بنابراین ما یك «تجدد» داریم، یك «ما به التجدد» و یك «متجدد» كه اینها را نباید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 570
با یكدیگر خلط كرد. تجدد، همین امر نسبیِ انتزاعی است. البته كلمه ی «انتزاعی»
نباید موجب اشتباه شود. گاهی مراد از انتزاعی «انیاب اغوالی» است. انتزاعی در
اینجا یعنی موجود به وجود منشأ انتزاع؛ یعنی آن كه اولاً و بالذات موجود است منشأ
انتزاع است، كه آن چیزی است كه این امر انتزاعی از آن قابلیت انتزاع دارد. امر
انتزاعی یك موجود درجه دوم است كه به اعتبار یك شی ء دیگر موجود است.
«متجدد» آن است كه متصف به صفت تجدد می شود كه همان متحرك است. «ما
فیه التجدد» كه از آن به «ما به التجدد» هم تعبیر می شود عبارت است از مقوله ای كه
حركت در آن مقوله واقع می شود.
در مورد جسم و بیاض هم شبیه این تعبیر را داریم. یكی «ابیضیة هذا الجسم» یا
«كون هذا الجسم ابیضاً» ، دوم بیاض و سوم جسم. آنچه اولاً و بالذات موجود است،
جسم است و بیاض. بیاض همان نفس ابیضیت است و همان است كه «ابیض
بالذات» است. جسم، آن حقیقتی است كه «ذو بیاض» است و به تعبیر دیگر آن
چیزی است كه وجود بیاض وجود ناعت است برای آن. اینجا یك مفهوم دیگر هم
انتزاع می كنیم و آن مفهوم «ابیضیة هذا الجسم» است كه یك امر سومی در كنار جسم
و بیاض نیست بلكه یك مفهوم انتزاعی است.
با آنچه در اینجا در مورد حركت و تجدد بیان كردیم نمی خواهیم بگوییم كه
حركت موجود نیست بلكه در صدد تحلیل معنای حركت هستیم. یك وقت كسی
اشتباه نكند كه «حركت یك امر نسبی و انتزاعی است» یعنی حركت وجود ندارد و
نقطه ی مقابلش یعنی سكون وجود دارد. ما می گوییم وقتی همان را كه ما و شما
حركت می نامیم تحلیل می كنیم، می بینیم آن چیزی كه غیرقارالذات است خود
حركت نیست. ما قائل به غیر قارالذات هستیم ولی می خواهیم بگوییم آن كه غیر
قارالذات است، در واقع طبیعت و هر مقوله ای است كه در آن مقوله حركت واقع
می شود. اما حركت، نفس عدم قرار الذات است نه چیز دیگر.