در
کتابخانه
بازدید : 30404تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
طایفه ای در میان متكلّمین بودند به نام «مرجئه» كه بحمد اللّه منسوخ شدند. اینها می گفتند كه ایمان اگر درست شد، عمل هیچ اثری ندارد. این هم البته ریشه ی سیاسی داشت. اینها در زمان بنی امیه بودند و بنی امیه اینها را تأیید می كردند. اینها بدین وسیله می خواستند اعمال سائسین بنی امیه و سلاطین بنی امیه را تصحیح كنند.

این مطلب را من نمی گویم، تاریخ می گوید. می گفتند آقا! ایمانت درست باشد؛ ایمان كه درست بود، عمل مهم نیست. عمل كردی كردی، نكردی نكردی؛ عمل چیزی نیست. بعد از اینكه بنی امیه رفتند، بنی العباس روی خصومتی كه با بنی امیه داشتند ریشه ی مرجئه را زدند. ولی با كمال تأسف این فكر مرجئی امروز در دماغ شیعه پیدا شده است، در صورتی كه داستانی كه می خواهم نقل بكنم ثابت می كند كه اصلاً عقیده ی شیعه نقطه ی مقابل این عقیده بوده، و آن داستان این است:
احمد امین مصری در ضُحَی الاسلام از اَغانی ابوالفرج اصفهانی نقل می كند. با اینكه خود احمد امین، نزعه ی ضد شیعی دارد ولی این را او نقل می كند. یك نفر را اسم می برد، می گوید یك نفر شیعی و یك نفر مرجئی با همدیگر درباره ی عقیده ی تشیع و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 503
عقیده ی ارجاء بحث می كردند. این می گفت اصول مرجئه صحیح تر است و او می گفت اصول شیعی. مرجئی می گفت عمل هیچ است، اساس تنها ایمان است؛ شیعی می گفت عمل لازم است. در این بین یكی از مطربها پیدا شد (چون اَغانی ذكر كرده، روی آن قرینه می گویم مطرب بوده) . گفتند از همین می پرسیم. البته این هم یك آدم فهیمی بود نه اینكه آدم بی خبری باشد. گفتند از این می پرسیم كه آیا حق با شیعه است یا با مرجئی؟ گفتند: آقا! عقیده ی تو چیست؟ آیا حق با شیعه است یا با مرجئی؟ حرف خوبی زد، گفت: اَعْلایَ شیعِیٌّ وَ اَسْفَلی مُرْجِئیٌّ. گفت: بالاتنه ام شیعه است ولی پایین تنه ام مرجئی؛ یعنی در فكر و عقیده، من شیعه هستم اما پایین تنه ام مرجئی است یعنی در عمل مرجئم. می خواست بگوید من عقیده ی شیعه را قبول دارم، عقیده ی آنها درست است ولی من در عمل مرجئی هستم. حالا آیا نباید قبول كرد كه ما الآن ملتی هستیم كه «اَعْلانا مُرْجِئیٌّ و اَسْفَلُنا مُرْجِئیٌّ» ؟ هم در فكر مرجئی هستیم، هم در عمل؟
این یكی از آن مسائلی است كه باید گفت فكر دینی در ما به صورت نیمه مرده یا بگوییم مرده درآمده است. البته با این فكر مرجئی دیگر چه خواهد شد؟ ! فكری كه عمل را از كار بیندازد آنوقت دنیا می ماند؟ آخرت می ماند؟ عزت می ماند؟ سعادت می ماند؟ اَنْتُمُ الْاَعْلَوْنَ [1] می ماند؟ ابداً.
فكر دینی ما باید اصلاح بشود. تفكر ما درباره ی دین غلط است غلط. به جرئت می گویم از چهارتا مسئله ی فروع، آنهم در عبادات، چندتایی هم از معاملات، از اینها كه بگذریم دیگر فكر درستی ما درباره ی دین نداریم؛ نه در این منبرها و در این خطابه ها می گوییم و نه در این كتابها و روزنامه ها و مقاله ها می نویسیم و نه فكر می كنیم. ما قبل از اینكه بخواهیم درباره ی دیگران فكر كنیم كه آنها مسلمان شوند، باید درباره ی خود فكر كنیم. چراغی كه به خانه رواست به مسجد حرام است.
نمی خواهم تخطئه بكنم كه چرا مبلّغ به خارج فرستادند. البته كار صحیحی است، بسیار كار خوبی است. شاید در آنجا مسلمان واقعی درست بشود و بعد نمونه شوند برای ما. ولی آنچه كه واجبتر است توجه و تنبّه است به اینكه ما مسلمانهایی هستیم كه فكرمان درباره ی اسلام غلط است. سیاست حاكم بر جهان- یا بر نیمی از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 504
جهان- می خواهد كه اسلام نه بمیرد و نه زنده بماند، به حالت نیم مرده و نیم زنده بماند. دنیا به دو بلوك به اصطلاح قسمت شده است: شرق و غرب. این دو بلوك در دو مسئله، در دو چیز با هم اتفاق دارند: یكی مسئله ی آلمان و یكی مسئله ی اسلام. اما آلمان، هر دو بلوك در عین اینكه به ظاهر رویش بحث می كنند، باطناً توافق دارند به اینكه این ملت نباید زنده بشود، نباید جلویش را باز گذاشت. راجع به اسلام هم عیناً همین طور، منتهای امر فرق این است كه بلوك شرق فكر می كند به اینكه ریشه ی اسلام را از بیخ بكَند، بلوك غرب فكرش این است كه اسلام را به حال نیم زنده و نیم مرده نگه دارد، یعنی همین كه هست، این وضعی كه الآن هست حفظ بكند؛ نه بگذارد از بین برود، نه بگذارد درست زنده بشود.
درست مثل همان چیزی است كه در كتابهای حشره شناسی و در روان شناسی، آنجا كه در غرایز بحث می كنند راجع به یك حشره ای می گویند از زنبور كوچكتر است و از مگس بزرگتر، غریزه ی عجیبی دارد، كه مادیین در توجیه این قضیه گیر كرده اند كه چه جور توجیه بكنند. می گویند این حیوان موقع تخمگذاری اش كه می شود یكی از كرمها را پیدا می كند، می رود روی پشت آن كرم، یك نقطه ی مخصوص، یك عصب خیلی خیلی باریك مخصوص هست، آن عصب را پیدا می كند، روی آن عصب نیش می زند ولی نیش كه می زند نه آن جور نیش می زند كه بمیرد. اگر بخواهد بزند بمیرد، می میرد. آهسته نیش می زند، اینقدر نیش می زند كه این عصب كِرِخ و آن حیوان بی حس بشود و بیفتد سر جایش، ولی نمی گذارد بمیرد.

بعد روی پشت این حیوان همان جا تخم می گذارد. عجب این است كه بعد از تخم گذاردن خودش، پیش از آنكه بچه هایش از تخم بیرون آیند می میرد. لهذا هرگز نسل گذشته و نسل آینده یكدیگر را نمی بینند. بعد بچه های او بزرگ می شوند یعنی از تخم درمی آیند. وقتی كه می خواهند تغذّی بكنند از همان گوشت این كرم تغذّی می كنند. همان را می خورند تا تمام شود و بعد خودشان راه می افتند و می روند. حالا چرا این حیوان این كرم را اینقدر نیش نمی زند كه بمیرد؟ چون اگر بمیرد می گندد و زود از بین می رود. چرا نیش می زند؟ برای اینكه بی حس بشود و حركت نداشته باشد. اگر حركت داشته باشد، این نمی تواند روی او تخم بگذارد و بعد بچه هایش بیایند از گوشت او ارتزاق بكنند و بخورند و زندگی كنند. به این حالت نیم مرده و نیم زنده این را نگه می دارد به قسمی كه نه بمیرد و نه آنقدر زنده باشد كه حركت داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 505
باشد، هیچ كدام. آنچه عجیب است در غریزه ی این حیوان این است كه این حیوان كه خودش می میرد نسل بعد نسل اولی را نمی بیند، در عین حال این نسل دیگر هم بعد كه بزرگ می شود وقتی می خواهد تخم بگذارد با همان مهارت بدون اینكه نسل قبل را دیده باشد و یاد گرفته باشد آن عمل تزریق را انجام می دهد و كار خودش را ادامه می دهد. این، حالتِ نیم مردگی است.
البته این را نمی خواهم بگویم و شما را به غلط بیندازم كه استعمار و استثمار، ما را به این حالت درآورده است. نه، ما قبلاً به این حالت درآمدیم. آنها ما را امروز به این حالت نگه می دارند و علت مُبقیه ی ما هستند، و الّا ما قبل از اینكه استعمار و استثماری بیاید، افكاری از نواحیی تدریجاً در ما پیدا شد و ما را به این حالت درآورد.
لنین گفته است دین تریاك اجتماع است. یك نفر از نویسنده های عرب از یك فیلسوف مادی دیگری نقل می كند كه دین انقلاب ضعفا علیه اقویا و ابرمردهاست.

این نویسنده ی عرب می گوید كدام یك درست است؟ آیا دین تریاك است و وسیله ی بی حسی است یا انقلاب و جنبش است؟ می گوید هردوتا درست است: دین، زندگی است، حركت است، جنبش است، اما كدام دین؟ آن دینی كه پیغمبران آوردند. در عین حال دین تریاك اجتماع است، اما كدام دین؟ آن معجونی كه ما امروز ساخته ایم.
باری، حدیثی بخوانم و به عرایض خودم خاتمه بدهم. حدیث معروفی است:

اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَی الْعالِمِ اَنْ یُظْهِرَ عِلْمَهُ وَ اِلّا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ [2] اگر بدعتها پیدا بشود (بدعت یعنی آن چیزی كه جزء دین نیست ولی نام دین به خودش گرفته است و مردم خیال می كنند مال دین است) ، اگر بدعت ظاهر شد در میان مردم، بر داناست كه اظهار بكند و بگوید. این حدیث شریف، وظیفه ی احیای دین را كه در درجه ی اول بر عهده ی طبقه ی علماست بیان می كند، از راه مبارزه با بدعتها و تحریفها.
امیدوارم از مجموعه ی آنچه گفته شد بتوانیم نتیجه بگیریم كه ما اكنون بیش از هر چیزی نیازمندیم به یك رستاخیز دینی و اسلامی، به یك احیای تفكر دینی، به یك نهضت روشنگر اسلامی. امیدوارم در فرصت مناسبی توفیق یابم مشخصات تفكر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 506
اسلامی را بیان كنم و راه و برنامه ی احیای آن را تا حدودی كه برایم مقدور است بیان نمایم.
آنچه بحث شد مقدمه و زمینه ای بود برای اندیشه ی احیای تفكر اسلامی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 507
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 508
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 509

[1] . آل عمران / 139: [شما برترید. ]
[2] . اصول كافی، ج 1 / ص 54 با كمی اختلاف.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است