از این مقدمات، مرحوم آخوند نتایجی در باب معاد جسمانی می گیرد كه بعد در
جای خودش بیشتر توضیح می دهد. بحثی معمولاً دیگران و ما در باب روح و بدن
می كنیم كه تعبیر دقیقتر آن، مطلبی است كه در اینجا آمده است. آنچه در سطح عامّه ی
افراد بحث می كنیم این است كه می گوییم آیا شخصیت و منیّت انسان به روحش
است یا به بدن او؟ بعد استدلال می كنیم بر این كه واقعیت و شخصیت هر فردی به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 451
روحش است. دلیل ما این است كه می گوییم بدن متغیر و متحول است و عوض
می شود و یك سلسله از سلولها كه اكثر سلولهای بدن را تشكیل می دهند اساساً
می میرند و به جای آنجا سلولهای جدیدی پیدا می شود مثل سلولهای پوست یا
سلولهای گوشت و استخوان. یك دسته سلولهای دیگر مثل سلولهای عصبی اگرچه
نمی میرند ولی عوض می شوند به این معنا كه خود آن سلولها دائماً تغذیه می كنند و
«بدل ما یتحلل» دارند و بدن آن سلولها عوض می شود. آن اجزاء، مواد و عناصری
كه بدن آن سلولها را تشكیل می دهد كهنه می شود و از بدن خارج می شود و باز
سلولهای دیگری جای آن را می گیرد.
در مجموع، در بدن انسانی كه امروز پنجاه سال دارد یك ذره از آنچه كه در
دوران طفولیتش وجود داشته است وجود ندارد ولی در عین حال این همان آدم
است. نه همان آدم است اعتباراً، آن طور كه می گوییم این رودخانه همان رودخانه
است و یا مثلاً شهر قم همان شهر قمِ هزار سال پیش است با اینكه هیچ چیزی از هزار
سال پیش در آن باقی نیست و تمام خانه های هزار سال پیش خراب شده و
خانه های جدید به وجود آمده است. حتی گاهی محل شهر تدریجاً تغییر می كند و
جای شهر به كلی عوض می شود و شهر قدیمی یك فرسخ با شهر فعلی فاصله پیدا
می كند. در این حالت گرچه می گوییم این شهر همان شهر است ولی اعتباراً چنین
است.
اما وقتی می گوییم انسان باقی است نه اینكه اعتباراً باقی است بلكه شخصاً باقی
است. آن منی كه فرد در خود احساس می كند، واقعاً همان من گذشته است نه اینكه
یك شخص دیگری است و انسان خیال می كند كه این من همان من است. لذا در
مسائل جزایی می گویند اگر واقعیت چنین باشد كه همان طور كه بدن عوض می شود
«من» هم واقعاً عوض می شود و فقط به اشتباه تصور می شود كه این من همان من
است، مجازات كردن مجرمِ بیست سال پیش خلاف اصل عدالت است برای اینكه
آن كسی و آن منی كه جرم را مرتكب شده است، الان واقعاً معدوم شده است و این
یك من دیگری شبیه به اوست و معنی ندارد كه او را مجازات كنیم به صرف اینكه او
خودش را همان فرد می داند. اگر مجرمی داشته باشیم كه درباره ی خودش اشتباه كرده
و خود را مجرم بداند و ما می دانیم این فرد مجرم نیست آیا مجاز هستیم او را
مجازات كنیم و بگوییم فایده ی اجتماعی اش این است كه دیگران
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 452
خیال می كنند كه
مجرم دارد مجازات می شود؟ ! .
پس وقتی در سطح عامیانه مطرح می كنیم این طور نتیجه می گیریم كه «من
واقعیِ» ما آن روح ماست و روح ما باقی است و بدن ما در من واقعی ما دخالت
ندارد. این بدن برای ما حكم جامه را دارد. آیا این جامه در شخصیت ما دخیل
است؟ نه، من كه این جامه نیستم. در سطح عامیانه و در اشعار این گونه تعبیر
می شود.
ولی با نظر دقیق فلسفی این تعبیر [یعنی نتیجه ای كه در اینجا گرفته می شود]
درست نیست. در تعبیر دقیق فلسفی، انسان واقعاً مركب از روح و بدن است. این
طور نیست كه من الان فقط روحم و بدن من یك امر عاریتی است، یك امر عرضی
است مثل لباس؛ بلكه واقعیت من مركب است از روح و بدن. بدن من هم جزئی از
هستی و كیان و واقعیت من است. وقتی بخواهیم با تعبیر دقیق فلسفی مطلب را بیان
كنیم می گوییم بدن حكم ماده را دارد برای نفس و روح. بدن من جزء واقعیت من
است اما آن كه در واقعیت من دخیل است بدن به نحو خاص نیست، بدن به نحو عام
است مثل همان چوب برای صندلی. یعنی واقعیت من مركب است از روح و بدن اما
معنای بدن، خصوص آن سلولهایی كه در بیست سال پیش وجود داشته است،
نیست. [بدنٌ مّا] باقی است و الان هم من بدون بدن نیستم. همیشه واقعیت من آن
فصل اخیر، آن صورت اخیر است و منِ من آن صورت اخیر است. آن صورت اخیر
من بشخصه محفوظ است، ولی بدن من به نحو ابهام و لاتعین محفوظ است. این به
معنای این نیست كه بدن من جزء من نیست و بدن من مثل لباس است كه اصلاً
دخالتی در واقعیت من ندارد، بلكه به معنی این است كه بدن به نحو عموم اخذ شده
است.