اما معنی آزادی؛ رجوع شود و مقایسه شود با گفته ی هوبز در (آزادی فرد و
قدرت دولت) . آزادی یعنی رهایی از قیدها و سدها و مانعها
[1]. یكی از
احتیاجات موجودات زنده آزادی است. موجود زنده چون در حال رشد و
تكامل است و چون می خواهد از قوّه به فعل رسد و خلاّق و فعال باشد و
تجلی كند، نیازمند به شرایط مساعد و میدان باز است. موجود زنده از طرفی
نیازمند است به عوامل پرورش یعنی عواملی كه در رشد آن مؤثرند از قبیل
آب و خاك و نور و حرارت و هوا در نبات، و به مواد خوراكی نباتی در
حیوان، و از طرف دیگر نیازمند است به امنیت، یعنی اینكه عوامل مخالفی
كه حیات یا مواهب و یا شرایط موجود حیات او را تهدید می كند نباشد و از
طرف دیگر نیازمند است به آزادی، یعنی اینكه عوامل مخالفی جلو رشد و
توسعه و تكامل او را
جلد یك . ج1، ص: 95
نگیرد
[2]. در ورقه ی «معنی آزادی» مثال بوته ی گل را ذكر
كردیم كه چگونه نبودن آزادی و میدان برای تجلی و ظهور استعداد یك گل،
او را پژمرده و افسرده می كند. آزادی شرط اصلی تجلی ذی حیات از بطون به
ظهور و از خفا به شهود و از قوّه به فعل است.
انسان، هم احتیاج دارد به عوامل مثبت رشد كه عبارت است از تعلیم و
تربیت صحیح و شكوفان كننده و هم به امنیت جانی، مالی، حیثیتی، فكری
و غیره و هم به آزادی فكری، اقتصادی، سیاسی، قضایی و غیره. نقطه ی مقابل
آزادی، اسارت و مقید بودن و محبوس بودن است.
مانع برای انسان به دو صورت انجام می گیرد. یكی به این نحو كه به
وسیله ی حبس و زندان و یا وسایل دیگر مانع آزادی فكری، اجتماعی او
بشوند؛ یعنی صاحب قدرت برای اینكه میدان برای خودش خالی باشد،
رقیب را از میدان خارج می كند. مثلاً دو نفر هر دو صاحب زمین اند ولی یكی
برای اینكه زمین بیشتری داشته باشد، دیگری را به زور و یا حیله از تصرف
در آن زمین مانع می شود
[3]. دوم اینكه صاحب قدرت با زور یا حیله، نیروی
فرد یا افراد دیگر را به نفع خود استخدام كند؛ نه تنها مانع فعالیت آزاد او به
نفع خودش می شود بلكه نیروی او را هم به نفع خود استخدام و استثمار
می كند. درصورت اول سلب آزادی به صورت زندانی كردن صورت می گیرد
و در صورت دوم به صورت اسارت و بردگی، و در هر دو صورت وسیله ی
سلب آزادی گاهی زور است و گاهی حیله. همچنانكه بعد خواهیم گفت
وسیله ی كسب آزادی نیز گاهی زور است و گاهی فكر و نقشه، و شاید بشود
گفت وسیله ی تحصیل آزادی همواره قدرت است توأم با فكر و نقشه.
آزادی بر دو قسم است: آزادی معنوی و آزادی اجتماعی. تكامل
جلد یك . ج1، ص: 96
انسان به
دو فضای باز و بلامانع نیازمند است
[4]: فضای اجتماع و بیرون، دیگر فضای
روح و درون. در فضای اجتماعی انسان نیازمند به زندگی اجتماعی است و
نیازمند به فضای اجتماع است؛ فضای اجتماعی باید برای رشد و تكامل و
پرورش مساعد باشد، مانع برای رشد و تكامل افراد و استفاده ی آنها از حقوق
طبیعی و اجتماعی شان ایجاد نكند. به عبارت دیگر بشر طبعاً در اجتماع یك
سلسله حقوق دارد كه رشد و تكاملش بسته به استیفای آن حقوق و تكالیف
وابسته به آنهاست. افراد باید حقوق یكدیگر و آزادی یكدیگر را برای
استیفاء و استفاده از حقوق خود محترم بشمارند، ولی تاریخ همواره نشان
داده است كه آزادی افراد به وسیله ی افراد دیگر تهدید شده است، همان طوری
كه امنیت افراد نیز به وسیله ی افراد دیگر تهدید می شود و همان طور كه تعلیم و
تربیت صحیح افراد نیز به وسیله ی افراد دیگر تهدید می شود و افرادی به جای
تعلیم و تربیت صحیح، تعلیم و تربیت را به صورت ناصحیح و نامطلوبی
درمی آورند. استعبادها، استثمارها، اسارتهای افراد و اقوام به دست افراد و
اقوام دیگر، چیزی جز سلب آزادی آنها نیست.
قرآن كریم با منطق بسیار رسایی لزوم آزادی اجتماعی را تأیید كرده
است، مثل اینكه می فرماید:
«قُلْ یا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا. . . وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنا
بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دونِ اللّهِ» ، «اِتَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْباباً مِنْ دونِ اللّهِ» ،
«یَعْبُدونَنی لا یُشْرِكونَ بی شَیْئاً» . از زبان موسی نقل می كند:
وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ
تَمُنُّها عَلَیَّ اَنْ عَبَّدْتَ بَنی اِسْرائیلَ. از زبان فرعون نقل می كند:
وَ قَوْمُهُما لَنا
عابِدونَ. .
علی علیه السلام در خطبه ی قاصعه درباره ی قوم موسی می فرماید:
اتّخذتهم
الفراعنة عبیداً، درباره ی اعراب جاهلیت می فرماید:
كانت الاكاسرة والقیاصرة
ارباباً لهم یجتازونهم عن ریف الافاق و بحرالعراق الی منابت الشیح(ظاهراً
مقصود كرانه های خلیج فارس است) .
جلد یك . ج1، ص: 97
به هرحال آزادی اجتماعی از نظر اسلام فوق العاده مقدس و محترم است.
علی می فرماید:
ولاتكن عبد غیرك و قد جعلك اللّه حراً. نظام اجتماعی و
سیاسی اسلام براساس احترام به آزادیهای اجتماعی است. حكومت خلفای
راشدین یك حكومت دموكرات بوده و از هرگونه استبداد و سلب آزادی و
امنیت احتراز داشته است. به طوركلی دموكراسی برای تأمین آزادی است.
خلافت علی علیه السلام بهترین شاهد این مطلب است. علی علیه السلام اولاً نه تنها
دهانها را نمی دوخت و حق انتقاد را به بهانه ی سلب امنیت و به بهانه ی
اخلالگری سلب نمی كرد، بلكه دعوت به انتقاد می كرد
[5]. علی به بهانه ی عدم
بیعت آنان كه بیعت نكردند و یا به بهانه ی تمرّد و خروج خوارج از اطاعت او و
یا به بهانه ی اینكه خوارج به شخص او توهین می كردند و او را خارج از دین
معرفی می كردند، حتی حقوق و سهم بیت المال آنها را قطع نكرد تا چه رسد
كه امنیت جانی یا مالی آنها را سلب كند. علی فقط در مورد دست اندازی آنها
به حقوق مالی یا جانی یا امنیتی مسلمین در برابر آنها می ایستاد و با آنها به
جنگ می پرداخت و در جنگ ابتدا به نصیحت، موعظه، مذاكره می پرداخت
و هرگز شروع به جنگ نمی كرد و سخت از آن پرهیز داشت.
از نظر اسلام، خود جهاد برای رفع فتنه است.
از نظر اسلام، انتقاد و امر به معروف و نهی از منكر خود یك وظیفه
است، یعنی تنها جایز نمی داند بلكه واجب می شمارد.
جلد یك . ج1، ص: 98
. . .
[6]مانند یك سلسله غلها و زنجیرها دست و بال فكر و اراده ی بشری را
می بندد. قرآن كریم می فرماید:
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالْاَغْلالَ الَّتی كانَتْ
عَلَیْهِمْ. و مخصوصاً فكر بشر، اندیشه ی بشر، اسیر خرافات و اوهام می شود.
عرب جاهلیت آزادی اجتماعی داشت (به استثنای غلامان و بردگان) ولی
آزادی معنوی نداشت.
ولی انسانیت انسان تنها وابسته به فكر و اندیشه نیست. اراده ی انسانی،
خواست انسانی نیز ماوراء خواست حیوانی است. اراده ی انسانی نیز باید رشد
كند و آزاد باشد. تنها آزادی فكری برای آزادی اراده ی انسانی كافی نیست. اراده ی
انسانی را مطامع و شهوات حیوانی اسیر می كند. حكومت حرص، آز،
خشم، جاه طلبی، شهوت، اراده و خواست انسانی را اسیر می كند و انسان را
از نظر اراده اسیر می كند
[7]
پس آزادی معنوی یعنی آزادی فكر از خرافات و اوهام و آزادی اراده از
وابستگیهای حیوانی؛ همچنان كه آزادی اجتماعی یعنی آزادی تفكر و
تبادل نظر و آزادی اراده ی افراد در حدود قانون و مصالح فردی و اجتماعی.
پس تنها آزادی فكر و اراده در اجتماع و حوزه ی بیرون از وجود انسان كه
آزادی اجتماعی نامیده می شود و دموكراسی تأمین كننده ی آن است كافی
نیست، آزادی فكر و اراده در درون و حوزه ی باطن نیز لازم و تأمین كننده ی آن
تعلیم و تربیت است ولی تعلیم و تربیتی كه از ایمان سرچشمه بگیرد. یكی
از موارد اختلاف نظر ما با ناشران اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در اینجاست كه
آنها فرض می كنند با تربیت مجزا از دین می توان بشر را از ناحیه ی درون طوری
تربیت كرد كه به آزادی دیگران احترام بگزارد ولی ما می گوییم چنین چیزی
ممكن نیست، عملاً نیز تجربیات تاریخی نشان داده است كه ممكن نیست.
جلد یك . ج1، ص: 99
پس آزادی معنوی
[8]یعنی آزادی فكر از خرافات و اوهام و آزادی اراده ی انسانی از تعلقات و وابستگیهای حیوانی. فكر آزاد منطقی فكر می كند و
اراده ی آزاد تعالی دارد، از حدود خواسته های شهوانی و حیوانی بالاتر را
می خواهد. اما آن بالاتر چیست كه واقعاً اراده ی انسانی معطوف به آنجا بشود؟
به عقیده ی ما جز
«یا أیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلی رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیهِ» نخواهد
بود.
پیامبران موفقیت بزرگ اجتماعی شان در ناحیه ی آزادی معنوی بود. در
ناحیه ی آزادی اجتماعی نیز موفقیتشان صد درجه از دیگران بیشتر بود، به این
علت كه آزادی اجتماعی را توأم با آزادی معنوی دادند.
آنچه در زمینه ی تزكیه ی نفس، تقوا، نفس امّاره، اغوای شیطان، وساوس
شیطان، یَعِدُهُمْ وَ یُمَنّیهِمْ گفته شده است برای همین است كه نام آن را
حریت ضمیر و یا آزادی معنوی می گذاریم، و علت اینكه حریت ضمیر و
آزادی معنوی امّ الفضائل است این است كه ریشه ی همه ی رذائل اجتماعی از
قبیل دروغ، تهمت، غیبت، ظلم، و نفس پرستی و هواپرستی اسارت معنوی
است. قرآن می فرماید:
وَ مَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ. .
اما قسمت سوم یعنی وابستگی آزادی اجتماعی به آزادی معنوی؛ باید
ببینیم سرچشمه ی سلب آزادیهای اجتماعی چیست؛ چرا افراد و یا حكومتها
آزادیهای افراد دیگر را سلب می كنند؟ چند چیز ممكن است به عنوان علت
ذكر شود
[9]:
1. جهالت. ممكن است گفته شود علت سلب آزادیها جهالت و نادانی
است، همچنان كه علت بسیاری از اقدامات دیگر بشر كه به زیانش بوده
جهالت بوده است و با طلوع و ظهور علم از میان رفته است. مثلاً بشر در
مورد بیماریها چون علت را نمی شناخت چیزهایی
جلد یك . ج1، ص: 100
را علت می پنداشت از
قبیل جن زدگی، تأثیر ارواح خبیثه. لهذا به طلسم، قربانی و غیره متوسل
می شد، اما پس از ظهور علم خودبه خود آن راه و رویه ها منسوخ شد. ولی
در باب سلب آزادیها قطعاً چنین نیست، زیرا بشر چه چیز را نمی دانسته
است؟ آیا نمی دانسته است بد است یا نمی دانسته است به زیان اجتماع است
و یا نمی دانسته است مآلاً به زیان خودش است؟ .
[شق ] اول تأثیر زیادی در عمل ندارد، همچنین دوم، زیرا بشر در درجه ی
اول شخص خود را در نظر می گیرد و امكان ندارد طوری تربیت شود كه به
سود اجتماع صددرصد از سود خود بگذرد و واقعاً خودكشی كند. بشر
ممكن است تعالی پیدا كند به طوری كه سود خود را در سود اجتماع ببیند،
اما اگر سود اجتماع را در نیستی و فنای خود بداند هرگز خود را فدا نمی كند
زیرا این گونه فداكاری خلاف طبیعت و فطرت اوست. و اما شق سوم؛ این
البته صحیح است ولی در مقیاس كوچكی، مثل اینكه یك باند سارق و
مسلّح احیاناً چنین هستند و یا یك ملت چنین است ولی چیزی نیست كه
درباره ی همه صادق باشد، قطعاً درباره ی اقویا صادق نیست. آن كه به قدرت و
زور و همبستگی اش با منابع زور و قدرت مطمئن است هرگز سود خود را
در مساوات و آزادی تشخیص نمی دهد. پس علم برای تأمین آزادی كافی
نیست.
ممكن است گفته شود علت سلب آزادیها عدم توجه افراد به حقوق
خودشان است و به عبارت دیگر علت سلب آزادیها جهالت است ولی نه
جهالت ظالم بلكه جهالت مظلوم، و با پیشرفت علم و توجه مظلوم و دفاع
مظلوم از خود، ریشه ی ظلمها و سلب آزادیها از میان می رود خصوصاً پس از
آنكه مظلوم متوجه شد كه حفظ آزادی و حقوقش
[10]موقوف به این است كه
قدرت به وجود آورد و ایجاد قدرت موقوف به این است كه سرنوشت
خودش را خودش به دست بگیرد و از طرف دیگر دردست گرفتن سرنوشت
و ایجاد قدرت موقوف به این
جلد یك . ج1، ص: 101
است كه قدرتهای كوچك با هم یكی بشوند و
متحد گردند و اتحادیه به وجود آورند و سازمان و تشكیلات به وجود
آورند. قهراً پس از بالارفتن سطح شعور طبقه ی مظلوم و مسلوب الحقوق،
همه ی اینها به وجود می آید و آزادی به دست می آید.
جواب این است كه بدون شك یكی از شرایط تأمین حقوق و آزادیها این
است كه صاحب حق، شعور به حق خود و غیرت دفاع از حق خود را پیدا
كند و اسلام به طور عجیبی مردم را به قیام برای احقاق حق خود امر كرده
است، ولی آیا برای تأمین آزادی تنها این جهت كافی است؟ و یا این جهت
دور و تسلسل ایجاد می كند زیرا اولاً به فرض اینكه همین طبقه قدرت را به
دست گرفت، شروع می كند به تجاوز به حقوق (همیشه كه تعادل كامل میان
قوا برقرار نیست) و ثانیاً به موازات بالارفتن سطح شعور طبقات محكوم از
كارگر و كشاورز، سطح فكر طبقات حاكمه بالاتر رفته است. علم هرچند
شعور طبقه ی محكوم را بالا برده ولی دست طبقه ی حاكم را هم قویتر كرده
است. امروز قویترین، متشكّلترین و آگاه ترین جمعیتها احزاب ملی نیست
بلكه سازمانهای وابسته به طبقات حاكمه است، مثلاً سیا و اینتلیجنت
سرویس است و این قاعده در احزاب كمونیست هم صادق است. تفاوتی كه
عصر ما با اعصار پیشین به واسطه ی ترقی سطح شعور طبقات محكوم كرده
است این است كه طبقات حاكمه مظالم خود را در پشت پرده ی تظاهر به
خدمت انجام می دهند. امروز می بینیم كه استعمار نو جانشین استعمار كهنه
شده است. استعمار نو همان استعمار كهنه است به علاوه ی سرپوش طلایی
استقلال ملتها و حمایت جهان آزاد. عصر ما عصر نفاق شده است. وسایل
عظیم تبلیغاتی برای واژگون جلوه دادن حقایق به كار می رود و آنها را در
انحصار خود دارد از رادیو، تلویزیون، مطبوعات درجه ی اول، فیلمهای
سینمایی و غیره كه همه یا در راه واژگون جلوه دادن حقایق و یا در راه تخدیر
و مسموم كردن افكار عامه ی مردم فعالیت می كنند.
2. آزادی معنوی. ممكن است كسی بگوید آزادی معنوی یعنی
جلد یك . ج1، ص: 102
چه؟
آزادی رهایی است و رهایی مستلزم دو چیز است كه چیزی خود را از چنگال
چیز دیگر كه مانع فعالیت اوست رها سازد. پس آزادی منحصر است به
آزادی اجتماعی.
انسان مظهر
یك تضاد
درونی است:
جواب این است كه مهمترین نوع آزادی، آزادی معنوی است
[11]و آزادی
معنوی درونی است و آزادی از خود است و این به معنی این است كه انسان
یك شخصیت مركّبی دارد؛ نیمی از وجود انسان حیوانیت است كه تمایل به
شهوت و خشم و منفعت طلبی فردی دارد و جز در پی منفعت فردی خود
نیست ولی نیم دیگر شرافت است، انسانیت است، وجدان است، محبت
است، احسان است، فداكاری است. و این دو جنبه همواره با یكدیگر در
تنازع و كشمكش می باشند و هر كدام می خواهد قدرت را قبضه كند. انسان
مظهر یك تضاد درونی است. به قول شاعر:
آدمیزاده
[12]طرفه معجونی است
كز فرشته سرشته وز حیوان
گر كند میل این، شود پس از این
ور رود سوی آن، شود به از آن
مولوی این تركّب شخصیت انسانی را در مثل بسیار عالی خود آورده كه:
همچو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حر
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی طفلش دوان
یك دم ار مجنون ز خود غافل شدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
. . . گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد بس همره نالایقیم
جلد یك . ج1، ص: 103
. . . جان ز هجر عرش اندر فاقه ای
تن ز عشق خاربن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها
میل جان اندر ترقی و شرف
میل تن در كسب اسباب و علف
[13]
مسلماً وجود انسان معركه ی این تضاد و جنگ و گریز هست. تعلیمات
انبیا برای این است كه احساسات انسانی را از اسارت تمایلات حیوانی آزاد
كنند و آنها را بر اینها حكومت دهند.
ابن ابی الحدید در ذیل خطبه ی
«انّ اللّه تعالی جعل الذّكر جلاء للقلوب»
(جلد 3 چاپ بیروت، صفحه ی 104) می گوید: «قال له صلی اللّه علیه و اله
بعض اصحاب الصفّة: قد عزفت نفسی یا رسول اللّه عن الدّنیا فاستوی عندی
ذهبها و حجرها. قال صلی الله علیه و آله:
صرت حرّاً. » .
علی علیه السلام می فرماید:
الطّمع رقٌّ مؤبّد [14]. ایضاً:
الدّنیادار ممرٍّ لادار مقرٍّ
والنّاس فیها رجلان: رجلٌ باع فیها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه
فاعتقها [15].
(وسائل) ، جلد 3، صفحه ی 7، حدیث 7: عن ابی عبداللّه علیه السلام قال:
خمس
خصال من لم یكن فیه شی ء منها لم یكن فیه كثیر مستمتع، اولها الوفاء،
والثانیة التدبیر، والثالثة الحیاء، والرابعة حسن الخلق، والخامسة و هی تجمع
هذه الخصال الحریّة. .
(گلستان) ، باب اول، حكایت 36:
«دو برادر یكی خدمت سلطان (دیوان) كردی و دیگر زور بازو
خوردی. باری توانگر گفت درویش را كه چرا خدمت نكنی تا
از
جلد یك . ج1، ص: 104
مشقت كاركردن برهی
[16]؟ ! گفت: تو چرا كار نكنی تا از مذلّت
خدمت رهایی یابی كه خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و
نشستن به كه كمر زرین به خدمت بستن.
به دست آهن تفته كردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر»
[17]
در دیوان منسوب به مولی است:
كدّكدّ العبد ان احببت ان تصبح حرّا
واقطع الآمال من مال بنی آدم طرّا
لاتقل ذا مكسب یزری فقصدالناس ازری
انت ما استغنیت عن غیرك
اعلی الناس قدرا
بعضی از ادبا نُه كلمه از كلمات مولی را انتخاب كرده اند و برای آنها نظیر
تشخیص نداده اند؛ سه جمله اش این است:
«احتج الی من شئت تكن اسیره
و استغن عمّن شئت تكن نظیره و احسن الی من شئت تكن امیره» . .
پس مطلب را برای اثبات شخصیت مركب انسان از همین جا شروع
می كنیم كه یك امر آزمایشی عمومی است راجع به اینكه این چه حس و چه
حالتی است در بشر كه فقر و تنگدستی و گرسنگی را بر خدمت و
كوچكی كردن و سیرشدن و آسایش داشتن ترجیح می دهد. در اینجا انسان
آزادی از منت را بر هزاران نعمت مادی و حیوانی كه شكم را سیر و تن را
پوشیده و وسایل مادی زندگی را مهیا می كند، ترجیح می دهد. اسارت منت
درواقع نوعی اسارت معنوی است برای بشری نسبت به بشر دیگر، در عین
اینكه هیچ گونه محدودیت مادی و بردگی ظاهری وجود ندارد.
ولی اسارت، تنها اسارت افراد دیگر نیست چه به شكل مادی و
جلد یك . ج1، ص: 105
چه به شكل معنوی؛ انسان از قید مال پرستی نیز باید خود را آزاد كند
(الطّمع
رقّ مؤبّد.
عزّ من قنع و ذلّ من طمع). یك فلسفه ی تحقیر پول این است كه
انسان را اسیر می كند. یك فلسفه ی زهد آزادی خواهی از این فلز لعنتی است.
مولوی می گوید:
بند بگسل، باش آزادای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
هر كه را باشد طمع الكن شود
با طمع كی چشم دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاه و زر
همچنان باشد كه موی اندر بصر
ولی اگر خوب دقت شود همه ی این بردگیها درواقع بردگی نفس است،
بردگی هوای نفس است
[18](اَفَرَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ). ایضاً قرآن كریم
می فرماید:
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الْاَغْلالَ الَّتی كانَتْ عَلَیْهِمْ. .
اینكه انسان می تواند درباره ی خود قضاوت و حكومت كند و احیاناً خود
را محكوم كند، اینكه انسان می تواند خود را موعظه كند
(من لم یجعل اللّه له
واعظاً من نفسه لم ینفعه موعظة غیره)، اینكه انسان می تواند خود را ملامت
كند:
(بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)، اینكه انسان می تواند خود را مجازات و تنبیه كند به
وسیله ی توبه و غیره كه شش اصل علی علیه السلام برایش ذكر كرد: پشیمانی از
گذشته، تصمیم به عدم عود در آینده، ادای حقوق مردم، جبران فرایض الهی،
پنجم
«ان تعمد الی اللّحم الذی نبت علی السّحت فتذیبه بالاحزان حتّی
تلصق الجلد بالعظم و ینشأ بینهما لحم جدید، والسادس ان تذیق الجسم الم
الطّاعة كما اذقته حلاوة المعصیة» ((نهج البلاغه) ، حكمت 417) ، اینها همه
دلیل بر تركب شخصیت انسان و نشانه ای از آزادی معنوی است.
قرآن كریم تركب شخصیت انسان را با تعبیر
«فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ
مِنْ روحی فَقَعوا لَهُ ساجِدینَ» بیان كرده است كه در قرآن مكرر آمده است.
و چقدر خسران عظیمی برای بشر است كه توجه به این مسائل یعنی
آزادی معنوی از بین رفته است. بالاتر اینكه فلسفه ی این حكمت
جلد یك . ج1، ص: 106
عالی یعنی تركب شخصیت انسانی بكلی فراموش شده است و بجای آن،
جمله هایی از قبیل: زندگی تنازع بقاست، زندگی فقط جنگ است، حق تنها
گرفتنی است نه دادنی (چه تعلیم خطرناكی كه ضمناً توصیه به ندادن حق
است) آمده است كه زندگی بشر را، انسانیت را، عواطف انسانی را تباه كرده
است.
مولوی در داستان معروف حضرت امیر و كافری كه آب دهان به روی
علی انداخت، می گوید:
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر قول من باشد گوا
رخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
جز به یاد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سر خیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را من بسته ام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است
[1] . البته این نكته را باید درنظر داشت كه مطلقِ نبودن مانع (عدم المانع) را آزادی
نمی گویند. آزادی عبارت است از رها كردن یا رها شدن از قیدها و بندها و مانعها و بلكه
عصیان در مقابل قید و بندها و مبارزه با آنها. بعلاوه درباره ی هر مانعی اطلاق نمی شود
هرچند آن مانع یك جریان طبیعی باشد، بلكه درباره ی موانعی گفته می شود كه از نوع قید
و بند است و نیروی انسان را در قید و بند می كند. البته فرق نمی كند كه قید و بند فعلیت
یافته و سپس گسسته باشد و شأنیت دربند كشیدن داشته باشد ولی شخص خود را
گرفتار آن نكرده باشد. به عبارت دیگر آزادی، رهایی از موانع فاعل است نه از موانع
فعل. رجوع شود به ورقه های «معنی آزادی» .
[2] . همان طور كه در ورقه های «معنی آزادی» گفتیم آزادی مربوط به موانع فعل نیست،
مربوط است به موانع فاعل، یعنی چیزهایی مانع ابراز فعالیت فاعل می شود.
[3] . این مثال صحیح نیست. در این گونه موارد ظلم هست ولی سلب آزادی نیست.
[4] . رجوع شود به اواخر (راه طی شده) راجع به اینكه انسان دارای دو حیات و دو شخصیت
است: فیزیولوژیكی، پسیكولوژیكی.
[5] . در خطبه ی 214 می فرماید:
«فلا تكلّمونی بما تكلّم به الجبابرة ولا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ
به عند اهل البادرة و لا تخالطونی بالمصانعة و لا تظنّوا بی استثقالاً فی حقٍّ قیل لی ولاالتماس اعظام
لنفسی، فانّه من استثقل الحقّ ان یقال له اوالعدل ان یعرض علیه كان العمل بهما اثقل علیه،
فلاتكفّوا عن مقالة بحقٍّ اومشورة بعدل» . .
در نامه ای كه تحت عنوان
«و من كتاب له علیه السلام الی اهل الكوفة عند مسیره من المدینة
الی البصرة» در (نهج البلاغه) ذكر شده است (نامه ی 57) چنین می فرماید:
امّا بعد فانّی خرجت
من حیّی هذا امّا ظالماً و امّا مظلوماً و امّا باغیاً و امّا مبغیّاً علیه، و انا اذكّر اللّه من بلغه
كتابی هذا
لمّا نفر الیّ، فان كنت محسناً اعاننی و ان كنت مسیئاً استعتبنی (استعتبنی ای طلب منّی ان ارضیه
بالخروج عن اسائتی) . [6] . [مطالب قبل از این موجود نیست. ]
[7] . به عبارت دیگر در ناحیه ی آزادی معنوی، تنها آزادی از حكومت خرافات كافی نیست؛
آزادی از حكومت سودجویی و منفعت طلبی نیز ضروری است، همچنان كه
آزادی از
حكومت جور و استبداد نیز شرط است.
[8] . سعدی آزادی معنوی را این طور تعبیر كرده است:
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
[9] . رجوع شود به ورقه های «عوامل آزادی» .
[10] . رجوع شود به ورقه های «عوامل آزادی» .
[11] . و به قول سعدی: اینكه درنده خویی از طبیعت انسانی بمیرد.
[12] . رجوع شود به ورقه های «روح» و ورقه های «انسان» .
[13] . این بیت در (مثنوی) میرخانی در اینجا نیست.
[14] . (نهج البلاغه) ، حكمت 180.
[15] . (نهج البلاغه) ، حكمت 133. ایضاً خطبه ی 107:
. . . اماتت الدّنیا قلبه و ولّهت علیها نفسه،
فهو عبد لها و لمن فی یده شئ منها. [16] . از دو برادر یكی مشقت كار را می بیند كه بر بدن فشار می آورد و یكی دیگر مذلّت
خدمت را كه بر روح فشار می آورد، با این تفاوت كه آن كه رنج ذلت خدمت را احساس
می كند، رنج مشقت كار را هم احساس می كند و اما عكس آن این طور نیست.
[17] . رجوع شود به (الكنی و الالقاب) ، ضمن احوال العرجی: مردی كه كنّاسی را بر كاسه لیسی
ترجیح داد.
[18] . یعنی بشر در این موقع می فهمد كه واقعاً پول این قدرت را ندارد كه انسان را بنده ی خود
كند. پول جماد است. شأن پول خدمت است. این خود انسان است كه خود را بنده كرده
است.