بعضی به همین جهت در باب حركت به این مطلب چسبیده اند و گفته اند كه پس
حركت ملازم است با غیریت چون حركت یعنی تغیر، و تغیر یعنی اینكه شی ء در دو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 30
آن، خودش غیر از خودش باشد. اگر ما حركت را عبارت از همین بدانیم پس آنجا
كه حركت هست عینیت وجود ندارد، كه در
اصول فلسفه هم ما این را بحث كرده ایم.
عینیت یعنی چه؟ یعنی این همانی؛ اینكه شی ء خودش خودش است. آن وقت
آمده اند چنین نتیجه گرفته اند كه حكمت قدیم، فلسفه ی الهی و یا متافیزیك قائل به
این همانی است یعنی قائل به این است كه هر چیزی خودش خودش است. مگر ما
نمی گوییم حمل شی ء بر نفس ضروری است؟ اگر از ما بپرسند كه «الانسان انسان»
صادق است یا صادق نیست می گوییم صادق است، این از ابده بدیهیات است
[1].
«الانسان لیس بانسان» چطور؟ كذب آن را از ابده بدیهیات می دانیم.
می گویند این سخن كه هرچیز خودش خودش است و خودش از خودش سلب
نمی شود همان تفكری است كه منكر حركت است چون اگر قائل به حركت باشیم
حركت یعنی غیریت و تغیر، ولی نه غیریت و مغایرت یك شی ء با شی ء دیگر
(مغایرت این دیوار با این فرش حركت نیست، از اینكه فرش غیر از دیوار است
نمی توان نتیجه گرفت كه پس فرش متحرك است) بلكه غیریت شی ء با خود.
برای اینكه زمینه ی فكری و پایه ی مطلب روشن باشد این را عرض می كنم تا بعدها
مفصل تر روی این مطلب بحث كنیم. دو اصل معروف در میان ما مطرح است: یكی
اصل امتناع جمع نقیضین است كه به آن «مبدأ تناقض» ، «اصل تناقض» و یا «اصل
امتناع تناقض» هم می گویند و دیگر اصلی كه امروز از آن به «اصل هو هویت» تعبیر
می كنند. البته بوعلی و برخی دیگر هم این اصل را هو هویت نامیده اند. وی در اول
مبحث «وحدت و كثرت» در
شفا به همین «هو هو» تعبیر می كند. اصل هو هویت
یعنی این اصل كه هر چیزی خودش خودش است.
امروز عده ای معتقدند كه نه اصل امتناع تناقض و نه اصل هو هویت هیچ كدام با
اصل حركت سازگار نیستند و این دو اصل مبتنی بر اصل دیگری هستند. لااقل در
مورد ریشه ی مسئله گفته اند كه اصل امتناع تناقض و اصل هو هویت از طرز تفكری
ناشی می شود كه عالم و اشیاء را ثابت می داند؛ برای اشیاء قائل به بودن است و چون.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 31
قائل به بودن است می گوید بودن با نبودن جمع نمی شود و بودن ملازم با ثبات
است. اما حركت مساوی است با شدن، نه بودن، و در شدن، نقیضین با یكدیگر جمع
می شوند. می گویند از طرف دیگر این تفكر كه هرچیز خودش خودش است قائل به
اصل حركت نیست چون اگر قائل به حركت بود (و حركت عین تغیر است) هرگز
این اصل را قبول نمی كرد كه هر چیزی خودش خودش است و سلب شی ء از نفس
محال است و ثبوت شی ء برای نفس ضروری است. اینهایی كه عرض كردم البته در
اینجا بحث نشده است؛ حرفهایی است كه امروزه گفته اند.
فلسفه ی ملاصدرا و حتی قبل از ملاصدرا بر این اساس است كه میان اصل حركت و
اصل امتناع اجتماع نقیضین تنافی نیست؛ یعنی مانعی ندارد كه ما قائل به اصل
حركت بشویم و اصل امتناع جمع نقیضین را هم بپذیریم، و میان ایندو سازش
داده اند. همین طور میان اصل حركت و «اصل عینیت» به تعبیر امروز یا به تعبیر
دیگر اصل هو هویت ناسازگاری نیست. ما می توانیم اصل حركت، اصل شدن و به
تعبیر قدمای ما «صیرورت» را بپذیریم و در عین حال اصل امتناع تناقض و اصل
هو هویت را هم بپذیریم. ما در آینده باید ببینیم چگونه میان اینها ناسازگاری
نیست. پس فرض ما بر این مطلب است.
مرحوم آخوند از بوعلی نقل می كند كه ایشان گفته است كه حركت یك وضع
خاصی دارد، یك وضع مشتبهی دارد. وضع مشتبه كه در اینجا می گوییم نظیر تعبیر
«متشابه» است كه در مورد آیات قرآن به كار می بریم؛ یعنی امور، شباهت به یكدیگر
دارند و به یكدیگر مشتبه می شوند. حاجی در اینجا توضیح خوبی داده است.
می گوید حركت یك وضع خاصی دارد كه درباره ی شی ءِ در حال حركت اگر بگوییم
موجود است می بینیم درست است و اگر بگوییم معدوم است می بینیم درست است.
همچنین اگر بگوییم بالقوه است، درست است و اگر بگوییم بالفعل است، درست
است. از این جهت است كه تعریفهای گوناگونی در این زمینه كرده اند.
[1] . «الانسان انسان» صادق هست ولی مفید نیست. در باب «وحدت و كثرت» در
منظومه خوانده ایم
كه وحدت ملاك حمل است و حمل اگر بخواهد مفید باشد موضوع و محمول باید از جهتی وحدت و
از جهتی كثرت داشته باشند. اگر «وحدت من جمیع الجهات» داشته باشند حمل صحیح است ولی
مفید نیست.