در
کتابخانه
بازدید : 677347تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
Collapse <span class="HFormat">اصول فلسفه و روش رئالیسم</span> جلد اوّل اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد اوّل
Expand مقاله ی اوّل فلسفه چیست؟ مقاله ی اوّل فلسفه چیست؟
Expand مقاله ی دوم فلسفه و سفسطه (رئالیسم و ایده آلیسم) مقاله ی دوم فلسفه و سفسطه (رئالیسم و ایده آلیسم)
Expand مقاله ی سوّم علم و ادراك مقاله ی سوّم علم و ادراك
Expand مقاله ی چهارم علم و معلوم (ارزش معلومات) مقاله ی چهارم علم و معلوم (ارزش معلومات)
Expand اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم اصول فلسفه وروش رئالیسم جلد دوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد سوم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد چهارم
Expand اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد پنجم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 75
هر یك از ماها كه نگاهی به خود نموده و زندگانی خود را تحت نظر گرفته و سپس به طور قهقری به روزهای گذشته ی خود برگشته و تا آنجا كه از روزهای زندگی و هستی خود در یاد دارد پیش برود، خواهد دید كه نخستین روزی كه دیدگان خود را باز كرده و به تماشای زشت و زیبای این جهان پرداخته، برای اولین بار خود به خود چیزهایی (جهان) خارج از خود دیده و كارهایی به حسب خواهش خود انجام داده (البته در اینجا نباید فراموش كرد كه در این تماشا به خطاهایی نیز برمی خوریم كه تدریجاً علماً و عملاً با آنها مواجه شده ایم) و اگر باز این عمل را تكرار كرده و در هر یك از اطوار گوناگون زندگی نظر خود را بیازماید، همان خاطره به وی جلوه گر خواهد شد (خارج از من جهانی هست كه در وی كارهایی به حسب خواهش خود می كنم) .

(1). در میان دانشمندان یونانی قبل از سقراط گروهی هستند كه «سوفسطائی» یا «سوفیست» خوانده می شوند و نام اشخاصی به این عنوان برده می شود.

مطابق آنچه از تواریخی كه در دست هست استفاده می شود، پیدایش سفسطه در یونان در قرن پنجم قبل از میلاد در اثر دو چیز صورت گرفت؛ یكی ظهور آراء و عقاید فلسفی گوناگون و ضد و نقیض و حیرت آور و یكی دیگر رواج فوق العاده ی فن خطابه و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 76
مخصوصاً خطابه ی قضائی؛ یعنی از یك طرف مكاتب فلسفی مختلف كه هر یك نظریه ی خاصی درباره ی جهان اظهار می نمود و عقاید دیگران را ابطال می نمود پدید آمد، و از طرف دیگر در اثر یك حادثه ی تاریخی كه برای مردم آن سرزمین پیش آمده بود منازعات مالی زیادی واقع می شد كه كار را به محكمه می كشانید و گروهی از دانشمندان به سمت وكالت در محاكم عمومی با حضور جمعی كثیر از تماشاچیان به دفاع از حقوق موكّلین خود می پرداختند و خطابه های مؤثر ایراد می نمودند.

كار خطابه به تدریج بالا گرفت و اساتید فن، كلاسها برای تعلیم فن خطابه افتتاح كردند و به تدریس اصول آن پرداختند و از شاگردان اجرت گرفتند و از این راه ثروت زیادی به چنگ آوردند.

این گروه سعی می كردند برای هر مدعایی، اعمّ از حق و باطل، دلیل بیاورند و برهان اقامه نمایند و گاهی برای دو طرف دعوا دلیل می آوردند و كم كم كار به جایی كشید كه معتقد شدند حق و باطل و راست و دروغی در واقع نیست كه گاهی با رأی و نظر انسان مطابقت كند و گاه نكند، بلكه حق آن چیزی است كه انسان او را حق بداند و باطل آن چیزی است كه انسان او را باطل پندارد، و به تدریج این عقیده در سایر امور عالم نیز سرایت كرد و گفتند حقیقت به طور كلی تابع شعور و ادراك انسان است و هر كسی از امور عالم هر چه ادراك می كند درست است و اگر دو نفر بر خلاف یكدیگر ادراك می كنند هر دو درست است. این گروه را به واسطه ی آنكه در همه ی علوم و فنون عصر خود ماهر بودند «سوفیست» می گفتند، یعنی دانشمند، و كلمه ی «سوفسطائی» كه شاید صحیحش «سوفسطی» باشد از كلمه ی «سوفیست» تعریب شده ولی بعدها این كلمه را به كلیه ی كسانی گفتند كه روش فوق را داشته باشند یعنی به هیچ اصل ثابت علمی پابند نباشند، و این مسلك را «سوفیسم» نامند.

یكی از سوفیستهای معروف پروتاگوراس ( protagoras ) است. وی می گوید:

مقیاس همه چیز، انسان است. هر كسی هر حكمی كه می كند مطابق آن چیزی است كه فهمیده پس حق است، زیرا حقیقت غیر از آنچه انسان می فهمد چیزی نیست و چون اشخاص به طور مختلف ادراك می كنند و چیزی را كه یك نفر راست می پندارد دیگری دروغ می داند و سومی در راست و دروغ بودنش شك می كند، پس یك چیز هم راست است و هم دروغ و هم صواب و هم خطا.

یكی دیگر از سوفیستهای معروف گرگیاس ( Gorgias ) است. از وی براهینی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 77
نقل شده بر اینكه محال است چیزی موجود بشود و اگر هم به فرض محال موجود بشود قابل شناختن نیست و اگر به فرض محال شناخته شود قابل تعریف و توصیف برای غیر نیست. وی برای هر یك از ادعاهای سه گانه ی خود ادلّه ای آورده كه در ضمن شرح حالش در كتب تاریخ مسطور است.

سقراط و افلاطون و ارسطو به شدت به مبارزه با سوفسطائیان پرداختند و مغلطه های آنان را آشكار ساختند و ثابت كردند كه اشیاء قطع نظر از ادراك ما واقعیت دارند و دارای كیفیت مخصوصی می باشند و حكمت عبارت است از علم به احوال اعیان موجودات آنطور كه هستند و اگر انسان به طرز صحیحی فكر خود را راه ببرد می تواند «حقایق» را دریابد. ارسطو به همین منظور قواعد منطق را كه برای درست فكر كردن و تمیز دادن خطا از صواب است جمع و تدوین نمود.

لكن از دوره ی ارسطو به بعد گروه دیگری پیدا شدند كه آنها را «لا ادریّون» یا «شكّاكان» می گویند و مسلك آنها را سپتی سیسم ( scepticiSm ) می نامند. این گروه به عقیده ی خود راه وسطی را انتخاب نمودند، نه پیرو سوفسطائیان شدند كه می گفتند واقعیتی خارج از ظرف ذهن انسان وجود ندارد و نه عقیده ی سقراطیون را پسندیدند كه گفتند می توان به حقایق اشیاء نائل شد. این جماعت گفتند انسان وسیله ای برای رسیدن به حقایق اشیاء كه قابل اطمینان باشد ندارد، حس و عقل هر دو خطا می كنند، راههای منطقی كه ارسطو برای مصونیت از خطا باز نمود كافی نیست، راه صحیح برای انسان در جمیع مسائل توقف و خودداری از رأی جزمی است؛ حتی مسائل ریاضی از قبیل حساب و هندسه را نیز باید به عنوان احتمال پذیرفت و با تردید تلقی نمود.

پیروان این مكتب در یونان و بعد در حوزه ی اسكندریه زیاد بودند و تا چند قرن بعد از میلاد مسیح، این مكتب ادامه داشت و اخیراً در قرن نوزدهم مسلكهای فلسفی ای پدید آمده كه كم و بیش با این مسلك شبیه است و بیان هر یك از این فلسفه ها در آینده خواهد آمد.

در این مقاله مسلك «سوفیسم» كه از جهتی مرادف با ایده آلیسم است و ایندو در نقطه ی مقابل رئالیسم (فلسفه) می باشند، ابطال می شود.

در اینجا لازم است در اطراف دو كلمه ی «ایده آلیسم» و «رئالیسم» توضیحاتی داده شود، زیرا در كتب مادیین جدید معمولاً «ایده آلیسم» در مقابل «ماتریالیسم» (اصالت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 78
ماده) قرار می گیرد و چنین وانمود می شود كه تمام دانشمندان غیر مادی ایده آلیست می باشند.

ما برای آنكه خواننده ی محترم بهتر مورد استعمال این دو كلمه (ایده آلیسم و رئالیسم) را در یابد و ضمناً از مغلطه هایی كه ممكن است به واسطه ی معانی و اصطلاحات گوناگونی كه مخصوصاً كلمه ی ایده آلیسم در طول تاریخ به خود گرفته مصون بماند، معانی لغوی و اصطلاحی این دو كلمه را مطابق آنچه از مطالعه ی نظریات فلاسفه و از ترجمه ی دائرة المعارف انگلیسی برمی آید شرح می دهیم.

ایده آلیسم: كلمه ی «ایده» ( idea ) اصلا یونانی است و معانی مختلفی از قبیل ظاهر، شكل، نمونه و غیره از برایش ذكر شده است و از اصل یونانی «ایده ئیو» كه به معنای دیدن است، مشتق شده.

اول كسی كه در اصطلاحات فلسفی، این كلمه را به كار برده افلاطون است كه به اعتبار یكی از معانی لغوی آن (نمونه) آن را در مورد یك سلسله حقایق مجرّده كه خود قائل بوده و امروز در میان ما به نام «مثل افلاطونی» معروف است، استعمال كرده است.

افلاطون برای هر نوعی از انواع موجودات جهان ماده یك وجود مجرد عقلانی كه افراد محسوسه ی آن نوع پرتو او و او نمونه ی كامل آن افراد است قائل است و او را «ایده» - كه مترجمین دوره ی اسلامی «مثال» ترجمه كرده اند- می خواند. افلاطون منكر وجود افراد محسوسه نیست، بلكه وجود آنها را متغیر و جزئی و فانی می داند، بر خلاف «ایده» یا «مثال» كه به عقیده ی وی دارای وجود لایتغیر و كلی و باقی است.

در میان مسلمین، «اشراقیّون» به مثل افلاطونیه معتقد بودند. میر فندرسكی در قصیده ی معروف خود اشاره به این مطلب می كند آنجا كه می گوید:

چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همی با اصل خود یكتاستی
صورت عقلی كه بی پایان و جاویدان بود
با همه و بی همه مجموعه و یكتاستی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 79
این سخن در رمز دانایان پیشین سفته اند
پی برد در رمزها هر كس كه او داناستی
در نیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری
گر ابو نصرستی و گر بو علی سیناستی
از كسانی كه سخت با اعتقاد به مثل افلاطونی مخالف بوده و بر آن طعنه ها و تشنیعاتی وارد كرده «شیخ الرئیس ابو علی بن سینا» است.

طبق عقیده ی افلاطون افراد متغیر مادی تنها به حواس ادراك می شوند ولی علم به آنها تعلق نمی گیرد زیرا علم به چیزی تعلق می گیرد كه كلی و خارج از حیطه ی زمان و مكان است و آن همان «ایده» است.

بنا بر آنچه از كتب تاریخ فلسفه استفاده می شود، تا اواخر قرن هفدهم «ایده آلیسم» تنها به این مسلك (اعتقاد به مثل) گفته می شده و مورد استعمال دیگری نداشته ولی بعدها موارد استعمال زیادی پیدا كرده، و حتی گفته شده است شاید هیچیك از لغات دنیا اینقدر معانی مختلف به خود ندیده است.

اما معنای اصطلاحی كه اخیراً شایع شده و مادیین نیز در كتب خود طبق همان معنا «ایده آلیسم» را تعریف می كنند و در این مقاله هم رعایت همین اصطلاح شده این است كه «ایده» یعنی مطلق تصورات ذهنی (اعم از حسی و خیالی و عقلی) و ایده آلیسم یعنی مسلك كسانی كه ایده یا تصورات ذهنی را اصیل می دانند، یعنی این تصورات را صرفاً مصنوع خود ذهن می دانند و به وجود خارجی این صور در عالم خارج قائل نیستند.

این مسلك از لحاظ اینكه منكر یك امر بدیهی است و جهان خارج را هیچ در هیچ می داند و اساس سوفیسم نیز بر انكار بدیهیات و هیچ در هیچ بودن جهان خارج است در این مقاله مرادف با سفسطه و نقطه ی مقابل «رئالیسم» كه به معنای اصالت واقعیت است، قرار داده شده.

این نكته ناگفته نماند: مادیین با آنكه ایده آلیسم را طبق همین اصطلاح اخیر كه مرادف با سفسطه است در كتب خود تعریف می كنند تحولاتی كه این لغت از عهد افلاطون تا كنون پیدا كرده و معانی گوناگونی كه به خود گرفته نادیده گرفته كلیه ی دانشمندان غیر مادی را از قبیل افلاطون و ارسطو و دكارت و كانت و غیرهم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 80
«ایده آلیست» می خوانند و از افلاطون و ارسطو به عنوان دو فیلسوف ایده آلیست بزرگ یونان یاد می كنند و چنین وانمود می كنند كه انحراف از اصول ماتریالیسم به ایده آلیسم یعنی «سفسطه» می كشاند. مثلاً دكتر تقی ارانی با آنكه در جزوه ی ماتریالیسم دیالكتیك ایده آلیسم را مطابق تعریف فوق تعریف می كند، پس از آنكه عقیده ی ایده آلیست معروف «بركلی» و عقیده ی دكارت را در باب خواص اولیه و ثانویه ی اجسام و عقیده ی كانت را در ذهنی بودن زمان و مكان نقل می كند، اینطور به گفته ی خود ادامه می دهد:

«شرح كلیه ی اقسام ایده آلیسم از موضوع مقاله ی ما خارج و باعث اطاله ی كلام خواهد شد زیرا ایده آلیسم انشعابات بسیار پیدا كرده و هر فیلسوف به خیال خود چیزی بافته و استدلال یا تحقیقی مخصوص به خود كرده و به قول خود دلیل جدیدی بر اثبات ذهنی بودن عالم پیدا نموده است. »
منظور از تذكر این نكته مناقشه در اصطلاح نیست، زیرا هر فیلسوفی حق دارد برای خود اصطلاح خاصی داشته باشد. چه مانعی دارد كه ایده آلیسم را در مقابل ماتریالیسم اصطلاح كنیم؟ و البته در این صورت ایده آلیسم معنای دیگری غیر از اصالت تصور خواهد داد. منظور این است كه اصطلاحات مختلف را نباید منشأ هو و مغلطه قرار داد.

حقیقت این است «ایده آلیسم» كه به معنای «اصالت تصور» است در مقابل «رئالیسم» است كه به معنای «اصالت واقع» می باشد و «ایده آلیست» كسی است كه جهان خارج از ظرف ذهن را منكر است مانند پروتاگوراس و گرگیاس از قدمای یونان و بركلی ( Berkli ) و شوپنهاور ( Schopenhauer ) از متأخرین اروپا؛ و اما الهی یا روحی بودن ربطی به ایده آلیسم ندارد. ما با آنكه تمام اصول ایده آلیستی را باطل می كنیم و هیچ نوع اصالتی برای ذهن قائل نیستیم، با یك نظر واقع بینی عقاید الهی و روحی خود را با دلائل محكم اثبات می كنیم.

رئالیسم: این كلمه نیز كه از «رئل» ( real ) كه به معنای «واقع» است مشتق شده، در طول تاریخ به معانی مختلفی استعمال شده.

الف. در فلسفه ی اسكولاستیك ( ScholasTic ) كه به «فلسفه ی اصحاب مدرسه» معروف است. در میان اصحاب مدرسه در قرون وسطی یگانه مبحثی كه شغل شاغل آنها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 81
محسوب می شد و جدال عظیمی بر پا نموده بود مبحث وجود «كلّی» بود كه آیا كلّی (مثل انسان) موجود است یا نه؟ و بر فرض وجود آیا وجودش در ذهن است یا در خارج؟ و آیا در خارج وجود مستقل دارد یا نه؟ كسانی را كه برای «كلّی» واقعیت مستقل از افراد قائل بودند «رئالیست» یا «واقعیّون» می گفتند، و كسانی كه هیچ نحو وجودی برای «كلّی» نه در خارج و نه در ذهن، قائل نبودند و «كلّی» را فقط لفظ خالی می دانستند «نومینالیست» ( nominalist ) یا «اسمیّون» می گفتند؛ دسته ی سومی نیز بودند كه برای «كلّی» وجود ذهنی و وجود خارجی در ضمن افراد قائل بودند و آنها را «ایده آلیست» یا «تصوّریّون» می گفتند.

تذكر این نكته بی فایده نیست: در فلسفه ی اسكولاستیك دو مسأله از یكدیگر تفكیك نشده بود:

الف. مسأله ی وجود «كلّی» .

ب. مسأله ی مثل افلاطونی.

این دو مبحث، آمیخته به هم ذكر می شد و البته از خوانندگان محترم كسانی كه به فلسفه ی اسلامی آشنایی دارند می دانند كه در این فلسفه این دو مسأله از یكدیگر جداست. مسأله ی اول در «منطق» و گاهی در «فلسفه» بیان می شد و عموم فلاسفه در آن یك روش قاطعی داشتند و اختلافی در بین نبود. اما مسأله ی دوم در فلسفه در یك فصل جداگانه مطرح می شد و فلاسفه همه یك روش در آن نداشتند، بعضی نفی می كردند و بعضی اثبات. علی ایّ حال این مبحث به صورتی كه در قرون وسطی در اروپا مطرح بوده پوچ و بی معنا بوده.

مرحوم فروغی در جلد اول سیر حكمت در اروپا پس از آنكه بحث نزاع در «كلیات» را در قرون وسطی نقل می كند، می گوید:

«توجه می فرمایید كه فحص در كلیات یكباره بحثی پوچ و بیهوده نبوده، به یك اعتبار نزاع معتقدان و منكران وحدت وجود است. »
ولی از توضیح فوق معلوم شد كه این نزاع به آن صورت پوچ بوده و ریشه ی این نزاع هم در دو مسأله ای است كه گفته شد و ربطی به مسأله ی «وحدت وجود» ندارد.

ب. معنای دوم رئالیسم همان است كه اخیراً در اصطلاحات فلسفی به كار برده می شود، یعنی اصالت واقعیت خارجی، و در این معنی رئالیسم فقط در مقابل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 82
اكنون با در نظر گرفتن این معلوم فطری (1) در انسان، اگر بشنویم كه در جهان مردمانی هستند كه واقعیت جهان هستی خارج از ما را یا اصل واقعیت را باور ندارند، برای اولین بار دچار شگفتی خواهیم شد، خاصه اگر به ما بگویند اینان مردمانی دانشمند و كنجكاو بوده و روزگاری از زندگی خود را در راه گره گشایی از رازهای هستی گذرانیده اند و امثال بركلی 2و شوپنهاور3در میان آنها دیده می شوند.

ایده آلیسم كه به معنای اصالت ذهن یا تصور است قرار می گیرد. در این مقاله همین معنا منظور است.

در ادبیات نیز سبك رئالیسم در مقابل سبك ایده آلیسم است. سبك رئالیسم یعنی سبك گفتن یا نوشتن متّكی بر نمودهای واقعی و اجتماعی، و اما سبك ایده آلیسم عبارت است از سبك متكی به تخیلات شاعرانه ی گوینده یا نویسنده.

(1). برای رفع اشتباه لازم است تذكر داده شود كه معلومات فطری یا فطریات اصطلاحاً به دو معنی و در دو مورد استعمال می شود.

اول- معلوماتی كه مستقیماً ناشی از عقل است و قوه عاقله بدون آنكه به حواس پنجگانه یا چیز دیگر احتیاج داشته باشد به حسب طبع خود واجد آنهاست.

در اینكه آیا چنین معلوماتی وجود دارد یا ندارد بین دانشمندان اختلاف است.

افلاطون جمیع معلومات را فطری و علم را فقط تذكر می داند. دكارت ( Descartes ) و پیروانش پاره ای از معلومات را فطری و ناشی از عقل می دانند و گروهی از دانشمندان اساساً وجود این چنین معلوماتی را منكرند.

دوم- حقایق مسلمه ای كه همه اذهان در آنها توافق دارند و برای احدی قابل انكار یا تردید نیست و اگر كسی به زبان انكار یا تردید نماید عملاً مورد قبول و پذیرش وی هست. در بالا مقصود از معلوم فطری معنای دوم است و معنای اول منظور نیست.

(2). جرج بركلی ( George Berkli ) اسقف انگلیسی در سال 1685 میلادی تولد یافته و در سال 1753 وفات نموده است.

مطابق آنچه از شرح حال و نظریات وی استفاده می شود وی از اصحاب حس و فلاسفه ی «امپیریست» به شمار می رود؛ یعنی منشأ همه ی علوم را حس و تجربه می داند و به معلومات عقلی و فطری كه گروهی از فلاسفه ی اروپا قائل بودند قائل نیست. وی در این نظریه از دانشمند انگلیسی معاصر خودش جان لاك ( john LocK ) پیروی كرده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 83
ولی اگر كمی بردباری پیش گرفته و به بیوگرافی شان سری زده و در تاریخچه ی زندگی شان تأمل كنیم، خواهیم دید كه هیچكدام از آنان با سفسطه از مادر نزاییده و زبان با سفسطه باز نكرده و فطرت ادراك و اراده ی انسانی را گم نكرده، هیچ نشده كه

است، اما در عین حال برای محسوسات، وجود خارجی قائل نیست و منشأ احساس را تأثیرات خارجی نمی داند، و برای اثبات اینكه «احساس» دلیل وجود خارجی محسوسات نیست خطاهای حواس را دلیل می آورد.

بركلی برای خود تصورات ذهنی وجود حقیقی قائل است و از همین راه وجود نفس را اثبات می كند و می گوید ادراك، ادراك كننده می خواهد و آن «نفس» است.

بركلی چنین وانمود می كند كه منكر وجود اشیاء نیست، لكن می گوید معنای این جمله كه می گوییم «فلان چیز موجود است» اگر درست دقت شود این است: «من برای او ادراك وجود می كنم» مثلاً اگر بگوییم: زمین هست، آسمان هست، كوه هست، دریا هست و یا آنكه بگوییم: خورشید نورانی است و جسم دارای بعد است و زمین می چرخد، همه صحیح است اما اگر حقیقت معنای این جمله ها را بشكافیم این است: «ما اینطور علم پیدا كرده ایم» . پس وجود داشتن یعنی بودن در ادراك شخص ادراك كننده.

بركلی می گوید من سوفسطائی نیستم زیرا وجود موجودات را منكر نیستم لكن معنای وجود داشتن را غیر آن می دانم كه دیگران خیال می كنند. من می گویم وجود داشتن یعنی بودن در ادراك شخص ادراك كننده.

چنانكه گفته شد بركلی منشأ علم را حس می داند لكن منشأ حس را وجود خارجی شئ محسوس نمی داند و به وجود نفس كه قوه ی ادراك كننده است و به وجود خدا قائل است. برای اثبات ذات خدا اینطور استدلال می كند:

چون می بینیم صور محسوسات با ترتیب و نظم مخصوص در ذهن ما پیدا می شوند و از بین می روند و این آمدن و رفتن از اختیار نفس ما خارج است، مثلاً گاهی احساس می كنیم روز است و در آن حال نمی توانیم شب را احساس كنیم و پس از چند ساعت احساس می كنیم شب است و در آن حال نمی توانیم روز را احساس كنیم، و همچنین در سایر مدركات بصری و سمعی و غیره نظام و ترتیب مخصوصی را می یابیم، پس، از اینجا می فهمیم یك ذات دیگری هست كه این تصورات را با نظم و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 84
در جای خنده بگرید و در جای گریه بخندد و یا یك بار برای احساس مسموعات، حس باصره را استعمال كند و بالعكس، و یا در مورد خوردن بخوابد و بالعكس، و یا برای سخن گفتن لب ببندد، یا سخن پریشان بگوید؛ بلكه آنان نیز عیناً مانند ما

حساب معیّنی در ذهن ما ایجاد می كند و آن، ذات باری است.

(3). شوپنهاور دانشمند شهیر آلمانی در سال 1788 در آلمان تولد یافته و در سال 1860 در گذشته است. شوپنهاور سردسته ی بدبینان جهان به شمار رفته، زندگی را سراسر رنج و الم و دنیا را غمخانه و ماتمكده می داند، بیشتر به حال انزوا می زیست و تا آخر عمر به حال تجرد بسر برد.

گویند از جوانی گرفتار توهمات و بیمهای بی اساس بود و از كمترین چیزی به وحشت می افتاد؛ مثلاً شب از شنیدن صدای مختصری از خواب می پرید و همچون دیوانگان دست به طپانچه می برد، و نیز گویند وی بدبینی را از اجداد خویش به ارث برده و پدرش نیز كه شغل بازرگانی داشت همواره افسرده خاطر و ملول بود و بالاخره خود كشی كرد.

شوپنهاور شخصاً در زندگی ناگواریها و محرومیتهای زیاد دیده، كتابها و نوشته هایش در زمان خودش طالب پیدا نكرده و مردم رغبتی به خواندن آنها نشان نداده اند. وی بنا گذاشت در دانشگاه برلن به تدریس فلسفه بپردازد، اما در رشته ای كه بنا بود تدریس كند غیر از سه نفر از افراد غیر مستعد كسی دیگر ثبت نام نكرد، بالاخره درصدد بر آمد معلومات و اندیشه های خود را به همسایه ی خود كه زنی خیّاط بود تلقین كند، لكن كار مباحثه ی آنها به نزاع و كتك كاری كشید و زن در دادگاه اقامه ی دعوی نمود و دادگاه شوپنهاور را به جرم ضرب و جرح محكوم به غرامت كرد.

شوپنهاور بر خلاف دكارت و پیروانش به معلومات و تصورات ناشی از عقل معتقد نیست، منشأ همه ی تصورات و مبدأ همه ی علوم را حس می داند و كار عقل را فقط تصرف در فرآورده های حواس می داند.

شوپنهاور از این رو ایده آلیست شمرده شد كه جمیع معلومات را بی حقیقت می داند و جهانی كه به وسیله ی حس و شعور و عقل دریافته می شود كه جهان ماده.

است، آن را ذهنی و نمایشی محض می داند، بلكه برخلاف اسقف بركلی كه وجود ادراك و قوه ی ادراك كننده را حقیقی می پنداشت وی وجود آندو را نیز بی حقیقت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 85
(رئالیست) با نظام مخصوصی كه در زندگانی انسانی هست زندگی می كنند و چنانكه با ما در زندگی نوعی شركت دارند، در انجام دادن افعال نوعی و افعال ارادی نیز شركت دارند و از همین جا می فهمیم كه:

می داند؛ لكن در عین حال یك چیز را حقیقت می داند و آن «اراده» است و می گوید حقیقت جهان اراده است و انسان به حقیقت خودش كه اراده است بدون وساطت حس و عقل پی می برد.

می گوید اراده در ذات خود یك حقیقت مطلق و مستقل بالذات و خارج از حدود مكان و زمان است و تمام حقایق جهان درجات و مراتب اراده می باشند.

بنابراین شوپنهاور هر چند جهان «معلومات» را بی حقیقت می داند و از این جهت ایده آلیست خوانده می شود، اما به یك جهان حقیقی قائل است كه ماوراء جهان معلومات است و آن جهان به وسیله ی حس و شعور و عقل دریافته نمی شود و آن، جهان اراده است و از این جهت می توان وی را «رئالیست» خواند.

شوپنهاور روی همین مبنای فلسفی، در باب زندگی و لذت و عشق و زن و سعادت حقیقی، عقاید مخصوصی دارد؛ می گوید اراده كه اصل و حقیقت جهان است و واحد است مایه ی شر و فساد است زیرا همینكه به عالم كثرت آمد یگانه چیزی را كه می خواهد ادامه ی هستی است پس ناچار به صورت خود خواهی و خود پرستی در افراد در می آید و این خود خواهیها با یكدیگر معارضه می كنند و نزاع و كشمكش و شرّ و فساد بر می خیزد.

می گوید لذت امر عدمی و الم امر وجودی است و عشق دو جنس مخالف (مرد و زن) با یكدیگر مایه ی بدبختی است و حقیقتش اراده ی زندگی است كه می خواهد نسل را امتداد بدهد منتها برای آنكه افراد، مصائب و ناملایمات آن را متحمل شوند طبیعت افراد را می فریبد و دلشان را به لذات فریبنده خوش می كند.

می گوید فلسفه ی اینكه عاشق و معشوق می كوشند حركات خود را از دیده ی اغیار مستور بدارند و نگاهها با هزاران احتیاط و نگرانی بین آنها رد و بدل می شود این است كه زندگی سراسر بدبختی است و عاشق و معشوق می خواهند این بدبختی را با ادامه ی نسل ادامه دهند و به این وسیله جنایت فجیعی را مرتكب شوند و بدیهی است اگر عشق آنها نبود دنیا به پایان می رسید و مصائب جهان نابود می گشت.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 86
اینان در حقیقتی كه در آغاز سخن تذكر دادیم، و در همه ی معلوماتی كه اصول اولیه ی (1) این حقیقت را تشكیل می دهند، با ما همدست و همداستان بوده و نظیر ادراكات و افعال ساده ی اولیه ی ما را دارند.

آری، هنگامی كه پس از رشد و تمیز، به صحنه ی تفكر و بحث وارد می شوند.

ایده آلیسم و سفسطه را پذیرفته و می گویند «واقعیتی نیست» و برخی از آنان چون می بینند كه در همین یك جمله واقعیتهای بسیاری را تصدیق نموده اند شكل جمله را تغییر داده و می گویند «علم به واقعیت نداریم» و برخی از آنان بیشتر دقیق شده و می بینند باز در همین سخن خودشان و علم خودشان «فكر» را تصدیق نموده اند لذا می گویند «واقعیتی خارج از خودمان (ما و فكر ما) نداریم» یعنی علم به واقعیت خارج از خودمان و فكر خودمان نداریم؛ و جمعی گام فراتر نهاده و بجز خود و فكر خود همه چیز را منكر شده اند (جز من و فكر من چیزی نمی دانم) . البته خطرناكتر از همه ی اینها كسانی هستند كه مطلق واقعیت- حتی واقعیت خود را- منكر بوده و بجز شك و تردید چیزی اظهار نمی دارند.

پس، از اینجا روشن می شود كه حقیقت سفسطه، انكار علم (ادراك مطابق با واقع) است، چنانكه ادلّه ای كه از این طایفه نقل شده همه در گرد همین محور چرخیده و عموماً به همین نكته متّكی می باشند.

و از اینجاست كه فلسفه می گوید اساس سفسطه مبنی بر اصل عدم تناقض است زیرا همه ی معلومات به حسب تحلیل به این قضیه متكی بوده و با تسلیم وی

شوپنهاور به فلسفه ی بودا اعتقاد تامّی داشته و مایه ی سعادت حقیقی را در ریاضت نفس و خفه كردن اراده ی زندگی و مخصوصاً ترك آمیزش زنان كه موجب انقطاع نسل و راحتی نوع است می داند.

(1). اگر این حقیقت (خارج از من جهانی است كه من در وی كارهایی به حسب خواهش خود می كنم) را كه ذهن ما آن را از مجموع معلومات و ادراكاتی كه اجزاء اصلیه یا عناصر اولیه ی آن به شمار می رود تركیب نموده تجزیه و تحلیل نماییم به عددی قابل توجه از معلومات ابتدائی بر خواهیم خورد كه در ایجاد این حقیقت شركت داشته اند. این معلومات ابتدائی را در «منطق» گاهی (در مقاله ی تحلیل و تركیب) «مبادی تصوریّه و تصدیقیّه» و گاهی (در باب برهان) «ضروریات و بدیهیات» می نامند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 87
حقیقتی را انكار نمی توان كرد چنانكه با انكار وی حقیقتی را اثبات نمی توان كرد (1)
و نیز با تذكر مقدمه ای كه بیان كردیم روشن می شود كه برای ابطال مذهب این طایفه (اگر اطلاق «مذهب» به دعوی ایشان صحیح بوده باشد) و نقض ادلّه شان راههای بسیاری در دست داریم، زیرا همینكه آنان به سخن درآمده و شروع به

(1). بعد از این در مقالات آینده كاملا توضیح داده خواهد شد كه با انكار اصل عدم تناقض هیچ حقیقتی را نمی توان اثبات كرد، و نیز از اصلی كه دانشمندان فلسفه ی ماتریالیسم دیالكتیك به عنوان «اصل وحدت ضدّین» تقریر می كنند و آن را خراب كننده ی اصل عدم تناقض می دانند مفصلاً گفتگو خواهد شد.

نكته ای كه بی فایده نیست اینجا تذكر داده شود این است كه دكارت دانشمند معروف فرانسوی همینكه خواست در جمیع معلومات خود تجدید نظر نماید و طرحی از نو بریزد همه ی افكار خود را از محسوسات و معقولات و منقولات مورد شك و تردید قرار داد و با خود گفت شاید اینطور كه من حس می نمایم یا فكر می كنم یا به من گفته اند نباشد و همه ی اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من ظاهر می شود خیال و اندیشه ی محض باشد، چه دلیلی هست كه اینطور نیست؟ پس كلیه ی افكار من (حتی اصل عدم تناقض) باطل شد و هیچ اصلی برای من باقی نماند كه به آن اعتماد كنم.

آنگاه متوجه شد كه در هر چیزی تردید كنم بالاخره خواهم گفت اندیشه است، پس در وجود خود اندیشه نمی توانم تردید كنم، آنگاه همین اندیشه را دلیل بر وجود اندیشه كننده قرار داد و به وجود خود مطمئن شد و گفت: «می اندیشم پس هستم» سپس همین اصل را پایه ی سایر اصول قرار داد و پیش رفت.

دانشمندان بعد از دكارت به این استدلال او اشكالاتی كرده اند كه فعلاً نمی خواهیم متعرض شویم و فعلاً به ذكر یك اشكال كه مناسب مطلب بالاست و ندیده ایم كسی توجه كرده باشد می پردازیم و آن اینكه اگر انسان این اصل (اصل عدم تناقض) را نیز مورد تردید قرار دهد نمی تواند آن نتیجه (من می اندیشم پس هستم) را بگیرد زیرا با فرض عدم امتناع تناقض می تواند بگوید من می اندیشم و در عین حال اصلاً نمی اندیشم، و نیز می تواند بگوید من هستم و در عین حال نیستم.

حقیقت مطلب این است كه اصل امتناع تناقض پایه ی جمیع علوم و ادراكات است و اگر از این یك اصل فكری صرف نظر بشود هیچ علمی استقرار پیدا نخواهد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج6، ص: 88
تفهیم و تفهّم نمودند معلومات زیادی را بدون توجه تصدیق نموده اند (متكلّم هست، مخاطب هست، كلام هست، دلالت هست، اراده هست و. . . بالاخره تأثیر هست، علیت و معلولیت مطلق هست) كه هر یك از آنها در الزام ایشان و روشن كردن حق كافی است.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است