باز در آثار ادبی خودمان منطقی می بینیم تحت عنوان شكایت از روزگار. چه
فحشها و دشنامها كه به روزگار داده نشده! غدّار خوانده شده، ظالم و ستمگر خوانده
شده. هر نام زشتی كه حكایت از جور و جفا و غدر و مكر و فریب بكند به روزگار
داده اند، تا آنجا كه برای روزگار یك نوع كینه و دشمنی مخصوصی نسبت به خوبان
و نیكان قائل شده اند.
این روزگار مورد اعتراض، چرخ و فلك و زمین و زمان نیست بلكه روزگارِ
همان گوینده یعنی محیط اجتماعی اوست، محیط خاص همان گوینده است نه
روزگار بزرگ. این گفته ها همه انعكاس حالات شخصی و روحی و درونی گوینده
است. یك شاعر آنچه می گوید تنها زبان حال شخصی و احساسات شخصی
خودش هم نیست، زبان حال جامعه و زبان عصر خودش است. وقتی كه كسی در
اطراف خود هرچه ببیند ظلم ببیند، غدر ببیند و علت اصلی را تشخیص ندهد یا
تشخیص بدهد و نتواند بگوید، عقده ی دلش را روی چرخ كج مدار و فلك كج رفتار
خالی می كند. در نتیجه ی این اوضاع و احوال، یك نوع بدبینی و سوء ظن نسبت به
دستگاه خلقت و آفرینش پیدا می شود؛ این خیال قوّت می گیرد كه بنای روزگار بر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 738
ظلم نسبت به خوبان و نیكان است، و یك نوع عداوت و كینه ی دیرینه ای بین
روزگار و مردمِ خوب است. مردم قهراً به روزگار بدبین می شوند، به خلقت و
آفرینش بلكه به مبدأ كائنات اظهار بدبینی می كنند، مثل ابن راوندی می گویند:
كَمْ عاقِلٍ عاقِلٍ اَعْیَتْ مَذاهِبُهُ
وَ جاهِلٍ جاهِلٍ تَلْقیهُ مَرْزوقا
هذَا الَّذی تَرَكَ الْاَوْهامَ حائِرَةً
وَ صَیَّرَ الْعالِمَ النِّحْریرَ زِنْدیقا
یعنی چقدر عاقلهای خیلی عاقل و فهمیده كه راههای زندگی آنها را عاجز كرده،
هرچه می روند به سعادت و خوشی نمی رسند، و چقدر جاهلهای احمق كه می بینید
صاحب همه چیزند، این است آن چیزی كه عقلها را پریشان كرده و یك دانای
باریك بین را زندیق و بی دین كرده است.
به هر حال اثر مستقیم بهم خوردن تعادل اجتماعی و تبعیضها و تفاوتهای
بی جهت، یكی بهم خوردن نظم فكری و اعتقاد به هرج و مرج و بی اثر بودن عوامل
واقعی سعادت یعنی علم و عقل و تقوا و سعی و عمل و هنر و لیاقت است كه به
عنوان فلسفه ی بخت ظهور می كند و ما در ادبیات خودمان اثر آن را می بینیم، و یكی
دیگر بدبینی و سوء ظن به آفرینش و مبدأ مقدس خلقت است. این، اثر
بی عدالتیهاست در عقیده و فكر.