در
کتابخانه
بازدید : 253776تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
همینكه اسكندر، پادشاه مقدونی، به عنوان فرمانده و پیشوای كل یونان در لشكركشی به ایران انتخاب شد، از همه ی طبقات برای تبریك نزد او می آمدند. اما دیوگنس (دیوژن) ، حكیم معروف یونانی، كه در كورینت به سر می برد كمترین توجهی به او نكرد. اسكندر شخصا به دیدار او رفت. دیوژن كه از حكمای كلبی یونان بود (شعار این دسته قناعت و استغناء و آزادمنشی و قطع طمع بود) در برابر آفتاب دراز كشیده بود. چون حس كرد جمع فراوانی به طرف او می آیند، كمی برخاست و چشمان خود را به اسكندر كه با جلال و شكوه پیش می آمد خیره كرد، اما هیچ فرقی میان اسكندر و یك مرد عادی كه به سراغ او می آمد نگذاشت و شعار استغناء و بی اعتنایی را حفظ كرد. اسكندر به او سلام كرد، سپس گفت: «اگر از من تقاضایی داری بگو. » دیوژن گفت: «یك تقاضا بیشتر ندارم. من از آفتاب استفاده می كردم، تو اكنون جلو آفتاب را گرفته ای، كمی آن طرف تر بایست! » .

این سخن در نظر همراهان اسكندر خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند عجب مرد ابلهی است كه از چنین فرصتی استفاده نمی كند. اما اسكندر كه خود را در برابر مناعت طبع و استغناء نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آنكه به راه افتاد، به همراهان خود كه فیلسوف را ریشخند می كردند گفت: «به راستی اگر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 396
اسكندر نبودم دلم می خواست دیوژن باشم. » [1]
[1] . تاریخ علم ، تألیف جرج سارتن، ترجمه ی آقای احمد آرام، صفحه ی 525.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است