این مقدار را شیخ هم قبول دارد كه طبیعت مقهور نفس قرار می گیرد، ولی بحث در
نحوه ی مقهوریت است. آیا این مقهوریت، شبیه حالت اجبار و اكراه است و طبیعت بر
خلاف مقتضای خودش تحت تسخیر نفس عمل می كند، و یا نه، وقتی طبیعت
مسخّر نفس است دیگر جنبه ی كُره و اكراه و اجبار معنی ندارد و عملش صد در صد
طبیعی می شود؟ .
توضیح اینكه از جمله تقسیماتی كه درباره ی علت و معلول شده است یكی همین
تقسیم است كه حركات و علتها یا طبعی هستند و یا قسری. اگر تقسیم را از ناحیه ی
معلول كه حركت است بیان كنند می گویند حركت یا طبعی است یا قسری، و اگر از
ناحیه ی فاعل بیان كنند می گویند فاعل یا بالطبع است و یا بالقسر. «فاعل بالطبع» آن
است كه فعل فاعل به مقتضای ذات خودش است، یعنی اگر هیچ عامل دیگری
دخالت نكند فاعل این كار را انجام می دهد، اما كاری كه «فاعل بالقسر» انجام
می دهد تحت اجبار یك عامل بیرونی است. مثال معروف همان است كه اگر سنگ
را رها كنیم به طبع خود به طرف مركز زمین می آید ولی بالا رفتن سنگ مستلزم آن
است كه نیرویی از خارج بر آن وارد شود و اگر نیرویی از خارج بر آن وارد نكنیم به
طبع خودش بالا نمی رود.