروی عقل نیازمند به نیروی
ایمان است.
12. رجوع شود به جزوه ی «تلاقی دین و علم» ترجمه ی آقای احمد
آرام.
13. فرق است میان عالم بودن و روح علمی داشتن، و همچنین فرق
است میان متدین بودن و روح دینی داشتن. عالم آن است كه می داند،
البته آن كه دانستنش محدود است به امور محدودی، و روح علمی
داشتن عبارت است از روح تحقیق و جستجو و كاوش و اقرار به جهل
و دیگر عدم غرور و جمود و جزم.
اما دینی بودن عبارت است از ایمان به دین، و روح دینی داشتن
عبارت است از محبت و خیرخواهی و ترك خودخواهی و
خودپرستی.
دین از آن
جهت حرارت
است كه امید
است و چون
امید است
حركت هم
هست:
14. در شماره ی 1 گفتیم كه ایمان حرارت است و علم روشنایی.
اكنون می گوییم كه ایمان از آن جهت حرارت است كه امید است و امید
حرارت است و چون حرارت است حركت هم هست. آیا احساس
كرده اید كه وقتی كه یك امید به موفقیت و یك سعادت آینده در شما
پیدا می شود چگونه جریانی مثل جریان برق و بخار سراسر وجود شما
را می گیرد، برعكس وقتی كه امیدتان بریده می شود نوعی سردی و
دلزدگی پیدا می كنید، دستتان دیگر به كاری نمی رود.
به نسبت شعاع
امید، حرارت
ایمانی عمیق و
پایدار است:
این امیدها موقت است و تأثیری در شعاع حال و «آن» دارد و اثر
محدود و احیاناً تخدیركننده ای دارد، ولی دین یك امید و یك حرارت
مركزیی است كه هرگز سرد نمی شود و تا دوردست ترین افقها را گرم
می كند.
امیدهای
موقت و حرارتهای موقت برای انسان در «آن» و یا در «زمان حال» :
سایر امیدها تا وقتی كه انسان در غفلت «آن» بسر می برد تأثیر
می بخشند و تأمل مختصر در فنا و نیستی آنها از حرارت آنها می كاهد،
و بعلاوه قدرت مقاومت در مقابل عوامل مخالف در آنها خیلی ضعیف
است اما امیدی كه دین ایجاد می كند دامنه دار و گسترده و قابل مقاومت
است.
15. انسان باید بداند و بخواهد تا برود و عمل كند. علم به ما
جلد یك . ج1، ص: 507
آگاهی
می دهد و اما ایمان به ما عشق و علاقه و خواستن می دهد. آن چیزی كه
انسان را به سوی خود می كشد آن چیزی است كه می خواهد نه آن
چیزی كه می داند. آن چیزی كه می داند فقط خود را نشان می دهد. البته
هر انسانی به طور طبیعی خواسته هایی دارد بر محور «خودش» و
مادامی كه ایمان و آرمانی پیدا نكرده، آگاهی ناشی از علم در خدمت
خواسته های فردی و شخصی به كار می افتد. بعلاوه این خواسته ها
كافی نیست كه انسان را گرم برای همیشه و در شعاع لایتناهی قرار
دهد، گرمیهایی است موقت. پس ایمانی ضرورت دارد كه اولاً به ما
گرمی در شعاع وسیعتر بدهد و ثانیاً ما را از محدودیت و از لاك زندگی
فردی خارج می كند.
16. در مقدمه ی كتاب (محمد خاتم پیامبران) گفتیم: همه ی دژها برای
قدرت علمی و فنی بشر تسخیرپذیر است الا یك دژ. . .
17. آنچه سعدی می گوید:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان
آدمیت
اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و
میان آدمیت
.
روان آدمیت:
خلاصه این كه آدمیت نه به لباس و زر و زیور است و نه حتی به شكل و
اندام و نه به سخن گفتن و نه به خوردن و خوابیدن و خشم گرفتن و
اعمال شهوت، بلكه به این است كه انسان با «روان آدمیت» زنده باشد و
آن به این است كه درنده خویی از طبیعت انسان بمیرد، مطلبی است
غیرقابل انكار و احدی در جهان منكر آن نیست، اما باید ببینیم آن
عاملی كه درنده خویی را می میراند و روان را روان آدمیت می كند
چیست، علم است یا ایمان؟ .
18. تفاوت انسان با سایر جانداران، عمده در دو چیز است: علم و
ایمان. تا آنجا كه قلمرو حواس ظاهری است تفاوتی میان انسان و
حیوان نیست. احیاناً ممكن است حیواناتی از نظر برخی حواس قویتر
و نیرومندتر از انسان باشند ولی انسان به حكم نیروی اندیشه و قدرت
جلد یك . ج1، ص: 508
علمی، شعاع اطلاع و آگاهی اش وسیع می شود، حقایق و قوانین جهان
را كشف می كند و به موجب شناخت قوانین بر اشیاء مسلط می گردد و
طبیعت را در خدمت خود قرار می دهد.
از طرف دیگر به موجب نیروی ایمان سطح خواسته ی خود را بالا
می برد، ایده ها و آرمانهایی پیدا می كند كه شعاع بسیار وسیعتری از
خواسته های حیوانی كه فردی و مادی و محدود به زمان حال و مكان
خاص است پیدا می كند (رجوع شود به ورقه ی «علم و ایمان» ، سخن
دوركهایم) .
علیهذا حیوان، هم می داند و هم می خواهد و تلاش می كند، اما چه
می داند؟ ظواهری حسی و محدود به زمان و مكان خودش. چه
می خواهد؟ خواسته هایی مادی، فردی، زمان حالی، زودگذر، در شعاع
كوتاه. انسان تربیت شده و مجهز به علم و ایمان نیز، هم می داند و هم
می خواهد و درنتیجه تلاش می كند. اما آنچه می داند قوانین حاكم بر
جهان و حقایق پنهان از حس و تاریخ گذشته و پیش بینی آینده و
سرنوشت جهان و انسان و راه تسخیر و تسلط بر طبیعت و شكستن جبر
طبیعت. و چه می خواهد و آرزو می كند؟ جهانی بهتر، زندگی كاملتر،
رفاه عموم، صلح عام، عدل و برابری، آزادی، برادری، راستی، امانت،
عزت، استقلال، محبت، احترام و گرامی بودن شخصیت انسانی خود و
دیگران. در چه شعاعی؟ در شعاع زمانی لایتناهی و در شعاع مكانی
فوق العاده وسیع.
همان طوری كه در ورقه های «نظر دانشمندان درباره ی دین» از اریك
فروم نقل كردیم، سخن در این نیست كه انسان دین داشته باشد یا
نداشته باشد، انسان نمی تواند بدون ایمان زیست كند. سخن در این
است كه چه نوع ایمانی داشته باشد و به چه چیز ایمان داشته باشد، و
اینكه انسان از ایمان خویش نتیجه خوب یا بد بگیرد بستگی دارد به
نوع ایمان انسان.
ویل دورانت، (لذات فلسفه) ، صفحه ی 135:
جلد یك . ج1، ص: 509
حرارت عشق
و نور سرد
ضعیف عقل:
«ثروت خستگی آور است، عقل و حكمت نور ضعیف سردی است اما
عشق است كه با دلداری خارج از حد و بیان، دلها را گرم می كند. این
گرمی در عاشقی بیشتر از معشوقی است. » .
[این مطلب ] مؤید نظر ماست در گذشته، با این تفاوت كه باید
[میان ] عشقهایی كه به قول مولوی پی رنگی است با عشقهای جاوید
فرق گذاشت.
ویل دورانت، (لذات فلسفه) ، صفحه ی 206:
نقص نظریه ی
تربیتی سپنسر:
«آیا افزایش آموزشگاهها و لیسانسیه ها می تواند ما را ملتی باهوش و
آگاه سازد؟ ضرر و خسرانی كه متوجه مدارس و دانشگاههای ماست
بیشتر از نظر تربیتی سپنسر است كه تربیت را سازگار كردن انسان با
محیط خود تعریف كرده است. این تعریف، مرده و مكانیكی است و از
فلسفه «برتری مكانیك» برخاسته است و هر ذهن و روح خلاّق از آن
متنفر است.
ارزش علوم
انسانی:
نتیجه این شده كه مدارس ما از علوم نظری و مكانیكی پر
شده است و از موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر كه به قول
خودشان بی فایده است خالی مانده است.
محصول
تربیت سرد
مكانیكی و
علمی و
صنعتی، نیمه
انسان است نه
انسان كامل:
بدین ترتیب ما جوانانی بار
می آوریم كه اهل اداره و دفتر و تكنیك هستند و پس از پایان كار
روزانه به سراغ هفته نامه های مصور رنگی می روند و یا به سینماها
هجوم می آورند كه همه صحنه های عشقی یكنواخت با بدنهای عریان
یكنواخت نشان می دهد. تربیت مكانیكی و «عملی» انسان كامل به بار
نمی آورد، بلكه آنچه می پرورد نیمه انسان است. این تربیت تمدن را
تابع صنعت و حیات را پیرو فیزیك، و ذوق و آداب را مطیع ثروت
می سازد. تربیت باید «انسان كامل» بیافریند، باید همه ی قوای خلاّق
انسان را بپروراند و دریچه ی ذهن او را بر روی مناظر خوشایند و
آموزنده ی جهان باز كند.
انسان فاقد هنر و درك زیبایی و فاقد حكمت:
مردی كه كیسه اش از میلیونها ثروت پر است
اما موسیقی بتهون و شعر هاردی در گوشش صدایی بیش نیست و
نقاشیهای كورو و مناظر جنگل در غروب پاییز جز رنگ چیز دیگری
جلد یك . ج1، ص: 510
نیست، فقط «ماده ی خام انسان» است و نیمی از جهان از پنجره های كدر
و تیره ی ذهن او پنهان است.
انسان ابزارساز:
تربیتی كه فقط علمی باشد محصولش جز
ابزار چیزی نیست و شخص را از «زیبایی» بیگانه می سازد و او را از
حكمت جدا می كند. برای دنیا بهتر آن بود كه سپنسر كتابی درباره ی
تربیت نمی نوشت. »
[3]
امثال ویل دورانت به نقص تربیت علمی خالص پی برده اند ولی
می خواستند این نقص را با هنر و زیبایی و ادبیات و به عبارت دیگر با
علوم انسانی جبران كنند؛ اقرار دارند كه انسانِ پرورده ی علوم طبیعی و
ریاضی نیمه انسان است، صرفاً ابزارساز است، ماده ی خام انسان است؛
قدرتمند است، بر طبیعت مسلط است، اما در عین حال انسان تمام و
انسان كامل نیست؛ می پندارند با ادبیات و هنر می توان این نقص را
تكمیل كرد، درصورتی كه نقص عمده در ناحیه ی خیر و فضیلت و مقاصد
است. در این ناحیه است كه ضرورت ایمان احساس می شود.
ایضاً صفحه ی 207:
تربیت صحیح:
«معنی تربیت این نیست كه در اقتصاد و معدن شناسی و نبات شناسی و
روزنامه نگاری و شناخت شناسی متخصص مجاز بیرون دهیم بلكه
آن است كه با فرورفتن در میراث اخلاقی و عقلانی و هنری انسانی
بتوانیم بر خود همان گونه مسلط باشیم كه بر دنیای خارج هستیم و
برای پیوند عقلی و جسمی خود بهترین راه را برگزینیم و بدانیم كه
چگونه باید ادب را با فرهنگ و حكمت را با علم و اغماض را با فهم
بیامیزیم. كی خواهد شد كه دانشگاههای ما چنین مردانی بپرورانند؟ » .
در صفحه ی 292:
جلد یك . ج1، ص: 511
«اختلاف دنیای قدیم با دنیای ماشینی جدید فقط در وسایل است نه
در مقاصد. . . چه خواهید گفت اگر همه ی پیشرفتهای ما تنها اصلاح
روشها و وسایل باشد نه بهبود غایات و مقاصد. » .
اقبال در (احیای فكر دینی) ص 203 (مقاله ی اصل حركت در اسلام)
می گوید:
«بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیری روحانی از جهان،
آزادی روحانی فرد، و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی كه تكامل
اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه كند. شك نیست كه اروپای
جدید دستگاههای اندیشه ای و مثالی در این رشته ها تأسیس كرده
است ولی تجربه نشان می دهد كه حقیقتی كه از راه عقل محض به
دست می آید نمی تواند آن حرارت اعتقاد زنده ای را داشته باشد كه تنها
با الهام شخصی حاصل می شود. به همین دلیل است كه عقل محض
چندان تأثیری در نوع بشر نكرده، درصورتی كه دین پیوسته مایه ی
ارتقای افراد و تغییرشكل جوامع بشری بوده است. مثالیگری اروپا
هرگز به صورت عامل زنده ای در حیات آن درنیامده و نتیجه ی آن
پیدایش «منِ» سرگردانی است كه در میان دموكراسیهایی ناسازگار با
یكدیگر به جستجوی خود می پردازد كه كار منحصر آنها بهره كشی از
درویشان به سود توانگران است. سخن مرا باور كنید كه اروپای امروز
بزرگترین مانع درراه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر،
مسلمانان مالك اندیشه ها و كمال مطلوب های نهایی مطلق مبتنی بر
وحیی می باشند كه چون از درونی ترین ژرفنای زندگی بیان می شود
به ظاهری بودن صوری آن، رنگ باطنی می دهد. برای فرد مسلمان،
شالوده ی روحانی زندگی امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد
به آسانی جان خود را فدا می كند. »
جلد یك . ج1، ص: 512
این بحث باید از اینجا آغاز شود كه علم چیست؟ ایمان چیست؟ و
سپس اینكه معیار علم و به عبارت دیگر راه تحصیل علم حقیقی توأم با
اعتماد به صحت آن چیست (منطق مادی و منطق صوری) و راه
تحصیل ایمان حقیقی توأم با ایمان و اعتماد به صحت آن چیست
(منطق مادی و صوری دین) ؟ .
اما تعریف علم. علم آگاهی و كشف جهان و حقایق و قوانین جهان
است؛ تا آنجا كه فقط كشف است و آگاهی است و با فكر و اندیشه ی
محض سروكار دارد علم است. اما ایمان گرایش است، گرایش به
حقیقتی كه معنی زندگی را تغییر دهد و یا به عبارت دیگر به زندگی
معنی بدهد و مفهوم زندگی را از اینكه انسان شخص خود را محور قرار
دهد و ملاك قرار دهد و من فردی محور و ملاك باشد تغییر دهد و
آدمی را در حال داد و ستد با حقیقت قرار دهد، و بالاخره فرد را از لاك
خود خارج سازد.
می توانیم بحث را از جنبه ی دیگر بنگریم و آن اینكه درباره ی نیاز
انسان به سعادت واقعی و عدم انحراف به كژی و اینكه منشأ انحراف
انسان به سوی شر و بدی و درنتیجه سقوط او به بدبختی چیست،
چندگونه نظر است: .
الف. نظریه ی معروف سقراطی كه منشأ همه ی اینها جهل است و بس.
نظر سقراط به دو اصل متكی است: نخست اینكه راه واقعی انسان راهی
است كه برای عقل قابل درك است، عقل فضیلت و رذیلت را مستقلاً
درك می كند، پس باید عقل را درست راهنمایی كرد، البته راهنمایی
اخلاقی و آن چیزی كه خردمندی یا حكمت نامیده می شود. دوم اینكه
انسان به محض اینكه راه خردمندی را آموخت و حكمت عملی را به
دست آورد از آن پیروی می كند. علت عدم پیروی، ندانستن است، پس
آموزش مساوی پرورش است.
ب. نظر ارسطویی. از نظر ارسطو مقام عقل در حكمت عملی همان
است كه سقراط گفته است؛ یعنی ارسطو بخش اول سخن سقراط
جلد یك . ج1، ص: 513
را
می پذیرد ولی بخش دوم آن را نمی پذیرد، زیرا انسان مركب است از
عقل و نفس. ممكن است عقل بداند و بخواهد ولی نفس اطاعت و
پیروی نكند. علیهذا اصلاح انسان به دو چیز وابسته است: آموزش كه
به عقل و تكمیل آن مربوط می شود و دیگر پرورش كه نفس را با
تعویدها و ایجاد ملكات فاضله و طرد ملكات ردیه مطیع عقل
می سازد. اخلاق علمی اسلامی مثل اخلاق ابن مسكویه بر همین اصل
مبتنی است.
طبق نظر سقراط، در انسان جز میل به فضیلت نیست و انسان تنها به
علت جهل به سوی رذیلت منحرف می شود. در این نظریه هیچ گونه
تضادی در ساختمان انسان فرض نشده است. ولی طبق نظریه ی
ارسطویی، عامل دیگری غیر از جهل در كار است كه به نفس مربوط
است و آن عامل تن پروری و تن آسانی است و هرچه به شؤون جسم
انسان مربوط شود. در این نظریه به نوعی تضاد در ساختمان درونی
انسان تكیه شده است. شخصیت روحی انسان مركب است از عقل و
نفس. یكی میل به بالا دارد و میل به كسب فضایل و تشبه به ملائك و
دیگری میل به پایین و تسفّل.
جان گشاده سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
میل جان اندر ترقی و شرف
میل تن در كسب اسباب و علف
ج. نظریه ی دیگر نظر عرفاست كه عنصر سومی وارد روح می كنند و
آن عنصر عشق و محبت به عالم قدس است. از نظر عرفا عقل كاری جز
درك فضایل ندارد و صرفاً روشنایی است نه حرارت و امید. از عقل
امید و آرزو و حركت برنمی خیزد. پس برای ساختن انسان و جلوگیری
او از آنچه انحراف نامیده می شود، تنها عقل و تعوید نفس بر اطاعت از
عقل كافی نیست. بعلاوه ادراكات عقل در زمینه ی حكمت عملی، همه
ادراكات اعتباری است و تاحدودی نسبی، لذا استحكام و اعتبار
زیادی ندارد.
طبق نظر سقراط نیازی به ایجاد یا تقویت نیروی حاكم بر انسان
نیست، و طبق نظر ارسطو نیروی حاكم بر انسان عادات و ملكاتند كه
جلد یك . ج1، ص: 514
در حكم طبیعت ثانیه و غرایز ثانویه اند، و بنا بر نظریه ی عرفا. .
[1] . علم به انسان امنیت می دهد اما امنیت بیرونی از عوامل خارجی، ایمان به انسان
امنیت می دهد از اضطرابها و یأسها و احساس تنهایی ها.
[2] . اینجا سخن ویلیام جیمز در مقایسه میان اخلاق مذهبی و غیرمذهبی كه یكی به
سردی قطب است و دیگری حرارت خط استوا كه در ورقه های «ارزش ایمان و عقیده و
آرمان» نقل كردیم، مناسب است.
[3] . این نقص نیز همان طور كه در سخنرانی انسان كامل گفتیم به فرنسیس بیكن
برمی گردد كه علم را به قدرت و درحقیقت به ابزار تعبیر كرد و همه چیز را حتی علم را
صرفاً وسیله ی زندگی بهتر دانست.