در
کتابخانه
بازدید : 72506تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اینجا لازم می دانم كه درباره ی فلسفه ی گریه بر شهید كه به آن اشاره كردم توضیحاتی بدهم.
در عصر ما بسیاری از مردم، حتی گروهی از جوانان علاقه مند، نسبت به گریه ی بر امام حسین معترضند؛ خود من مكرر مورد اعتراض واقع شده ام.
بعضی صریحاً در گفته های خود این كار را غلط قلمداد می كنند؛ مدعی هستند كه این كار معلول یك تفكر غلط و یك برداشت غلط از امر شهادت است و بعلاوه آثار اجتماعی بدی دارد، موجب ضعف و تأخّر و انحطاط ملتهایی است كه به این كارها عادت كرده اند.
یادم هست در ایام تحصیل و اقامتم در قم، كتابی از محمد مسعود نویسنده ی معروف آن زمان می خواندم كه در آن كتاب به مناسبتی مسئله ی گریه ی مردم شیعه را بر امام حسین مطرح كرده بود و مقایسه كرده بود با روش مسیحیان درباره ی شهادت مسیح (البته به عقیده ی خودشان) كه روز شهادت مسیح را جشن می گیرند، نه اینكه به عزا بنشینند.
نوشته بود: ببینید! یك ملت بر شهادت شهیدش می گرید زیرا شهادت را شكست و نامطلوب و امری نبایستنی و موجب تأسف می پندارد، و ملتی دیگر برای شهادت شهیدش جشن می گیرد، زیرا آن را موفقیت و مطلوب و مایه ی سرافرازی و افتخار می شمارد. ملتی كه هزار سال بر شهادت شهیدش بگرید و متأسف شود و آه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 467
و ناله سر دهد ناچار ملتی زبون و بی دست و پا و فرار كن از معركه بار می آید، ولی ملتی كه هزار سال و دو هزار سال شهادت شهیدش را جشن می گیرد خواه ناخواه ملتی قوی و نیرومند و فداكار می گردد.
برداشت یك ملت از شهادت، شكست است و عكس العملش درباره ی این شكست آه و ناله و گریه است و نتیجه ی آن برداشت و این عكس العمل ضعف و زبونی و تسلیم گرایی. اما ملتی دیگر برداشتش از شهادت، موفقیت است و عكس العملش جشن و شادی است و نتیجه ی آن برداشت و این عكس العمل روحیه ی نیرومند و اعتلاجوست. این بود حاصل اشكال و ایرادی كه آن شخص و اشخاص دیگر گرفته و می گیرند.
من می خواهم همین مسئله را تحلیل كنم و ثابت كنم كه اتفاقاً قضیه برعكس است؛ شادی كردن در شهادت شهید از بینش فردگرایی مسیحیت ناشی می شود و گریه بر شهید از بینش جامعه گرایی اسلام.
البته من در مقام توجیه عمل عوام الناس كه خود قبلاً انتقاد كردم نیستم. گفتم كه برخی از مردم ما به امام حسین فقط به چشم یك آدم نفله شده و یك مظلوم كه كشته شدنش صرفاً ترحم انگیز است و از ناحیه ی او هیچ اقدام قهرمانانه و تحسین آمیز صورت نگرفته است می نگرند.
من در مقام توضیح فلسفه ی اصلی توصیه هایی هستم كه از طرف پیشوایان ما در مورد گریه بر شهید وارد شده است؛ و البته افرادی كه با فرهنگ اسلامی عمیقاً آشنا هستند، با توجه به همین فلسفه در عزاداری اباعبداللّه شركت می نمایند.
من نمی دانم كه مسئله ی جشن و شادمانی به نام شهادت مسیح از چه زمانی و وسیله ی چه كسی ابداع شده است؛ اما می دانیم كه در اسلام گریه بر شهید توصیه شده است؛ لااقل در مذهب شیعه از مسلّمات شمرده می شود.
اكنون به تحلیل اصل مطلب بپردازم. اول باید مسئله ی مرگ و شهادت را از جنبه ی فردی بررسی كنیم.
آیا مرگ فی حدذاته برای فرد امری مطلوب است؟ موفقیت است؟ آیا دیگران باید مرگ او را برایش موفقیت به شمار آورند و نوعی قهرمانی به حساب آورند؟
می دانیم كه مكتبهایی در جهان بوده اند- شاید الان هم باشند- كه رابطه ی انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه ی روح را با بدن، از نوع رابطه ی زندانی با زندان و رابطه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 468
آدمِ در چاه افتاده با چاه و رابطه ی مرغ با قفس می دانسته اند. قهراً از نظر این مكتبها مردن خلاصی و آزادی است، خودكشی مجاز است. می گویند «مانی» مدعی معروف پیغمبری چنین نظریه ای داشت. طبق این نظریه ارزش مرگ ارزش مثبت است، مرگ برای هركس باید امر مطلوبی باشد، مرگ هیچ كس تأسف ندارد، آزادی از زندان و بیرون آمدن از چاه و شكسته شدن قفس تأسف ندارد، شادی دارد.
نظریه ی دیگر این است كه مرگ عدم و نیستی است، فنای كامل است، «نابودی» است. برعكس، زندگی وجود و هستی است، «بود» است. بدیهی و بلكه غریزی است كه هستی بر نیستی، بود بر نبود ترجیح دارد. زندگی هرچه باشد و به هر شكل باشد بر مرگ ترجیح دارد.
مولوی به جالینوس، طبیب معروف اسكندرانی نسبت می دهد كه گفته است:

من زندگی را به هر حال و به هر شكل بر مرگ ترجیح می دهم هرچند شكل زندگی منحصر به این شود كه در شكم استری باشم و سرم از زیر دم استر برای تنفس بیرون باشد.
آنچنان كه گفت جالینوس راد
از هوای این جهان و این مراد
راضیم كز من بماند نیم جان
كز درون استری بینم جهان
طبق این نظریه ارزش مرگ صد درصد منفی است.
نظریه ی دیگر این است كه مرگ نیستی و نابودی نیست، انتقال از جهانی به جهانی دیگر است؛ اما رابطه ی انسان با جهان و رابطه ی روح با بدن از نوع رابطه ی زندانی با زندان، و در چاه افتاده با چاه، و مرغ با قفس نیست، بلكه از نوع رابطه ی دانش آموز با مدرسه، و كشاورز با مزرعه است.
درست است كه دانش آموز از خانه و لانه و معاشرت با دوستان و احیاناً از وطن دور افتاده و در فضای محدود مدرسه به تحصیل و تكمیل مشغول است، ولی یگانه راه زیست سعادتمندانه در اجتماع، گذراندن موفقیت آمیز دوره ی مدرسه است؛ و نیز درست است كه كشاورز خانه و زندگی و خانواده را رها كرده و در مزرعه مشغول كشاورزی است، اما مزرعه و كار در مزرعه است كه وسیله ی معیشت خوش او را در همه ی سال در آغوش خانواده فراهم می كند.
رابطه ی دنیا با آخرت، و رابطه ی روح با بدن چنین رابطه ای است.
مردمی كه جهان بینی شان درباره ی روابط انسان و جهان چنین جهان بینی ای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 469
باشد، اگر عملاً توفیقی به دست نیاورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی و كارهای مستحق كیفر گذرانده باشند، بدیهی است كه برای اینها مرگ به هیچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست، بلكه منفور و مخوف است. اینها از مرگ می ترسند، زیرا از خود و كرده های خود می ترسند.
ای كه می ترسی ز مرگ اندر فرار
هان ز خود ترسانی ای جان هوش دار
زشت، روی توست نی رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ، برگ
اما اگر كسی چنین جهان بینی ای داشته باشد و عملاً موفق باشد، مانند دانش آموزی باشد كه یكسره تحصیل كرده و كشاورزی باشد كه سخت كوشیده است، بدیهی است كه چنین دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد؛ دلش برای وطن، برای خویشان و دوستان می تپد، و همچنین آن كشاورز دائماً در اندیشه ی آن روزی است كه كارش به پایان برسد و محصول خویش را به خانه ببرد. این دانش آموز در عین اینكه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله می كشد، با آن مبارزه می كند، زیرا نمی خواهد تحصیلش را نیمه تمام بگذارد؛ و همچنین آن كشاورز هرگز كار و وظیفه ی خود را فدای آن آرزو نمی كند.
اولیاءاللّه به منزله ی همان دانش آموز موفق اند كه انتقال به جهان دیگر كه نامش مرگ است، برای آنها یك آرزوست، آرزویی كه لحظه ای قرار برای آنها باقی نمی گذارد و به گفته ی علی علیه السلام:
اگر نبود كه خداوند اجل معین برای آنها نوشته است طرفةالعینی روحهای آنها در بدنهاشان از شوق ثوابها و خوف عقابها باقی نمی ماند [1].
در عین حال اولیاءاللّه هرگز به استقبال مرگ نمی روند، زیرا می دانند تنها فرصت كار و عمل و تكامل، همین چیزی است كه نامش را «عمر» گذاشته ایم؛ می دانند هرچه بیشتر بمانند بهتر كمالات انسانی را طی می كنند؛ بكلی با مرگ مبارزه می كنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب می كنند.
می بینیم كه طبق این نوع بینش، محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 470
بودن مرگ برای اولیاءاللّه، با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هیچ وجه منافات ندارد.
قرآن كریم خطاب به یهود كه مدعی بودند ما اولیاءاللّه هستیم می فرماید: اگر شما اولیاءاللّه باشید باید مرگ برای شما یك امر محبوب و آرزویی باشد. بعد می فرماید: ولی هرگز اینها آرزوی مرگ نمی كنند، زیرا اعمالی كه پیش فرستاده اند آنچنان ظالمانه و جنایتكارانه است كه خود می دانند در آن جهان بر چه وارد می شوند. اینها از گروه سومی هستند كه ما شمردیم.
اولیاءاللّه در دو صورت و در دو مورد است كه از خواستن طول عمر صرف نظر می كنند: یكی آنگاه كه احساس كنند وضعی دارند كه دیگر هرچه بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی یابند؛ برعكس به جای تكامل، تناقص می یابند. علی بن الحسین علیه السلام می فرماید:
اِلهی وَ عَمِّرْنی مادامَ عُمْری بِذْلَةً فی طاعَتِكَ فَِاذا كان مَرْتَعاً لِلشَّیْطانِ فَاقْبِضْنی اِلَیْكَ.
خدایا مرا عمر عطا كن مادام كه عمرم صرف طاعت بشود. اگر بناست زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هرچه زودتر به سوی خود ببر.
صورت دوم، شهادت است. اولیاءاللّه مرگ به صورت شهادت را بلاشرط از خدا طلب می كنند، زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد: هم عمل و تكامل است- بلكه همان طور كه از حدیث نبوی نقل كردیم هر عمل نیكی در نردبان تكامل، بالاتر هم دارد جز شهادت- و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است كه امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاءاللّه است.
این است كه می بینیم مثلاً علی علیه السلام آنگاه كه می بیند مرگش به صورت شهادت نصیبش شده، از خوشحالی در پوست نمی گنجد.
علی علیه السلام در فاصله ی ضربت خوردن تا وفات، جمله های زیادی دارد كه در كتب و از آن جمله در نهج البلاغه مسطور است. یكی از آن جمله ها در همین زمینه است:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 471
وَ اللّهِ ما فَجَأَنی مِنَ الْمَوْتِ وارِدٌ كَرِهْتُهُ وَ لا طالِعٌ اَنْكَرْتُهُ وَ ما كُنْتُ اِلّا كَقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبٍ وَجَدَ [2].
به خدا قسم هیچ امر مكروه و خلاف انتظاری برای من رخ نداده است.

همان رخ داده كه می خواستم؛ به آرزوی خود كه شهادت است رسیدم. مثَل من مثَل كسی است كه شب تاریك در جستجوی آب در صحرایی می گردد و ناگاه چاه آبی و یا سرچشمه ای پیدا می كند. مثَل من مثَل جوینده ای است كه به مطلوب خود نائل شده باشد.
حافظ به همین جمله ها نظر دارد آنجا كه می گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
در سحر نوزدهم رمضان، تا ضربت دشمن فرق علی را می شكافد، اولین یا دومین جمله ای كه از او شنیده می شود این است كه: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ» سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم.
پس شهادت از نظر اسلام از جنبه ی فردی یعنی برای شخص شهید یك موفقیت است، بلكه بزرگترین موفقیت است؛ آرزوست، بلكه بزرگترین آرزوست.
امام حسین فرمود: جدّم به من فرموده است كه تو درجه ای نزد خدا داری كه جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد. پس شهادت امام حسین برای خود او یك ارتقاء است، عالیترین حدّ تكامل است.
تا اینجا ما مسئله ی مرگ و شهادت را از جنبه ی فردی تحلیل كردیم و رسیدیم به اینجا كه اگر مرگ به صورت شهادت باشد واقعا یك موفقیت است برای شهید؛ جشن و شادمانی دارد. لهذا سید بن طاووس می گوید: اگر نبود كه دستور عزاداری به ما رسیده است، من روز شهادت ائمه را جشن می گرفتم.
اینجاست و از این جنبه است كه ما به مسیحیت حق می دهیم به نام شهادت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 472
مسیح كه می پندارند شهید شده، برای مسیح جشن بگیرند. اسلام هم در كمال صراحت، شهادت را موفقیت شهید می داند نه چیز دیگر.
اما از نظر اسلام آن طرف سكه را هم باید خواند. شهادت را از نظر اجتماعی- یعنی از آن نظر كه به جامعه تعلق دارد پدیده ای است كه در زمینه ی خاص و به دنبال رویدادهایی رخ می دهد و به دنبال خود رویدادهایی می آورد- نیز باید سنجید.

عكس العملی كه جامعه در مورد شهید نشان می دهد صرفاً به خود شهید تعلق ندارد، یعنی صرفاً ناظر به این جهت نیست كه برای شخص شهید موفقیت یا شكستی رخ داده است. عكس العمل جامعه مربوط است به این كه مردم جامعه نسبت به شهید و جبهه ی شهید چه موضعگیری ای داشته باشند و نسبت به جبهه ی مخالف شهید چه موضعگیری ای داشته باشند؟
رابطه ی شهید با جامعه اش دو رابطه است: یكی رابطه اش با مردمی كه اگر زنده و باقی بود از وجودش بهره مند می شدند و فعلا از فیض وجودش محروم مانده اند، و دیگر رابطه اش با كسانی كه زمینه ی فساد و تباهی را فراهم كرده اند و شهید به مبارزه با آنها برخاسته و در دست آنها شهید شده است.
بدیهی است كه از نظر پیروان شهید كه از فیض بهره مندی از حیات او بی بهره مانده اند، شهادت شهید تأثرآور است. آن كه بر شهادت شهید اظهار تأثر می كند در حقیقت به نوعی بر خود می گرید و ناله می كند.
اما از نظر زمینه ای كه شهادت شهید در آن زمینه صورت می گیرد، شهادت یك امر مطلوب است به علت وجود یك جریان نامطلوب. از این جهت مانند یك عمل جراحی موفقیت آمیز است كه مطلوب است اما در زمینه ی آپاندیس یا زخم روده یا زخم معده یا چیزهایی از این قبیل. بدیهی است كه اگر چنین زمینه هایی در كار نباشد، جراحی ضرورتی ندارد، بلكه كار غلطی است.
درسی كه از جنبه ی اجتماعی، مردم باید از شهادت شهید بگیرند این است كه اولاً نگذارند آنچنان زمینه ها پیدا شود. از آن جهت آن فاجعه به صورت یك امر نبایستنی بازگو می شود و اظهار تأسف و تأثر می شود كه به قهرمانان ظلم و قاتلین شهید مربوط است، برای اینكه افراد جامعه از تبدیل شدن به امثال آن جنایتكاران خودداری كنند، همچنان كه می بینیم نام یزید و ابن زیاد و امثال آنها به صورتی درآمده كه هركس در مكتب عزاداری واقعی امام حسین تربیت شده باشد از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 473
كوچكترین تشبّه به آنها در عمل ابا دارد.
درس دیگری كه باید جامعه بگیرد این است كه به هرحال باز هم در جامعه زمینه هایی كه شهادت را ایجاب كند پیدا می شود؛ از این نظر باید عمل قهرمانانه ی شهید از آن جهت كه به او تعلق دارد و یك عمل آگاهانه و انتخاب شده است و به او تحمیل نشده است بازگو شود، و احساسات مردم شكل و رنگ احساس آن شهید را بگیرد. اینجاست كه می گوییم: گریه بر شهید، شركت در حماسه ی او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست. اینجاست كه باید ببینیم آیا جشن و شادمانی و پایكوبی و احیاناً هرزگی و شرابخواری و بدمستی- آنچنان كه در جشنهای مذهبی مسیحیان دیده می شود- همشكلی و همرنگی و هم احساسی می آورد یا گریه؟
معمولاً درباره ی گریه اشتباه می كنند؛ خیال می كنند گریه همیشه معلول نوعی درد و ناراحتی است و خود گریه امری نامطلوب است.
خنده و گریه ظاهراً از مختصات انسان است. حیوانات دیگر لذت و رنج دارند، سرور و اندوه نیز دارند، اما خنده و گریه ندارند. خنده و گریه مظهر شدیدترین احساسات انسان می باشند. آن چیزی كه ما در عرف امروز آن را «احساسات» می خوانیم از مختصات انسان است، و خنده و گریه مظهر شدیدترین حالات احساسی انسان.
خنده انواع و اقسام دارد كه نمی خواهم فعلاً وارد بحث انواع و اقسام آن بشوم.

گریه نیز به نوبه ی خود انواع و اقسام دارد. گریه همیشه ملازم است با نوعی رقّت و هیجان. اشك شوق و عشق را همه می شناسیم. در حال گریه و رقّت و هیجان خاص آن، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی كه برای او می گرید نزدیك می بیند، و در حقیقت در آن حال است كه خود را با او متحد می بیند. خنده و شادی بیشتر جنبه ی خودی و شخصی و در خود فرو رفتن دارد و گریه بیشتر جنبه ی از خود بیرون آمدن و خود را فراموش كردن و با محبوب یكی شدن. خنده از این نظر مانند شهوت است كه در خود فرو رفتن است و گریه مانند عشق است كه از خود بیرون رفتن است.
امام حسین علیه السلام به واسطه ی شخصیت عالی قدرش، به واسطه ی شهادت قهرمانانه اش مالك قلبها و احساسات صدها میلیون انسان است. اگر كسانی كه بر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 474
این مخزن عظیم و گرانقدر احساسی و روحی گمارده شدند- یعنی رهبران مذهبی- بتوانند از این مخزن عظیم در جهت همشكل كردن و همرنگ كردن و هم احساس كردن روحها با روح عظیم حسینی بهره برداری صحیح كنند، جهان اصلاح خواهد شد.
راز بقای امام حسین این است كه نهضتش از طرفی منطقی است، بُعد عقلی دارد و از ناحیه ی منطق حمایت می شود، و از طرف دیگر در عمق احساسات و عواطف راه یافته است. ائمه ی اطهار كه به گریه بر امام حسین سخت توصیه كرده اند، حكیمانه ترین دستورها را داده اند. این گریه هاست كه نهضت امام حسین را در اعماق جان مردم فرو می كند؛ تكرار می كنم: به شرط آنكه گروهی كه بر این مخزن عظیم گمارده شده اند بدانند چگونه بهره برداری كنند.
دل بسی خون به كف آورد ولی دیده بریخت
اللّه اللّه كه تلف كرد و كه اندوخته بود؟

[1] . نهج البلاغه، خطبه ی 191.
[2] . نهج البلاغه، نامه ی 23.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است