1. آیا عقل از نظر اسلام همچنانكه یونانیان بعد از سقراط معتقد
بودند، از نظر شناخت جهان اصالت دارد و معرفت عقلی معرفت واقعی
جلد یك . ج1، ص: 299
است، برهان و استدلال راهی است به سوی حقیقت، و یا عقل مانند
حس خطاكار است و به قول برگسون ابزاری است برای زندگی نظیر
حواس، نه وسیله ای است برای كشف حقیقت؟ .
اینكه اسلام به تعقل دعوت كرده و مخصوصاً كلام امام موسی بن
جعفر كه عقل را حجت داخل و پیامبر داخل، و پیامبر را عقل خارج
معرفی كرده است دلیل بر اصالت عقل از نظر واقع نمایی و رئالیسم
است.
ایضاً جمله مولی در (نهج البلاغه) :
«ولا یغشّ العقل من استنصحه» دلیل
دیگر مطلب است.
مكتبهای ضدعقل: عرفا كه پای استدلالیان را چوبین می دانند،
حسیون اروپا از قبیل هیوم و هوبز و لاك و كندیاك و همه
ماتریالیستها، مكتب اهل حدیث و اخباریون خود ما. مجموعاً سه
جبهه بر ضد عقل پیدا شده: جبهه اشراق و قلب، جبهه حس و ماده،
جبهه حدیث و نقل.
2. مطلب دیگر این است كه آیا جوهر و ذات انسان عقل او است و
مقام عقل مقام ذات انسان است یا نه؟ این مطلب با مطلب گذشته وابسته
است. از نظر فلاسفه جوهر انسان همان عقل او است و سایر قوا و غرایز
و احساسات به منزله وسایل و ابزارها هستند. از این نظر سعادت
واقعی انسان عبارت است از كمال عقلانی او و عالیترین لذات او همان
لذات عقلی است.
بوعلی در نمط هشتم (اشارات) سعی دارد كه اولاً لذت و الم و خیر و
شر را تفسیر كند و بعد ثابت كند كه لذت حقیقی و یا قویترین لذات،
لذات عقلی است، و الم حقیقی و شر حقیقی آلام عقلی است. (رجوع
شود به (اسفار) جلد 4، بحث سعادت و شقاوت عقلی) .
3. نُكری و شیطنت یعنی عقل مقسور و اسیر واهمه و خشم و
شهوت.
جلد یك . ج1، ص: 300
4. حدیث
«ما قسم اللّه للعباد شیئاً افضل من العقل فنوم العاقل افضل من
سهرالجاهل و افطار العاقل افضل من صوم الجاهل و اقامة العاقل افضل من
شخوص الجاهل و لا بعث اللّه رسولاً و لا نبیاً حتی یستكمل العقل و یكون عقله
افضل من عقول جمیع امته. . . » .
ایضاً حدیث
«علماء و حكماء كادوا یكونون انبیاء» . .
5. یكی از وجوه امتیاز اسلام و مسیحیت ارزش و میزان اهمیت
عقل است. از نظر مسیحیت حقایق همیشه به صورت اسرار در پرده ی
خفاست (حتی حقایقی كه باید به آنها ایمان آورد) و از چشم مؤمن
پوشیده است ولی در اسلام حقایق مورد ایمان كاملاً باید در قلمرو عقل
قرار گیرد. مسیحیت وظیفه خود را حفظ حدود ایمان از تهاجم قوای
استدلالی و فكری می داند. ولی اسلام وظیفه خود را برداشتن موانع از
راه عقل برای درك حقایق ایمانی می داند (ر. ك: (نظر متفكران اسلامی
درباره طبیعت) ، صفحه 10) .
6. احادیث
«اوّل ما خلق اللّه العقل» .
7. رابطه عقل و تقوا:
ولایغشّ العقل من استنصحه، إنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ
لَكُمْ فُرْقاناً. .
8. از نظر حكمای اسلامی نظیر ملاصدرا، ایمان در اسلام، ایمان به
ذات حق، ملائك، كتب و رسل، الیوم الاخر از مقوله علم است و همان
حكمت نظری و شناخت كلی عالم وجود است. انبیا آمده اند كه عموم
مردم را كه قدرت ندارند با عقل و استدلال به سعادت عقلانی و درك
نظام وجود علی ما هو علیه برسند كمك دهند و از راه خاص آنها را
مؤمن یعنی حكیم سازند (مؤمن حكیم) .
9. در اسلام به كمال عقل توجه شده و حتی جزئی از نبوت معرفی
شده است، هیچ پیامبری مبعوث نمی شود مگر آنكه قبلاً عقل او به كمال
رسیده باشد، پیغمبر اكرم «عقل كل» خوانده می شود همچنانكه حجیت
عقل نیز به رسمیت شناخته شده است.
جلد یك . ج1، ص: 301
ولی تفاوتی كه بین نظر اسلام و نظر فلاسفه هست این است كه
فلاسفه فقط عقل را گوهر انسان دانسته اند و همه چیز دیگر را در انسان
به منزله وسیله و ابزار و جامه و مركب تلقی كرده اند و معتقدند بعد از
مردن فقط عقل است كه قائم بالذات باقی می ماند؛ انسان نه تنها بدن را،
تمام خصلتها و قوای روحی را نیز رها می كند و می رود (البته حكمای
اسلامی متأخر این نظر را رد كرده اند) .
درنتیجه انسان كامل در مكتب عقلیون، خیلی خشك و سرد است،
در او نه حرارت و حركت وجود دارد و نه جمال و زیبایی و نه قدرت و
قوّت. این انسان كامل موجودی است كه خوب می داند و بسیار مؤدب
و مسلط بر خود و حسابگر، به یك ماشین كامپیوتر شبیه تر است تا یك
انسان كامل. در این انسان كامل، جذبه، حرارت، حركت، خروش،
محبت، فیاضیت، خلاقیت، نیرومندی دیده نمی شود. یك كمال بیشتر
ندارد و آن علم است و حكمت. علم به طوركلی روشنایی است، نور
است. اما در انسان كامل عرفا شور و شوق و حركت و خلاقیت [دیده
می شود. ] .
10. آیه ی
«وَ مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِكْری. . . وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أعْمی . . . » و
رابطه اش با شقاوت عقلی كه حكما می گویند و رابطه اش با این كه كمال
انسان در كمال عقل است به مفهومی كه حكما گفته اند.
همچنین آیه ی
«كَلاّ إنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَومَئِذٍ لمحْجوبونَ» .
11. روایت موسی بن جعفر و هشام:
«ان اللّه تبارك و تعالی بشرّ اهل العقل والفهم فی كتابه فقال: «فَبَشِّرْ
عِبادِ، الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ أحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذینَ هَدیهُمُ
اللّهُ وَ اُولئِكَ هُمْ اُولُوا الْألْبابِ» . یا هشام ان اللّه اكمل للناس الحجج بالعقول وافضی الیهم بالبیان و
دلّهم علی ربوبیته بالادلاّء فقال «وَ إلهُكُمْ إلهٌ واحِدٌ لا إلهَ إلاّجلد یك . ج1، ص: 302
هُوَالرَّحْمنُ الرَّحیمُ. إنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ
وَالنَّهارِ. . . لاَیاتٍ. . . » الی قوله: «لاَیاتٍ (كذا) لِقَوْمٍ یَعْقِلونَ» . یا هشام ثم وعظ اهل العقل و رغّبهم فی الاخرة فقال: «وَ مَاالْحَیوةُ
الدُّنْیا إلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ الْاخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقونَ أفَلا تَعْقِلونَ» . یا هشام ثم بیّن ان العقل مع العلم فقال: «وَ تِلْكَ الْأمْثالُ نَضْرِبُها
لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إلاَّ الْعالِمونَ» . یا هشام ثم ذمّ الذین لایعقلون فقال: «وَ إذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما أنْزَلَ
اللّهُ قالوا بَلْ نَتَّبِعُ ما ألْفَیْنا عَلَیْهِ ابائَنا أوَ لَوْ كانَ اباؤُهُمْ لا یَعْقِلونَ
شَیْئاً وَ لا یَهْتَدونَ» . ثم ذمّ الكثرة فقال: «إنْ تُطِعْ أكْثَرَ مَنْ فِی الْأرْضِ یُضِلّوكَ عَنْ
سَبیلِ اللّهِ إنْ یَتَّبِعونَ إلاَّ الظَّنَّ وَ إنْ هُمْ إلاّیَخْرُصونَ» . یا هشام ثم ذكر اولی الالباب باحسن الذكر و حلاّهم باحسن التحلیة
فقال: «یُؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً كَثیراً
وَ ما یَذَّكَّرُ إلاّاُولُوا الْألْبابِ» . یا هشام ان اللّه یقول: «إنَّ فی ذلِكَ لَذِكْری لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ» یعنی
العقل. و قال: «وَ لَقَدْ اتَیْنا لُقْمنَ الْحِكْمَةَ» قال الفهم والعقل. یا هشام ان لقمان قال لابنه: تواضع للحق تكن اعقل الناس. » .
12. از نظر حكما و فلاسفه، ایمان از نظر كمال بودن و مطلوب بودن
اصالت دارد، یعنی مقدمه عمل و صرفاً پایگاه اعتقادی حركات
اجتماعی نیست.
از نظر حكما ایمان اولاً از سنخ معرفت و علم و شناخت و حكمت
است، ثانیاً اصالت دارد.
نظر اول حكما از نظر اسلامی صحیح نیست، زیرا شیطان معرفت و
شناخت كامل داشت ولی ایمان نداشت. ایمان، شناخت و سپس قبول و
تسلیم و گرایش و حركت و میل به سوی او است. ولی نظر دوم آنها كه
جلد یك . ج1، ص: 303
برای ایمان اصالت قائلند صحیح است. این نظر دوم بر ضد نظر اصالت
العملی ها و پراگماتیستها است كه اساساً برای علم و معرفت اصالتی
قائل نیستند و توجه شان فقط به اثر و نتیجه است. حتی امروز عده ای
می گویند ایمان قطع نظر از عمل ذهنیت است، امر عینی نیست. این
نظریه غلط است و مبتنی بر عدم اصالت روح است. ایمان، كمال واقعی
روح است.
13. خلاصه: .
خلاصه نظریه مكتب عقل كه می توان آن را «مكتب ارسطویی» نیز
نامید این است كه: .
الف. جوهر و ذات انسان عقل است و همه چیز دیگر اعم از بدن و یا
قوای روحی، حسی، خیالی، وهمی، شوقی، تحریكی همه توابع و
وسایل و ابزارها هستند. انسان یك عقل بالقوه است كه باید مراحل
عقل بالملكه و بالفعل و بالمستفاد را طی كند. آخرین مرحله تكامل این
موجود عقل بالمستفاد و اتصال به عقل فعال است. كمال انسان
فیلسوف بودن است. انسان كامل مساوی است با انسان حكیم و
فیلسوف كه هستی را در خود نظام عقلی داده است و جهانی شده عقلی
بر وفق جهان عینی. پس انسان كامل در این مكتب، جهان شدن است
اما جهان شدن به وجود عقلانی و فكری نه به وجود عینی.
البته مقصود این است كه درك نظامات كلی هستی را بكند. علیهذا
غایت كمال انسان فیلسوف شدن است نه عالم شدن. ما در جزوه های
«كلیات فلسفه» فرق فیلسوف و عالم را با یك تمثیل به دو نفر كه یكی
اصول نقشه شهر را می داند بدون اطلاع از جزئیات یك محل و یك
كوچه و یك خانه و دیگری دقایق یك كوچه را می داند بدون اطلاع از
نقشه و اندام كلی شهر [بیان كردیم ] .
ب. معرفت عقلی یك معرفت راستین است. عقل قادر است به
جلد یك . ج1، ص: 304
درك حقایق اشیاء. لهذا در تعریف فلسفه گفته اند: هوالعلم باحوال
اعیان الموجودات علی ما هو علیها بقدر الطاقة البشریة. در این تعریف
ارزش واقع نمایی استدلالات و تجزیه و تحلیل های فلسفی را بیان
كرده اند، كما اینكه در تعریف مشهور (كه ظاهراً از شیخ اشراق شروع
شده است) كه می گویند: الفلسفة صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً
للعالم العینی، ضمن بیان واقع نمایی دانش فلسفی، غایت فلسفه را و
كمال انسان را از نظر فلسفی نیز بیان كرده اند.
ج. ایمان اسلامی همان شناخت عالم وجود است به شكل فلسفی و
به عبارت دیگر همان استكمال قوه نظری است، زیرا ایمان اسلام یعنی
شناخت و معرفت حق (و شناخت صفات حق البته تا حد امكان) و
شناخت ملائكه و انبیا و رسل كه هم ملائكه و انبیا و رسل وسائط فیض
پروردگارند، و شناخت معاد یعنی بازگشت وجود به اصل خود. الهیات
بالمعنی الاخص تقریباً همینهاست، الهیات بالمعنی الاعم مقدمه الهیات
بالمعنی الاخص است. و از آن جهت كه اسلام آن ایمانها را از روی
تحقیق و برهان و استدلال می خواهد نه از روی تقلید، پس مقدماتی از
قبیل الهیات بالمعنی الاعم و یك سلسله مسائل مقدماتی دیگر و از آن
جمله منطق نیز لازم و ضروری است.
صدرالمتألهین در مقدمه جلد اول (اسفار) آیه كریمه (در سوره والتین)
«إلاَّ الَّذینَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَیْرُ مَمْنونٍ» را بر كمال قوه
نظری و قوه عملی حمل می كند و می گوید: ایمان، كمال قوه نظری است
و عمل صالح كمال قوه عملی. و یا در جلد 4 در فصل «سعادت و
شقاوت عقلین» می گوید: در آیه كریمه
«أفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإسْلامِ فَهُوَ
عَلی نورٍ مِنْ رَبِّهِ» جمله ی
«شَرَحَ اللّهُ صَدْرَه» اشاره است به كمال قوه عملیه و
جمله ی
«فَهُوَ عَلی نورٍ مِنْ رَبِّهِ» اشاره است به كمال قوه نظریه.
به هر حال از نظر این فلاسفه، ایمان از نوع معرفت و شناخت است،
و ایمان اسلامی قلمروش الهیات بالمعنی الاخص است و
جلد یك . ج1، ص: 305
وسیله اش
تحقیق و استدلال، پس ایمان اسلام همان حكمت نظری و كمال عقل
نظری است.
د. ایمان خود اصالت دارد، یعنی خود فی حد ذاته كمال نفس است
زیرا كمال عقل است كه من حقیقی و واقعی انسان است. ارزش ایمان
ارزش مقدماتی نیست. هدف از ایمان و معرفت استدلالی اصول دین
چیزی غیر از خود ایمان نیست. آن چیزی هم كه كمال قوه عملی است
یعنی عدالت، از آن جهت كمال است كه بدن و قوای غیرعقلی در حالی
از تعادل قرار می گیرند كه مانع توجه عقل نظری به مافوق خود
نمی شوند. پس درواقع دو كمال برای نفس نیست، كمال عملی
مقدمه ای است برای كمال نظری.
این است اصول چهارگانه كمال انسان در این مكتب.
از این چهار اصل، اصل اول به هیچ وجه مورد قبول اسلام نیست. از
نظر اسلام نمی توان پذیرفت كه جوهر انسان عقل به معنی فكركردن و
اندیشه است. فكر و اندیشه و تصورات و تصدیقات راستین شاخه ای از
وجود انسان است نه تمام وجود انسان.
اصل دوم كه برای عقل حجیت و سندیت و واقع نمایی قائل است
مورد قبول اسلام است، زیرا اولاً ضرورت تحقیق استدلالی در اصول
دین دلیل بر مدعاست. ثانیاً در روایات اسلامی، عقل حجت باطنی و
نبی باطنی خوانده [شده ] است و دو حجت، مكمل یكدیگر دانسته
شده اند (در ورقه های «عقل» برخی روایات مبتنی بر اینكه پیامبر هر
قومی از نظر عقل اكمل مردم است آورده ایم، همچنین روایت هشام و
غیره) . استدلالات عقلی ائمه در معارف اسلامی كه در مقدمه جلد 5
(اصول فلسفه) به آنها اشاره شده است و همچنین برخی استدلالات عقلی
قرآن مؤید این مدعاست. پس اصل دوم مورد قبول اسلام [است. ] .
اصل سوم مورد قبول نیست. در ایمان اسلامی عنصر معرفت و
شناخت هست (برخلاف ایمان مسیحی) ولی ایمان شناخت محض
جلد یك . ج1، ص: 306
نیست، ایمان گرایش و تسلیم و محبت و علاقه است. لهذا شیطان با
آنكه از نظر شناخت كسری ندارد بلكه حكیم و فیلسوف است (هم خدا
را می شناسد و هم صفات و افعال او را، انبیا را، معاد را) معذلك قرآن او
را جاحد و كافر می داند. اسلام تسلیم است نه معرفت. البته اسلام
تسلیم از روی معرفت است.
اصل چهارم جداً مورد قبول است. ایمان اسلام صرفاً به خاطر
زیربنای اعتقادی و فكری برای ایدئولوژی اسلامی و برنامه عملی
نیست، برخلاف برخی مكاتب دیگر. مثلاً در كمونیسم آنچه اصالت
دارد نظریات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است ولی نظر به اینكه
اینها به صورت یك برنامه عملی آنگاه درمی آید كه متكی بر یك
جهان بینی متناسب باشد، ماتریالیسم دیالكتیك به عنوان تكیه گاه
ایمانی آن اصول پذیرفته شده است، یعنی ارزش اعتقاد به ماتریالیسم
صرفاً ارزش زیربنایی است و الاّ خود ماتریالیسم به عنوان یك ایده و
آرمان پذیرفته نمی شود. لهذا اخیراً برخی كمونیستها متوجه شده اند كه
ضرورتی ندارد بر این زیربنای فكری- كه تحمیلی بود كه مبارزات
احمقانه كلیسا كرد- تكیه كنند.
ولی در اسلام ایمان ضمن ارزش زیربنایی و ارزش یك جهان بینی
متناسب برای ایدئولوژی اسلامی، خود صددرصد اصالت دارد، و این
از آن جاست كه اسلام برای روح اصالت و بقا قائل است و ایمان- چه از
نظر عنصر معرفت و چه از نظر عنصر گرایش و محبت- كمال روح
است. آیاتی از این قبیل:
«وَ مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِكْری فَإنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْكاً وَ
نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أعْمی قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أعْمی وَ قَدْ كُنْتُ بَصیراً قالَ كَذلِكَ
أتَتْكَ ایاتُنا فَنَسیتَها وَ كَذلِكَ الْیَومَ تُنْسی » و همچنین:
«وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ
أعْمی فَهُوَ فِی الْاخِرَةِ أعْمی وَأضَلُّ سَبیلاً» و همچنین:
«یَوْمَ یَقولُ الْمُنافِقونَ وَ
الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ امَنُوا انْظُرونا نَقْتَبِسْ مِنْ نورِكُمْ قیلَ ارْجِعوا وَرائَكُمْ
فَالْتَمِسوا نوراً» . جلد یك . ج1، ص: 307
.
از مجموع چنین استفاده شد كه انسان كامل فلاسفه از نظر اسلام
انسان كامل نیست، نیمه كامل است. حتی اگر موضوع معرفتِ
بی گرایش را مطرح كنیم نیمه كامل هم نیست، صددرصد ناقص است،
آنچنانكه شیطان و فلاسفه ای كه روح تسلیم در آنها نیست نیمه كامل
هم نیستند.
انسان كامل فلاسفه موجودی است كه فقط می داند، اما نه در او
عنصر تسلیم به حقیقت و نه عشق و شوق و حركت و نه ذوق و نه قدرت
و نه عاطفه و نه فیاضیت و نه خلاقیت و نه خدمت [است. ]