در
کتابخانه
بازدید : 379684تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
اصالت روح
قرآن و مسأله ای از حیات
توحید و تكامل
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (1)
Expand پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2) پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی (2)
Expand اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی اصل تضاد در فلسفه ی اسلامی
Expand بحث حركت بحث حركت
Expand روابط فلسفه و عرفان روابط فلسفه و عرفان
فلسفه ی اسلامی پیش از ملا صدرا
فلسفه ی اسلامی از میر داماد تا عصر حاضر
Expand حكمت صدر المتألّهین حكمت صدر المتألّهین
Expand فلسفه ی ملا صدرا فلسفه ی ملا صدرا
Expand وجود ذهنی وجود ذهنی
ادلّه ی وجود ذهنی
Expand خدا و جهان دیگرخدا و جهان دیگر
یادداشتهای مقاله ی توحید
Expand ادلّه ی توحیدادلّه ی توحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
چنین به نظر رسید كه دنباله ی تحقیقاتی كه تحت عنوان «اصالت روح» و «قرآن و مسئله ای از حیات» به عمل آمد، در اینجا مسئله «توحید و تكامل» را طرح نماییم، چه كه این بحث متمم و مكمل بحثهای گذشته خواهد بود.

برای آنكه خواننده كاملا مقصود و هدف این مقاله را دریابد لازم است مطالب آن دو مقاله را در نظر داشته باشد، و ما در اینجا برای اینكه اجمالا حضور ذهن حاصل شود به طور خلاصه و فشرده به نتیجه ی آن دو مقاله اشاره می كنیم.

در مقاله «اصالت روح» این مطلب را بیان كردیم كه حیات و زندگی حقیقتی است كه در شرایط معین و مخصوصی با ماده توأم می شود ولی نه به این معنی كه بین ماده و حیات «ثنویّت» و دو گانگی حكمفرما باشد و دو حقیقت با یكدیگر جفت و یار یكدیگر بشوند؛ بلكه به این معنی كه ماده و حیات دو درجه از یك هستی به شمار می روند و هر درجه ای خاصیتی مخصوص به خود دارد؛ ماده در شرایط مخصوصی و در مراحل ترقی و تكامل خویش تبدیل به حیات و زندگی می شود از نوع تبدیل شدن هر ناقص به كامل تر از خود؛ وجود ناقص ماده ی بی جان تبدیل به وجود كامل جاندار می شود؛ حیات و زندگی، مخلوق و معلول و اثر ماده ی بی جان نیست بلكه كمال و فعلیتی است كه به او اضافه می شود؛ ماده در ذات خود واجد حیات و زندگی نیست كه آن را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 62
از خود بروز و ظهور دهد بلكه فاقد آن است؛ استعداد و خاصیتی كه در ماده برای حیات و زندگی هست خاصیت قبول و پذیرش است كه در شرایط معین پیدا می شود نه خاصیت ایجاد و دهندگی.

و به عبارت دیگر: ماده نمی تواند حیات و زندگی را ایجاد كند و بدهد. این نظامی كه اكنون در مورد جانداران می بینیم، از آن جهت كه به ماده بستگی دارد نظام قبول و پذیرش است و از آن جهت كه به افقی بالاتر وابستگی دارد نظام خلق و ایجاد و تكوین است.

و گفتیم كه علم بیش از پیش ثابت كرده كه حیات در ماده تغییراتی می دهد و در آن تصرف می كند و بر آن حكومت می نماید و آن را تابع مقررات خود قرار می دهد؛ و اگر حیات و زندگی، مخلوق و اثر و ایجاد شده ی ماده می بود ممكن نبود كه بتواند در علت و مبدأ خود اثر كند و مقرراتی بالاتر و حاكم بر مقررات ماده ی بی جان داشته باشد. در آن مقاله گفتیم كه دانشمندان زیست شناس و روان شناس بدون آنكه مقصود و هدفشان جستجوی اصالت حیات باشد، در تحقیقات خود قهراً به نتایجی رسیده اند كه اصالت حیات را اثبات می كند؛ و حتی نظریه ی «انتخاب طبیعی» كه در نظر بیشتر صاحبنظران جنبه مادی دارد، از نظری عمیق تر، حكومت و اصالت حیات را نتیجه می دهد.

در مقاله «قرآن و مسئله ای از حیات» موضوع نحوه رابطه حیات با ماوراءالطبیعه و اراده خداوند مورد مطالعه قرار گرفت و منطق عجیبی كه از مختصات قرآن كریم است بیان شد. در آن مقاله مخصوصاً روی دو نكته تكیه كردیم:

یكی اینكه در دنیا یك فكر غلط یهودی در معنای خلقت و آفرینش پیدا شده كه همیشه خلقت را با «آن» مربوط می كند؛ یعنی هر وقت كه می خواهد موضوع مخلوق بودن جهان یا مخلوق بودن حیات را تصور كند اینطور فكر می كند كه در كدام «آن» از كتم عدم به وجود آمده و چه وقت شروع شده؟ در آنجا گفتیم در منطقی كه قرآن كریم مبدع آن است، موضوع «آن» به هیچ وجه دخالت ندارد.

نكته ی دیگر كه در آن مقاله گفته شد و به منزله اساس و ریشه نكته اول محسوب می شود این بود كه طرز فكر گروه بی شماری از مسئله توحید و خدا شناسی این است كه می خواهند از طریق منفی خدا را بشناسند نه از طریق مثبت، می خواهند خدا را در میان مجهولات خود جستجو كنند نه در میان معلومات خود؛ هر جا كه در توجیه علت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 63
یك حادثه درماندند و بر آنها مجهول ماند پای خدا را به میان می كشند، و از همین جهت است كه در مسئله ی مخلوق بودن حیات و جهان، بیشتر به «آن» اول پیدایش حیات یا جهان اهمیت می دهند زیرا آغاز حیات و آغاز جهان بیش از هر چیز دیگر در نظر آنها مجهول و ناشناخته بوده است.

آن فكر یهودی از یك طرف و این فكر منفی از طرف دیگر سبب شده كه مسئله توحید از طرفی با موضوع «آن» و از طرف دیگر با «علل ناشناخته حوادث» وابستگی پیدا كند، و پر واضح است كه نتیجه ی این دو وابستگی این است كه اگر موضوع «آن» خلقت حیات یا جهان مورد شك و تردید واقع شود و یا «علل ناشناخته حوادث» تدریجاً شناخته شود مسئله توحید و خدا شناسی هم تدریجاً مورد تردید و انكار واقع شود.

در مقاله ی «قرآن و مسئله ای از حیات» روشن كردیم كه یك نمونه از اعجاز این كتاب كریم این است كه در آن اثری از آن فكر یهودی و یا از آن فكر منفی یافت نمی شود، با اینكه در تاریخ فكر بشری این دو انحراف فلج كننده به قدری شایع است كه جز یك عده ی معدود كه آنها هم از مشرب قرآن سیراب شده اند كسی از آن رهایی نیافته است.

یك نظر دقیق به تاریخ فكری فلاسفه ی قبل از اسلام و اكثریت متكلمین اسلامی و قاطبه ی حكمای دوره ی جدید اروپا این مطلب را روشن می كند. به طور تحقیق باید گفت: قرآن یگانه معلم توحیدی است كه خدا را در نظام موجود و مشهود و در جریان علل و معلولات و سنن جاری آفرینش، نه در آغاز كار، و از طریق مثبت و معلوم، نه از طریق منفی و علل نشناخته، به بشر معرفی می كند.

این بود فشرده ی آنچه در آن دو مقاله تحقیق شد و لازم است بر هر كس كه جوینده و خواهان درك این معانی است اینها را به ذهن خود بسپارد. اكنون می توانیم به شرح مطلبی كه تحت عنوان «توحید و تكامل» در نظر گرفته ایم بپردازیم.

ما در اینجا نه می خواهیم مستقلاً وارد مبحث «توحید» بشویم و مجموع ادّله توحید را كه در كتب كلامی و فلسفی ذكر شده با توجه به آنچه در اطراف آنها گفته شده و یا می توان گفت ذكر كنیم؛ زیرا هر چند كه این مبحث فصل دلپذیری است و همه كس به حسب طبع علاقه فراوانی دارد كه از مجموع آنچه در این زمینه گفته شده اطلاع پیدا كند و ببیند طرز بیان كتب آسمانی در این موضوع چیست و طرز بیان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 64
فلاسفه یا متكلمین چگونه است و ببیند شرقیها در این زمینه چه جور فكر كرده اند و غربیها چه جور، ولی ما به مناسبت رشته ی سخنی كه فعلاً در دست گرفته ایم نمی توانیم مستقلاً وارد این فصل بشویم و شاید این توفیق حاصل شد كه بعد از پایان این رشته ی سخن این مطلب را به عنوان فصل مستقلی ذكر كنیم؛ و هم نمی خواهیم مستقلا وارد بحث «تكامل جانداران» بشویم و مرتكب همان اشتباهی بشویم كه دیگران شده و به عنوان حمایت از حریم توحید در مقام رد و نقض اصول و قوانین تكامل برآمده اند و گروه دیگر كه در مسائل فلسفی، مادی فكر می كرده اند به عنوان حربه ای علیه نظریه ی وجود خالق، حتی اصول غیر مسلّم تكامل را به زور هو و جنجال، مسلّم و قطعی فرض كرده اند و جار و جنجال راه انداخته اند؛ زیرا اولاً- چنانكه توضیح داده خواهد شد- اصل «توحید» و اصل «تكامل طبیعت» در همه ی اشكال خود، حتی در تكامل نوعی جانداران، مؤید و مكمل یكدیگرند نه منافی و مخالف؛ فرض منافات این دو اصل ناشی از جهالت و بی خبری است، و ثانیا بحث و تحقیق در این امر نه مربوط به این دسته است و نه به آن دسته، فقط علمای فن كه عمر خود را صرف مطالعه و تحقیق در این مسئله كرده و با متد علمی صحیح وارد شده اند می توانند كم و بیش تا آنجا كه شعله ی لرزان علم توانسته نشان بدهد اظهار نظر كنند.

در عصر ما از نظر علمی مسئله «تكامل انواع» امری مسلّم شناخته شده، گو اینكه موضوع «تكامل تدریجی» - كه فلاسفه ی قدیم یونان آن را عنوان كرده اند و لامارك و داروین خواسته اند با دلائل علمی آن را اثبات كنند و «كاسه از آش گرمترها» به سراغ پیدا كردن اجداد اسبها و اجداد آدمها رفته و حتی مسلّم گرفته اند كه انسان از نسل میمون است- از بین رفته و به جای آن اصل «تكامل دفعی» آمده است.

به هر حال بحث و تحقیق در این مسئله بر عهده ی علمای زیست شناسی است، طرفداران فلسفه الهی یا فلسفه مادی می بایست آنچه را كه علم بیان می كند ببینند با اصول فلسفی كه آنها در دست دارند و از آن پیروی می كنند تطبیق می كند یا تطبیق نمی كند.

بنابر این در این مقاله نه مستقلاً بحث توحید مطرح است و نه بحث تكامل، آنچه مطرح است كه متمم و مكمل بحثهای گذشته است مسئله ی «رابطه توحید و تكامل» است؛ یعنی می خواهیم ببینیم كه آیا این دو فكر یكدیگر را طرد می كنند یا تأیید؟ مثلاً اگر كسی با ادلّه عقلی معتقد به اصل توحید شد لازمه اش این است كه منكر اصل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 65
تكامل جانداران و اشتقاق انواع بشود و اگر قائل به اشتقاق انواع بشود به عقیده توحیدی اش خلل وارد می آورد یا نه؟ و همچنین اگر كسی اصل تكامل انواع را پذیرفت و بر او مسلّم شد كه انواع جانداران به نحوی از انحاء از یكدیگر مشتق شده اند لازمه اش این است كه پشت پا به اصل مهم توحید زند و یكباره تابع عقیده ی مادی بشود یا نه؟ این است منظور اصلی این مقاله و آنچه از ادلّه توحید و یا از اصول تكامل بیان می شود همه برای بیان این مطلب است.

فكر «تضاد توحید و تكامل» نیز نظیر فكر «رابطه ی خلقت با آن» و فكر «خداشناسی از طریق منفی و در میان مجهولات» سخت در جهان شیوع پیدا كرده است. نمونه های عجیب و باور نكردنی در تاریخ علم و فلسفه اروپایی در این زمینه پیدا می شود كه برای یك متفكر اسلامی باعث تأسف است.

مطالعه در تاریخ علم زیست شناسی و در تاریخ عمومی علوم در دوره ی جدید روشن می كند كه این تضاد در فكر عموم و حداقل اكثریت قریب به اتفاق دانشمندان اروپایی موجود بوده است و از این رو ابهام و انحراف عجیبی به وجود آمده كه متأسفانه دخالت مادیین و ماتریالیستها در ایجاد این ابهام و انحراف كمتر نبوده است.

بنابر این ما ناچاریم در ضمن، آن جریان فكری را نیز مورد مطالعه قرار دهیم و ببینیم چرا عموما در جریان فكری جدید به نظریه ی تكامل جنبه ی ماتریالیستی و ضد الوهیت داده شده؟ چرا هر دو حریف، جنبه ی ضد خدایی نظریه ی تكامل را مسلّم گرفته اند؟ چرا توحید و خدا شناسی و قبول اصل «خلقت» مرادف با نظریه ی ثبات انواع شناخته شده؟ آیا منطقا تضادی بین فكر توحید و فكر تكامل موجود است و یا علت و یا علل خاصی موجب شده كه تصور تضاد بین این دو فكر به وجود آید؟ اینجانب در ضمن مطالعه ی آثار و كلمات و كتابهای دانشمندان در این زمینه همیشه سعی داشته است از فحوا و لابلای كلمات آنها ریشه ی فكر آنها را به دست آورد و بفهمد چه چیزی موجب شده كه فلان دانشمند آنجا كه به استنباط فلسفی می پردازد به یك طرز مخصوصی وارد و خارج شود؟ چه اصول موضوعه ای را در ذهن خود مسلّم گرفته بوده و بعد وارد اظهار نظر شده؟ علت عمده ی اختلاف نظرهای فلسفی همیشه این است كه هر كسی یك سلسله اصول موضوعه ای را پیش خود مسلّم فرض می كند و چنین می پندارد كه حتما باید چنین اصل یا اصولی را مسلّم و مفروض گرفت و حتماً در نظر دیگران هم همان اصول موضوعه مسلّم و مفروض است، در صورتی كه آن اصل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 66
یا اصول موضوعه جز یك انحراف و مغالطه بیش نیست.

آنچه اینجانب از فحوا و لابلای كلمات دانشمندان در این زمینه به دست آورده این است كه چیزی كه باعث پیدایش تصور تضاد بین فكر توحید و فكر تكامل شده در درجه ی اول همانا شیوع عجیب آن فكر یهودی و آن فكر دیگر منفی است كه ریشه ی آن محسوب می شود. اگر به طور دقیق به كتب تاریخ علوم و یا به كتب زیست شناسی مراجعه كنیم و یا به كتب فلسفی كه به عنوان حمایت از حریم توحید در رد نظریه ی تكامل نوشته شده و یا به عنوان حمایت از مكتب ماتریالیسم از آن دفاع شده رجوع كنیم شبح و سایه ی آن فكر یهودی را در همه جا می بینیم. چنین به نظر می رسد كه فكر «خدا شناسی از طریق منفی» منشأ فكر «رابطه ی خلقت با آن» و فكر «رابطه ی خلقت با آن» منشأ فكر «تضاد توحید و تكامل» شده است.

البته برای بسیاری از افراد كه با حسن ظنّ بیشتری به فلسفه ی اروپایی می نگرند قطعا قابل تحمل نیست كه اعلام یك انحراف عظیم فكری را از زبان این مقاله و نویسنده ی این مقاله كه طبعا در مقابل آنهمه ابّهتها و جلال و عظمتها صدای رسایی ندارد بشنوند و لكنّ الحقّ احقّ ان یتّبع حقیقت و ابّهت و شكوه حقیقت بالاتر و عظیم تر از همه ی اینهاست.

لازم است خواننده ی محترم را با خود سیر داده و به عنوان نمونه جمله هایی نقل كنم تا درست دستگیر شود كه شبح آن فكر یهودی چگونه در كلمات و افكار كسانی كه وارد این بحث شده اند پیداست.

نخست بد نیست كه خواننده ی محترم متذكر باشد كه: مدتها بود كه دانشمندان روی این جهت بحث می كرده اند كه آیا یك موجود زنده با اعضا و جوارحی كه دارد از اول با همین شكل و همه ی این اعضا در تخم زن و یا در سلول نطفه ی مرد موجود است منتها ریز و كوچك، و بعدها آن اعضا هر یك به فراخور خود رشد و نمو می كند؛ و یا آنكه ماده ای كه مبدأ وجود اعضای یك موجود زنده می شود، از اول بسیط و یكنواخت است و بعد آن ماده ی یكنواخت و بسیط قسمت قسمت می شود و به صورت اعضا و جوارح گوناگون درمی آید؟ موجب تعجب خواهد بود اگر گفته شود: در عصر جدید- نه در قرون وسطی- قریب دو قرن اكثریت دانشمندان تابع عقیده اول بوده اند.

ضمناً باید متوجه بود كه این اختلاف نظر كم و بیش همان است كه در گذشته میان ارسطو و بقراط و پیروان آنها در باب نطفه بوده است. بقراط می گفت منی از تمام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 67
بدن خارج می شود و به این جهت هر جزئی منشأ عضوی می گردد و اما ارسطو معتقد بود كه نطفه متشابه الاجزاء نیست (اسفار ج 4 و طبیعیات شفا) ولی از كلام بقراط ظاهر نیست كه گفته باشد واقعاً انسان در نطفه به شكل ریز و كوچكی موجود است بلكه مخالفین بقراط گفته اند لازمه ی قول او این تالی فاسد است. ولی دانشمندان قرن هفدهم به بعد رسما قائل به تشكیل قبلی و فعلیت قبلی شده اند.

خواننده ی محترم می داند یكی از شاهكارهای حیرت آور خلقت همین است كه از ماده ای بسیط و یكنواخت و دارای شكلی ساده، موجودی متنوع دارای عضوهای مختلف و گوناگون پیدا می شود و بهترین شاهد و گواه بر وجود هدایتی ربوبی و تسخیری الهی همین تنوعات و تشكلات است كه یك موجود از سادگی به تنوع و از بساطت به تركیب می رود. در قرآن كریم می فرماید: «هُوَ اَلَّذِی یُصَوِّرُكُمْ فِی اَلْأَرْحامِ كَیْفَ یَشاءُ» [1]اوست كه هر طور بخواهد به شما در رحمها شكلها و صورتهای مختلف می دهد، و به قول سعدی:

دهد نطفه را صورتی چون پری
كه كرده است بر آب صورتگری؟ !
عده ی زیادی از دانشمندان جهان در قرن هفدهم بدون آنكه تجربه یا دلیل علمی داشته باشند، تئوری «تشكیل قبلی» را به وجود آوردند و مدعی شدند كه: از آغاز خلقت نوع انسان، همه ی افراد با اعضا و جوارح تامّ و تمام آفریده شده اند- منتها خیلی ریز و ذره ای- و در نطفه ی انسان اول بوده اند و نسل به نسل منتقل می شوند و در هر نسلی یك طبقه ظهور و بروز و رشد می كنند.

پی یر روسو [2]در تاریخ علوم صفحه 359 می گوید:

«ویلیام هاروی در سال 1651 اظهار كرده بود كه «هر موجود از تخمی تولید می شود» و برای امتحان موضوع، ماده گوزنهایی را كه در پارك ویندسور وجود داشت در فواصل معین مورد تشریح قرار داد، در نتیجه توانست جنین گوزن را در مراحل مختلف رشد و نموّ آن مورد امتحان قرار دهد. چند سال بعد از آن در 1672 دانشمند هلندی رگنینه. . . دوگراف به همین ترتیب عده ای خرگوش را قربانی كرد؛ و تصور می نمود كه راز تخم پستانداران را یافته است؛ مالپیقی كه در 1689 تخم مرغ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 68
را قبل از اینكه مرغ روی آن بنشیند مورد مطالعه قرار داده بود اظهار می داشت كه حتی شكل جوجه را نیز در آن دیده است. این كارها مبدأ پیدایش تئوری خارق العاده «تشكیل قبلی» موجودات زنده می باشد. آنگاه از این تجارب چنین نتیجه گرفتند كه چون تخم قبل از عمل لقاح شامل موجودی كامل و آماده برای رشد و نمو است پس این موجود یا این جنین باید خود شامل تخمهایی باشد كه در هر یك از آن تخمها نیز موجود كاملی وجود داشته باشد و موجودات مزبور نیز از نو تخمهایی شامل موجودات دیگر داشته باشند و قس علیهذا. «اسوا مردام» از این استدلال نتیجه گرفت كه در جسم «حوّا» تخمهای مربوط به انسانهای آینده طبقه به طبقه وجود داشته است. اما در این هنگام صدای مخالفی بلند شد و این صدا از لیوونهوك بود كه در سال 1679 موفق به اكتشاف اسپرماتوزئید یا تخم نر گردید. وی فریاد كشید: ابدا چیزی كه شامل موجود قبلی و ساخته و پرداخته است تخم نیست بلكه اسپرماتوزوئید است. فرانسوا دوپلانتاد منشی آكادمی علوم مون پلیه اظهار داشت كه این موضوع صحت دارد و دلیلش این است كه من در زیر میكروسكوپ اسپرماتوزوییدی را امتحان كرده دیده ام كه چگونه آدمی كوچك و كامل از داخل آن بیرون می آید. » [3]
بعد پی یر روسو اینطور به سخنان خود ادامه می دهد:

«آیا این مطالب را باور كردند؟ ! بلی حیات شناسان به این شوخیهای بی معنا و شجاعانه ایمان آوردند و بحث بسیار شدیدی شروع شد كه آیا اساس بشریت در داخل تخم حوّا وجود داشته است یا در داخل اسپرماتوزوئید آدم؟ ! »
بعد پی یر روسو مخالفت یكی دو نفر از دانشمندان را با تئوری «تشكیل قبلی» ذكر می كند و سپس می گوید:

«با این حال تئوری تشكیل قبلی كه به وسیله مردان بزرگی از قبیل هالر و شارل بونه ستوده شده بود تقریبا غالب دانشمندان بزرگ را هواخواه خود كرد و حتی كوویه (دانشمند بزرگ زیست شناس نیمه دوم قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم) نیز بعدها خود را از پیروان آن دانست. » [4]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 69
پی یر روسو علت اینكه دانشمندان زیادی به این تئوری بی دلیل و بی معنا گرویدند ذكر نمی كند، همین قدر می گوید: حیات شناسان به این شوخیهای بی معنا ایمان آوردند؛ اما نمی گوید چرا و به چه علت؟ مخصوصاً این نكته جالب توجه است كه در این مورد خیال آنقدر قوّت داشته كه یكی مدعی می شود: من شكل جوجه را در تخم مرغی كه هنوز مرغ روی آن ننشسته دیده ام! و دیگری مدعی می شود: در زیر میكروسكوپ یك اسپرماتوزوئید را امتحان كرده، دیدم كه یك آدم كوچك و كامل از داخل آن بیرون آمد!
به عقیده ی ما علت این فرض صرفاً توجیه امر خلقت است و خواسته اند از این راه ثابت كنند كه هر موجود زنده ای مخلوق پروردگار است. خوب، حالا چرا برای اثبات این مدعا اینطور فرض كرده اند كه هر انسان بلكه هر حیوانی از روز اول كه جد اعلای او به وجود آمده او هم تامّ و تمام به صورت ذره بسیار كوچك موجود بوده؟ این دیگر اثر سایه ی آن فكر یهودی است كه بر اذهان حكومت می كرده و بدون آنكه خودشان توجه داشته باشند، طرز تفكر مخصوص به آنها داده بوده است.

حالا چقدر فرق است بین این طرز تفكر و آن طرز تفكری كه آنگاه كه می خواهد خالقیت خداوند را نشان بدهد می گوید: خدا است كه ماده ی بی شكل و بی رنگ و ساده و یكنواخت را در ظرف رحم تدریجا صورتها و شكلها می دهد(هُوَ اَلَّذِی یُصَوِّرُكُمْ فِی اَلْأَرْحامِ كَیْفَ یَشاءُ) .

نمونه ی دیگر: معمولاً در كتب زیست شناسی یا در كتب به اصطلاح فلسفی و حتی در كتب كلاسیك، وقتی كه وارد مسأله منشأ زندگی می شوند كه چگونه و به چه كیفیت در روی زمین پیدا شد، فرضیه هایی- كه هیچكدام از نظر علمی هنوز تأیید نشده- ذكر می كنند و اگر توجه كنید می بینید كه نام یكی از آن فرضیه ها را «فرضیه خلقت» می گذارند و آن فرضیه این است كه هر نوعی از موجودات از اول تامّ و تمام و بدون سابقه و مقدمه آفریده شده است. قهراً معنای این تعبیر این است كه اگر سایر فرضیه ها صحیح باشد پس خلقتی در كار نیست. حالا باید پرسید كه چه چیزی موجب شده كه اگر پیدایش موجودات زنده دفعی و بدون مقدمه بود، پس خلقت تحقق پیدا كرده، و اگر آن طور نبود، خلقت و آفرینشی تحقق پیدا نكرده است؟ ! چه چیز موجب شده كه مفهوم «خلقت» اینطور در فكر نویسندگان آن كتب، محدود به شكل خاص بشود؟ آیا جز از راه حكومت آن فكر غلط یهودی توجیه دیگری هست؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 70
در كتاب فرضیه های تكامل صفحه 9 فصلی را به عنوان «منشأ زندگی» اختصاص می دهد و بعد از مقدمه ای می گوید: «اكنون می پردازیم به ذكر فرضیه هایی كه قابل توجه بوده و زمانی مورد قبول مردم بودند» . بعد به ذكر چند فرضیه می پردازد، از قبیل اینكه زنده ی اول از یكی از سیارات اتفاقا به زمین آمده، و فرضیه ی تولید خود به خود، و فرضیه ی موجودات آتشین؛ ولی فرضیه اولی كه ذكر می كند به آن نام «فرضیه خلقت» می دهد و تلویحا می خواهد بگوید: اگر جاندارها خود به خود یعنی از ماده بی جان تولید شده باشند پس خلقتی در كار نبوده، و یا اگر مبدأ اصلی جاندارها از یكی از سیارات دیگر آمده است پس جانداران زمین مخلوق نیستند و تنها وقتی می توان گفت كه جانداران روی زمین مخلوق خداوند هستند كه هیچیك از امور مزبور واقع نشده باشد و ابتدا به ساكن و بلامقدمه جاندار پدید آمده باشد! و اساساً خلقت در مغز كوچك نویسنده آن كتاب نمی توانسته معنایی جز آن داشته باشد.

نمونه ی دیگر: آن طوری كه تاریخ علم زیست شناسی نشان می دهد كوویه [5] دانشمند بزرگ زیست شناس اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم كه نفوذ علمی عجیبی در میان معاصرین خود داشته منكر تغییر شكل تدریجی موجودات زنده بوده، و از طرفی چون مطالعات دانشمندان درباره ی فسیلها نشان می داده كه حیوانات در ادوار مختلف همیشه به یك شكل و یكسان نبوده اند، كوویه فرضیه ای را پیشنهاد كرده و از آن دفاع كرده و آن فرضیه این بود كه معتقد شد به یك رشته انقلابات و سوانح ارضی و گفت انواعی كه در ادوار مختلف زمین شناسی می زیسته اند، در نتیجه ی یك سلسله سوانح و بلایای عمومی نابود می شده اند و در تعقیب آن خداوند ساكنین جدیدی (و البته كامل تر از دسته ی قبلی) برای جهان خلق می كرده است.

در شماره ی آذر ماه 1338 مجله ی سخن چاپ تهران، در مقاله ای به قلم یكی از فضلای تهران كه مجموع سخنرانیهای مشارالیه است در انجمن صدمین سال انتشار كتاب بنیاد انواع، می نویسد:

«كوویه از مقایسه فسیلهای جانداران گذشته، به كمال تدریجی آنها در طی ادوار معرفة الارضی توجه یافته است؛ و بعلاوه به این نكته نیز پی برده كه جانوران هر دوره ای در اصول ساختمانی بدن با جانوران دوره های قبل شباهت داشته اند؛ ولی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 71
چون به ثبوت انواع و امحاء مكرر آنها معتقد بوده است، برای توجیه نظر خود فرض «طرح خلقت» را به میان كشیده است. كوویه در «طرح خلقت» چنین ادعا كرده است كه: در خلقت موجودات زنده طرحی كلی وجود دارد كه در هر بار خلقت مجدد همواره در نظر گرفته می شود و علت شباهت اساسی میان جانداران دوره های مختلف وجود چنین طرحی است. »
در جاهای دیگر غیر از این مقاله نیز هر گاه خواسته اند «نظریه كوویه» را در انفصال موجودات هر دوره ای از دوره ی دیگر نقل كنند نام آنها را «خلقتهای متوالی» گذاشته اند، و البته این نامی بوده كه خود «كوویه» روی نظریه ی خود گذاشته است؛ و اینجاست كه می بایست از خود كوویه و یا لااقل از پیروان او پرسید: چه علت و موجبی در كار بوده كه شما چنین فكر می كرده اید كه فقط در این صورت و به این شكل یعنی در صورت عدم رابطه ی نسلی جانداران و انفصال آنها از یكدیگر می توان دم از معنای خلقت زد و در غیر این صورت خلقت معنا و مفهومی ندارد؟ !
نمونه ی دیگر: در تاریخ علوم صفحه 651 می نویسد:

«هنگامی كه پیروان داروین به عقیده ی خود مسئله مبدأ انسان و حیوانات را حل كردند، چون برای قدرت دانش خود حدودی قائل نبودند بلافاصله مسئله دیگری را مورد حمله قرار دادند كه طبیعی دان آلمانی «امیل دوبواریمون» (1818- 1896) و جانشین ژان مولر در خطابه مشهور خود به سال 1880 در آكادمی علوم برلن آن را از جمله هفت مشكل اساسی جهان دانسته بود و آن مسئله پیدایش حیات است. این موضوع فی الواقع اشكالات بزرگی داشت، زیرا اگر مسئله آفرینش كتاب مقدس و عقاید كوویه را دایر بر اینكه قدرت خداوندی ماده زنده را از عدم به وجود آورد كنار بگذاریم باید چنین قبول كرد كه این ماده ی زنده خود به خود به وجود آمده است؛ به عبارت دیگر مجبوریم دست خود را به سوی مسئله تولید خود به خود موجودات زنده دراز كنیم و این همان فرضی است كه پاستور به نام «دانش تجربی» آن را محكوم به فنا دانست. »
سپس مشار الیه فرضیه ای را كه مادیین در باب پیدایش حیات پیشنهاد كردند و مردود شناخته شد ذكر می كند، آنگاه اینطور به گفته ی خود ادامه می دهد:

«باید اعتراف كنیم كه از آن زمان به بعد این مسئله ترقی شایانی نكرده است،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 72
همواره همین موضوع مطرح است كه چگونه صدها و هزارها اتم از كربن و ئیدروژن و ازت و اكسیژن توانسته اند با یكدیگر مجتمع شده یك ملكول از ماده ی زنده را تشكیل دهند. . . در هر حال احتمال پیدایش یك سلول، مسئله ای است كه با تصادف مطلق سرو كار دارد، و این تصادف آنقدر خارق العاده است كه جز «معجزه» هیچ نامی نمی توان بر آن گذاشت، پس آیا باید به حكم اجبار بر آفرینش خداوندی متكی شویم؟ . . . چون علم مثبت نه آفرینش می پذیرد و نه تولید خود به خود پس باید تصور كنیم كه زمین عیناً مانند آبگوشت كشت میكروبها عمل كرده است. . . بسیار خوب، اما تخم حیات برای این كشت از كجا آمد؟ . . . » [6]
این گفته های این دانشمند بزرگ پی یر روسو را- كه مدعی است بر دانش جهان از قدیم الایام تا عصر حاضر احاطه دارد- یك بار دیگر بخوانید و از فحوای سخن وی طرز تصور او را در مفهوم آفرینش و خداوند به دست آورید. به عقیده ی او علم مثبت نه آفرینش را می پذیرد و نه تولید خود به خود را؛ و حق هم با اوست، زیرا تصوری كه او از معنای آفرینش دارد مورد تأیید علم قرار نگرفته است؛ و من اضافه می كنم و می گویم: تصوری كه پی یر روسو و همه ی دانشمندان همقطار او از معنای آفرینش دارند به حكم براهین محكم غیر قابل تردید فلسفی محال و ممتنع است و ازلا و ابدا واقع نشده و واقع نخواهد شد. آن تصور از معنای آفرینش مبنی بر گزاف و صدفه است، در صورتی كه خلقت الهی جز از مجرای سنن معین و قطعی، خواه آنكه بر ما معلوم باشد یا مجهول، صورت نمی گیرد.

در اینجا دو سؤال هست: یكی اینكه ممكن است خواننده ی محترم چنین تصور كند كه پی یر روسو و دیگران زبان علم هستند و آنچه علم به آن رسیده بیان كرده و توضیح داده اند، پس این ایرادها به منزله ی ایراد بر پیشروی علم است.

باید تأكید كنم كه آنچه به عنوان نمونه ذكر شد برای این بود كه نشان بدهم آنچه این فرضیه ها را به این شكل و به این صورت درآورده، مشاهدات مثبت و تجربیات عینی نیست؛ جریان تجربیات علمی را به شكل دیگر و تعبیر دیگر هم می توان بیان كرد. تصور مخصوص دانشمندان در معنا و مفهوم آفرینش و طرز تفكر فلسفی خاصی كه بر اذهان آنها حكومت می كرده موجب شده كه در طول تاریخ علم، مسائل بالا به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 73
آن شكل و به آن صورت طرح و بیان شود؛ به عبارت دیگر آنچه مثلاً پی یر روسو ذكر كرده، علی رغم آنچه خود او ادعا می كند و نام كتابش حكایت می كند، تنها تاریخ علم و مشاهدات عینی نیست، ممزوجی است از تاریخ علم و تاریخ تفكر فلسفی اروپایی، و اتفاقا جنبه های مضحك و تأسف آور آن مربوط است به تاریخ تفكر فلسفی اروپا و نه به تاریخ علوم جدید. خلاصه اینكه تصور و طرز تفكر فلسفی دانشمندان اروپا در معنا و مفهوم آفرینش، یك نوع تصور یهودی بوده و طرز تفكرشان در باب خداوند، طرز تفكر منفی بوده- كه در مقاله ی «قرآن و مسئله ای از حیات» بیان شد- یعنی خداوند را در میان مجهولات خود جستجو می كرده اند.

خواننده ی محترم از اینجا باید حدس بزند كه چرا مكتب مادی در اروپا آنقدر رواج و شیوع پیدا كرد؟ آن منطق غلطی كه در مسائل الهی بر افكار عموم دانشمندان حكومت می كرده سزاوار بوده كه از اول محكوم به شكست و فنا بوده باشد.

اینجانب حقیقتاً وقتی كه جریان تاریخ علم را در قرون جدید كم و بیش مطالعه می كند و متوجه رنگ مخصوصی كه فقط طرز تفكر فلسفی خاص دانشمندان به جریان پاك و پاكیزه علم داده است می شود سخت متأثر و افسرده می گردد و آرزو می كند كه ای كاش دانشمندان به آن طرز تفكر فلسفی عالی كه در طول چهارده قرن در دامن قرآن كریم رشد یافته آشنا بودند- آشنایی صحیح و كامل- و آب زلال علم را با آن طرز تفكر یهودی مكدّر نمی كردند. مخصوصاً آنوقت بر تأثرش افزوده می شود كه می بیند جوانهایی كه تازه به علوم آشنا شده اند و قدرت تجزیه و تحلیل ندارند و جریان علم را آمیخته با آن طرز تفكر آلوده كننده در كتب فلسفی جدید و یا در تواریخ علوم و حتی در كتب كلاسیك می خوانند، یكباره چنین معتقد می شوند كه فرضیه ی خلقت و آفرینش و وجود خداوند، فرضیه ای است كه سالهاست در اثر مشاهدات علمی باطل شناخته شده؛ اینطور پیش خود فكر می كنند كه فرض خلقت و خالق، تنها در ظلمت تقالید پدران موجود است و اما در روشنایی علم از آن اثر و خبری نیست.

سؤال دیگری كه ممكن است خواننده ی محترم بكند این است كه: آنچه منشأ شده كه آن طرز تفكر مخصوص برای دانشمندان پیدا شود تعبد به مندرجات «سفر تكوین» است نه یك طرز تفكر فلسفی مخصوص كه ما از آن «به طرز تفكر یهودی» تعبیر می كنیم.

شك نیست كه مندرجات سفر تكوین تأثیر زیادی داشته ولی حداكثر این است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 74
در سفر تكوین كیفیت آفرینش به طرز مخصوصی بیان شده. در سفر تكوین این مطلب نیامده كه اگر به غیر این صورت موجودات به وجود آمده باشند خلقت و آفرینش معنا ندارد. اساساً نحوه تصور و طرز تفكر مخصوص در معنا و مفهوم آفرینش، چیزی نیست كه سفر تكوین بتواند بدهد. جریان طرز تفكر دانشمندان در این باب نشان می دهد كه همه ی دانشمندان، چه الهی و چه مادی، نمی توانسته اند در معنای آفرینش جز به آن فكر كنند.

ما می بینیم بعد از آنكه كیفیت خلقت و آفرینش را از سفر تكوین نپذیرفتند بازهم طرز تصور دانشمندان در معنای خلقت و آفرینش عوض نشد. پس معلوم می شود علت دیگری در كار بوده. به عقیده ما آن علت، شیوع طرز تفكری است كه مخصوص یهودیان است و ناشی از علم كلام یهودی است نه از سفر تكوین، بعلاوه ی نبودن طرز تفكر روشن و منطقی صحیحی كه از مختصات پرورش یافتگان درس قرآن كریم است.

در مجله ی سخن شماره آذر ماه 1338- كه قبلاً هم اشاره شد- بعد از آنكه نظریه ی كوویه را راجع به كاتاستروفیسم [7](نظریه ی سوانح و انقلابات ارضی) نقل می كند می گوید:

«خالی از تفریح نیست تذكر داده شود كه لوی آگاسیس (یكی از شاگردان و پیروان كوویه) یكی دیگر از مخالفان نظریه تكامل برای آنكه بتواند تغییرات و تكامل جانداران را كه از روی فسیلهای آنها مشهود است با نظریه ثبوت انواع توجیه كند به اظهار نظریه عجیبی دست زده است كه در نوع خود بی نظیر و اگر درست دقت شود كفر محض است. آگاسیس علت كمال جانداران هر دوره ای را نسبت به دوره ی قبل یا به عبارت دیگر تكامل تدریجی آنها را معلول تكاملی می داند كه در فكر خالق متعال از دوران اول تا اكنون حاصل شده است. »
از اینجا می توان دانست كه آن فكر یهودی تا چه اندازه به صورت یك اصل موضوع فلسفی- نه به صورت یك اصل تعبدی دینی- در افكار رسوخ داشته كه تصور وقوع تكامل در فكر خداوند از تصور وقوع خلقت تدریجی برای یك نفر دانشمند آسان تر و قابل هضم تر بوده است. آیا مسئله انقلابات ارضی هم در سفر تكوین بوده است؟ ! آیا در سفر تكوین بوده كه در علم خداوند تدریجاً تكامل پیدا می شود؟ !
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 75

[1] آل عمران/6.
[2] Pierre Rousseau .
[3] تاریخ علوم، چاپ سوم، ص 359 و 360.
[4] همان مأخذ، ص 361.
[5] Cuvier .
[6] همان مأخذ، ص 653.
[7] Catastrophism .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است