1. آیا فكر اسلامی احتیاج دارد به احیاء و تجدید؟ جواب این
است كه تعلیمات قرآن زنده است و نمی میرد و قابل نسخ شدن نیست،
معنای
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظونَ» همین است. همان حیات و
زندگی دائم و خالد تعلیمات قرآن كه خداوند قرار داده وسیله ی حفظ
این دین است برخلاف نظریات علمی مثل نظریه ی بطلمیوسی در هیئت
و نظریه ی انباذقلس در عناصر چهارگانه كه برای همیشه مردند. مقصود
از احیاء، احیاء خود دین نیست بلكه احیاء فكر دینی است یعنی
احیاء طرز تفكر ما درباره ی دین و به عبارت دیگر شستشوی مغزها و
ذهنهای ما كه دین به منزله ی آبی صاف است كه در حوضی كثیف پر از
لجن ریخته شده باشد كه آن كثافتها و لجنها آب را در آن حوض كثیف
می كند و بلكه بر كثافت آن می افزاید و حتی آنچه درباره ی مهدی
موعود سلام اللّه علیه و عجل اللّه تعالی فرجه آمده كه دین را تجدید
می كند این است كه طرز تفكر مردم را درباره ی دین عوض می كند و
اضافات و زیادات و نقصانات را از بین می برد و اصل دین را ظاهر
می سازد.
2. خود این فكر كه دین احتیاج به احیاء و تجدید دارد در مآثر
اسلامی زیاد است. اولاً در آثار اهل بیت هست كه می فرمایند:
«احیوا
امرنا. . . » . در كلمات امیرالمؤمنین سلام اللّه علیه است (نهج البلاغه) ، ج 2،
جلد یك . ج1، ص: 163
صفحه ی 198) :
«احیوا السّنّة و اماتوا البدعة» [1]. پس معلوم می شود ما وظیفه ی احیاء و اماته داریم و هر مؤمنی این وظیفه را دارد كه مظهر
محیی و ممیت واقع شود یعنی حقایق دین و به اصطلاح سنتها را
احیاء كند و اضافات و زوائد یعنی بدعتها را بمیراند. و همچنین وارد
است:
«فانّ لنا (و انّ فینا اهل البیت) فی كلّ خلف عدولاً ینفون عنه تحریف
الغالین و انتحال المبطلین» (محجّة، ج 1، ص 28) . عملی هم كه محققین
علم حدیث و رجال و غیر اینها كردند مصداق نفی و طرد تحریف
غالین و انتحال مبطلین
[2]بود و ثانیاً در فكر علمای دین نیز بوده كه چندی یك بار لازم است شستشویی از مغزها و اندیشه های مردم
بشود و طرز تفكر دینی مردم اصلاح بشود و تنظیفی به عمل آید، و
لهذا آن روایت معروف مورد قبول همه ی مسلمین شیعه و سنی واقع
شده كه بر رأس هر مائه یعنی هر سده ای مجدّدی پیدا می شود كه دین
را تجدید كند و روی همین اصل، هم علمای شیعی و هم علمای سنی
مجددهایی بر سر هر صد سال فرض و حساب كرده اند، و البته شیعه
برای خود كه حساب كرده از خودشان كسانی را به حساب آورده اند
كه منشأ تجدد و تجدیدی در شیعه شده اند و سنیها هم در میان
خودشان حسابی كرده اند. پس معلوم می شود كه این فكر در میان
علمای اسلامی بوده كه دین دوره به دوره
جلد یك . ج1، ص: 164
احتیاج به مجدد و محیی
دارد، كهنه می شود و باید نو كرد، رو به مردن می رود و باید احیاء كرد.
البته این كهنگی یكی از این جهت است كه جنبه های زائد بر آن اضافه
می شود و از صفا و سادگی خود خارج می شود و دیگر اینكه دین
[را] به حسب تغییر زمان باید با هر زمانی منطبق كرد و بسیاری از
چیزها كه در دین پیدا می شود و باید آن را از بین برد ممكن است در
زمان خودش حق و لازم و مفید بوده و عیب كار در این است كه
بعدیها آن چیزها [را] ثابت و سنت و برای همه ی زمانها فرض كرده اند.
اینكه ما این قسمت را جزء آثار دینی نیاوردیم به این جهت بود
كه باور نداریم همچو حدیثی واقعاً وجود داشته باشد، زیرا اولاً
تاكنون در كتب معتبر حدیث
[3]دیده نشده و ثانیاً بعید نیست كه این را در قرنهای سوم و چهارم یا بعدتر متملقین و شخصیت سازها درست
كرده اند و ثالثاً در تطبیق اینها تكلف است، به چه دلیل مثلاً میرزای
شیرازی مجدد باشد و شیخ مرتضی انصاری مجدد نباشد، و رابعاً
اینها بین دو چیز نتوانسته اند فرق بگذارند و آن اهمیت و احترام و
زنده شدن خود دین و اهمیت و احترام شخصیتهای دینی [است ] .
رجوع شود به دفتر. . . شماره ی. . .
و بعلاوه همین توجه به شخصیتها سبب شده كه بدعتهایی در دین
پیدا شود و حتی بگویند كه در هر هزار سال یك نفر ظهور خواهد كرد
برای ترویج دین.
مو آن بحرم كه در ظرف آمدستم
چه نقطه بر سر حرف آمدستم
به هر الفی الف قدی برآید
الف قدم كه در الف آمدستم
خود باباطاهر در الف هجری نبوده علی الظاهر و به هر حال همین
شعر بی دلیل و مدرك وسیله و ابزار كار یك عده گمراهان بهایی شده
است.
3. منسوب به نظامی است و از نظامی نیست:
جلد یك . ج1، ص: 165
دین تو را از پی آرایشند
از پی آرایش و پیرایشند
بس كه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
(در (مخزن الاسرار) پیدا نشد) .
در (مخزن الاسرار) صفحه ی 11 می گوید:
خاك تو بویی به ولایت سپرد
باد نفاق آمد و آن بوی برد
باز كش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان
خانه ی غولند بپردازشان
در غله دان عدم اندازشان
كم كن اجری كه زیادت خورند
خاص كن اقطاع كه غارت گرند
از طرفی رخنه ی دین می كنند
وز دگر اطراف كمین می كنند
یا علیی در صف میدان فرست
یا عمری در ره شیطان فرست
4. منسوب به حدیث است كه:
لا یزال یؤیّد هذا الدین بالرّجل
الفاسق. نمی دانم این حدیث معتبر است یا نه، ولی هرچه هست در
این حدیث نفرموده كه این دین به وسیله ی فاسق احیاء می شود بلكه
فرموده این دین به وسیله ی فاسق تأیید می شود به اینكه دشمنی از
دشمنان دین برانداخته می شود از باب
«اصدقاؤك ثلاثة. . . و عدوّ
عدوّك» . .
5. احیاء علم به عمل است.
انّ حیوة الارض بالنّاس و حیوة الناس
بالعلم و حیوة العلم بالعمل. . . .
6. حیات آن است كه بر او آثار مخصوصی مترتب است و چون
مجهول الكنه است بعضی آن را فقط به نوعی از ترتب آثار شناخته اند.
هر نوع حیاتی مثل حیات گیاهی و حیوانی و انسانی و اجتماعی و
دینی همه حقایقی است كه یك نوع آثار بر آن مترتب است. پس
جامعه ی اسلامی از لحاظ دینی آنوقت ذی حیوة و زنده است كه آثاری
كه از دین اسلام مطلوب است و خود اسلام آن آثار را ذكر می كند
مترتب شود از قبیل عزت و سربلندی و همدردی و همفكری،
أشِدّاءُ
عَلَی الْكُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْو امثال اینها، اما در وقتی كه هیچ اثری از آن آثار
مترتب نباشد نمی شود نام حیات روی آن گذاشت، بلكه در وقتی كه
اثر معكوس بر آن مترتب شود مثل عصر حاضر كه مسلمین
منحطترین اقوام دنیا هستند و درست مثل معروف را به یاد می آورد
كه اشخاصی رفتند مناره
جلد یك . ج1، ص: 166
بخرند و تخم هویج به آنها دادند و بعد حكم
كردند كه ما وارونه كاشته ایم و لهذا وارونه سبز شده.
7. ممكن است گفته شود این غلط است كه ما دین را احیا كنیم
بلكه دین باید ما را احیا كند، مفاد آیه هم این است:
اِسْتَجیبوا للّهِ ِ وَ
لِلرَّسولِ إذا دَعاكُمْ لِما یُحْییكُمْ، پس عنوان مطلب با عنوان آیه تناقض
دارد. جواب این است كه اولاً منافاتی ندارد و دور نیست؛ هم دین
وظیفه دارد و در طبیعت وی هست كه ما را احیا كند و هم ما وظیفه
داریم كه دین را احیا كنیم، همان طوری كه در تقوا گفتیم كه هم تقوا
وسیله ی صیانت ماست و هم ما باید وسیله ی صیانت تقوا باشیم مثل
اینكه ما باید غذا را سالم نگه داریم تا غذا ما را سالم نگه دارد، چون
دین نیز به نوبه ی خود آفاتی دارد كه رسول اكرم فرمود:
افة الدّین ثلاثة: امام جائر و عالم فاجر و مجتهد جاهل. بلكه در جواب می گوییم كه اولاً ما
در عنوان مطلب نگفتیم كه احیاء دین، بلكه گفتیم احیاء فكر دینی
یعنی احیاء طرز تفكر خود ما درباره ی دین. پس این عنوان اشعاری
ندارد كه دین نعوذباللّه مرده است و ما می خواهیم این مرده را زنده
كنیم بلكه اشعار دارد به اینكه طرز تفكر ما درباره ی دین صحیح نیست
و طرز تفكر مرده ای است. و ثانیاً نه، از همین تعبیر هم وحشت
نداریم؛ منافات ندارد كه دین اسلام در ذات خود بذر صالح و زنده ای
باشد ولی در وجود ما و زمین وجود ما بمیرد. همان طوری كه علم
می میرد، دین هم می میرد
(یموت العلم بموت حاملیه). در تعبیرات خود
دین هم آمده كه
«احیوا السنّة و اماتوا البدعة» .
پس ما وظیفه ی احیاء و اماته داریم، احیاء سنت و اماته ی بدعت؛
باید مظهر محیی و ممیت باشیم. و البته برگشت هر دو جواب به یك
چیز است، به همین است كه فكر دین مرده است، فكر دین مسخ شده
است، یا همان طوری كه به رسول اكرم نسبت می دهند مردم
درحالی كه رو به منبر هستند به قهقرا می روند و از منبر دور می شوند.
حالا باید بعد از اینكه دانستیم دین هم آفت، دشمن جن و انس
دارد و مردن دارد، اولاً ببینیم دین در میان ما زنده است یا مرده.
مقصودم از اینكه فكر دین در میان ما مرده، این نیست كه بعضی ها
جلد یك . ج1، ص: 167
عقیده و ایمان ندارند بلكه این است كه عقیده و ایمان هست ولی
مرده است، عقیده ی توحید و نبوت و ولایت همه هست ولی مرده
است. در توحید مثل قوم موسی می گوییم:
اِذْهَبْ أنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إنّا
هیهُنا قاعِدونَ، یا می گوییم:
أنُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللّهُ أطْعَمَهُ. . . ، یا آنكه به
قول زیدبن علی بن الحسین علیهم السلام طوری فكر می كنیم كه مصداق
«اطمعوا الفسّاق فی عفواللّه» [هستیم ] یعنی ارزش عمل را از بین
می بریم. همان طوری كه در ورقه ی الفبایی تحت عنوان «عمل در اسلام،
عقیده ی مرجئه و خوارج و شیعه و معتزله» گفتیم، اسفل و اعلای ما
مرجئ می شود.
8. لنین گفته دین تریاك اجتماع است. نباید خیال كرد كه حتماً
روی غرض و مرض عالماً عامداً خواسته دروغی بگوید. او آن دینی
را می گفته تریاك اجتماع است كه در میان مردم می دیده و واقعاً هم
همین طور بوده است، كما اینكه الآن در میان ما كم و بیش نقش
تریاك را بازی می كند. گوستاو لوبون در اواخر كتاب (تمدن اسلام و
عرب) فصلی دارد راجع به ترویج انگلیسها تریاك را در چین. و به قول
علی الوردی، هم نیچه كه گفته است كه دین ثوره و انقلاب است
درست گفته و هم آن كس كه گفته دین تریاك اجتماع است، زیرا دین
در دست انبیا ثوره بود و در دست اخلاف و سلاطین و حكام تریاك
شد.
9. حدیث تجدید دین در هر صد سال به طرق شیعه روایت نشده
زیرا علاوه بر اینكه ما خودمان تاكنون ندیده ایم، در اوایل
(منتخب التواریخ) حاج ملاهاشم خراسانی از (مستدرك) حاجی از (رجال)
بحرالعلوم و او از (جامع الاصول) ابن اثیر نقل می كند و اگر در شیعه ولو در
كتاب ضعیفی نقل شده بود، حاجی نقل می كرد. این حدیث در (سنن)
ابی داود، ج 2، اول باب الملاحم هست به این عبارت:
إنّ اللّه یبعث لهذه
الاُمّة علی رأس كلّ مائة سنة من یجدّد لها دینها. در (جامع الصغیر) سیوطی از
(مستدرك) حاكم و ابی داود این حدیث را نقل می كند
[4]، و یكی از روات
جلد یك . ج1، ص: 168
این حدیث ابوهریره است كه حالش معلوم است. تحقیقی در حال
سایر رواتش نكردم. عجب این است كه علمای شیعه به جای اینكه
این حدیث ضعیف سنّی را انتقاد كنند و بهترین دلیلش این است كه با
تاریخ تطبیق نمی كند، برعكس به فكر افتاده اند كه آنها هم مانند اهل
تسنن یك مجددی در رأس هر صد سال بتراشند. كتب رجال و
تراجم ما پر است از اینكه نام مجدد روی این و آن بگذارند، مثلاً
(روضات) چنانكه یادم هست از وحید بهبهانی به «سمّینا المجدّد» تعبیر
می كند
[5]. نشسته اند و حساب كرده اند كه بعد از رسول اكرم در اول هر قرن در میان علمای شیعه چه كسانی مجدد و محیی دین بوده اند. در
(منتخب التواریخ) از طبقه علما این طور ترتیب می دهد: امام باقر2 علیه السلام،
امام رضا 3 علیه السلام، كلینی 4، سید مرتضی 5 یا شیخ مفید، طبرسی 6، خواجه 7،
علامه 8، شهید اول 9، محقق كركی 10، شیخ بهائی 11، مجلسی 12، وحید بهبهانی 13،
میرزای شیرازی 14. یك بار هم از طبقه خلفا و سلاطین حساب می كنند
به این ترتیب: عمربن عبدالعزیز2، مأمون 3، مقتدر عباسی 4، عضدالدوله
دیلمی 5، سلطان سنجر سلجوقی 6، هلاكوخان 7، شاه خدابنده 8، امیر تیمور9،
شاه اسمعیل 10، شاه عباس 11، نادرشاه 12، فتحعلیشاه 13 (چهاردهم را
حساب نكرده است) .
بر حساب اول ایرادهایی وارد است كه اولاً همه در رأس سده
نبوده اند و ثانیاً نسبت بعضی ها با بعضی از علمای دیگر كه فقط
گناهشان این است كه در رأس سده نبوده اند، ترجیح مرجوح بر
راجح است. و بر حساب دوم ایرادها وارد است و علاوه بر دو ایراد
گذشته، اینها یك عقیده را تعقیب نمی كرده اند و آش شله قلمكاری
است و چیزی است كه لایرضی به شیعی و لا سنّی.
خود این فكر و این حدیث مجعول یكی از علف هرزه هایی است
كه در فكر دینی اسلامی ما پیدا شده و استعداد پذیرش ملت از این
جلد یك . ج1، ص: 169
حدیثهای مجعول كه حتی شیعه در اینجا روایت ابوهریره را پذیرفته
است یك بیماری دیگری است.
آنها كه گفته اند: به هر الْفی الف قدی برآید، شاید از آن فكر فلسفه ی
اشراقی كه از فكر فلسفه ی بابلیها و ایرانیها و هندیهای قدیم سرچشمه
گرفته كه می گوید- به نقل حاجی- قیل نفوس الفلك الدوار نقوشها
واجبة التكرار مایه گرفته كه می گفته اند در هر بیست و پنجهزار و
دویست سال یك بار حوادث عالم تكرار می شود. بعد فلاسفه ی
اسلامی به كمك آیه ی
«وَ إنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَألْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ» میزان
سال را به سیصد و شصت هزار سال رسانده اند و كم كم گفته اند در اول
هر روزی یعنی در هر هزار سال یك بار حوادث عالم تغییراتی و
تجددی پیدا می كند. بعد بهائی ها و شاید قبل از آنها بافنده های
دیگر
[6]به مصداق
فأمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِمْ زَیْغٌ. . . آیه ی
«یُدَبِّرُ الْأمْرَ مِنَ السَّماءِ إلَی الْأرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إلَیْهِ فی یَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ ألْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ» (الم
سجده آیه ی 5 و در سوره ی معارج این طور است:
«تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرّوحُ
إلَیْهِ فی یَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ ألْفَ سَنَةٍ. فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً. » آیه ی 4 و 5)
را دلیل قرار داده اند بر اینكه در هر هزار سال یك بار تدبیر امر از
آسمان به سوی زمین می شود یعنی پیغمبری مبعوث می شود و به
همین دلیل این آیه را بشارتی برای ظهور باب قرار داده، هرچند از
زمان پیغمبر تا زمان ظهور باب هزار و دویست و شصت سال است
تقریباً ولی گفته اند كه دوره ی ائمه جزء دوره ی رسالت است. به این
ترتیب از ضلالت ضلالت برمی خیزد. اولاً آن چیزی كه از فلسفه ی
قدیم ایران و هند و بابل استنتاج شده مبنی بوده بر هیئت و طبیعیات
قدیم، و بعد هم آنچه در اسلام است ربطی به این معانی و این مسائل
ندارد.
غلطترین فكر این است كه ما همه ی اصلاحات جزئی و كلی را از
مصلح و ظهور غیبی بخواهیم. موضوع حضرت حجت مطلبی است
كه جنبه ی كلی و جهانی دارد و چه ربطی دارد به این مسائل مهمل و
لایعنی و
جلد یك . ج1، ص: 170
دین خراب كن.
10. رجوع شود به سخنرانی 12 از سال اول جلسه ی ماهانه تحت
همین عنوان «احیاء فكر دینی» .
ملك الشعراء بهار قصیده ای دارد كه در سال 1304 شمسی به
مناسبت رشادتهای رضاشاه در چند ساله ی قبل از سلطنت در دشت
گرگان و لرستان كه منتهی به سلطنت شد سروده. در آنجا نیز موضوع
مجدد سده و هزاره را تذكار كرده است تحت عنوان «جزر و مد
سعادت» . جلد اول ص 373:
خواندیم در دفاتر و كردیم امتحان
كز بعد هر غمی بود آسایشی نهان
چون شب تمام گردد روزی شود پدید
چون بگذرد بلیه رفاهی شود
عیان
تاریخ روزگار سراسر بخوانده ام
ز ایران و روم و مشرق و مغرب
یكان یكان
قرنی دو چون گذشت به بدبخت كشوری
پیدا شود ز غیب یكی
صاحب قران
گویند به هر الف برآید الف قدی
خود راست است و نیست خم و
پیچی اندر آن
چون نقشهای گنجفه در طالع ملل
پشت هم اوفتاد گهی سود و گه
زیان
در هر قمار سود و زیان با تناسب است
وندر حیات جامعه پیداست
این نشان
دریاست زندگانی اقوام و اندر او
پیوسته جزر و مد سعادت بود عیان
حقیقت این است كه زندگانی دریاست و سعادت جزر و مد دارد
اما نظیر بازی گنجفه (كه ظاهراً برخلاف نرد به شانس و تصادف بسته
است نه به علم و مهارت) نیست. اساساً نام قمار نمی توان روی آن
گذاشت، چون در قمار بیش از هر چیزی تصادف دخالت دارد و
جلد یك . ج1، ص: 171
اختیاری نیست.
اساساً این چه فكری است كه منشأ بدبختی همیشه توده ی مردم
باشند و منشأ خوشبختی شخصیتهای سیاسی یا روحانی و طبقات
ممتاز. قرآن خود عامه و توده ی مردم را منشأ خوشبختی و بدبختی هر
دو می داند كه
«إنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِأنْفُسِهِمْ» . .
ایضاً مرحوم بهار به مناسبت هزاره ی فردوسی می گوید (جلد اول
ص 593) :
هان هزاره ی تو به فرمان شه والاگهر
آمد و گسترد شادی بر بنات و بر
بنین
این هزاره ی تو همانا جنبش هوشیدر است
كز خراسان رخ نماید بر
جهان ماء و طین
در (مستدرك) ج 3، ص 541 ضمن شرح حال كتاب (كافی) می گوید:
«و قال السید الأجل بحرالعلوم فی رجاله بعد ذكر النبوی
المشهور انّ اللّه یبعث لهذه الامّة فی رأس (كذا) كلّ مائة سنة من
یجدّد لها دینها ما لفظه: و ما ذكره ابن الاثیر و غیره من اهل
الخلاف من ان الكلینی هو المجدد لمذهب الامامیة فی المائة
الثالثة من الحق الذی اظهره اللّه علی لسانهم و انطقهم به و من
نظر كتاب الكافی الذی صنفه هذا الامام طاب ثراه و تدبر فیه
تبیّن له صدق ذلك و علم انه مصداق هذا الحدیث. » .
ظاهراً منشأ ورود حدیث
«انّ اللّه یبعث لهذه الامّة. . . » در شیعه این
است كه ابن اثیر در (جامع الاصول) امام رضا علیه السلام و كلینی را مجدد
شمرده است و این خوشایند آمده است.
در تعلیقات بهبهانی بر (رجال كبیر) ص 329 طبع طهران، ضمن شرح
حال كلینی می گوید:
«فی جامع الاصول: ابوجعفر محمد بن یعقوب الرازی الامام
علی مذهب اهل البیت فی مذهبهم كبیر فاضل عندهم مشهور.
هذا كلامه و
جلد یك . ج1، ص: 172
عدّه ایضاً من مجددی مذهب الامامیة علی رأس
المائة الثالثة كذا بعد ان عد الرضا من مجددی مذهب الامامیة
علی رأس المائة الثانیة كذا و عد السید المرتضی من مجددی
مذهب الامامیة علی رأس المائة الرابعة. » .
در (دیوان باباطاهر) چاپ وحید دستگردی، رباعی باباطاهر را
این طور ضبط كرده است:
مو آن بحرم كه در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
به هر الفی الف قدی برآید
الف قدم كه در الف آمدستم
و مطابق نسخه ی ادوارد هرن آلن انگلیسی، مصراع دوم بیت اول این
است: مو آو نقطه كه در حرف آمدستم.
یكی از آثار اینكه سنت عالم را مبعوث شدن یك شخصیت بر سر
هر صد سال یا هر هزار سال بدانیم این است كه مردم همیشه منتظر
افراد و اشخاص هستند و بهانه ای است برای افراد كه خرسواری كنند
و جنجال راه بیندازند همان طوری كه فتنه ها و كشتارها در این كشور
بر سر این مطلب شد، برخلاف اینكه سنت الهی را همان قرار دهیم كه
قرآن فرموده كه
«إن اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِأنْفُسِهِمْ» ، مردم را
متوجه معایب و نواقص عقلی و اخلاقی و عملی شان كنیم؛ صددرصد
مردم را بیدار و هوشیار كرده ایم.
سید كاظم رشتی در (شرح القصیده) در ضمن شرح این شعر: بضجیع
حضرتك الجواد محمد- و حفیدها و هوالامام الافضل، بیاناتی دارد
مبتنی بر مجددین قرون.
عبدالباقی افندی در مدح حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به مناسبت
هدیه ای كه سلطان محمودخان برای آن حضرت فرستاده، قصیده ای
سروده و ظاهراً آن هدیه قطعه ای از پرده ی روی قبر مقدس حضرت
رسول صلی الله علیه و آله [بوده ] كه سلطان مزبور آن را به آستانه ی آن حضرت اهدا
كرده است و سید كاظم رشتی به دستور ابوالفتوح علی رضا پاشا
وزیر، آن قصیده را شرح عرفانی كرده است. عبدالباقی
جلد یك . ج1، ص: 173
در اواخر
قصیده می گوید:
فاقبل هدیة امة الهادی التی
منك الاغاثة فی الشدائد تسئل
بضجیع حضرتك الجواد محمد
و حفیدها و هوالامام الافضل
در این شعر آخر قسم می دهد آن حضرت را به ضجیع و حفیدش
امام جواد. سید كاظم بعد از شرح مبسوطی كه در معنای ضجیع
می دهد و آن را در مقابل قیام و قعود عرفانی مقامی از مقامات ولایت
فرض می كند، تا آنجا می رسد كه می گوید از حركت افلاك شرور و
ظلمات پیدا شد و بعد مثالهایی از شرور و آفات و قبائح در عالم ذكر
می كند، شروری كه در طبیعت و در اجتماع هست، بعد می گوید:
(خیر و شر) .
«و بالجملة ما ذكرناه اعظم شاهد و اعظم برهان و بیان بانّ
العالم فی الخلق الاول ما خلق هكذا و الاّ دلّ علی ضعف الصانع
و عدم حكمة الخالق حاشا و كلاّ، سبحان من أتقن صنع كلّ شئ
و هذا الذی ذكرنا و مالم نذكر اعراض تزول و امراض عرضت
بنیة هذا العالم فعن قریب تتحول و تضمحلّ و تصحوا
[7]الابدان و یصفو الزمان و تعتدل بینة الانسان و تقوی الاكوان و الاعیان و
تظهر حجة العالم و تحسن اطوار بنی آدم. . . » .
معلوم می شود كه سید حضرت حجت را برای اصلاح نواقص
خلقت به عقیده ی او! نیز لازم می داند، كه به قول خودش بنیه ی انسان
معتدل شود و دیگر آب دهان و بینی او. . . نباشد، قاذوراتش عفونت
نداشته باشد. زهی توحید و فكر عالی! ! ! .
بعد می گوید:
«و بالجملة مرض الزمان و فسد المكان و تغیرت بنیة الانسان
من اول ما خرج آدم من الجنة و لذا لمّا خرج قال تغیرت البلاد
و من علیها. . . »
جلد یك . ج1، ص: 174
بعد می گوید موت به حسب طبیعت در ائمه سرایت ندارد زیرا از
شیطان است. اگر سموم و شمشیرها نبود آنها نمی مردند. آنها مثل اهل
بهشتند بلكه اهل بهشت مثل آنها هستند. بعد مثال می زند به خضر و
عیسی و الیاس و حضرت حجت. بعد می گوید به همین جهت بود كه
سیدنا عمر رضی اللّه تعالی عنه منكر موت خاتم الانبیاء شد و سیدنا
ابوبكر نظر به اینكه می دانست حضرت مسموم هستند و موت ایشان
به سبب است او را ردع كرد.
سید بعد از آنكه می گوید به حكم حدیث
«اذا ظهرت البدع فلیظهر
العالم علمه و من لم یفعل فعلیه لعنة اللّه» به خودش اعتراض می كند و
می گوید اگر این اسراری كه تو ذكر كرده ای و می گویی بی سابقه است،
تاكنون كسی نگفته پس تو هم نباید بگویی، زیرا معلوم می شود
لزومی نداشته اظهار اینها. بعد جواب می گوید كه در گذشته شرط
موجود نبود كه اظهار كنند و مثال می زند به ابتدای عمر رسول خدا و
همچنین به ابتدای دوره ی بعثت آن حضرت و می گوید اولیاء آن
حضرت نیز مجموعاً حكم آن حضرت را دارند. می گوید:
«فَفَعَلَ اولیائه و خلفائه و امنائه كفعله و مشوا علی منواله و
احتذوا مثاله و كذلك العلماء البالغون تصدّوا لاظهار ما تصدّی
رسول اللّه لظاهر الشریعة و حكوا مثال اسمه الذی فی الارض و
هو محمّد فان له صلی الله علیه و آله اسمان اسم فی الارض و هو محمّد واسم
فی السماء و هو احمد. الاسلام هوالظهور یعنی
[8]له ظهوران، ظهور فی العوالم الظاهریة مما یتعلق بظواهر الابدان من
احكامها و افعالها و صفاتها و كینوناتها و مظهر هذا الظهور و
موقع هذا النور المسمی بمحمّد. و له ظهور فی العوالم الباطنیة و
الاسرار الغیبیة و مظهر ذلك الاسم هوالمسمی باحمد و لمّا كان
الخلق فی القوس الصعودی و كلما قرب من هذا القوس كان
غلیظا و كثیفا و كلما بعد و قرب الی المبدأ كان رقیقا لطیفا و
جلد یك . ج1، ص: 175
من
عهد النبی صلی الله علیه و آله فی رأس كل مائة سنة كان یظهر من یروّج
الاحكام المناسبة لذلك المقام و لما كان مبدأ القوس كانت
التربیة لظهور الاحكام بالظواهر و المروج فی رأس كل مائة سنة
كان یروج الشریعة علی مقتضی ظواهر الرعیة و لما كان البدن
الظاهری له مقامان، مقام یتعلق بالاختلاف و عروض الاحوال و
تغیر الموضوعات و مقام لایقتضی ذلك و لمّا كان كل مقام انما
یكمل فی ستة اطوار كما بیناها سابقا كانت الاحكام الظاهریة
التی هی مقتضی ظهور اسم محمد انما یتم فی اثنتی عشر مائة و
فی كل مائة من یروج الاحكام و یبین الحلال و الحرام و یظهر
ما كان مخفیا و یفصّل ما كان مجملا فی المائة السابقة و یبین ما
كان مبهما فیها. و بالجملة فذلك العالم الكامل و الفاضل
الفاصل یروّی غصن الشریعة و یخضر عودها الی ان بلغ الكتاب
اجله و تم المائة الثانیة عشرة و اذا ظهر بعض الكاملین و اظهر
بعض البواطن للبالغین الواصلین كان مخفیا و تلك المطالب
كانت مطویة كما فعله الشیخ الاكبر (ظاهراً مقصودش
محیی الدین است) و جعل حقایق المطالب و خزنها
تحت الالفاظ و العبارات و اودع تلك الدرر المكنونة فی
اصداف الاشارات حتی یكون عونا لمن یروجها و ذخیرة لمن
یبرزها و یتقوی بها. فلمّا تمت المائة الثانیة عشر و تمت الدورة
الاولی المتعلقة بالظواهر لشمس النبوة والاثنتی عشرة دورة
لقمر الولایة من حیث التبعیة فتمت الدورة و تمت مقتضیاتها
والكرة الثانیة والدورة الاخری لبیان احكام ظهور البواطن
والاسرار المخفیات والمخبیات تحت الحجب والاستار. و
عبارة اخری الدورة الاولی لشمس النبوة كانت لتربیة الابدان و
الارواح المتعلقة بها مثاله الجنین فی بطن الام والكرة الثانیة
لتربیة الارواح القادسة والنفوس المجردة الغیر المرتبط
بالاجسام، مثاله تربیة الارواح بالتكلیف فی هذه الدنیا فلمّا
تمت الدورة الاولی لشمس النبوة التی هی متعلقة بتربیة الظواهر
التی هی مقتضی ظهور اسم محمّد اتت الدورة الثانیة لشمس
النبوة لتربیة البواطن. والظواهر فی هذه الدورة تابعة كما ان
الدورة الاولی لتربیة الظواهر، والبواطن تابعة فكانت هذه
الدورة الثانیة فیها
جلد یك . ج1، ص: 176
اسم رسول اللّه صلی الله علیه و آله الذی فی السماء و هو
احمد فان المروج و الرئیس فی رأس هذه المائة المسمی باحمد
و لابد ان یكون من اعذب ارض و احسن هواء ولو اردنا ان نبین
خصوصیات مكانه و زمانه و سنه و استقامة بدنه و سایر احواله
بالبرهان العقلی و الذوق الوجدانی لفعلت و لكنه یطول بذكره
الكلام. . . فلو امدنی اللّه بالبقاء و كشف عنی بمنه و كرمه هذه
الالواء اكتب رسالة منفردة ابین فیها رئیس هذه المائةای المائة
الثالثة عشر التی نحن فیها و هی الالف و مائتان و سبعة و
خمسون من الهجرة النبویة (آیا شیخ احمد اینوقت زنده بوده
است؟ ) و اشرح احواله و ابین صفاته و ازیح جمیع الاشكالات
و انه المرجع الواجب علیه بیان تلك المطالب و الاشارات
والحمد للّه رب العالمین. و هذاالامر و ان وقع و هذا العالم و ان
وجد لكنه لم یمكنه اظهار مطالبه و لا انشاء مقامات علومه الا
بتأیید حاكم مسلط نافذ الحكم مبسوط الید و قد اتفق فی هذا
الزمان. . . » .
بعد اسم وزیر اعظم علی پاشا والی دارالسلام بغداد را می برد كه
ترویج می كرده این افكار را.
معلوم نیست علی پاشا از چه سیاستی پیروی می كرده در نشر این
افكار؟ ! ! ! .
اجمالاً از آنچه امثال سید كاظم و ابوالفضل گلپایگانی گفته اند
می توان فهمید كه مسأله ی مجددین قرون چه نقش مهمی داشته در
حدوث مذاهب بهائیه و شیخیه و غیره.
در (درایة الحدیث) شیخ بهائی می گوید:
«و لجلالة شأنه (كلینی) عده جماعة من العامة كابن اثیر
فی كتاب جامع الاصول من المجددین لمذهب الامامیة علی
رأس المائة الثالثة بعد ما ذكر ان سیدنا و امامنا اباالحسن علی بن
موسی الرضا علیه السلام هوالمجدد لهذا المذهب علی رأس المائة
الثانیة. »
جلد یك . ج1، ص: 177
در جلد دوم (ادبیات مزدیسنا) پاورقی ص 91 می گوید:
«در آیین مزدیسنا به سه سوشیانس یعنی موعود قائل شده اند
كه هر یك به فاصله ی هزار سال از همدیگر ظهور خواهند كرد. . .
استوت اِرِتَ (آخرین سوشیانت) آخرین آفریده ی اهورا مزدا
خواهد بود. از ظهور وی رستاخیز برانگیخته جهان معنوی
روی خواهد داد. . . محل ظهور استوت اِرِتَ و دو برادر دیگرش
(دو سوشیانت دیگر) از مشرق ایران زمین در كنار دریاچه ی
هامون خواهد بود. . . استوت اِرِتَ یعنی كسی كه مظهر و پیكر
قانون مقدس است. » .
در پاورقی صفحه ی 101 می گوید:
«این سه برادر (یعنی سه موعود به نام اُخَشیت اِرِتَ یا هوشیدر
و اوخشیت نِمِه یا هوشیدرماه و استوت اِرِتَ) از پشت پیغمبر
ایران هستند. بنا به سنت نطفه ی حضرت زرتشت ایزد نریوسنگ
برگرفته به فرشته ی آب ناهید سپرد كه آن را در دریاچه ی كیانسو
(هامون) حفظ نمود. در آغاز هزاره ی یازدهمین دوشیزه ای از
خاندان بهروز خداپرست و پرهیزگار در آن دریاچه آب تنی
نموده از آن نطفه آبستن خواهد شد. پس از انقضای مدت نه ماه
هوشیدر پا به عرصه ی دنیا خواهد گذاشت. این پسر به سن سی
سالگی از طرف اهورامزدا برانگیخته، دین از پرتو ظهور وی
جانی خواهد گرفت. از جمله علامات ظهور وی این است كه
خورشید ده شبانروز غیرمتحرك در وسط آسمان خواهد
ایستاد و به هفت كشور روی زمین فروغ خواهد پاشید. آن كه
دلش با خدا نیست از دیدن این خارق العاده زهره ی خود باخته از
هول و هراس جان خواهد سپرد و زمین از ناپاكان تهی خواهد
گشت. در آغاز هزاره ی دوازدهمین دگرباره دوشیزه ای از
خاندان بهروز در دریاچه ی هامون تن خویش شسته بارور
خواهد شد. پس از نه ماه هوشیدرماه متولد خواهد شد و به سن
سی سالگی به
جلد یك . ج1، ص: 178
رسالت خواهد رسید. در هنگام ظهور وی
خورشید بیست شبانروز در میان آسمان غیرمتحرك خواهد
ایستاد. در عهد سلطنت روحانی هوشیدرماه ضحاك از كوه
دماوند زنجیر گسیخته دست ستم و كینه خواهد گشود. به
فرمان اهورامزدا یل نامور گرشاسب نریمان از دشت زابلستان
برخاسته آن ناپاك را هلاك خواهد كرد. در آخر دوازدهمین
هزاره باز دوشیزه ای از خاندان بهروز در هامون خود شسته
آبستن خواهد شد. از او سوشیانت آخرین آفریده ی اهورامزدا
روی به جهان خواهد نمود. چون به سن سی سالگی رسد امانت
رسالت مزدیسنا به وی برگزار شود. به واسطه ی
غیرمتحرك ماندن خورشید در وسط آسمان به عالمیان ظهور
سوشیانت و نوكننده ی جهان بشارت داده خواهد شد. از ظهور
وی اهریمن نیست شود، دیو دروغ نابود گردد. یاران جاودانی
آن حضرت كه كیخسرو و گیو و گودرز و طوس و پشوتن و
گرشاسب نریمان و غیره باشند نیز قیام كنند، مردگان برخیزند
(رجعت) و جهان معنوی روی نماید. » .
در ذیل ص 301 از جلد دوم می نویسد:
«در اینجا یادآور می شویم كه در عهد هوشیدر پادشاهی به سر
كار خواهد آمد كه او را بهرام ورجاوند خوانند. این پادشاه كه
ایران را نجات خواهد داد و در دادگستری هوشیدر را یاری
خواهد نمود نیز از پشت پادشاهان كیانی است. چنانكه
ملاحظه می شود در (مزدیسنا) همیشه و در هر زمان و هر حال دین
زرتشتی ارتباط تامی با سلسله ی كیانی دارد. » .
شاید «بهار» كه می گوید: این هزاره ی تو همانا جنبش هوشیدر
است، نظر دارد كه «پهلوی» آن پادشاه كیانی حامی هوشیدر است.
در ص 302 از جلد 2 می گوید:
جلد یك . ج1، ص: 179
«اینك در انجام مقال می افزاییم چون در گذشته دین مزدیسنا
از پادشاه كیانی گشتاسب كه سلسله ی وی از سیستان بود رونق
گرفت، از برای آینده نیز رونق مزدیسنا را از رهانندگانی
دانسته اند كه از كنار دریاچه ی همین خاك ظهور خواهند نمود.
همچنین یادآور می شویم كه یك بار وطن ما از پرتو یكی از
رادمردان آن سرزمین نجات یافت. این رادمرد یعقوب پسر
لیث صفاری بود (253- 265) كه از ده قرنین برخاست و بنای
استقلال گذاشت و ایران را تقریباً پس از دویست و چهل سال
اسارت از چنگال ستم عربها رهانید. پس از اینكه دست این
دشمنان فرومایه از ایران كوتاه شد ملیت ما دگرباره جانی
گرفت و زبان منسوخ شده ی ما به دوران آمد. یعقوب پس از
راندن بیگانگان و پاك كردن خاك نیاكان قصد تسخیر بغداد و
برانداختن خلیفه معتمد نموده گرچه به آرزوی خود نرسید اما
بكلی عربها را از ایران نومید و ایرانیان را از بیم و هراس آنان
آسوده ساخت. نظر به اینكه در (مزدیسنا) نومیدی راه ندارد و در
سراسر (اوستا) روزنهای امید گشوده، هماره به رستگاری بشارت
داده شده، ما نیز امیدواریم كه دیگرباره خاك پاك پیغمبر
ایران روی رستگاری بیند و از تمام جهات خواه از پیرامون
دریاچه ی هامون و ارمیه و خواه از كنار دریای خزر و فارس
درهای دانش و هنر به روی ما گشاده گردد و اهریمن جهل و
تعصب از سرزمین ایران رخت بربندد و فرزندان آن از فرّ
ایزدی و اخلاق نیك نیاكان خود بهره مند گردند. » .
معلوم می شود پور داود به طرز احمقانه ای به خرافات (اوستا) كه از
لحاظ اشتمال بر خرافات و موهومات كمتر نظیر دارد پایبند است. این
احمق بجای اینكه به این مزخرفات بخندد می خواهد ظهور یعقوب
لیث را به حساب پیشگویی (اوستا) بگذارد. تازه خود یعقوب جز اینكه
یك راهزنی بود چیزی نبود. آدم نمی داند به فكر آن آخوندها بیشتر
بخندد كه هلاكو و امیر تیمور و نادر را مجددین اسلام خوانده اند و یا
به فكر این مرد اروپارفته ی استاد دانشگاه كه جنبشهای اصلاحی اروپا
را از
جلد یك . ج1، ص: 180
نزدیك دیده و در عین حال یعقوب لیث را مجدد دین زرتشت
معرفی می كند.
(جامع الصغیر) سیوطی به این عبارت آغاز می شود: «الحمدللّه الذی
بعث علی رأس كل مائة سنة من یجدد لهذه الامة امر دینها و اقام فی
كل
عصر من یحوط هذه الملة بتشیید اركانها و تأیید سنتها و تبیینها» .
محمد عبدالرؤف مناوی صاحب (فیض القدیر بشرح جامع الصغیر) در
شرح مقدمه ی كتاب می گوید:
«یحتمل من المولد النبوی او البعثة او الهجرة او الوفاة ولو قیل
باقربیة الثانی لم یبعد لكن صنیع السبكی و غیره مصرّح بان
المراد الثالث. . . و ذلك لانه سبحانه لما جعل المصطفی خاتمة
الانبیاء و الرسل و كانت حوادث الایام خارجة عن التعداد و
معرفة احكام الدین لازمة الی یوم التناد و لم تف ظواهر
النصوص ببیانها بل لابد من طریق واف بشأنها اقتضت حكمة
الملك العلاّم ظهور قرم من الاعلام فی غرّة كل قرن لیقوم
باعباء الحوادث اجراءً لهذه الامة مجری بنی اسرائیل مع
انبیائهم فكان فی المائة الاولی عمربن عبدالعزیز و الثانیة
الشافعی و الثالثة الاشعری او ابن سریج والرابعة الاسفرائنی او
الصعلوكی او الباقلانی و الخامسة حجة الاسلام الغزالی و
السادسة الامام الرازی او الرافعی والسابعة ابن دقیق العید ذكره
السبكی و جعل الزین العراقی فی الثامنة الاسنوی بعد نقله عن
بعضهم انه جعل فی الرابعة ابا اسحق الشیرازی والخامسة
السلفی والسادسة النووی، انتهی. و جعل غیره فی الثامنة
البلقینی و لا مانع من الجمع فقدیكون المجدد اكثر من واحد. . . و
قال فی جامع الاصول قد تكلموا فی تأویل هذا الحدیث و كل
اشار الی القائم الذی هو من مذهبه و حملوا الحدیث علیه و
الاولی. . . فان من تقع علی الواحد والجمع و لا تختص ایضاً
بالفقهاء فان انتفاع الامة یكون ایضاً باولی الامر و اصحاب
الحدیث و القراء و الوعاظ لكن المبعوث ینبغی كونه مشاراً الیه
فی كل من هذه الفنون ففی رأس الاولی من اولی الامر عمر بن
عبدالعزیز و من الفقهاء محمدالباقر علیه السلام والقاسم بن محمد و
جلد یك . ج1، ص: 181
سالم بن عبداللّه والحسن و ابن سیرین و غیرهم من طبقتهم و
من القراء ابن كثیر و من المحدثین الزهری، و فی رأس الثانیة
من اولی الامر المأمون و من الفقهاء الشافعی و اللؤلؤی من
اصحاب ابی حنیفة و اشهب من اصحاب مالك و من الامامیة
علی بن موسی الرضا علیه السلام و من القراء الحضرمی و من
المحدثین ابن معین و من الزهاد الكرخی، و فی الثالثة من
اولی الامر المقتدر و من الفقهاء ابن سریج الشافعی و الطحاوی
الحنفی و الجلال الحنبلی و من المتكلمین الاشعری و من
المحدثین النسائی (در این نقل نامی از كلینی برده نشده! ) و
فی الرابعة من اولی الامر القادر و من الفقهاء الاسفرایینی
الشافعی و الخوارزمی الحنفی و عبدالوهاب المالكی و الحسین
الحنبلی و من المتكلمین الباقلانی و ابن فورك و من المحدثین
الحاكم و من الزهاد الثوری (؟ ) و هكذا یقال فی بقیة القرون. . . »
بعد مناوی می گوید:
«و ادماء المصنف هنا و صرح فی عدة تآلیفه بانه المجدد علی
رأس المائة التاسعة. قال فی بعضها قد اقامنا اللّه فی منصب
الاجتهاد لنبین للناس ما ادّی الیه اجتهادنا تجدیداً للدین. » .
آنگاه داستانهایی از شورش و انقلابی كه علیه سیوطی در این
ادعا شده نقل می كند و كلمات گروهی را در معدوم بودن مجتهد حتی
مجتهد فتوی نقل می كند تا چه رسد به مجتهد مطلق غیرمنتسب یا
منتسب.
در جلد سوم ص 282 ذیل نقل خود حدیث، قصیده ای از سیوطی
در ادعای تجدید نقل می كند كه از آن جمله است:
الحمد للّه العظیم المنة
المانح الفضل لاهل السنة
ثم الصلوة والسلام نلتمس
علی نبی دینه لایندرس
لقد اتی فی خبر مشتهر
رواه كل عالم معتبر
بأنه فی رأس كل مائة
یبعث ربنا لهذی الامة
جلد یك . ج1، ص: 182
منّا علیها عالماً یجدّد
دین الهدی لأنه مجتهد
بعد نام مجددین را به همان ترتیب ذكر می كند تا آنجا كه می گوید:
والشرط فی ذلك ان تمضی المائة
و هو علی حیاته بین الفئة
و ان یكون فی حدیث قد روی
من اهل بیت المصطفی و قد قوی
و هذه تاسعة المئین قد
اتت و لا یخلف ما الهادی وعد
و قد رجوت اننی المجدد
فیها بفضل اللّه لیس یجحد
و اخر المئین فیما یأتی
عیسی نبی اللّه ذوالآیات
یجدد الدین لهذی الامة
و فی الصلوة بعضنا قد امّة
بعد شارح می گوید: «و فی حدیث لابی داود: المجدد منا
اهل البیت، ای لان آل محمد صلی الله علیه و آله كل تقی» . بعد این رمزها را كه
ظاهراً رمز اصل حدیث است ذكر می كند: (د) فی الملاحم، (ك)
فی الفتن و صححه (والبیهقی) فی كتاب (المعرفة) له كلهم عن
ابی هریرة. قال الزین العراقی و غیره: سنده صحیح و من ثم رمزالمؤلف
لصحته.
در (فرائد) گلپایگانی این حدیث را از (الیواقیت والجواهر) فصل 65
نقل می كند:
«ان صلحت امّتی فلها یوم و ان فسدت فلها نصف یوم» .
(یواقیت) از شخصی به نام تقی الدین منصور نقل می كند كه او بعد از نقل
عبارت بالا این جمله را اضافه كرده: یعنی قوله تعالی
«وَ إنَّ یَوْماً عِنْدَ
رَبِّكَ كَألْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ» . ولی خود (فرائد) می گوید این حدیث را
مجلسی در «غیبت» (بحار) نقل كرده:
«ان صلحت امّتی فلها یوم و ان
فسدت فلها نصف یوم و انّ یوماً عند ربّك كألف سنة ممّا تعدّون» . ولی
من ابواب مختلف (بحار) را دیدم و نبود. در (اسرارالعقاید) می گوید
مجلسی این را در باب رجعت نقل كرده ولی دو بار باب رجعت را
دیدم و نبود، فقط حدیثی نزدیك به
جلد یك . ج1، ص: 183
عبارت بالا در باب طول عمر
مردم در دوره ی بعد از مهدی هست در باب «اخبارالنبی بظهور مهدی»
و آنهم از كعب الاحبار است. عجب این است كه صاحب (اسرارالعقاید)
نه (الیواقیت) را دیده و نه (بحار) را و در عین حال اعتماد كرده به نقل
گلپایگانی و فرض كرده كه در هر دو جا هست. البته در (یواقیت) هست
ولی در (بحار) نیست.
در شماره ی مرداد و شهریور مجله ی «راهنمای كتاب» در سال 40 ص
529 ضمن معرفی آثار علامه ی معاصر آقا شیخ بزرگ طهرانی، از كتابی
به نام (هدیة الرازی الی المجدد الشیرازی) نام می برد و نامی از چاپ
كتاب نمی برد.
در (اسفار) ج 3، صفحه ی 143 می گوید:
«و للعالم عمر طبیعی كما للانسان و عمره الطبیعی علی نحو من
خمسین الف سنة كما نطق به التنزیل من قوله تعالی:
تَعْرُجُ
الْمَلئِكَةُ وَالرّوحُ إلَیْهِ فی یَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ ألْفَ سَنَةٍ. » .
ایضاً رجوع شود به حاشیه ی (اسفار) ج 1، ص 247 ضمن فصل «فی
كیفیة عدم الحركة و مایتبعها» . حاجی حاشیه ای دارد بر جمله ی متن در
سطر 7: «فزمان وجوده زمان عدمه» . بعد از چند سطر در آن حاشیه
می گوید: «فظهر سر خلقة العالم السماوی و الارضی فی ستة ایام. . . »
رجوع شود.
ایضاً رجوع شود به (منظومه) ص 314، الفریدة السابعة (من المقصد
الرابع فی الطبیعیات) فی بعض احكام النفوس الفلكیة ذیل قوله: «قیل
نفوس الفلك الدوار- نقوشها واجبة التكرار» .
ایضاً رجوع شود به شرح (حكمة الاشراق) ص 529 و تعلیقه ی (حكمة
الاشراق) ص 534.
در تفسیر (المنار) جلد 7، ص 142 بعد از ذكر آیات نهی از تفرق،
حدیثی [از] ابن ماجه و طبرانی از ابن عمر از رسول اكرم نقل می كند:
«لم یزل امر بنی اسرائیل معتدلاً حتی نشأ فیهم المولدون و ابناء سبایا الامم
التیجلد یك . ج1، ص: 184
كانت بنواسرائیل تسبیها فقالوا بالرأی فضلّوا و اضلّوا» . .
درباره ی مصلحین و مجددین از (صحیحین) نقل می كند:
«لاتزال طائفة
من امتی ظاهرین علی الحق حتی یأتی امراللّه (و فی لفظ حتی یأتیهم امراللّه و
هم ظاهرون) » . .
حدیثی از مسلم و غیره نقل می كند:
«بدأ الاسلام غریباً و سیعود
غریباً كما بدأ فطوبی للغرباء» (و فی روایة للترمذی زیادة فی
تفسیرالغرباء و هی:
الذین یصلحون ما افسد الناس بعدی من سنّتی). بعد
خود مؤلف نام ابن حزم و ابن تیمیه و ابن قیم و ابن حجر عسقلانی
صاحب كتاب (فتح الباری فی شرح احادیث البخاری) و نام محمدبن علی
شوكانی صاحب (نیل الاوطار و ارشاد الفحول فی تحقیق الحق من علم
الاصول) را به عنوان مصلحین و مجددین دین نام می برد (رجوع به
ورقه ی «اسلام در ابتدا غریب بود و بعد نیز غریب می شود» ) .
در صفحه ی 163 همین ورقه ها احادیثی در این باب از (محجة البیضاء)
نقل شد.
رجوع به مدت عمر جهان و نظرات قدیمه. رجوع شود به (تفسیر
طنطاوی) جلد 11، اول سوره ی حج.
ایضاً رجوع شود به جلد اول (آیینه ی دانشوران) از صفحه ی 200 تا
208.
رجوع شود به فصل 82 (انجیل برنابا) (صفحه ی 183) اینكه «یوبیل»
هر صد سال می آید. باید راجع به ریشه ی مطلب تحقیق شود.
[1] . و در ج 2، ص 91 درباره ی مهدی موعود می فرماید:
«فیریكم كیف عدل السّیرة و یحیی
میّت الكتاب والسّنّة» . ایضاً صفحه ی 36:
«انّه لیس علی الامام الاّ. . . والاحیاء للسّنّة» . ایضاً
ص 74:
«و احیاؤه الاجتماع علیه» . ایضاً (محجة البیضاء) ج 1، ص 15 نقل از طبرانی در
(اوسط) به نقل (ترغیب) و از صدوق در (فقیه) ص 591: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله:
«رحم اللّه خلفائی» فَقیلَ: من خلفائك یا رسول اللّه؟ قال:
«الّذین یحیون سنّتی و یعلّمونها
عباداللّه» . [2] . ایضاً در جلد اول (محجة البیضاء) ص 94 حدیثی به تبع (احیاء العلوم) نقل می كند از رسول
اكرم:
«بدأ الاسلام غریباً و سیعود غریباً فطوبی للغرباء. فقیل: و من الغرباء یا رسول اللّه؟
قال:
الّذین یصلحون ما افسده النّاس من سنّتی والّذین یحیون ما اماتوه من سنّتی» و فی خبر
آخر:
«هم المتمسّكون بما انتم علیه الیوم» و فی حدیث آخر:
«الغرباء ناس صالحون بین ناس
كثیر من یبغضهم اكثر ممّن یحبّهم» و قیل (سفیان ثوری) :
اذا رأیت العالم كثیرالأصدقاء فاعلم
أنه مخلّط لأنه ان نطق بالحق ابغضوه» . در پاورقی
محجة البیضاءاین حدیث را از ابن ماجه
تحت رقم 3987 و غیره نقل می كند، مراجعه شود.
[3] . رجوع شود به ورقه های جداگانه تحت همین عنوان «احیاء فكر دینی» ، ورقه ی 3 و 4.
[4] . در (فیض القدیر) شرح (جامع الصغیر) می گوید بیهقی هم در كتاب (المعرفة)
(معرفة الحدیث) نقل كرده.
[5] . در خاتمه (مستدرك) نیز این لقب را به بعضی می دهد.
[6] . مثل شعرانی در (الیواقیت والجواهر) فصل 65.