در
کتابخانه
بازدید : 423669تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand مقدّمه مقدّمه
Expand بخش اول كتابی شگفت بخش اول كتابی شگفت
Expand بخش دوم الهیات و ماوراء الطبیعه بخش دوم الهیات و ماوراء الطبیعه
Expand بخش سوم سلوك و عبادت بخش سوم سلوك و عبادت
Expand بخش چهارم حكومت و عدالت بخش چهارم حكومت و عدالت
Expand بخش پنجم اهل بیت و خلافت بخش پنجم اهل بیت و خلافت
Expand بخش ششم موعظه و حكمت بخش ششم موعظه و حكمت
Collapse بخش هفتم دنیا و دنیا پرستی بخش هفتم دنیا و دنیا پرستی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بحث در باره ی «دنیاپرستی» در نهج البلاغه به درازا كشید. مطلبی باقی مانده كه نتوان از آن گذشت و بعلاوه قبلاً به صورت سؤال طرح كرده ایم و بدان پاسخ نگفته ایم.

آن مطلب این است كه اگر تعلق و وابستگی روحی به چیزی نوعی بیماری و موجب محو ارزشهای انسانی است و عامل ركود و توقف و انجماد به شمار می رود، چه فرقی می كند كه آن چیز ماده باشد یا معنی، دنیا باشد یا عقبی ، و بالأخره خدا باشد یا خرما! اگر نظر اسلام در جلوگیری از تعلق به دنیا و مادیات، حفظ اصالت شخصیت انسانی و رهایی از اسارت بوده و می خواسته انسان در نقطه ای متوقف و منجمد نگردد، می بایست به «آزادی مطلق» دعوت كند و هر قید و تعلق را «كفر» تلقی كند آنچنانكه در برخی از مكتبهای فلسفی جدید كه آزادی را ركن اساسی شخصیت انسانی می دانند چنین می بینیم.

در این مكتبها شخصیت انسانی انسان را مساوی می دانند با تمرد و عصیان و آزادی از هرچه رنگ تعلق پذیرد بلا استثناء، و هر تقید و انقیاد و تسلیمی را بر ضد شخصیت واقعی انسان و موجب بیگانه شدن او با «خود» واقعی اش می شمارند.

می گویند انسان آنگاه انسان واقعی است و به آن اندازه از واقعیت انسان بهره مند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 568
است كه فاقد تمكین و تسلیم باشد. خاصیت شیفتگی و تعلق به چیزی این است كه توجه انسان را به خود معطوف می سازد و آگاهی او را از خودش سلب می سازد و او را از خود می فراموشاند و درنتیجه این موجود آگاه آزاد كه نامش «انسان» است و شخصیتش در این دو كلمه خلاصه می شود، به صورت موجودی ناخودآگاه و اسیر درمی آید. بر اثر فراموش كردن خود، ارزشهای انسانی را از یاد می برد و در اسارت و وابستگی از حركت و تعالی باز می ماند و در نقطه ای راكد می شود.

اگر فلسفه ی مبارزه ی اسلام با دنیاپرستی احیای شخصیت انسانی است، می بایست از هر پرستشی و از هر پابندی جلوگیری كند و حال آنكه تردیدی نیست كه اسلام آزادی از ماده را مقدمه ی تقید به معنی، و رهایی از دنیا را برای پابند شدن به آخرت، و ترك خرما را برای به دست آوردن خدا می خواهد.

عرفان كه به آزادی از هرچه رنگ تعلق پذیرد دعوت می كند، استثنایی هم در كنارش قرار می دهد.

حافظ می گوید:

غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری
كه خاطر از همه غمها به مهر او شاد است
فاش می گویم و از گفته ی خودم دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم!
از نظر عرفان از هر دو جهان باید آزاد بود اما بندگی عشق را باید گردن نهاد؛ لوح دل از هر رقم باید خالی باشد جز رقم الف قامت یار؛ تعلق خاطر به هیچ چیز نباید داشت جز به ماه رخساری كه با مهر او هیچ غمی اثر ندارد، یعنی خدا.

از نظر فلسفه های به اصطلاح اومانیستی و انسانی، آزادی عرفانی دردی از بشر را دوا نمی كند زیرا آزادیِ نسبی است، آزادی از هر چیز برای یك چیز است.

اسارت بالأخره اسارت است و وابستگی بستگی است، عامل آن هرچه باشد.

آری، این است اشكالی كه در ذهن برخی از طرفداران مكاتب فلسفی جدید پدید می آید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 569
ما برای اینكه مطلب را درست روشن كنیم ناچاریم به برخی از مسائل فلسفی اشاره كنیم.

اولاً ممكن است كسی بگوید: به طور كلی برای انسان نوعی شخصیت و «خود» فرض كردن و اصرار به اینكه شخصیت انسانی محفوظ بماند و «خود» انسانی تبدیل به غیر «خود» نشود مستلزم نفی حركت و تكامل انسان است، زیرا حركت دگرگونی و غیریت است. حركت چیزی بودن و چیز دیگر شدن است و تنها در سایه ی توقف و سكون و تحجر است كه یك موجود «خود» خویش را حفظ می كند و به «ناخود» تبدیل نمی شود؛ و به عبارت دیگر از خود بیگانه شدن لازمه ی حركت و تكامل است، از این رو برخی از قدمای فلاسفه حركت را به «غیریت» تعریف كرده اند. پس، از طرفی برای انسان نوعی «خود» فرض كردن و اصرار داشتن به محفوظ ماندن این خود و تبدیل نشدنش به «ناخود» و از طرفی از حركت و تكامل دم زدن، نوعی تناقض لاینحل است.

برخی برای اینكه از این تناقض رهایی یابند گفته اند: «خود» انسان این است كه هیچ خودی نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از «لاتعینی» مطلق؛ حد انسان بی حدی و مرز او بی مرزی و رنگ او بی رنگی و شكل او بی شكلی و قید او بی قیدی و بالأخره ماهیت او بی ماهیتی است. انسان موجودی است فاقد طبیعت، فاقد هرگونه اقتضای ذاتی، بی رنگ و بی شكل و بی ماهیت، هر حد و هر مرز و هر قید و هر طبیعت و هر رنگ و شكلی كه به او تحمیل كنیم خود واقعی او را از او گرفته ایم.

این سخن به شعر و تخیل شبیه تر است تا فلسفه. لاتعینی مطلق و بی رنگی و بی شكلی مطلق، تنها به یكی از دو صورت ممكن است:

یكی اینكه یك موجود، كمال لایتناهی و فعلیت محض و بی پایان باشد، یعنی وجودی باشد بی مرزوحد، محیط بر همه ی زمانها و مكانها و قاهر بر همه ی موجودات، آنچنانكه ذات پروردگار چنین است. برای چنین موجودی حركت و تكامل محال است زیرا حركت و تكامل عبور از نقص به كمال است و در چنین ذاتی نقص فرض نمی شود.

دیگر اینكه یك موجود فاقد هر فعلیت و هر كمال بوده باشد، یعنی امكان محض و استعداد محض و لافعلیت محض باشد، همسایه ی نیستی و در حاشیه ی وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 570
واقع شده باشد، حقیقتی و ماهیتی نداشته باشد جز اینكه هر حقیقتی و ماهیتی و هر تعینی را می پذیرد. چنین موجود با آنكه در ذات خود لاتعین محض است همواره در ضمن یك تعین موجود است و با آنكه در ذات خود بی رنگ و بی شكل است همواره در پناه یك موجود رنگدار و شكلدار قرار گرفته است. اینچنین موجود همان است كه فلاسفه آن را «هیولای اولی » و یا «مادة المواد» می نامند. هیولای اولی در مراتب نزولی وجود در حاشیه ی وجود قرار گرفته است همچنان كه ذات باریتعالی در مراتب كمال در حاشیه ی دیگر وجود قرار گرفته است، با این تفاوت كه ذات باریتعالی حاشیه ای است كه بر همه ی متون احاطه دارد.

انسان مانند همه ی موجودات دیگر در وسط این دو حاشیه قرار دارد، نمی تواند فاقد هرگونه تعین بوده باشد. تفاوت انسان با سایر موجودات جهان در این است كه تكامل انسان حد یقف ندارد. سایر موجودات در یك حد معین می مانند و از آن تجاوز نمی كنند ولی انسان نقطه ی توقف ندارد.

انسان دارای طبیعت وجودی خاص است ولی بر خلاف نظر فلاسفه ی اصالت ماهیتی- كه ذات هر چیز را مساوی با ماهیت آن چیز می دانستند و هرگونه تغییر ذاتی و ماهوی را تناقض و محال می دانستند و همه ی تغییرات را در مرحله ی عوارض اشیاء قابل تصور می دانستند- طبیعت وجودی انسان مانند هر طبیعت وجودی مادی دیگر سیال است با تفاوتی كه گفته شد، یعنی حركت و سیلان انسان حد یقف ندارد.

برخی از مفسران قرآن در تعبیرات و تأویلات خود آیه ی كریمه ی «یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ» [1]را به یثرب انسانیت حمل كرده اند، گفته اند این انسان است كه هیچ مقام معلوم و منزلگاه مشخص ندارد، هرچه پیش برود باز می تواند به مقام بالاتر برود.

فعلاً كاری به این جهت نداریم كه آیا حق اینچنین تأویلاتی در آیات قرآن داریم یا نداریم؛ مقصود این است كه علمای اسلامی انسان را اینچنین می شناخته اند.

در حدیث معراج، آنجا كه جبرئیل از راه باز می ماند و می گوید یك بند انگشت دیگر اگر نزدیك گردم می سوزم و رسول خدا باز هم پیش می رود، رمزی از این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 571
حقیقت نهفته است.

و باز چنانكه می دانیم [در میان ] علمای اسلامی در باره ی صلوات- كه ما موظفیم وجوباً یا استحباباً بر رسول اكرم و آل اطهار او درود بفرستیم و از خداوند برای آنها رحمت بیشتر طلب كنیم- این بحث هست كه آیا صلوات برای رسول اكرم كه كاملترین انسان است می تواند سودی داشته باشد؟ یعنی آیا امكان بالا رفتن برای رسول اكرم هست؟ و یا صلوات صددرصد به نفع صلوات فرستنده است و برای ایشان طلب رحمت كردن از قبیل طلب حصول حاصل است؟ .

مرحوم سید علیخان در شرح صحیفه این بحث را طرح كرده است. گروهی از علما را عقیده بر این است كه رسول اكرم دائماً در حال ترقی و بالا رفتن است و هیچ گاه این حركت متوقف نمی شود.

آری این است مقام انسان. آنچه انسان را اینچنین كرده است «لاتعینی محض» او نیست، بلكه نوعی تعین است كه از آن به فطرت انسانی و امثال این امور تعبیر می شود.

انسان مرز و حد ندارد اما «راه» دارد. قرآن روی راه مشخص انسان كه از آن به «صراط مستقیم» تعبیر می كند تكیه ی فراوان دارد. انسان «مرحله» ندارد، به هر مرحله برسد نباید توقف كند اما «مدار» دارد، یعنی در یك مدار خاص باید حركت كند. حركت انسان در مدار انسانی تكامل است نه در مدار دیگر مثلاً مدار سگ و خوك، و نه در خارج از هر مداری، یعنی و نه در هرج و مرج.


[1] احزاب/13.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است