مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 57
. چنانكه در خاتمه ی همین مقاله گفته خواهد شد «فلسفه» در نقطه ی مقابل «سفسطه»
قرار دارد و چون سوفسطائی منكر واقعیت خارج از ظرف ذهن است و تمام ادراكات و
مفاهیم ذهنی را اندیشه ی خالی می داند، در نظر وی «حقیقت» یعنی ادراك مطابق با واقع
معنی ندارد؛ اما فیلسوف به واقعیتهای خارج از ظرف ذهن اذعان دارد و پاره ای از
ادراكات را به عنوان حقایق و ادراكات مطابق با واقع می پذیرد، و از طرف دیگر به
وجود برخی از ادراكات كه با واقع مطابقت ندارند (اعتباریات و وهمیات) نیز اذعان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 58
دارد، لهذا مجموع ادراكات و مفاهیم ذهنی در نظر فیلسوف سه دسته ی مهم را تشكیل
می دهند:
. «حقایق» یعنی مفاهیمی كه در خارج مصداق واقعی دارند.
. «اعتباریّات» یعنی مفاهیمی كه در خارج مصداق واقعی ندارند لكن عقل
برای آنها مصداق اعتبار می كند یعنی چیزی را كه مصداق واقعی این مفاهیم نیست
مصداق فرض می كند؛ و بعد از این در طی یك فصل مستقل، كیفیت پیدایش ادراكات
اعتباری و اینكه عقل از اعتبار یك رشته مفاهیم ناچار است گفته خواهد شد.
و برای آنكه خواننده فی الجمله بتواند ادراكات حقیقی را از ادراكات اعتباری
تمیز دهد مثال ساده ای ذكر می كنیم:
مثلاً اگر از هزار نفر سرباز یك فوج تشكیل داده شود هر یك از سربازها یك جزء
از این فوج به شمار می رود و خود فوج عبارت است از مجموع نفرات. نسبت هر فرد
به مجموع نسبت جزء به كل است. ما هم هر یك از افراد را ادراك می كنیم و درباره ی
آنها حكمهای مختلفی می نماییم و هم مجموع آنها را كه «فوج» نامیده ایم و درباره ی آن
نیز حكمهای مخصوصی می نمائیم.
ادراكات ما نسبت به افراد، ادراكات حقیقیه است زیرا مصداق واقعی خارجی
دارد و اما ادراك ما نسبت به مجموع، اعتباری است زیرا «مجموع» مصداق واقعی
ندارد و آنچه واقعیت دارد هر یك از افراد است نه مجموع.
. «و همیّات» یعنی ادراكاتی كه هیچگونه مصداقی در خارج ندارند و باطل
محض می باشند، مثل تصور غول و سیمرغ و شانس و امثال آنها.
فلسفه سعی می كند با میزانهای دقیق خود امور حقیقی را از دو دسته ی دیگر جدا
سازد.
لازم است تذكر داده شود چیزی كه بسیار دشوار است و از لغزشگاههای
فلاسفه به شمار می رود تمیز امور اعتباری است كه حقیقت نما هستند از حقایق.
دانشمندان جدید اروپا كه به نقادی عقل و فهم انسان پرداخته اند كوشش بسیار
كرده اند كه ساخته های ذهن را از حقایقی كه واقعیت خارجی دارند جدا سازند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 59
همین امر سبب انحراف بعضی از آنان شده و آنها را تا سرحد ایده آلیسم
idealism
(سفسطه) كشانیده كه یكباره جمیع مفاهیم را صرفاً مصنوع ذهن دانسته اند و بعضی
دیگر احیاناً مسلك شك (
scepticism ) را اختیار كرده اند. در فلسفه ی اسلامی نیز عنایت
خاصی نسبت به این مطلب مبذول شده و تحقیقات سودمندی برای تفكیك اعتباریات
از حقایق به عمل آمده است. شرح و تفصیل نقادیهای دانشمندان اروپا و تحقیقات
دانشمندان اسلامی را به مقاله ی پنجم كه مخصوص آن مطلب است موكول می كنیم.
. خلاصه آنكه ما از دو جهت نیازمند به فلسفه می باشیم؛ یكی از نظر كاوش غریزی
و اینكه بشر طبعاً علاقه مند است حقایق را از اوهام، و امور واقعیت دار را از امور
بی واقعیت تمیز دهد، و دیگر از راه نیازمندی علوم به فلسفه، زیرا چنانكه گفته خواهد
شد هر یك از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی خواه با اسلوب تجربی پیش برود و خواه با
اسلوب برهان و قیاس، شئ معینی را كه اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده می شود
موجود و واقعیت دار فرض می كند و به بحث از آثار و حالات آن می پردازد، و واضح
است كه ثبوت یك حالت و داشتن یك اثر برای چیزی وقتی ممكن است كه خود آن
چیز موجود باشد، پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آن شئ
هست باید قبلاً از وجود خود آن شئ مطمئن شویم و این اطمینان را فقط «فلسفه»
می تواند به ما بدهد.
. مقصود بیان فرق فلسفه و علوم دیگر است. این مطلب شایسته ی دقت است،
مخصوصاً از آن جهت كه لفظ «فلسفه» اخیراً در موارد زیادی به كار برده شده و نتیجتاً
دارای معنای ابهام آمیزی شده است به طوری كه هر كسی از لفظ «فلسفه» پیش خود
معنایی می فهمد تا جایی كه بعضی گمان می كنند فلسفه یعنی اظهار نظرهای آمیخته با
بهت و تحیّر درباره ی جهان، و برخی كار را به جایی كشانیده اند كه خیال می كنند فلسفه
یعنی پراكنده گویی و احیاناً تناقض گویی، و برخی بین مسائل فلسفی و مسائلی كه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 60
سایر علوم مورد گفتگو قرار می گیرد فرق نمی گذارند و از این رو حل یك مسأله ی فلسفی
را از علوم دیگر انتظار دارند و یا مسأله ای را كه مربوط به علوم دیگر است
جواب گویی آن را از فلسفه می خواهند، و عده ی دیگر بین اسلوب فكری كه در فلسفه
مورد استفاده قرار می گیرد (اسلوب قیاس عقلی) و اسلوب فكری كه در سایر علوم
مخصوصاً طبیعیات (اسلوب تجربی) از آن استفاده می شود فرق نمی گذارند و انتظار
دارند مسائل دقیق و عمیق فلسفه را كه جز با براهین مخصوص عقلی نمی توان كشف
كرد در زیر ذره بینها یا لابلای لابراتوارها پیدا نمایند.
ولی با بیانی كه در متن شده و توضیحاتی كه داده می شود این ابهام رفع می شود و
آن انتظارات بیجا نیز خود به خود از بین می رود.
لفظ «فلسفه» كه ریشه ی یونانی دارد سابقاً به یك معنای عام گفته می شد كه شامل
جمیع معلومات نظری و عملی بود و تقریباً با لفظ «علم» مرادف بود. در میان
دانشمندان ما هم همین اصطلاح جریان داشت لكن اخیراً از زمانی كه در پاره ای از
علوم، اسلوب برهان و قیاس عقلی جای خود را به اسلوب تجربی داد، در اصطلاح
دانشمندان لفظ «علم» و «فلسفه» هر یك به معنای جداگانه گفته می شود.
و باید در نظر داشت كه اصطلاحات دانشمندان جدید نیز به حسب
اختلاف نظرها و مسلكهایی كه در باب فهم و عقل انسان و حدود توانایی قوای مدركه
دارند فرق می كنند.
معمولاً آنان كه هم اسلوب تجربی و هم اسلوب برهان و قیاس عقلی را صحیح و
معتبر می دانند به آن رشته از مسائل كه محصول تجربیات بشر است «علم» می گویند و
به آنها كه صرفاً جنبه ی تعقلی و نظری دارد «فلسفه» می گویند.
و چون حكمت اولی- كه سابقاً یكی از شعب سه گانه ی فلسفه ی نظری شمرده
می شد و دانشمندان قدیم آن را از آن جهت كه كاملاً تعقلی و نظری بود «فلسفه ی
حقیقی» و از آن جهت كه در اطراف كلی ترین موضوعات یعنی «وجود» بحث می كرد و
مشتمل بر كلی ترین مسائل بود آن را «علم كلی» و از آن جهت كه یكی از مسائل آن،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 61
بحث از علة العلل و واجب الوجود بود «الهیّات» می خواندند و در یونان باستان به
مناسبت خاصی كه در خاتمه ی همین مقاله گفته خواهد شد «متافیزیك» )
metaphysics (
خوانده می شد- صرفاً محصول قوه ی تعقل بشر است و تجربه ی حسی در مسائل آن راه
ندارد، غالباً هر وقت «فلسفه» گفته شود مقصود همان است.
ولی از قرن هفدهم به بعد گروهی از دانشمندان پدید آمدند كه ارزش «برهان» و
«قیاس عقلی» را به كلی انكار كردند و اسلوب تجربی را تنها اسلوب صحیح و قابل
اعتماد دانستند. به عقیده ی این گروه فلسفه ی نظری و تعقلی كه مستقل از علم باشد پایه و
اساسی ندارد و علم هم محصول حواس است و حواس جز به ظواهر و عوارض طبیعت
و فنومنها)
phenomen (تعلق نمی گیرد، پس مسائل «فلسفه ی اولی» كه صرفاً نظری و
تعقلی و مربوط به كنه واقعیات و امور غیر محسوسه است بی اعتبار است و این گونه
مسائل برای بشر نفیاً و اثباتاً درك نشدنی است، آنها را باید از دایره ی بحث خارج كرد و
امور غیر قابل تحقیق نامید.
اگوست كنت)
August Cont (دانشمند معروف فرانسوی قرن نوزدهم یكی از
كسانی است كه منكر فلسفه ی عقلی و نظری است ولی در عین حال به یك فلسفه ی حسّی
متّكی به علوم معتقد است به این معنی كه بیان روابط علوم را با یكدیگر و همچنین
پاره ای از فرضیه های بزرگ را كه در همه یا غالب علوم مورد استفاده قرار می گیرد از
لحاظ شباهتی كه فی الجمله به فلسفه ی اولی از حیث كلی و عمومی بودن دارند «مسائل
فلسفی» می خواند. امروز هم بیان روشهای علوم و متدهایی كه در هر یك از علوم به
كار برده می شوند به نام «فلسفه ی علمی» خوانده می شود.
این فلسفه ی حسی كه اگوست كنت قائل است و همچنین سایر سیستمهای
فلسفی حسی كه از طرف فلاسفه ی امپیریست)
empirist (یا حسیون ابراز شده متكی به
علوم حسی است و مانند خود آن علوم محدود است و از حدود توجیه عوارض و ظواهر
طبیعت (فنومنها) تجاوز نمی كند.
در این مقاله با فلاسفه ی حسی و كسانی كه فلسفه ی اولی را از آن جهت كه صرفاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 62
نظری است و از قلمرو حس و تجربه بیرون است قابل بحث و تحقیق نمی دانند
كاری نیست. ردّ عقیده ی این دسته از دانشمندان و بیان اینكه اسلوب برهان و قیاس
عقلی، مفید و معتبر است و مسائل فلسفه ی اولی قابل تحقیق است، در ضمن مقاله ی
دیگری از این سلسله مقالات خواهد آمد.
در این مقاله گفتگو با كسانی است كه نفیاً یا اثباتاً به بحث در مسائل این فلسفه
می پردازند. گفتگو با ماتریالیستها (
materialist ) و طرفداران ماتریالیسم دیالكتیك
(
dialectic materialism ) است كه در مسائل این فلسفه ی نظری اظهار نظر می كنند بدون
آنكه این مسائل را از مسائل مربوط به علوم تفكیك كنند.
و عجب این است كه این دانشمندان در عین اینكه به نفی یا اثبات مسائلی كه
گواهی از حس و علوم حسی ندارد می پردازند خود را همه جا تابع منطق حس و تجربه
معرفی می كنند.
خواننده ی محترم باید از حالا متوجه باشد- و بعدا در مقالات بعدی برایش محقق
خواهد گشت- كه فلسفه ی مادی و آخرین سیستم آن «ماتریالیسم دیالكتیك» یك فلسفه ی
نظری است نه یك فلسفه ی حسی و تجربی.
البته در اروپا برخی از دانشمندان بوده اند كه طرفدار فلسفه ی حسی بوده اند ولی
فلسفه ی آنها نه مادی است و نه الهی، زیرا فلسفه ی حسی آنها قهرا محدود بوده به مسائل
مربوط به علوم حسی، و طبق منطق حسی خود ناچار درباره ی كنه وجود سكوت
كرده اند.
بارزترین فلسفه های حسی همان فلسفه ی پوزیتیویسم (
positiviSm ) اگوست كنت
است كه در بالا اشاره شد، ولی [طرفداران ] فلسفه ی مادی با آخرین شكل خود
(ماتریالیسم دیالكتیك) هر چند ابتدا از جنبه ی تبلیغاتی دم از حس و علوم حسی
می زنند و گاهی یك مسأله ی علمی را تحریف كرده گواه می آورند، هرگز پابند این منطق
نبوده، مسائل تعقلی و نظری فلسفه ی اولی را كه گواهی از حس و تجربه ندارد مورد
بحث قرار می دهند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 63
لهذا در این مقاله به معرفی این فلسفه (كه مادیین خواه ناخواه وارد مباحث آن
می شوند) و تفكیك آن از مسائل علوم (كه مادیین آنها را از یكدیگر تفكیك نكرده،
خلط مبحث می كنند) پرداخته شده است.
پس منظور از فلسفه در این مقاله همان «فلسفه ی اولی» است كه صرفاً نظری و
تعقلی است و مقصود بیان تعریف و بیان فرق آن با سایر قسمتهایی است كه امروز به
نام «علوم» خوانده می شود.
و برای آنكه خواننده ی محترم بتواند تعریف فلسفه را خوب درك كند و مسائل
فلسفی را با مسائلی كه مربوط به سایر علوم است اشتباه نكند از ذكر این مقدمه ی كوتاه
ناچاریم:
علومی كه میان بشر رایج است قسمتهای مختلفی را تشكیل می دهند و هر یك به
نام مخصوصی خوانده می شود. فیزیك، شیمی، حساب، هندسه، ستاره شناسی،
زیست شناسی و. . . هر یك از این قسمتها ما را به یك سنخ دانستنیهای مخصوص و
معیّنی آگاه می سازد به طوری كه قبل از آنكه وارد آن قسمت بشویم می توانیم بفهمیم
چه سنخ مسائلی مورد توجه ما قرار خواهد گرفت زیرا بر ما معلوم است كه هر علمی
عبارت است از یك سلسله مسائلی كه در زمینه ی معیّن و در اطراف موضوع معیّنی گفتگو
می كند و بین مسائل هر علم رابطه ی خاصی وجود دارد كه آنها را به یكدیگر پیوسته و از
مسائل علوم دیگر جدا می سازد.
پس ما برای آنكه تعریف هر یك از علوم را به دست آوریم و برای آنكه بتوانیم
تشخیص دهیم فلان مسأله در صف چه مسائلی باید قرار گیرد و جزء كدام علم است
باید موضوعات علوم را تشخیص دهیم و مادامی كه نفهمیم مثلاً موضوع علم حساب
چیست و موضوع علم هندسه كدام است، نمی توانیم مسائل حساب را از مسائل
هندسه فرق بگذاریم، و همچنین سایر علوم.
پس از بیان این مقدمه می گوییم فلسفه نیز به نوبه ی خود حل مشكلات مخصوصی
را به عهده گرفته و مسائل وی نیز در اطراف موضوع معیّنی صورت می گیرد. فلسفه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 64
هیچگاه در مسائل مربوط به علوم دخالت نمی كند و نیز اجازه نمی دهد آنها در قلمرو
او دخالت نمایند.
فلسفه عبارت است از یك سلسله مسائل بر اساس برهان و قیاس عقلی كه از
مطلق وجود و احكام و عوارض آن گفتگو می كند. فلسفه از بود و نبود اشیاء سخن
می گوید و احكام مطلق هستی را مورد دقت قرار می دهد و هیچگاه به احكام و آثاری
كه مخصوص یك یا چند موضوع مخصوص است نظر ندارد، به عكس علوم كه همواره
یك یا چند موضوع را مفروض الوجود می گیرند و به جستجوی احكام و آثار آن
می پردازند و سنخ بحث علوم متوجه بود و نبود اشیاء نیست. برای توضیح بیشتر به ذكر
دو مثال می پردازیم:
مثلاً اگر درباره ی دایره این مسأله را در نظر بگیریم كه «محیط هر دایره برابر است
با /314 در قطر آن» مربوط به هندسه است، زیرا معنای این جمله این است كه هر
دایره كه وجود خارجی پیدا كند دارای این خاصیت (تساوی محیط با /314 در قطر
آن) است؛ پس برای دایره فرض وجود نموده ایم و یك حكم یا خاصیت (تساوی
محیط با /314 در قطر آن) برایش ثابت نموده ایم. و اما اگر این مسأله را در نظر
بگیریم كه آیا اصلاً در خارج، دایره وجود دارد یا نه، بلكه آنچه ما خیال می كنیم
دایره است كثیر الاضلاع است، مربوط به فلسفه است زیرا از بود و نبود دایره گفتگو
كرده ایم نه از خواص و احكام آن.
و یا مثلاً اگر درباره ی جسم این مسأله را طرح كنیم: «هر جسم دارای شكل است»
و یا «هر جسم دارای تشعشع است» مربوط به علوم طبیعی است؛ و اما اگر بگوییم «آیا
جسم (شئ دارای ابعاد سه گانه) در خارج وجود دارد یا نه و آن چیزی كه ما آن را
جسم و دارای سه بعد حس می كنیم در واقع مجموعه ای است از ذرات خالی از بعد؟ »
مربوط به فلسفه است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 65
. تا اینجا فرق فلسفه و علم معلوم شد و نیازمندی علوم به فلسفه از راه اثبات وجود
موضوعاتشان نیز روشن شد. در اینجا مقصود بیان استفاده ای است كه فلسفه گاهی از
مسائل علوم می نماید و این استفاده البته به این نحو نیست كه پاره ای از مسائل علوم
در صف مسائل فلسفی قرار بگیرد و یا آنكه مسأله ی فلسفی از مسأله ی علمی استنتاج
شود، بلكه به این نحو است كه فلسفه از مسائل علوم مسأله ی دیگری كه جنبه ی فلسفی
دارد انتزاع می كند.
در اینجا لازم است معنای «انتزاع» و فرق آن با «استنتاج» بیان شود تا معلوم
گردد كه مسأله ی فلسفی نه عین مسأله ی علمی است و نه مستنتج از آن، بلكه منتزع از آن
است.
استنتاج: استنتاج در جایی گفته می شود كه ذهن از یك حكم كلی یك حكم جزئی
نتیجه بگیرد و به اصطلاح از كلی به جزئی پی ببرد؛ مثلاً پس از آنكه بر ما ثابت شد هر
موجود طبیعی فناپذیر است، نتیجه می گیریم پس درخت هم كه موجود طبیعی است
فناپذیر است، و اگر بخواهیم ترتیب منطقی بدهیم این طور می گوییم: «درخت موجودی
است طبیعی و هر موجود طبیعی فناپذیر است، پس درخت فناپذیر است» و اگر درست
دقت شود معلوم می شود كه علم به جزئی از علم به كلی زاییده شده است و مولود و
نتیجه ی آن به شمار می رود.
و البته هیچگاه ممكن نیست مسائل فلسفه از مسائل علوم استنتاج شود، زیرا
نتیجه دهنده از نتیجه داده شده باید كلی تر باشد و حال آنكه مسائل فلسفی خود
كلی ترین مسائل است، زیرا موضوع آنها وجود مطلق است و «وجود» كلی ترین
موضوعات است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 66