مرحوم آخوند دو مطلب دیگر در اینجا دارند كه در آغوش یكدیگر قرار گرفته و به
نوعی با یكدیگر مخلوط هستند. یكی ادامه ی همین مطلبی است كه الان عرض كردم.
ایشان می گوید در حركات عرضیه ای كه هیچ ایرادی در آن نیست مثل حركت در
كیف و حركت در أین، موضوع چیست؟ شما بدون دغدغه می گویید موضوع، جوهر
یعنی جسم است. مثلاً جسم كه در سواد حركت می كند، موضوع جسم است و ما فیه
الحركه سواد است؛ یعنی جسم در هر آنی، دارای فردی از سواد است. این افراد،
افراد بالقوه هستند به این معنا كه جسم فرد متصل تدریجی دارد كه از آن، افراد آنی
انتزاع می شود. پس معنای اینكه جسم در یك رنگ حركت می كند این است كه
جسم موضوع است برای حركت در رنگ.
حال سؤال می كنیم كه آیا جسم بلاسواد یعنی «جسم لا اسود» موضوع حركت
است یا «جسم اسود» ؟ آیا جسم لا اسود در سواد حركت می كند یا جسم اسود؟
مسلّماً جسم اسود در سواد حركت می كند، یعنی جسمی كه در مراتب سواد حركت
می كند خودش اسود است. پس موضوع حركت در اینجا جسم اسود است.
مطلب دوم از دو مطلبی كه اشاره كردیم این است كه وقتی جسم اسود در سواد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 481
حركت می كند آیا آن سوادی كه در موضوع اخذ شده است، كدام مرتبه از مراتب
سواد است؟ هیچ كدام، چون هر مرتبه ای را كه بگوییم، باقی نیست و حال آنكه
سوادی كه در موضوع اخذ شده است، آن است كه به بقای جسم باقی است. موضوع
آن است كه در تمام مراحل باقی است. پس كدام سواد در موضوع اخذ شده است؟
جواب این است كه سوادی كه در موضوع اعتبار شده است همان «سوادٌ مّا» است كه
در هر آنی با یك مرتبه از مراتب سواد متحد است.
پس به كسانی كه منكر حركت در جوهر هستند و این حرف كه ماده در صورت
حركت می كند و مع ذلك موضوع حركت هم، «ماده مع صورةٍ مّا» است به نظرشان
مستبعد می رسد می گوییم موضوع در حركت جوهری مثل موضوع در حركات
عرضی است. در آنجا هم موضوع، چیزی است با ما فیه الحركه؛ یعنی نفس ما فیه
الحركه در موضوع اخذ شده است ولی به نحو مبهم. همان طور كه متحرك، جسم
اسود است یعنی جسمی است كه همیشه سوادٌ مّایی دارد نه جسم معرّای از سواد، در
باب حركت جوهری هم موضوع ماده است «مع صورة ما» با اینكه ما فیه الحركه
خودِ صورت است.
بنابراین، همان طور كه حاجی در حاشیه بیان كرده اند به چندین بیان بقای ماده
توجیه شد: بقای ماده به بقای صورةٌ مّا و تشخصش به تشخص صورةٌ مّا؛ بقای ماده
به تبع بقای فصل اخیر؛ بقای ماده به تبع جوهر مفارق (مثال افلاطونی) و حتی بقای
ماده به خودی خود و به استقلال، یعنی بگوییم آنچه موضوع است خود ماده است.