در
کتابخانه
بازدید : 196125تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای شناخت حافظراههای شناخت حافظ
Expand حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی
Collapse جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مطلب دوم مسئله ی تجلی واحد است. در مسئله ی خلقت (حالا ما مكتب الهیون را داریم می گوییم) از نظر متكلمین خدا فاعل اشیاء است و به عدد اشیاء هم فاعلیت خداوند كثرت دارد: خدا این شی ء را خلق كرده، آن شی ء را خلق كرده، . . . یك دفعه این را خلق كرده، یك دفعه آن را خلق كرده، . . . به خلقتهای متعدد به عدد اشیاء، و همه مستقلاً و بلاواسطه آفریده شده اند. حكما قائل به خلقتهای متعددند اما طولی، یعنی می گویند خداوند عقل اول را خلق كرد، از عقل اول عقل دوم را خلق كرد، از عقل دوم عقل سوم را، . . . یا به تعبیر دیگر خدا عقل اول را آفرید، عقل اول عقل دوم را آفرید، عقل دوم عقل سوم را، تا می رسد به عقل فعال و بعد می رسد به جهان. البته اینكه می گویند «عقل اول عقل دوم را آفرید» به این معنا نمی خواهند بگویند كه آن بی نیاز از خالق خودش است. به تعبیر دیگر معنایش این است كه به وسیله ی عقل اول و با عقل اول یا از مجرای عقل اول عقل دوم را آفرید، ولی به هرحال قائل به كثرت در فاعلیت حق هستند، تكثر فاعلیت برای حق قائلند، منتها متكلمین تكثر را بلاواسطه می دانند، اینها مع الواسطه و بلاواسطه، یك خالقیت بلاواسطه و خالقیتهای غیرمتناهی مع الواسطه قائل هستند. عرفا برعكس معتقدند تمام عالم یك تجلی بیشتر نیست، از ازل تا به ابد با یك جلوه ی حق پیدا شد و بس، و آیه ی «وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ» [1]را همین طور تعبیر و تفسیر می كنند. حكما می گویند «علت و معلول» ، عرفا اصلاً علت و معلول را غلط می دانند، می گویند علت و معلول در جایی است كه ثانی برای حق وجود داشته باشد، اینجا باید گفت تجلی و متجلی، ظهور و مظهر.

ولی در فلسفه ی صدرا این قضیه حل شده یعنی او تحقیق در «علت و معلول» را رسانده به آنجا كه نتیجه اش با تجلی یكی شده. حافظ در اینجا خیلی عالی و شیرین داد سخن داده، یكی آن غزل معروفش است، می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 402
عكس روی تو چو در آینه ی جام افتاد [2]
عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد
.

این یك مطلب خیلی دقیقی است در عرفان، یعنی به اصطلاح «غلطه ی عارف» كه یك تجلی بر عارف می شود و او در آن تجلی گاهی اشتباه می كند، یعنی مثلاً به حقیقت هنوز نرسیده، بین راه است، خیال می كند كه به حقیقت رسیده، و آنهایی كه پخته هستند می فهمند كه به قول حافظ این طمعِ خام است، هنوز به حقیقت نرسیده اند.

یكی از بزرگان بسیار بزرگ عصر ما كه البته از مجتهدین و مراجع تقلید بود [3]، حالات خیلی خوبی داشته. این حالت كه برای خیلی ها پیدا می شود و خیلی ها كه اشتباه می كنند همین است [برای او نیز رخ داده بود. ] یك كسی كه با ایشان بیشتر رفت و آمد داشته [از قول وی نقل كرده بود] كه از حرم حضرت امیر علیه السلام بیرون آمدم و یكمرتبه احساس كردم كه مثل اینكه تمام جهان از من ریزش می كند، یك ولایت كلی بر همه ی جهان دارم و همه چیز از من فیض می گیرد. فهمیدم كه من شایسته ی چنین مقامی نیستم و این هر جا هست خلاصه یك غلطی و یك اشتباهی رخ داده كه من چنین چیزی هستم. زمستان بود. از آنجا حركت كردم مشرف شدم كاظمین (روی حسابی كه پیش خودش داشته) و روی سنگهای پای ضریح حضرت آنقدر سرم را به زمین زدم و گریه كردم و اشك ریختم تا آخر حقیقت بر من روشن شد و فهمیدم چه بوده كه من آن را این جور خیال كردم.

«عكس روی تو چو در آینه ی جام افتاد» .

اینجا آینه ی جام خود انسان است، قلب انسان است (این تعبیر دومی است كه می خواستم بگویم) . در این حكایتی كه نقل كردم ممكن است مقصود این باشد.

«عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد» .

«مِی» خندید برای او، اشتباه كرد، خیال كرد خودش است؛ جلوه اش پیدا شد، خیال كرد خودش است، خیال كرد رسیده. محل شاهد من در این مطلب نبود، مطلب ما این بود كه تجلی، واحد است. می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 403
حسن روی تو به یك جلوه كه در آینه كرد
این همه نقش در آئینه ی اوهام افتاد
خیلی عجیب است، واقعاً این بیان در حد قریب به اعجاز است.

این همه عكس می و نقش مخالف كه نمود
یك فروغ رخ ساقی است كه در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
كز كجا سرّ غمش در دهن عام افتاد
عارف وقتی كه به آن مقام كمال خودش می رسد، یكمرتبه می بیند تمام اشیاء با او همزبان اند، [با خود می گوید] از كجا همه او را می شناسند؟ تنها من عارف نیستم، همه عارف هستند.

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
غزل دیگری دارد كه با این شعر شروع می شود:

دردم از یار است و درمان نیز هم [4]
دل فدای او شد و جان نیز هم
.

بعد چند شعر دارد كه این شعر محل بحث ماست:

هر دو عالم یك فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
غزل دیگری دارد، می گوید:

خمی كه ابروی شوخ تو در كمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
عرض كردیم اینها می گویند نیروی به وجود آورنده ی عالم عشق است یعنی خداوند از آن جهت كه عاشق و معشوق است نه از آن جهت كه عالم و معلوم است [جهان را آفرید] و جمال و زیبایی اوست كه ظهور كرده. در این زمینه جامی قطعه ای دارد كه از آن قطعات عالی اوست، می گوید:

در آن خلوت كه هستی بی نشان بود
به كنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور
ز گفت و گوی مائی و توئی دور
جمالی مطلق از قید مظاهر
به نور خویشتن بر خویش ظاهر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 404
دل آرا شاهدی در حجله ی غیب
مبرّا دامنش از تهمت عیب
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلی كرد در آفاق و انفس
ز هر آیینه ای بنمود رویی
به هرجا خاست از وی گفتگویی
از او یك لُمعه بر ملك و ملك تافت
ملك سرگشته را چونان فلك یافت
همه سبّوحیان سبّوح جویان
شدند از بی خودی، سبّوح گویان
از آن لمعه، فروغی بر گل افتاد
ز گل شوری به جان بلبل افتاد
رخ خود شمع از آن آتش برافروخت
به هر كاشانه صد پروانه را سوخت
ز نورش تافت بر خورشید یك تاب
برون آورد نیلوفر سر از آب
ز رویش، روی خویش آراست لیلی
به هر مویش ز مجنون خاست میلی
جمال اوست هرجا جلوه كرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
به هر پرده كه بینی، پردگی اوست
قضا جنبان هر دل بردگی اوست
به عشق اوست دل را زندگانی
به عشق اوست جان را كامرانی
دلی كو عاشق خوبان دلجوست
اگر داند وگر نی، عاشق اوست
تویی آیینه، او آیینه آرا
تویی پوشیده و او آشكارا
چو نیكو بنگری، آیینه هم اوست
نه تنها گنج او، گنجینه هم اوست
«من» و «تو» در میان كاری نداریم
به جز بیهوده، پنداری نداریم [5]
.

شاید سی سال پیش بود در قم كه من اینها را نوشتم.

بله، حافظ می گوید:

خمی كه ابروی شوخ تو در كمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
در واقع به منزله ی یك دامی است كه انداخته برای كشیدن، چون «فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ» ، برای اینكه موجودات را بیافریند و بكِشد به سوی خود. كمال اشیاء در این است كه به سوی او برگردند.

نبود نقش دو عالم كه رنگ الفت بود [6]
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
.

خیال نكن كه محبت چیزی است كه بعدها پیدا شده، مثل این حرفهایی كه طبیعیون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 405
می گویند.

به یك كرشمه كه نرگس به خودفروشی كرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
این هم یك مسئله، حالا می رویم سراغ یك مسئله ی دیگر.
[1] قمر/50
[2] مقصود از «آینه ی جام» به تعبیر عرفا اعیان ثابته است، ماهیات اشیاء است.
[3] چندین سال است كه فوت كرده. چون نمی دانم راضی هست یا نه، اسمش را نمی برم. بسیار مرد بزرگواری بود و در نجف بود.
[4] این تركیب را بعضی خواسته اند به حافظ عیب بگیرند كه «نیز» را با «هم» آورده، ولی حافظ بالاتر از این حرفهاست.
[5] هفت اورنگ ، مثنوی یوسف و زلیخا
[6] عالم نبود و عشق بود (تقدم عشق بر عالم) .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است