بنا بر نقل كتاب خورشید مغرب صفحه ی 43، جرج جرداق در
جلد 5 صوت العدالة صفحه ی 1165- 1185 تحت عنوان «مع
الثائرین» نقل كرده است كه روزی محمد بن ابراهیم بن اسماعیل (از
سادات علوی- رجوع به مقاتل الطالبیین و غیره) هنگام عبور از
خیابانی (در كوفه) بیوه زنی را دید كه دنبال بار خرمایی می دود و
هرآنچه می ریزد برداشته و در دامن پیراهن كهنه اش جمع می كند.
پیش رفت و از حال او پرسید. گفت: من كسی ندارم جز چند دختر
كوچك كه نمی توانند پی كار روند و تحصیل روزی كنند و این، قوت
من و آنها خواهد بود.
محمد به شدت گریست و ناله كرد و گفت: انت واللّه و اشباهك
تخرجونی غداً حتی یسفك دمی.
جرج جرداق در صفحه. . . پس از [نقل ] مقداری دیگر از
فعالیتهای مجاهدین شیعه (رجوع شود) می گوید: لمثل هذه المبادئ
كانت الجماهیر تتشیّع.