بشر و مخصوصاً بشرامروز و بالاخص بشر اروپایی برای آزادی ارزش و
احترام فوق العاده ای قائل است و جایگاه مقدسی به او داده است و حتی آن
را لایق پرستش می داند و هركس كه می خواهد برای خود ارزشی قائل شود
خود را حامی و طرفدار آزادی می داند. آیا چنین است؟ .
جواب: از یك دیدگاه نه و از دیدگاه دیگر بلی. اگر ارزش واقعی آزادی را
درنظر بگیریم، نسبت به سایر عوامل سعادت، آزادی ارزش درجه اول را
ندارد، زیرا آزادی عامل منفی سعادت است و ارزش عوامل مثبت از قبیل
فرهنگ و تعلیم و تربیت و حتی ثروت و سایر عوامل مادی و معنوی كه
تأثیر اثباتی دارند [بیشتر است؛ ] همچنانكه برای یك گل وجود خاك و آب
و هوا و نور و حرارت و باغبان و غیره بالاتر است از ارزش نبود سد و مانع
برای پیشرفت و ریشه دوانیدن و ترقی و تجلی كردن. هر دو ضرورت دارد
ولی یكی ضرورت اثباتی و دیگری ضرورت نفیی. اما از دیدگاه دیگر آزادی
ارزش درجه اول را دارد، و آن دیدگاه كمیابی است. چنانكه می دانیم كمیابی
یك چیز خود عامل بالارفتن ارزش است. بشر این موهبت را همیشه كمتر از
هر موهبت دیگر دارا بوده است. بشر همیشه در برابر خود موانعی و
سدهایی از افراد نوع خود برای تجلی و ترقی فكر و عمل خود می دیده
است. زیانها و مانعهایی كه بشر از ناحیه ی همنوعان خود دیده است بیش از
زیانها و آزارهایی است كه از ناحیه ی طوفانها و زلزله ها و وباها و غیره داشته
است. معنی اینكه انسان فساد در ارض می كند همین است كه دیگران از
ناحیه او مصونیت جانی و مالی ندارند و لهذا فرشتگان از آغاز امر نالیدند كه
«أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ» . فرشتگان متوجه آزار افراد این
نوع به همنوعان خود شدند.
بحثی پیش می آید و آن اینكه چاره ی این درد چیست؟ [آیا] از اول
جلد یك . ج1، ص: 64
چاره پذیر نبود كه خلقت، افراد آدمی را طوری بیافریند كه لااقل به اندازه ی
افراد یك نوع از حیوان از خود مصونیت داشته باشند؟ جواب این است كه
نه، لازمه ی انسانیت انسان و مختار و آزاد بودن این است كه امكان انحراف و
ظلم از او گرفته نشود. آیا علم می تواند چاره كند؟ باز هم خیر، زیرا بشر علم
را به منزله ی یك ابزار برای مقاصد خود استخدام می كند و اگر انسان در پی آزار
و سلب امنیت و آزادی دیگران باشد علم نه تنها او را منصرف نمی كند و
نمی تواند بكند بلكه ابزاری در دست او می شود. در عصر خودمان می بینیم
علم آنچنان اوج گرفته كه بشر را به كره ی ماه برده است ولی همین بشر این
پیشرفت علمی را وسیله ی تسلط بیشتر بر سایر افراد بشر قرار داده است. از نظر
انسانیت و با مقیاسهای انسانی آیا بهتر است كه ملتی به كره ی ماه برود یا بهتر
است همان ملت از ویتنام و فلسطین خارج شود؟ مسلماً از نظر بشریت شقّ
دوم صحیح است. ولی آنها به كره ی ماه می روند كه بهتر بتوانند در ویتنامها و
فلسطینها بمانند و كوس «لِمَنِ الْمُلْكی » بزنند. تجارب قرون اخیر نشان داد كه
از علم در این راه كاری ساخته نیست.
راه دیگر: آیا بالا رفتن سطح شعور عمومی و ادراك طبقه ی آزادی از دست
داده و پی بردن آنها به ارزش آزادی عامل تضمین هست یا نیست؟ جواب این
است كه مسلماً شرط حصول آزادی هست اما شرط لازم نه شرط كافی. در
عصر ما قطعاً سطح شعور عمومی در این جهت بالا رفته است، افراد درك
كرده اند كه آزادی عزیز است، ارزش دارد، لهذا در راه آن فداكاری می كنند،
تحصیل قدرت می كنند، اتحادیه و تحزّب و تشكل و برنامه و ایدئولوژی
به وجود می آورند. ولی به همان نسبت، طبقه ی آزادی سلب كن سطح فكرش
بالا رفته و فاصله همان فاصله بلكه بیشتر است. این طبقه اسلحه، قدرت
تشكیلاتی، تبلیغاتی، تشكل و برنامه را به درجاتی نیرومندتر واجد است،
لهذا قویترین احزاب ملی جهان به پای دستگاههای به اصطلاح اطلاعاتی
جهان از
جلد یك . ج1، ص: 65
قبیل سیا و غیره نمی رسد. مثَل بوذرجمهر و ضرب المثل «سحرخیز
باش تا كامروا باشی» به یاد می آید. طبقات حاكمه قبل از توده های مردم به
ارزش تشكل، برنامه و غیره پی بردند. بالاتر اینكه از وسیله ای استفاده كردند
كه توده ی مردم را تخدیر می كنند و آن نفاق و دو رویی، و جوفروشی و
گندم نمایی و كاسه زیر نیم كاسه داشتن و سرپوش طلایی كشیدن و ظاهرش
چون گور كافر پرحلل بودن [است. ] بشر دیروز مانند مسلم بن عقبه می آمد
از مردم مدینه رسماً به عنوان بردگی یزید بیعت می گرفت ولی به نام آزادی
این كار را نمی كرد. ولی امروز عمل مقدسی نمانده است كه سرپوش مقاصد
پلید واقع نشده باشد
[1]از مؤسسات فرهنگی، مؤسسات بهداشت،
مؤسسات تعاونی و امداد، مؤسسات به نام مذهبی و تبشیر، اعلامیه حقوق
بشر و غیره. هر جا كه حمایتی از حقی هست برای طمعی است سرشار.
امریكائیان به حمایت مردم ویتنام با استعمار فرانسه مبارزه می كنند و بعد
چنگال خودشان را سخت تر فرو می كنند و به قول سعدی: «شنیدم
گوسفندی را بزرگی- رهانید از دهان و چنگ گرگی. . . » . عجیب این است كه
هر نهضت به ظاهر انسانی كه در قرون جدیده شده ریشه ی مادی و مطامع دارد
از قبیل نهضت ضدبردگی امریكا
[2](رجوع شود به نگاهی به تاریخ جهان و
تاریخ آلبرماله) . نمونه اش را در تشكیل مجالس خیریه ی امروز می بینیم كه
برای جمع آوری كمك برای زلزله زدگان، یتیمان، كارناوال تشكیل می دهند،
مجلس رقص تشكیل می دهند و بلیط می فروشند.
هوبز در امتیاز انسان از سایر حیوانات اجتماعی و علت تصادم در
اجتماع انسانی و عدم اختلال و تصادم در اجتماع جاندارهای اجتماعی، پنج
جهت ذكر می كند:
جلد یك . ج1، ص: 66
الف. رقابت میان انسانها.
ب. هماهنگی و وحدت خیر فرد و خیر اجتماع در حیوانها به خلاف
انسانها.
ج. كمال جویی انسان و تشخیص نقص در وضع موجود و طرح نو
انداختن.
د. قدرت بر تكلم و وارونه جلوه دادن حقایق.
هـ. حیوان در اثر آسایش آرام می گیرد، ولی انسان پس از آسایش اولِ این
است كه فیلش یاد هندوستان می كند و درصدد قرارگرفتن در رأس قدرت
می افتد (رجوع شود به (آزادی فرد و قدرت دولت) تألیف دكتر صناعی،
صفحه ی 32) .
علیهذا معلوم شد كه انسان چنین آفریده ای است و [نه ] علم و نه
بالارفتن سطح شعور عامه كافی برای تأمین آزادی نیست.
آنچه می تواند مفید باشد و عملاً نیز امتحان خود را داده است آن نیرویی
است كه هم صداقت دارد (نه نفاق) و هم قدرت اجرایی و تسلط بر نفوس
بشر و منهدم كردن مركز ستاد سلب آزادی را دارد، و آن دین است
[3]
اسلام چنین نیرویی است. اسلام هم صداقت دارد و هم قدرت. تاریخ از
چنین صداقت و قدرتی حكایت می كند. اسلام با اینكه به مصالحی پوسته ی
بردگی را الغا نكرد ولی هسته ی آن را از بین برد، بردگان در ظلّ حمایت اسلام
آقایی می كردند (داستان زیدبن حارثه و غیره) . ولی در امریكا پس از الغاء
بردگی هنوز فرزندان آنها در تبعیض ناروا و وضع فلاكت بار زندگی می كنند.
اسلام طرفدار تنها آزادی نیست، از نظر اسلام بهشت در آنجا كه
جلد یك . ج1، ص: 67
تنها
آزاری نباشد و كسی را با كسی كاری نباشد نیست؛ اسلام محبت، صمیمیت،
برادری، گذشت، همدلی و همروحی آورد، عواطف انسانی آورد
[1] . رجوع شود به ورقه ی «استعمار» سخن یك سیاه در جواب دو افسر انگلیسی، ایضا به
كتاب (دو مذهب) تألیف خسروشاهی و به ورقه های «بردگی بعد از الغاء بردگی» .
[2] . و از قبیل حق مالكیت و استقلال اقتصادی دادن به زن كه متعاقب احتیاج به كارگر
ارزان در اروپا پیدا شد (لذات فلسفه) .
[3] . فرق علم و دین در این جهت این است كه علم با واقعیت یافتنش ابزار است ولی دین
اگر واقعیت پیدا كند قطعاً روح را تحت نفوذ قرار می دهد و تنها صورت دین است كه
ابزار واقع می شود.