قرآن كریم از گروهی از مردم زمان نزول قرآن كه منكر و مخالف قرآن بودند نقل
می كند كه می گفتند:
خدایا اگر این قرآن حق است، یك سنگی از آسمان بر سر ما بفرست كه ما
یك آن زنده نمانیم
[1]
خیلی عجیب است كه بشر به حالتی در بیاید كه حقیقت آنقدر برای وی تلخ و
ناگوار و غیرقابل تحمل باشد كه بگوید: خدایا اگر این حق و حقیقت است و ثابت
خواهد ماند و نفوذ پیدا خواهد كرد، من را ببر كه آن را نبینم؛ در صورتی كه مردم باید
اینچنین باشند كه از خدا بخواهند كه اگر فلان مطلب حق است سینه ی مرا برای درك و
فهم آن باز كن و مرا آماده ی پذیرش آن گردان. بلی این طور است؛ بشر گاهی به قدری
مزاج روحی و اخلاقی و فكری اش مباین و منافی با حق و عدالت و درستی و ایمان
می گردد كه حاضر است بمیرد و با حقیقت روبرو نشود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 198
در عرف ما شایع است كه می گویند: «با حقیقت تلخی روبرو شدم. » اینجا این
سؤال هست كه مگر حقیقت هم ممكن است تلخ باشد؟ مگر نه این است كه در
انسان میل و عشق به حقیقت آفریده شده، پس چرا حقیقت تلخ گردد؟ .
جواب این است كه از یك نظر هیچ چیزی در ذات خود تلخ یا شیرین، زشت یا
زیبا، خوشبو یا بدبو نیست. این امور چیزهایی هستند كه ذهن ما آنها را خلق می كند
اما نه به طور گزاف و بی حساب. مقصود این است كه تلخی و یا شیرینی و یا زشتی
و زیبایی و یا خوشبویی و بدبویی با ساختمان و اوضاع و احوال طبع ما و مزاج
روحی و جسمی ما ارتباط دارد. مثلاً قند و عسل در ذائقه ی اشخاص سالم شیرین
است، ولی ممكن است برای یك بیمار كه اوضاع و احوال بدنش طور دیگر است
قند و عسل طعم تلخی داشته باشد. اینكه می گویند حقیقت شیرین و لذیذ است،
برای طبیعتها و روحیه های سالم و بی غرض است كه خواهان واقعیاتی می باشند كه
هست. اما برای یك روحیه ی بیمار و آلوده به اغراض، گاهی حقیقتی از هر تلخی
تلخ تر است تا آنجا كه تاب مواجه شدن با آن را ندارد و از خدا می خواهد كه اگر
فلان چیز حق است مرا بمیران كه آن را نبینم.
از علی علیه السلام سؤال شد كه اسلام را توصیف كند. فرمود: طوری توصیف خواهم
كرد كه تاكنون كسی توصیف نكرده است؛ فرمود: اسلام تسلیم است
[2]. این كلمه
بسیار بزرگ است؛ یعنی حقیقت اسلام عناد نداشتن و تعصب نداشتن و لجاج
نداشتن با حقیقت است، اسلام این است كه بشر درباره ی حقیقت تسلیم باشد. قرآن
كریم عده ای را به اشاره یاد می كند كه در عین كمال یقین به صدق و راستی پیغمبر
اكرم، انكار می ورزیدند. علی علیه السلام می فرماید: حكمت (یعنی سخن و مطلب درست
و محكم و منطقی) گمشده ی مؤمن است
[3]و آدمی گمشده ی خود را هرجا و در دست
هركس كه ببیند آن را می گیرد. مثلاً اگر كسی انگشتر خود را گم كرده باشد و بعد از
چندی آن را با تمام نشانیها روی بساط دستفروشی و یا در انگشت كسی ببیند،
معطل نمی شود و آن را مطالبه می كند و اگر مانعی در كار نباشد آن را برمی دارد و
می رود. مؤمن و مسلمان واقعی از نظر علم جویی و حقیقت طلبی نباید اهمیت بدهد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 199
كه حقیقت را و علم و حكمت را در نزد چه كسی می یابد؛ آیا آن كس كه این گنج را
در اختیار دارد هموطن اوست یا نه، همكیش اوست یا همكیش او نیست؟ آیا
سیاه پوست است یا سفیدپوست؟ به هیچ یك از این امور اهمیت نمی دهد، فقط به
این جهت اهمیت می دهد كه آیا آنچه در نزد او هست حقیقت است یا حقیقت
نیست.
در قرون اولیه ی صدر اسلام كه مسلمانان كم و بیش از تعلیمات اسلام برخوردار
بودند، این حقیقت و پیروی از این دستور كاملاً نمودار است. مثلاً دیده می شود
حوزه ی درسْ تشكیل شده مركّب از عرب و ایرانی و هندی و قبطی و بربر، و یك
استاد از یكی از این نژادها برای همه تدریس می كند. چه بسیار از اعراب كه در
حوزه ی درس فرد ایرانی یا غیر ایرانی می نشستند و برعكس چه بسیار افراد ایرانی و
یا غیر ایرانی كه استادشان از نژاد عرب بود. حتی در مقام تحصیل علم و نزدیك
شدن به حقایق علمی اهمیت نمی دادند كه استادی كه از او علم فرا می گیرند چه
كیشی و مذهبی دارد. اساتید پزشكی غیرمسلمان برای مسلمانان تدریس می كردند
و مسلمانان فرا می گرفتند تا آنجا كه خودشان از اساتیدشان بالاتر رفتند و نامشان
بیشتر اوج گرفت.
اگر در آن وقت روحیه ها به واسطه ی جهل و غرور و تعصب بیمار بود، می گفتند
آن طب و آن منطق و آن فلسفه و آن آداب و حكمتها كه از نژاد دیگر یا اهل كیش
دیگر باید به دست ما برسد ما نمی خواهیم، ما حاضریم بیماران ما بمیرند و علم طب
را از بیگانگان فرا نگیریم، باید برای همیشه در جهل و محرومیت می ماندند. این
است تعصب باطل و غلط. علی علیه السلام بعد از آنكه مذمت شدیدی از تعصب می كند،
می فرماید: اگر فرضاً می خواهید غرور ملی و تعصب داشته باشید، نسبت به فضایل
و مكارم و صفات حسنه تعصب داشته باشید؛ با خود بگویید چرا فلان ملت عالم
است و ما عالم نیستیم پس بكوشیم تا به آنها برسیم و از آنها هم جلوتر برویم، چرا
فلان ملت اخلاق و عادات و روابط اجتماعی شان از ما بهتر است پس بكوشیم كه
مانند آنها [بشویم ] و بلكه از آنها در درستی و امانت و فداكاری و حسن اخلاق
جلوتر برویم؛ تعصب شما در جهت نزدیك شدن به حقیقت باشد نه در جهت دور
شدن از آن.
[2] .
نهج البلاغه ، حكمت 125
[3] .
نهج البلاغه ، حكمت 80