در
کتابخانه
بازدید : 501091تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand آزادی معنوی (1) آزادی معنوی (1)
Expand آزادی معنوی (2) آزادی معنوی (2)
Expand عبادت و دعا (1) عبادت و دعا (1)
Expand عبادت و دعا (2) عبادت و دعا (2)
Expand عبادت و دعا (3) عبادت و دعا (3)
Expand عبادت و دعا (4) عبادت و دعا (4)
Expand توبه (1) توبه (1)
Expand توبه (2) توبه (2)
Expand هجرت و جهاد (1) هجرت و جهاد (1)
Collapse هجرت و جهاد (2) هجرت و جهاد (2)
Expand هجرت و جهاد (3) هجرت و جهاد (3)
Expand بزرگی و بزرگواری روح بزرگی و بزرگواری روح
Expand ایمان به غیب ایمان به غیب
Expand معیار انسانیت چیست؟ معیار انسانیت چیست؟
Expand مكتب انسانیت مكتب انسانیت
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
از هجرت و همچنین از جهاد، تعبیر و تفسیر دیگری هم شده است و آن اینكه از هجرت تعبیر به هجرت از گناهان می شود: اَلْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئاتِ [1]مهاجر كسی است كه از گناهان هجرت كند و دوری گزیند. آیا این تعبیر و تفسیر درست است یا نه؟ مثلاً كسی كه به گناهی آلوده است اگر از آن گناه دست شست، كناره گیری كرد و دور شد، نوعی مهاجر است چون از گناه دوری جسته است. با این منطق همه ی توبه كاران دنیا مهاجر هستند چون یكمرتبه گناه و سیّئه را كنار گذاشته و از آن هجرت كرده اند، نظیر فُضَیْل بن عیاض و بُشر حافی.

فضیل بن عیاض مردی است كه در ابتدا دزد بود. بعد تحولی در او پیدا شد، تمام گناهان را كنار گذاشت، توبه ی واقعی كرد و بعدها یكی از بزرگان شد. نه فقط مرد باتقوایی شد، بلكه معلم و مربی عده ی دیگری شد، درحالی كه قبلاً یك دزد سر گردنه گیری بود كه مردم از بیم او راحتی نداشتند. یك شب از دیواری بالا می رود، روی دیوار می نشیند و می خواهد از آن پایین بیاید. اتفاقاً مرد عابد و زاهدی شب زنده داری می كرد، نماز شب می خواند، دعا می خواند، قرآن می خواند و صدای حزین قرآن خواندنش به گوش می رسید. ناگهان صدای قرآن خوان را شنید كه اتفاقاً به این آیه رسیده بود: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّهِ [2]آیا وقت آن نرسیده كه مدعیان ایمان، قلبشان برای یاد خدا نرم و آرام شود؟ یعنی تا كی قساوت قلب، تا كی تجرّی و عصیان، تا كی پشت به خدا كردن؟ ! آیا وقت روبرگرداندن، رو كردن به سوی خدا نیست؟ آیا وقت جدا شدن از گناهان نیست؟ این مرد كه این جمله را روی دیوار شنید، گویی به خود او وحی شد، گویی مخاطبْ شخص اوست؛ همان جا گفت: خدایا! آری، وقتش رسیده است، الآن هم وقت آن است. از دیوار پایین آمد و بعد از آن، دزدی، شراب، قمار و هرچه را كه احیاناً مبتلا به آن بود كنار گذاشت. از همه هجرت كرد و دوری گزید. تا حدی كه برای او مقدور بود، اموال مردم را به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 591
صاحبانشان پس داد یا لااقل استرضاء كرد، حقوق الهی را ادا كرد، جبران مافات كرد. پس این هم مهاجر است یعنی از سیّئات و گناهان دوری گزید.

در زمان امام موسی كاظم علیه السلام مردی در بغداد بود به نام بُشر؛ از رجال و اعیان و عیّاشان بغداد بود. یك روز حضرت موسی بن جعفر (سلام اللّه علیه) از جلوی درب خانه ی این مرد می گذشت. اتفاقاً كنیزی از خانه بیرون آمده بود برای اینكه زباله های خانه را بیرون بریزد. در همان حال صدای تار از آن خانه بلند بود. معلوم بود كه میخوارگان در آنجا مشغول میخوارگی و خوانندگان و آوازه خوانان مشغول آوازخوانی هستند. امام از آن كنیز به طعن و استهزاء پرسید: این خانه، خانه ی كیست؟ آیا صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ كنیز تعجب كرد، گفت: آیا نمی دانی؟ خانه ی بُشر، یكی از رجال و اعیان است. او می تواند بنده باشد؟ ! معلوم است كه آزاد است! فرمود: آزاد است كه این سر و صداها از خانه اش بیرون می آید؛ اگر بنده بود كه اوضاع این طور نبود. امام این جمله را فرمود و رفت. اتفاقاً بشر منتظر بود كه این كنیز برگردد. چون او دیر برگشت، از او پرسید: چرا دیر آمدی؟ گفت: مردی كه علائم صالحان و متقیان در سیمایش بود و آثار زهد و تقوا و عبادت از او پیدا بود، از جلوی درب خانه عبور می كرد، چشمش كه به من افتاد سؤالی كرد، من هم به او جواب دادم. گفت: چه سؤالی كرد؟ گفت: او پرسید صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ من هم گفتم آزاد است. او چه گفت؟ او هم گفت: بله كه آزاد است، اگر آزاد نبود كه این طور نبود! همین كلمه، این مرد را تكان داد. گفت: كجا رفت؟ كنیز گفت:

از این طرف رفت. بشر مجال اینكه كفش به پا كند پیدا نكرد؛ پای برهنه دوید و خود احساس كرد كه این مرد باید امام كاظم (سلام اللّه علیه) باشد. خود را خدمت امام رساند و به دست و پای ایشان افتاد و گفت: آقا! از این ساعت می خواهم بنده باشم، بنده ی خدا باشم. این آزادی، آزادی شهوت است و اسارت انسانیت. من چنین آزادی ای را كه آزادی شهوت باشد، آزادی دامن باشد، آزادی تخیّل باشد، آزادی جاه و مقام باشد و آن كه اسیر است عقل و فطرت من باشد، نمی خواهم. می خواهم از این ساعت بنده ی خدا و از غیر خدا آزاد باشم. همان لحظه به دست امام توبه كرد؛ یعنی در همان لحظه از گناهان دوری جست، كناره گیری كرد، تمام وسایل گناه را بدور ریخت و به گناهان پشت و به طاعت رو كرد (اَلْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئاتِ) . پس این هم مردی است مهاجر، چون از گناهان هجرت كرد.
[1] سفینة البحار ، ج /2ص 697.
[2] حدید/16.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است