در
منظومه در مباحث ماهیات مطلبی تحت این عنوان مطرح است كه «فی أنّ تمام
حقیقة الشی ء فصله الاخیر» . فصل، ماهیتی است كه در درونش جنس هم وجود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 447
دارد نه اینكه فصل واقعاً یك نیمه ی جدا از نیمه ی دیگری به نام جنس باشد. آیا انسان
«حیوان و ناطق» است یا «حیوان ناطق» است؟ ایندو با هم خیلی فرق دارد. اغلب
در تعبیرات مسامحی این طور گفته می شود كه ماهیت انسان مركب از دو جزء است:
حیوان و ناطق كه از قرار گرفتن ایندو در كنار یكدیگر انسان پدید می آید. انسان،
حیوان و ناطق نیست، آن طور كه مثلاً آب، اكسیژن و ئیدروژن است بلكه انسان
«حیوان ناطق» است یعنی «حیوانٌ هو بعینه ناطقٌ» . این حیوانیت در ناطق وجود
دارد: «الحیوان إمّا ناطق و إمّا كذا و كذا» . حیوان خودش یك ماهیت مبهمی است كه
این ماهیت مبهم حتی در ذهن هم نمی تواند استقلال داشته باشد؛ حیوانی است كه یا
در ضمن ناطق وجود دارد یا در ضمن صاهل و امثال آن. جسم هم كه مركب از ماده
و صورت است همین طور است. نه این است كه در خارج، ماده ای داریم به علاوه ی
یك صورتی، بلكه یك ماده ی فعلیت یافته در ضمن صورت داریم كه در عین اینكه به
ماده و صورت تحلیل می شود الان وجود این ماده در خارج، عین وجود صورت
است.
پس معلوم شد كه علت اینكه آن قاعده ی كلی كه «الكل ینتفی بانتفاء احد اجزائه»
به آن شكلی كه در جاهای دیگر جاری است در اینجا مصداق ندارد، این است كه
در اینجا یكی از اجزاء به نحو ابهام اعتبار شده است و دیگری به نحو تعیین، و با
انتفای شخص یكی از دو جزء- یعنی ماده- كل منتفی نمی شود بلكه با انتفای نوع
آن جزء، كل منتفی می شود ولی در مورد آن جزء دیگر با انتفای شخص آن، كل
منتفی می شود. راز مطلب چنان كه گفتیم این است كه اینها دو جزء طولی هستند نه
دو جزء عرضی.