در
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
كارشان به جایی كشید كه علی علیه السلام آمد در مقابل اینها اردو زد. دیگر نمی شد آزادشان گذاشت. ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگوید. همانجا بود كه ابن عباس برگشت گفت: پیشانیهایی دیدم پینه بسته از كثرت عبادت، كف دستها مثل زانوی شتر است، پیراهنهای كهنه ی زاهدمآبانه و قیافه های بسیار جدی و مصمم.

ابن عباس كاری از پیش نبرد. خود علی علیه السلام رفت با آنها صحبت كرد. صحبتهای حضرت مؤثر واقع شد. از آن عده كه دوازده هزار نفر بودند، هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی علیه السلام پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب كرد كه هركس زیر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 606
این پرچم بیاید در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند محال و ممتنع است. علی هم شمشیر به گردن این مقدسینی كه پیشانی شان پینه بسته بود گذاشت، تمام اینها را از دم شمشیر گذراند و كمتر از ده نفر آنها نجات پیدا كردند كه یكی از آنها عبد الرحمن بن ملجم، این آقای مقدس بود.

علی علیه السلام در نهج البلاغه جمله ای دارد (علی موجود عجیبی است. اصلاً عظمت علی اینجا ظاهر می شود) می گوید: «اَنَا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ كَلَبُها» [1]این من بودم و فقط من بودم كه چشم این فتنه را درآوردم، و غیر از من احدی قادر نبود كه چشم این فتنه را بكَند (فتنه ی این خشكه مقدس ها) ، غیر از من احدی از مسلمین جرأت نمی كرد كه شمشیر به گردن اینها بگذارد. چون طبقه ی به اصطلاح مقدس مآب را فقط دو طبقه می توانند بكشند: یكی طبقه ای كه به اسلام و خدا معتقد نیست، مثل اینكه اصحاب یزید آمدند امام حسین را كشتند. ولی اینكه طبقه ای كه خودشان مسلمان باشند جرأت كنند در مقابل این طبقه حرفی بزنند و كاری كنند، كار هركس نیست، شیرافكن است، بصیرتی می خواهد مثل بصیرت علی كه خطر اینها را برای دنیای اسلام احساس كند (حال عرض می كنم علی چه احساسی كرده بود، از كلام خود علی استنباط می كنند) ، آنها از این طرف ذكر خدا بگویند، قرآن بخوانند، و علی از آن طرف شمشیر بزند و قلع و قمعشان كند. بصیرتی فقط مثل بصیرت علی می خواهد. فرمود: «وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری» هیچ مسلمان دیگر، هیچ یك از صحابه ی پیغمبر چنین جرأتی را به خود نمی داد كه به روی اینها شمشیر بكشد، ولی من كشیدم و افتخار می كنم كه كشیدم. می گوید: «بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها» [چشم این فتنه را درآوردم ] پس از آنكه دریای ظلمت داشت موج می زد و موج تاریكی بالا گرفته بود [2] «وَ اشْتَدَّ كَلَبُها» . این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 607
جمله عجیب است: و كَلَبش داشت فزونی می گرفت. كَلَب یعنی هاری. سگ وقتی كه هار می شود و به اصطلاح عامیانه دیوانه می شود، بیماری خاصی پیدا می كند.

وقتی كه این حیوان این بیماری را پیدا می كند، دیگر آشنا و غیرآشنا و صاحب و غیرصاحب نمی شناسد، به هر انسانی یا حیوانی كه می رسد گاز می گیرد و نیش خودش را در بدن او فرو می كند و بعد، از لعاب دهان او میكروب این بیماری وارد خون طرف می شود و بعد از مدتی او هم هار می شود. یعنی یك سگ هار اگر یك اسب را بگزد، آن اسب بعد از مدتی هار می شود، اگر یك انسان را هم بگزد، آن انسان بعد از مدتی هار می شود. علی علیه السلام می گوید: این مقدس مآب ها به صورت یك سگ هار درآمده بودند و مانند سگ هار با هركس تماس می گرفتند او را هم مثل خودشان هار می كردند. همین طور كه اگر مردم ببینند یك سگ هار شده است، هر كسی به خودش حق می دهد كه او را اعدام كند برای اینكه نگزد و دیگران را هار نكند، من این سگهای هار را دیدم، و دیدم چاره ای غیر از اعدام اینها نیست؛ اگر نه، طولی نمی كشد كه بیماری هاری خودشان را به جامعه ی اسلامی سرایت می دهند و جامعه ی اسلامی را در جمود و تقشّر و تحجّر و حماقت و نادانی فرو می برند. من خطر [برای ] اسلام را پیش بینی می كردم. من بودم كه چشم این فتنه را درآوردم، غیر از من احدی جرأت چنین كاری را نداشت، پس از آنكه موج تاریكی و شبهه و شك درباره ی اینها بالا گرفته بود و هاری اینها فزونی یافته بود و روز به روز به دیگران سرایت می كرد.
[1] نهج البلاغه ، خطبه ی 92.
[2] یعنی بعد از اینكه اصلاً اوضاع شبهه ناك و شك آمیز و تردیدآور شده بود. ابن عباس هم كه می رفت اینها را می دید شك می كرد. فضا مه آلود بود. خودش فرمود: افقها را مه گرفته است. وضع، وضعی نبود كه یك سرباز مسلمان كه می خواهد به نام اسلام به جنگ برود اطمینان داشته باشد كه به نفع اسلام كار می كند. وقتی كه مقابل می شد با یك عده ای كه می دید از خودش عابد و زاهدترند، از خودش كمتر گناه می كنند، از خودش بیشتر نماز می خوانند و آثار عبادت را در وجهه و چهره ی اینها می دید، دست او تكان می خورد؛ اگر شمشیرش بالا می رفت، دستش می لرزید، دلش می لرزید كه من چگونه به روی اینها شمشیر بكشم. و اگر علی و ركاب علی نبود و اگر آن افرادی كه در ركاب علی بودند اطمینانشان به علی نبود، محال بود كه به روی اینها شمشیر بكشند. اوضاع خیلی شبهه ناك بود و حق هم داشتند. ما و شما هم اگر می بودیم، دستمان به آن طرف نمی رفت.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است