اشكال بالا برای فلسفه ی ماتریالیسم دیالكتیك از آنجا پیش آمده است كه طریق
مشی معین ندارد؛ در یك جا در منطق خود اظهار می دارد تنها به مقتضای حس و تجربه
باید اعتماد كرد و بس، و از این لحاظ از سیستمهای فلسفی حسی پیروی می كند، و
در جای دیگر از روش فلسفه های حسی خارج شده در مسائل فلسفه ی اولی (متافیزیك)
كه خارج از قلمرو حس است و صرفاً جنبه ی تعقلی و نظری دارد به نفی و اثبات
می پردازد و شكل و قیافه ی «متافیزیسم» به خود می گیرد.
آنجا كه می خواهد از بحثهای خود نتیجه ی جزمی و یقینی بگیرد شعار خود را جزم
و یقین قرار می دهد و روش خود را جزمی (دگماتیسم) معرفی می كند، و در جای دیگر
كه ارزش معلومات را می خواهد تعیین كند پای «حقیقت نسبی» را به میان می آورد و
شكاك می شود.
نتیجه ی این تذبذب فلسفی اینكه در مقام توجیه تجدید نظرها و كشف خطاها در
مسائل علوم به اشكال و بن بست دچار می شود و راه حلی پیدا نمی كند، پس نظریه ی
تغییر حقیقت و امكان اجتماع حقیقت و خطا را پیش می كشد و یكباره سوفسطائی
می شود.
البته خواننده ی محترم توجه دارد كه «ماتریالیسم» قبل از آنكه به دست كارل
ماركس و انگلس بیفتد و منطق دیالكتیكی پیدا كند یك طریق مشی معین داشت و
بالاخره هر چه بود شكاك یا سوفسطائی نبود، این منطق دیالكتیك است كه این فلاكت
را برای ماتریالیسم بیچاره به بار آورده است و به مثل معروف خواسته است كه
ابرویش را اصلاح كند چشمش را كور كرده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 231