[1]*
یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ [2].
انسان در هر چیزی كه نظر می كند باید نظر خود را تنها متوجه ظاهر و قالب آن چیز
نكند، بلكه باطن و روح آن چیز را مورد توجه خود قرار دهد. تا وقتی كه نظر انسان
فقط به ظواهر و قوالب اشیاء معطوف است، از شناختن حقایق امور محروم و در
عمل نیز نمی تواند از فواید و منافع و خواص امور بهره مند و منتفع گردد.
بعضی اشخاص طبعا ظاهربین اند، رنگ و روی ظاهر یك متاع یا جلال و
شكوه ظاهر یك عمارت یا حسن ظاهر و قیافه و هیكل یك انسان فورا نظرشان را
جلب و روح آنها را خاصع می سازد، همان ظاهر را ملاك قضاوت و ملاك عمل
قرار می دهند. اما بعضی دیگر محقق و كنجكاوند، به دیدن ظواهر قناعت نمی كنند،
آب و رنگ و جلال و شكوه ظاهری یك چیز آنها را وادار به قضاوت نمی كند،
همیشه سعی می كنند خود را به بواطن و روح اشیاء نزدیك كنند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 359
هر چیزی در این جهان ظاهر و قالبی دارد و معنا و باطنی. حتی خود مجموعه
جهان هستی یك ظاهر و نمودی دارد و یك روح و باطنی. ظاهر و قالب جهان
هستی، همین نمودها و پدیده های محسوسی كه به حواس ما در می آیند، همین
ستارگان، همین شموس و اقمار، همین زمین و درختان و كوهها و دریاها و حیوانها
و انسانها، ما این قسمت ظاهر جهان هستی را به نام عالم طبیعت یا عالم دنیا
می خوانیم. اما باطن جهان هستی عبارت است از غیب و ملكوت كه حاكم و مسیطر
بر طبیعت و گرداننده و مدبّر آن است،
یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّماءِ إِلَی اَلْأَرْضِ [3]:
كارفرمای آسمان جهاندر ره غیب پست و بالا هست
قرآن كریم در اول سوره بقره، اهل ایمان را این طور وصف می كند:
اَلَّذِینَ
یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ [4]آنان كه به غیب و ملكوت ایمان پیدا كرده اند، و روحیه دهریین و
مادیین را كه فكرشان از حدود ظواهر طبیعت بالا نرفته این طور تحلیل می كند:
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ اَلْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ [5]یعنی اینان به همین ظواهر و
نمودها كه عبارت از حیات عالم دنیاست رسیده و معتقد شده اند اما از عالم آخرت
كه در ماوراء این ظواهر و نمودهاست در غفلت و بی خبری به سر می برند.
هر چیزی تا روح و باطنش محفوظ است قابل دوام است. تا روح و باطن
محفوظ است اگر نقصان و كسری در ظاهر پیدا شود قابل جبران است، اما اگر روح
و باطن از بین رفت آن چیز خاصیت خود را از دست می دهد. از ظاهرِ بی باطن و
قالب بی روح كاری ساخته نیست.
ظاهر و باطن، و روح و قالب، و مغز و پوست توأم با یكدیگر و همراه با
یكدیگرند. رعایت هر دو جنبه واجب و لازم است. یكی از اموری كه مانند سایر
اشیاء ظاهر و قالبی دارد و روح و باطنی، خود دین است. ظاهر دین عبارت است از
انجام اعمال و افعال ظاهری كه از طرف شارع مقدس دستور آنها رسیده است و
البته هر یك از آنها در جای خود لازم الاجراست. اما روح دین عبارت است از
روشن شدن ضمیر و باطن به نور ایمان و عرفان. علی علیه السلام می فرماید:
اَوَّلُ الدّینِ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 360
مَعْرِفَتُهُ [6]پایه اول دین و سنگ اول بنای دین، معرفت و شناسایی ذات احدیت است.
شخصی آمد خدمت مولای متقیان علی علیه السلام و عرض كرد: هَلْ رَأیْتَ رَبَّكَ آیا
پروردگار خویش را دیده ای؟ فرمود: لَمْ أعْبُدْ رَبّا لَمْ أرَهُ من هرگز خدایی را كه ندیده
باشم بندگی نكرده ام. لَمْ تَرَهُ الْعُیونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لكِنْ رَأتْهُ الْقُلوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ
[7]اما
ای مرد! بدان كه این چشمها كه در سرها قرار گرفته نمی تواند خدا را ببیند، دلهاست
كه با نور ایمانْ او را مشاهده می كنند.
لا تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِكُ اَلْأَبْصارَ وَ هُوَ
اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ [8]. چشم دل باز كن كه جان بینی.
دل اگر به نور عرفان منوّر شد اوج می گیرد، شادی خاطر می آورد، مانند این
است كه از حجره تاریكی به گلستان مصفایی قدم گذاشته باشد، آلام و كدورتها و
رنجها كه نتیجه محدودیت روح است از بین می رود، خوش بینی پیدا می شود و به
همه چیز مهر می ورزد:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
آن كس كه دینش از حدود انجام اعمال و افعال ظاهری تجاوز نكرده و قلبش
به نور عرفان و محبت ذات اقدس الهی منوّر نگشته، از خاصیتهای دین بهره وافی
نمی برد. چنین كسی را به حقیقت نمی توان مؤمن خواند. گروهی از اعراب
بادیه نشین كه تازه به اسلام گرویده بودند، آمدند حضور پیغمبر اكرم و گفتند: یا
رسولَ اللّه! ما ایمان آورده ایم. آیه نازل شد:
قالَتِ اَلْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ
قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ اَلْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ [9]یعنی ای پیغمبر! اعراب مدعی ایمان اند، به
آنها بگو شما ادعای ایمان نكنید، شما بگویید ما اسلام آورده ایم زیرا ایمان امری
معنوی و نوری است باطنی و هنوز در قلب شما نفوذ نكرده، شما تشریفات ظاهری
دین را كه از اقرار زبانی شهادتین شروع می شود عملی كرده اید.
یك فرد یا یك جامعه وقتی از مزایای دنیایی و آخرتی دین بهره مند می شود
كه روح دین در او دمیده شده باشد. روح دین است كه به دل صفا و محبت می دهد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 361
روح دین است كه عقل و فكر را توسعه می دهد و بالا می برد، روح دین است كه
زنگ آلام و كدورتها را از دل می زداید، روح دین است كه حس تراحم و تعاطف و
مهربانی و برادری ایجاد می كند، روح دین است كه شخص را طوری می سازد كه از
ایثار و نفع رساندن به غیر لذت می برد. اگر ما وضع مسلمانان امروز را با مسلمانان
زمان پیغمبر اكرم مقایسه كنیم می بینیم در قسمت تشریفات ظاهری ما جلو هستیم،
آن روز اینقدر هیاهو و جنجال به نام دین نبود، اینقدر عَلَم و رایت و بیرق و فریاد به
نام دین نبود، اینقدر طبل و كوس نبود، ولی در عوض چیزی بود كه امروز نیست؛
یك روح ایمان و حقیقتی در كار بود، یك خلوص و صمیمیتی در كار بود كه به
آسانی از جان خود، از مال خود و فرزندان خود در راه دین می گذشتند، آنچه
دستور از پیغمبر خدا می شنیدند فكری جز عمل كردن نداشتند، یكپارچه عشق و
شور و هیجان و یقین بودند، عشق الهی و شور خدایی. پیغمبر اكرم به یكی از
اصحاب خود عبور می كند. در رنگ رخسار و وضع چشمها و نگاههایش ضمیر
آشفته اش را خوانده، می پرسد: كَیْفَ أصْبَحْتَ چگونه صبح كردی و حالت چگونه
است؟ عرض می كند: «أصْبَحْتُ موقِنا» صبح كردم در حالی كه اهل یقینم. علامت
یقینت چیست؟ علامت یقینم این است كه مثل این است كه روز حساب را می بینم،
اهل بهشت را در بهشت و اهل جهنم را در جهنم مشاهده می كنم:
گفت پیغمبر صباحی زید را
كیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا موقنا، باز اوش گفت
كو نشان از باغ ایمان گر شكفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
گفت از این ره كو رهاوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت، هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی كه بس
روح دین و حقیقت ایمان بود كه در كمتر از نیم قرن جهانی را مسخّر كرد.
خداوند از قرآن كریم تعبیر به «روح» می كند:
وَ كَذلِكَ أَوْحَیْنا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا مامجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 362
كُنْتَ تَدْرِی مَا اَلْكِتابُ وَ لاَ اَلْإِیمانُ [10].
یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما
یُحْیِیكُمْ [11]. راهنمایان حقیقی و نگهبانان حقیقی دین مبین اسلام آنهایی بوده و هستند
كه با علم خود و عمل و مجاهده و تقوای خود و با بیان و قلم خود روح دیانت را
حفظ می كنند. علی علیه السلام در ضمن جمله های معروفی كه به كمیل نخعی تلقین می كند
می فرماید: اَللّهُمَّ بَلی لا تَخْلُو الْاَرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهِرا مَشْهورا وَ اِمّا خائِفا
مَغْمورا زمین خالی از حجت نیست، یا ظاهر و آشكار و یا خائف و پنهان. كار این
حجج الهی این است كه دلایل و آیات الهی را حفظ می كنند: بِهِمْ یَحْفَظُ اللّهُ حُجَجَهُ وَ
بَ- یِّ- ناتِهِ اینها حافظ حجتها و دلایل الهی هستند، وَ یَزْرَعونَها فی قُلوبِ أشْباهِهِمْ
[12]اینها
بذر ایمان را در قلب كسانی كه مستعدند می كارند.
خود علی علیه السلام و اولاد طاهرینش در صف اول و مقدم كسانی بودند كه ناظر و
حافظ روح دین بودند. نظری به سیره و روش آنها بیندازید و خدمات آنها را به عالم
معنویات اسلام ببینید. خدماتی كه شخص علی علیه السلام از راه بیان و خطابه و تعلیم
شاگردان یا در مقام جواب سؤالات و حل مشكلات و یا از راه نشان دادن حقیقت
اسلام با تقوا و عمل خویش انجام داد، فراموش نشدنی است و مانند خورشید در
صفحات تاریخ می درخشد.
علی و آل علی برای حفظ دیانت از هیچ گونه فداكاری دریغ نكردند. عمل
فرزند بزرگوار علی، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام بهترین شاهد و گواه بر مطلب
است. ابا عبداللّه به كاری اقدام كرد كه از نظر خودبینان خودكشی و انتحار بود، زیرا
كشته شدن آن حضرت در این سفر به قدری واضح بود كه نه تنها خودش بلكه هر
كس می شنید تصدیق می كرد. پی در پی می آمدند و آن حضرت را از این مسافرت
منع می كردند و دلیلشان این بود كه جانش در خطر است، اما ابا عبداللّه به این
سخنان گوش نمی داد و دلیلش این بود كه جانِ جانش در خطر است. ابا عبداللّه
ثابت و مدلّل كرد كه در مقام مبارزه با كفر و عوامل ضد دین و در مقام امر به معروف
و نهی از منكر تا پای جان باید رفت. آخرالامر در جواب یكی از آن كسانی كه
اصرار می كرد كه آن حضرت از این سفر خودداری كند، این اشعار را قرائت كرد كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 363
گوینده آن یك مرد انصاری است و هنگامی كه برادرش او را از یاری كردن پیغمبر
منع می كرد انشاء كرده بود:
سَأمضی وَ ما بِالْ- مَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی
اِذا ما نَوی حَقّا وَ جاهَدَ مُسْلِما
وَ واسَی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفْسِهِ
وَ فارَقَ مَثْبورا وَ خالَفَ مُجْرِما
فَاِنْ عِشْتُ لَمْ أنْدَمْ وَ اِنْ مِتُّ لَمْ اُلَمْ
كَفی بِكَ ذُلاًّ أنْ تَعیشَ وَ تُرْغَما
یعنی من حتما خواهم مرد، مرگ برای جوانمرد در صورتی كه [نیت ] خیر داشته
باشد و با عشق و علاقه بخواهد جهاد كند عیب و عار نیست، مرگ برای كسی كه
می خواهد قدم جای قدم مردان شایسته بگذارد و از شقاوت كاری دوری گزیند و با
گناهكاری مخالفت ورزد ننگ نیست بلكه افتخار است، من اگر در این سفر زنده
بمانم نكوهشی برایم نیست و اگر هم بمیرم جای سرزنش نیست، این ذلت برای تو
كافی است كه زنده بمانی در حالی كه مخذول و منكوب باشی و نتوانی در راه مقصد
خویش قدمی برداری.
در وصیتنامه ای كه موقع حركت از مدینه به برادرش محمد بن حنفیه نوشت،
جهانیان را از هدف و مقصد خویش آگاه ساخت. در آنجا پس از اقرار به وحدانیت
حق و نبوت پیغمبر خاتم و روز حساب، این جمله ها را درج فرمود: اِنّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا
وَ لا بَطِرا وَ لا مُفْسِدا وَ لا ظالِما وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ
آلِهِ، اِنّی اُریدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أنْهی عَنِ الْ- مُنْكَرِ وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی وَ أبی عَلِیِّ بْنِ
اَبی طالِبٍ
[13].
و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 364
[1] - * [تاریخ نگارش مقاله هشتم محرم سال 1375 قمری مطابق با /61334/4 شمسی است. ]
[6] - . نهج البلاغه، خطبه 1.
[7] - . نهج البلاغه، خطبه 177.
[12] - . نهج البلاغه، حكمت 147.
[13] - . مقتل الحسین مقرّم، ص 156.