در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: فصلنامه قبسات، شماره 30 و 31، حاجی صادقی، عبدالله* ؛


2-مکتب عرفان و تصوّف

عارفان و اهل دل، بیش از دیگران به بحث انسان کامل و لوازم سعادت واقعی و مقدّمات آن اهتمام داشته اند و دارند و آن را در ادبیات خاصّ خود با زبان شعر و نثر بیان کرده اند و پایگاه مردمی بیش تری دارند. اینان، عقل و علم را در معرّفی و تأمین کمال و صعود انسان ناتوان، و

(صفحه 173)

شهود باطنی و راه دل را شایسته و یگانه طریق حرکت کمال طلبی انسان و هماهنگ با فطرت و آفرینش او معرّفی می کنند شهید مطهری می فرماید:

عرفا مَنْ انسان را عقل انسان و فکر انسان نمی دانند؛ بلکه عقل و فکر را به منزله یک ابزار می دانند و من حقیقی هر کسی را آن چیزی می دانند که از او به دل تعبیر می کنند. ... دل، یعنی آن مرکز احساس در انسان. مرکز خواست در انسان نه مرکز فکر در انسان. عارف برای احساس و برای عشق که قوی ترین احساس ها در انسان است، ارزش و اهمیّت زیادی قائل است. ... عشق یک حقیقتی است که در تمام ذرّات وجود جریان و سریان دارد... و اصلاً حقیقت، عشق است و آن چه غیر عشق می بینی، آن مجازی است بر روی این حقیقت. مولوی می گوید:

عشق بحری است آسمان بر وی کفی چون زلیخا در هوای یوسفی

مولوی، مثنوی 1275: دفتر پنجم، ص 794

دل هم یعنی همان مرکز عشق الاهی؛ پس یک تفاوت در این جا است که من در عرفان، آن چیزی است که عشق می ورزد، نه آن چیزی که فکر می کند... .

وسیله ای که این مکتب برای رسیدن به مقام انسان کامل معرّفی می کند، اصلاح نفس است؛ تهذیب نفس است؛ توجّه به خدا است. هر چه بیش تر انسان به خدا توجّه کند و هر چه بیش تر توجّه به غیر خدا را از ذهن خودش دور کند و هرچه بیش تر به درون خودش فرو برود و هر چه که بیش تر انسان ارتباط خودش را از بیرون قطع بکند، بهتر به مقام عالی انسان کامل می رسد و قهراً این ها برای بحث و استدلال و منطق، دیگر ارزش قائل نیستند. مولوی می گوید:

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود

همان: دفتر اول، ص 101.

در جای دیگر می گوید:

بحث عقلی گر دُرّ و مرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود

بحث جان اندر مقامی دیگر است باده جان را قوامی دیگر است

همان: ص 77.

نهایت راه عارف، رسیدن است به حق؛ رسیدن به ذات حق. ... پایان این راه این است که حجاب میان او و خدا به کلّی برداشته می شود و به تعبیر خود آن ها به خدا می رسد...: یا ایه

(صفحه 174)

الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه. (انشقاق(84): 6)... به مقامی می رسی که همه چیز به شما می دهند و شما به هیچ چیز اعتنا نداری جز به خدا... (ر.ک: مطهری، انسان کامل، ص138143).

اصلاً انسان کامل حقیقی خود خدا است و هر انسانی که انسان کامل می شود، یعنی از خودش فانی شده و به خدا می رسد (همان: ص 102).

مسأله این است که انسان آن چنان موجودی است که نمی تواند عاشق محدود باشد؛ نمی تواند عاشق فانی باشد؛ نمی تواند عاشق چیزی باشد که آن چیز به زمان و مکان محدود باشد. انسان عاشق کمال مطلق است و غیر از این، عاشق چیز دیگری نیست؛ یعنی انسان، عاشق ذات حقّ است؛ عاشق خدا است. همان کسی هم که منکر خدا است، عاشق خدا است. ... به قول محیی الدین عربی که می گوید: «ما اَحَبَّ اَحَدٌ غَیْرَ خالِقِهِ؛ هیچ انسانی غیر از خدای خودش را دوست نداشته است» (همان: ص 74 و 75).

انسان یک حقیقتی است که از نفخه الاهی آمده؛ از دنیای دیگر آمده و در این دنیا با این اشیایی که در طبیعت هست، تجانس کامل ندارد. انسان در این دنیا که هست، یک نوع احساس غربت و احساس بیگانگی و احساس عدم تجانس با همه موجودات این عالم می کند؛ چون همه فانی هستند؛ همه متغیّر هستند؛ همه غیر قابل دلبستگی هستند؛ ولی در انسان یک دغدغه جاودانگی وجود دارد که همان درد است و این همان نیرویی است که انسان را به عبادت، به پرستش خدا، به راز و نیاز کردن و به خدا نزدیک شدن می کشاند. (همان: ص 59).

نقد و بررسی: آن چه در مکتب عرفان گفته می شود، در بردارنده مطالب ناب و ارزشمندی است؛ امّا انسان کاملِ عرفان و به ویژه تصوّف، با انسان کامل اسلام و قرآن انطباق کامل ندارد. در اسلام، توجّه به دل وسیر و سلوک عملی نه مستلزم کنار گذاشتن عقل، و نه در بردارنده بی اعتنایی به طبیعت و جهان مادّی است. در فرهنگ دینی ما، استدلال وعرفان، عقل و شهود، فکر و عشق با هم تضاد ندارند؛ بلکه مکمّل یک دیگرند؛ چنان که خدا محوری و عشق و درد الاهی داشتن، به معنای بریدن و قطع رابطه با مردم و جهان بیرون نیست. انسان کامل اسلام نمی تواند در برابر مردم و مشکلات و رشد و تعالی آن ها بی تفاوت بوده،برای آبادانی دنیا و اصلاح امور اجتماعی نکوشد و با انزوا و گوشه گیری، فقط به دنبال تهذیب نفس باشد.

قرآن از بین امتیازهای فراوان علی علیه السلام و حتّی انفاق و ایثارهای فراوان حضرت، آن جا که می خواهد او را (در جایگاه انسانی کامل ) در ردیف خدا و رسولش، ولیّ و رهبر جامعه دینی

(صفحه 175)

معرّفی کند، روی انفاق او در حالت نماز و رکوع اشاره می کند، (مائده (5): 55) و این شاید به این مطلب اشاره باشد که انسان کامل اسلام، در اوج خلوت با خدا و در نهایت عشق و ارتباط با معبود خویش، از خلق خدا ومردم غافل نیست و چون خدا را می بیند، خلق خدا را می بیند. به تعبیر دیگر، در فرهنگ دینی، خدا و مردم دو طرف جُوی نیستند و بهترین و مؤثّرترین عامل تقرّب به خدا، درد مردم داشتن است. تقوای انزواگرایانه و همراه با قطع پیوند مردمی تقوای منفی و مردود است. (ر.ک: مطهری، ده گفتار، 1398ق: ص610).

آن چه شهید مطهری در نقد این مکتب بیان فرموده است، در همین سه مطلب اساسی نتیجه گیری و خلاصه می شود.

1-تحقیر بیش از اندازه عقل

حرف ما این است که ما اگر منطق قرآن را در یک طرف بگذاریم و منطق عرفان را در باب عقل در یک طرف دیگر)، این ها با همدیگر خوب نمی خواند و سازشی ندارد. قرآن خیلی بیش تر از عرفان برای عقل احترام و ارزش قائل است، و تکیه کرده است روی عقل و روی تفکر و روی حتّی استدلال های خالص عقلی.

... بیش از اندازه این ها عقل را تحقیر کرده اند و گاهی تا حدّ بی اعتبار بودن عقل هم جلو رفته اند... تا آن جا که آن را حجاب اصغر هم نامیده اند و گاهی اگر دیده اند حکیمی به جایی رسیده است در حیرت فرو رفته اند (مطهری، انسان کامل: ص 158 و 159).

در مکتب عرفان، یک چیزهایی تحقیر شده است که اسلام با آن تحقیرها موافق نیست و به همین دلیل، انسان کامل عرفان، انسان نیمه کامل است. در عرفان، علم و عقل، خیلی تحقیر شده. اسلام در عین این که دل را قبول دارد، عقل را هم تحقیرنمی کند. ... در دوره های متأخّر اسلامی، گروهی پیدا شدند که دل و عقل را هردو را با یک دیگر داشته باشند. شیخ شهاب الدین سهروردی، شیخ اشراق راهش همین است و از آن بیشتر ملّاصدرا، صدرالمتألهین شیرازی که او از کسانی است که راه عقل و راه دل را به پیروی از قرآن، می خواهد هر دو را محترم بشمارد. ...انسان کامل قرآن، انسانی است که کمال عقلی هم پیدا کرده باشد؛ کمال عقلی هم جزءش باشد (همان: ص151 و 152).

(صفحه 176)

2-درون گرایی افراطی

در عرفان فقط درون گرایی است؛ یعنی برون گرایی در آن خیلی تحت الشعاع قرار گرفته است. ... انسان کامل عرفان، دیگر انسان اجتماعی نیست. انسانی است که فقط سر در گریبان خودش دارد و بس؛ ولی انسان کامل اسلام، ضمن تأیید همه آن چه که در مورد دل و عشق و سیر و سلوک و علم افاضی و علم معنوی و تهذیب نفس گفته می شود، برون گرا هم هست؛ جامعه گرا هم هست؛ همیشه سر در گریبان خودش فرو نبرده است. اگر شب سر در گریبان خود فرومی برد و دنیا و مافیها را فراموش می کند، روز هم در متن جامعه قرار گرفته است. درباره اصحاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف که برای ما توصیف کرده اند [از باب این که آن ها نمونه هایی از مسلمان کامل هستند] درباره آن ها در اخبار زیادی مکرّر در مکرّر آمده است که «رُهبانٌ باللیلِ و لُیُوثّ بالنَّهار؛... راهبان شب و شیران نر روز»

خود قرآن، همه این ها را با همدیگر جمع می کند. (ر.ک: توبه (9): 112) ... همین جامعه گراها را باز در حال رکوع می بینی (مطهری، انسان کامل: ص 152 و 153).

عرفان منطقش این است که «از خود بطلب هر آن چه خواهی که دهی». ...عرفان مکتبی است درون گرا که «از دل بطلب» در این مکتب دل از جهان بزرگ تر است. ... آن ها به عالم می گویند انسان صغیر و به دل می گویند انسان کبیر. ... به امثال این ها در عرفان فوق العاده تکیه شده است؛ یعنی جهان بیرون وطبیعت خیلی تحقیر شده. ... حالا ما این منطق را اگر بر منطق قرآن عرضه بداریم، در عین این که بسیاری از جهات مثبت در او وجود دارد، ولی از این جهتش لنگ است. می بینیم که قرآن این قدر به طبیعت بی اعتنا نیست؛ بلکه ازنظر قرآن، آیات آفاق و انفس در کنار یک دیگر است: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (فصلت(41):53) ...».دل یک آیینه خدا است. طبیعت هم یک آیینه دیگر خدا است... . آیا قرآن واسلام رابطه انسان با طبیعت را رابطه زندان و زندانی می داند؟! سنایی می گوید: «قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر بر این بالا»؛ ولی در اسلام، رابطه انسان با طبیعت، رابطه کشاورز است با مزرعه؛ رابطه یک بازرگان است با بازار تجارت؛ رابطه عابد است با معبد. برای یک کشاورز، مزرعه هدف نیست؛ وسیله است. ... آن فکر که دنیا برای انسان زندان است، چاه است، قفس است و وظیفه انسان، شکستن این قفس و خارج شدن از این قفس و چاه هست، مبتنی است بر یک

(صفحه 177)

اصل دیگری در باب معرفةالنفس و معرفة الروح که اسلام او را قبول ندارد...؛ پس انسان کامل قرآن، در کنار عقل گرایی و در کنار دل گرایی، طبیعت گرا هم هست (مطهری، انسان کامل: ص160و 161).

3-ترک خودی (تذلیل نفس )

«مسأله دیگر، مسأله ترک خودی است. عرفان دل را محترم می شمارد؛ ولی نفس را چیزی به نام نفس که در قرآن آمده است، خوار می شمارد. قسمتی از دعوت عرفان به ترک خودی است؛ به رفتن از خود است؛ به نفی خود و نفی خودبینی است. این مطلب فی حدّ ذاته مطلب درستی است و منطق اسلام هم این را تأیید می کند؛ ولی در عین حال، ما در اسلام با دو خود و نفس برخورد می کنیم که اسلام در عین این که یک خود را نفی می کند و خُرد می کند، خود دیگر را در انسان زنده می کند که خیلی دقیق است. ... معجزه اسلام این است که این دو خود را آن چنان دقیق تشخیص داده که هیچ اشتباه نمی شود. در عرفان، گاهی این تشخیص هست و گاهی از اوقات می بینیم به جای این که خود دشمن زده باشد، خود دوست را زده؛ یعنی خود انسانی قربانی شده؛ یعنی آن چیزی را که خودشان دل و انسان می نامند، انسانیت قربانی شده است به جای آن که نفس کشته شده باشد، و این نکته بسیار بسیار دقیقی است (همان: ص 171 و 172).

شهید بزرگوار، پس از بیان آیات و روایاتی در اهمّیت و ضرورت مبارزه با نفس و انجام جهاد اکبر می فرماید:

تا این جا همه درست؛ ولی در مرحله جهاد نفس، مبارزه با خودخواهی و در هم کوبیدن این خود، ما در کلماتِ بزرگان مکتب عرفان و تصوّف گاهی به جایی می رسیم که اسلام آن را تأیید نمی کند. یکی از مراحلش ریاضت های شاقّه است. اسلام به این جا که می رسد، می ایستد. ... یکی از آن ها روشی است که در میان بعضی متصوّفه معمول بوده (نه در میان همه، ولی در میان همه کم و بیش اثرگذاشته ) که نامش را می گذارند روش ملامتی. ... برای آن که مردم به او عقیده پیدا نکنند، تظاهر به بدی می کنند؛ یعنی شراب نمی خورد؛ ولی تظاهر می کند به شراب خواری. ... چرا؟ می گوید من این کار را می کنم برای این که نفس را بکشم؛برای این که نفس بمیرد. ... آیا این با منطق اسلام وفق می دهد؟ نه، اسلام می گوید بنده مؤمن عرضش در اختیار خودش نیست. مؤمن حق ندارد کاری بکند که شرف و احترام و عرض و آبروی خودش را در میان مردم ببرد.

(صفحه 178)

اسلام می گوید: وقتی خوب نیستی، ریاکاری نکن، تظاهر به خوبی نکن؛ ولی تظاهر دروغین هم به بدی نکن؛ زیرا هر دو دروغ است و کذب و دروغ عملی است... (همان: ص 183 181).

3-مکتب قدرت

یکی از مکاتبی که در مقابل اندیشه های سازشکار و طرفدار ضعف ومشخّصاً در مقابل مسیحیت پدید آمد، مکتب قدرت است که برای قدرت، مطلوبیت ذاتی و محوری قائل شده و انسان کامل را انسان مقتدرو پیروز معرّفی می کند و قانون «اَلْحُکمُ لِمَنْ غَلَب» را در همه صحنه های زندگی به ویژه نظام سیاسی و اجتماعی و حتّی در نظام ارزشی حاکم می داند. نیچه، با انکار ارزش های دیگر، قدرت را ارزش مطلق و یگانه در اخلاق و محور حقّانیت مطرح کرد و همین اندیشه، به وسیله ماکیاولی در فلسفه سیاسی مبنا قرار گرفت و آن چه را فیلسوفانی مانند بیکن درباره علم ارائه کرد، تقویت شد و در عصر جدید، در بسیاری از کشورهای پیش رفته به رغم شعارهای لیبرالیستی و دمکراتیک آن چه عملاً تکیه گاه و محور حرکت به شمار می رود، قدرت و زور است شهید مطهری می نویسد:

تربیت اروپایی و اخلاق واقعی اروپایی، یعنی اخلاق ماکیاولی و اخلاق نیچه ای. عملی که استعمار در دنیا انجام می دهد و بر همین اساس و روح فرنگی اعمّ از امریکایی اش و اروپایی اش، روحش استعمار است و اخلاقشان همین است و اگر می آیند جلو ما، دم از حقوق بشر می زنند و ما بدبخت ها گاهی از اوقات آب دهان خود را قورت می دهیم و حرف های آن ها را بازگو می کنیم، به خدا قسم اشتباه است. اشتباه است. شما می بینید کاری که امریکا در ویتنام کرد، آیا غیر از اجرای فلسفه نیچه است؟ عین همان است و هیچ چیز دیگر نیست... (همان: ص 205).

در سال های اخیر، قدرت های استکباری و به ویژه امریکا، بیش ازگذشته، این روش را عملی و نشان داده اند که آن چه آنان در افغانستان، اشغال عراق و فلسطین انجام داده اند، نمونه هایی از همین قدرت محوری و تکیه بر نظریه زور است.

استاد شهید پس از اشاره به این که در مکتب قدرت، انسان کامل با انسان مقتدر و صاحب قدرت و شکست دهنده رقیبان مساوی است، تأثیر نظریه دانشمندانی مانند دکارت و بیکن را در تقویت مکتب قدرت چنین تبیین می کند:

در حدود چهار قرن پیش (قرن شانزدهم ) تحوّلی در علم و در منطق پیدا شدو دو نفر هستند از

(صفحه 179)

فیلسوفان بزرگ جهان: یکی انگلیسی است و دیگری فرانسوی که این دو، پیشرو علم جدید خوانده شده اند. فرانسوی، دکارت فیلسوف معروف است و انگلیسی هم بیکن. این دو نفر، بالخصوص بیکن، یک نظری در باب علم دارد که این نظرش همه نظریه های گذشته را در باب علم دگرگون کرد وهمان منشأ ترقّی علوم و تسلّط زیاد و فوق العاده انسان بر طبیعت شد و همان عیناً منشأ فاسد شدن انسان ها گردید؛ یعنی این نظریه، طبیعت را به دست انسان آباد کرد و همین نظریه، انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد نمود. آن نظریه چیست؟ قبل از بیکن، اکابر بشر در مورد علم اعمّ از فلاسفه و بالخصوص ادیان، علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند، نه در خدمت قدرت و توانایی. ...آگاه باش که علم. تو را به حقیقت می رساند... و به همین دلیل علم قداست داشت؛ یعنی یک حقیقت مقدّسی بود، مافوق منافع انسان بود و مافوق امور مادّی بود. همیشه علم را در مقابل مال و ثروت قرار می دادند که آیا علم بهتر است یا مال و ثروت؟... بیکن بیدار شد. گفت: ... این که ما می خواهیم حقیقت را کشف کنیم و خود کشف حقیقت مقدّس است، صحیح نیست؛ بلکه انسان، علم را بایستی در خدمت زندگی قرار بدهد. آن علمی خوب است که بیش تر به کار زندگی انسان بخورد. آن علمی خوب است که انسان را بر طبیعت مسلّط کند. ... این بود که علم، جنبه آسمانی خودش را داد به جنبه زمینی و جنبه مادّی یعنی مسیر علم عوض شد. ... بیکن آمد، گفت: علم برای قدرت، علم در خدمت قدرت، دانایی برای توانایی نه برای چیز دیگر. در ابتدا این، اثرِ بد خودش راظاهر نکرد؛ ولی تدریجاً که بشر از علم فقط توانایی و قدرت می خواست، رسیدبه جایی که همه چیز در خدمت قدرت و در خدمت توانایی شد. الان چرخ دنیابر این اساس می گردد که علم به طور کلّی در خدمت قدرت ها است. ... دنیای ما دنیای قدرت است، نه دنیای علم. علم هست؛ ولی نه علم آزاد؛ علم در خدمت قدرت و در خدمت زور و در خدمت توانایی. علم امروز اسیر است. ... راهی که بیکن طی کرد، این راه خواه ناخواه منتهی می شود به همان چه که نیچه گفته است و به همان چه که ماکیاول گفته است... (همان: ص199195).

استاد در ادامه اشاره می کند که مکتب قدرت، از نظریه داروین در تنازع بقا هم بهره برداری کرد. نیچه از این اصل نتیجه گرفت و گفت: اصل درحیات تمام موجودات حتّی انسان، جنگ و

(صفحه 180)

تنازع بقا است و این اصلی اساسی در زندگی انسان ها است و هر انسانی که قوی تر باشد، باقی می ماند و حق هم با همان است که باقی بماند و بعد گفت: طبیعت به سوی انسان برتر سیر می کند. همان چیزی که ما از آن به انسان کامل تعبیر می کنیم. او می گوید: انسان برتر و سوپر من و انسان کامل درآینده باید پدید بیاید. «... و لذا هم دشمن سقراط است و هم دشمن مسیح.؛ (همان: ص200) زیرا سقراط به ارزش هایی مانند عفّت، پاکی، عدالت، مهربانی و امثال این ها توصیه می کند و مسیح هم به محبّت، عطوفت و مهربانی دعوت کرده که این ها نقاط ضعف انسان است.

نقد و بررسی: در اسلام، قدرت، ستایش شده و همواره از پیروان خود می خواهد که در همه زمینه ها مقتدر و توانمند باشند و به ویژه در مقابل تهدیدها و آسیب ها و تجاوزها با آمادگی و اقتدار دشمن را مأیوس و ناکام کنند (ر.ک: انفال (8):60) تا جایی که برخی، اسلام را دین قدرت و مبارزه معرّفی کرده اند؛ (ر.ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن: ج 11، تمدن اسلامی ) امّا قدرت در اسلام مطلوبیت ذاتی نداشته، ارزش های دیگر را تحت الشعاع قرار نمی دهد و به تعبیر شهید مطهری:

اسلام، جبن و ترس و ضعف را محکوم کرده است و قوّت و قدرت را ستایش؛ امّا آن قوّت و قدرتی را که اسلام ستایش می کند، هرگز سر از فلسفه نیچه درنمی آورد. ... جامعه ای که ضُعفا در آن جامعه آن قدر ضعیف النفس باشند که حقوق خودشان را نتوانند مطالبه کنند، این جامعه یک جامعه اسلامی نیست. ...در اسلام، قدرت و توانایی یک ارزش از ارزش های انسانی است در کنار چندین ارزش دیگر که همه ارزش ها مجموعاً در کنار یک دیگر انسان کامل اسلام راتشکیل می دهند. ... در این مکتب دو اشتباه وجود دارد: یکی این که تمام ارزش های انسانی در این مکتب نادیده گرفته شده جز یک ارزش که همان قدرت است... و اشتباه دوم این مکتب که از اشتباه اوّل اگر بزرگ تر نباشد، کوچک تر هم نیست، اشتباه در خود قدرت است. ... قدرت را هم خوب نشناخته است؛ برای آن که قدرت را در یک چیز دانسته است؛ یعنی یک درجه از درجات قدرت را شناخته که همان قدرت حیوانی باشد. ... اهمّیت بشر در این است که در انسان یک مبدأ قدرتی وجود دارد غیر از قدرت عضلانی... .قدرت عضلانی... وجه مشترک بین انسان و حیوان است. نه این که خواسته باشیم بگوییم آن کمال نیست. نه، آن هم کمال است و لکن بالاتر از قدرت عضلانی که در بازوی انسان و در عضلات بدن هست «قدرت اراده» است و قدرت اراده این است

(صفحه 181)

که انسان در مقابل خواسته های نفسش بتواند ایستادگی و مقاومت بکند. ... پیامبر فرمودند: اشجع الناس من غلب هواه. (نهج الفصاحه، تنظیم هاشم صالحی، 1381: ص 279)... مکتب قدرت... خود قدرت را هم نشناخته است معنای قدرت را هم نشناخته است؛ حقیقت قدرت را ندانسته که چیست. قدرت آن است که به کمک دیگران بشتابد یک روح مقتدر آن است که به فرزندان خودش می گوید: کونا للظالم خصما و للمظلوم عوناً. (نهج البلاغه دشتی، نامه 47)

4-مکتب ضعف

نقطه مقابل مکتب قدرت، مکتب سازش، تسلیم و ضعف قرار دارد که منشأ همه بدبختی ها و مفاسد را توانایی بشر بر تجاوز و سلطه می داند. باز بهترین تعبیرها را در معرّفی این مکتب و نقد آن از شهید مطهری نقل می کنیم:

بعضی هم در حدّ افراط، قدرت را تحقیر کرده اند و اساساً کمال انسان را در ضعف انسان دانسته اند. انسان کامل این مکتب، یعنی انسانی که قدرت ندارد؛ زیرا اگر قدرت داشته باشد، تجاوز می کند. سعدی می گوید:

من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند

چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم

نه آقا مگر امر دائر است که انسان یا بایستی مور باشد یا زنبور؟ ... نه مور باش که زیر دست و پا له شوی، و نه زنبور باش که به مردم نیش بزنی. به جای این بایستی این طوری گفت:

نه آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از نیشم بنالند

چگونه شکر این نعمت گزارم که دارم زور و آزاری ندارم

... یوسف باش. تمام شرایط کامجویی فراهم و تمام قدرت ها و امکانات فراهم، تمام درها هم بسته است. راه فرار نیست؛ ولی در عین حال عفّت خودش راحفظ می کند و درهای بسته را به روی خودش باز می کند... می گوید: ربّ السجن احب الی لما یدعوننی الیه. (یوسف (12): 33)

ما از این جور اخلاق های ضعیف پرور و ذلیل پرور در گوشه و کنار ادبیات خودمان زیاد داریم؛ ولی بایستی توجّه داشته باشیم که بشر است، اشتباه می کند. بشر همیشه در حال افراط و تفریط است (مطهری، انسان کامل: ص107110).

آن چه ذکر شد، مهم ترین مکاتبی بود که شهید مطهری به تفسیر آن ها از انسان کامل و نقد آن ه

(صفحه 182)

پرداخته است؛ البتّه وی به برخی مکاتب دیگر هم اشاره داشته، آن را به همان مکاتب ارجاع می دهد؛ مانند مکتب برخورداری که به مکتب قدرت نزدیک است و کمال را غیر از برخورداری از طبیعت نمی داند، و مانند مکتب محبّت یا معرفة النّفس که محور کمال و سعادت را خودشناسی معرّفی می کند، (همان: ص 113 و 114) و مانند مکتب لیبرالیسم که ارزش برتر و محور کمال وسعادت را آزادی معرّفی کرده، همه ارزش ها را فرع آزادی فردی می داند یا انسان کامل در مکتب مارکسیسم، مکتب اگزیستانسیالیسم، مکتب رواقیون، مکتب ارسطو و افلاطون یا مکاتبی مانند زردشت، بودا، یوگا، بهاکتی... که مانند مکاتب دیگر، هر کدام فقط به یک بعد و یک ارزش انسانی توجّه، و از ارزش های دیگر غفلت کرده اند و برای جلوگیری از تطویل از تفسیر و توضیح آن ها خودداری، و نظریه انسان کامل در مکتب اسلام را از دیدگاه شهید مطهری بیان می کنیم.

5-مکتب اسلام

اسلام، انسان را گل سرسبد آفرینش، حاکم و مسلّط بر همه پدیده ها، فناناپذیر، صاحب روحی غیر متناهی و دارای خصوصیات متعدّد و متفاوت می داند و کمال و سعادت او را در شناخت و رشد و تعالی همه ارزش ها و ویژگی ها و فعلیت یافتن تمام استعدادها و وصول به مرتبه خلیفةالّلهی می شمرد که البتّه این، جز با هدایت و راهنمایی الاهی حاصل نمی شود؛ بنابراین، هدف ارسال رسل و انزال کتب، شکوفاسازی، هدایت و رشد هماهنگ و متعادل زمینه ها و توانمندی ها و استعدادهای انسان و رساندن او به اوج عزّت و کمال ابدی است و پرداختن افراطی به یک ارزش و بی توجّهی به سایر ابعاد و ارزش ها راسبب در جا زدن، انحراف از صراط مستقیم، بلکه سقوط معرّفی می کند.

انسان کامل با هیچ موجود دیگری قابل مقایسه نیست. همه چیز تحت تصرّف او، بلکه همه پدیده ها در حول محور و به برکت وجود او از نعمت حیات و تکامل بهره مند می شوند؛ پس تکامل و سعادت برای انسان با تکامل موجودات دیگر متفاوت است.

شهید مطهری در تبیین و تفسیر انسان کامل اسلام، مطالب زیبا و فراوانی را بیان کرده است که بخش هایی از آن را ذکر می کنیم:

کامل انسان با فرشته فرق می کند. کامل انسان، کمالش در تعادلش و در توازنش می باشد؛ یعنی این همه استعدادهای گوناگون که در او هست، این انسان آن گاه انسان کامل است که به سوی یک استعداد فقط گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطّل نگذارد... .

(صفحه 183)

انسان کامل آن انسانی است که همه ارزش های انسانی اش با هم رشد کنند، هیچ کدام بی رشد نمانند و همه هماهنگ یک دیگر رشد کنند و رشدشان به حدّ اعلابرسد» که اگر چنین شد، آن گاه می شود انسان کامل. این همان کسی می شود که قرآن مجید او را تعبیر به امام می کند که: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (بقره (2): 124)... .

علی علیه السلام انسان کامل است. به این جهت انسان کامل است که همه ارزش های انسانی در او رشد کرده و به حدّ اعلای رشد رسیده و هماهنگ رشد کرده است. (مطهری، انسان کامل: ص2830).

استاد پس از بیان ارزش های گوناگون که هر کدام به تنهایی مورد توجّه یک مکتب قرار گرفته اند، می فرماید:

این ها ارزش های گوناگونی است که در بشر وجود دارد: عقل، عشق، محبّت، عدالت، خدمت، عبادت، آزادی و انواعی از این ارزش ها. حال کدام انسان کامل است؟ آن که فقط عابد محض است؟ آن که فقط زاهد محض است؟ آن که فقط مجاهد محض است؟ آن که فقط آزاده محض است؟ آن که فقط عاشق محض است؟ آن که فقط عاقل محض است...؟ کدام یک از این ها؟ باید گفت که هیچ کدام از این ها انسان کامل نیستند. انسان کامل، آن انسانی است که همه این ارزش ها در او رشد کرده باشد؛ آن هم به حدّ اعلا و هماهنگ با یک دیگر رشد کرده باشد که می توان گفت: علی یعنی چنین انسانی... . در نهج البلاغه، شما همه گونه عنصری می بینید. در یک جا وقتی آدم نهج البلاغه را مطالعه می کند، خیال می کند بوعلی سینا دارد حرف می زند و جای دیگر نهج البلاغه را که مطالعه می کند، خیال می کند که مولوی رومی یا محیی الدین عربی است که دارد حرف می زند و یک جای دیگر از آن را وقتی که مطالعه می کند، می بیند یک مرد حماسی است و گویی فردوسی است دارد حرف می زند یا فلان مرد آزادی خواه است دارد حرف می زند. یک جای دیگر آدم نگاه می کند، خیال می کند یک عابد گوشه نشین دارد حرف می زند. یک زاهد گوشه گیر دارد حرف می زند. یک راهب دارد حرف می زند. او همه ارزش های انسانی را دارد؛ چون سخن، نماینده روح گوینده است. ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر کوچک. ما باید علی را الگو و امام خودمان بدانیم؛ یعنی یک انسان کامل را یعنی یک انسان متعادل را یعنی یک «انسانی که همه ارزش های انسانی هماهنگ یک دیگر در او رشد کرده اند».(همان: ص3741).

(صفحه 184)

در بیان دیگری پس از این که علی علیه السلام را شخصیتی که اضداد جمع را کرده و با استشهاد به آن چه صفی الدین حلّی در قالب نظم درباره حضرت گفته، چنین نتیجه گیری می کند:

پس انسان کامل یعنی آن «انسانی که قهرمان همه ارزش های انسانی است. در همه میدان های انسانیت قهرمان است» و ما اینک چه درسی باید از او بیاموزیم؟ ما این درس را باید بیاموزیم که اشتباه نکنیم فقط یک ارزش رابگیریم و ارزش های دیگر را فراموش کنیم. ما نمی توانیم در همه ارزش ها قهرمان باشیم؛ ولی در حدّی که می توانیم باید همه ارزش ها را با یک دیگر داشته باشیم. اگر انسان کامل نیستیم، لااقل انسان متعادل باشیم. آن وقت است که ما به صورت یک مسلمان واقعی در همه میدان ها درمی آییم. (همان: ص 45)

این شهید بزرگوار یک بعدی شدن و اهتمام افراطی به یک ارزش و غفلت از سایر ارزش ها را یکی از انحراف های بزرگ و از عوامل سقوط و دورگشتن از کمال انسانی معرّفی می کند و این مطلب را بارها و بارها هشدار داده، یادآوری می کند:

انحرافاتی که برای فرد یا برای جامعه پیدا می شود، دو گونه است: یکی انحرافاتی است که ضدّ ارزشها در مقابل ارزش ها ایستادگی می کند؛ مثل آن جا که ظلم در مقابل عدل می ایستد... ؛ ولی شاید بیش ترین انحرافات بشر، به این شکل نیست که ضدّ ارزش ها در مقابل ارزش ها بایستد. آن جا که ضدّ ارزش ها دربرابر ارزش ها می ایستد، زود شکست می خورند؛ بلکه بیش تر انحرافات بشر به این صورت است که همان طوری که دریا جزر و مد دارد، گاهی یک ارزش ازارزش های بشری یک حالت رشد سرطان مانندی پیدا می کند که ارزش های دیگر را در خودش محو می نماید؛ مثل این که زهد و تقوا خودش یک ارزش است و یکی از معیارهای انسانیت است؛ ولی گاهی می بینید یک فرد، یا یک جامعه آن چنان گرایش به زهد پیدا می کند و آن چنان محو در زهد می شود که همه چیز او می شود زهد، و به انسانی می ماند که فقط یک عضوش مثلاً بینی اش رشدکند و بقیه اعضایش از رشد بماند (همان: ص 54).

غالباً انحراف های جامعه از جهت ناهماهنگی است. تمام جامعه هیچ وقت از راه باطل به گمراهی کشیده نمی شود؛ از افراط در یک حق (غالباً این طور است ) به فساد کشیده می شوند... (همان: ص 30 و 31).

در گذشته، جامعه اسلامی گرایش به ارزش عبادت پیدا کرده بود و ارزش های دیگر را می خواست از بین ببرد و احساس می کنم که یک افراطی دیگر دارد پیدا می شود و در حال تکوّن

(صفحه 185)

است که یک عدّه ای می خواهند به گرایش های اجتماعی اسلام توجّه کنند و گرایش های خدایی اسلام را به بوته فراموشی بسپارند؛ یعنی انحراف و اشتباه دیگر مرتکب شوند. ... اگر بنا باشد که ما از جاده معتدل اسلام خارج شویم، چه فرق می کند که عبادت گرای جامعه گریز باشیم یا جامعه گرای خدای گریز... (همان: ص 78).

استاد پس از اشاره به آیاتی از قرآن مانند آیه 28 فتح و آیه 4 صف که ابعاد عبادی و فردی را با ابعاد اجتماعی و مسؤولیت های عمومی کنار هم بیان کرده، می گوید:

این گرایش ها در اسلام از یک دیگر تفکیک پذیر نیستند. آن که استخفاف کند یکی از این ها را دیگری را هم استخفاف کرده است... (همان: ص 80).

از این تعبیر، نکته دیگری هم استفاده می شود و آن این که اساساً در نظام تربیتی و هدایتی اسلام، ارزش ها مجموعه به هم پیوسته و مرتبط با هم را تشکیل می دهد و نمی توان آن ها را به صورت مجزّا و منفک از هم به دست آورد که اگر چنین شد، ماهیت ارزشی خود را از دست داده و به ضدّ ارزش تبدیل شده است؛ زیرا انسان را از محور تعادل و جامعیت خارج کرده است. انسان، مجموعه جزایری نیست که وحدتش اعتباری باشد. یک بُعدی کردن انسان، نابود کردن انسانیت انسان است.

سرانجام باید گفت: فقط خدا و آفریدگار انسان است که می تواند برنامه ای را برای زندگی ارائه کند که اوّلاً همه ارزش ها و ابعاد وجودی انسان را بشناسد و مورد توجّه قرار دهد و از هیچ استعداد و نیازی غفلت نکند و ثانیاً در فرایند هدایت و شکوفاسازی و رشد این ارزش ها، هماهنگی و پیوند و ارتباط آن ها را مورد اهتمام قرار دهد.

شهید مطهری در جایگاه اسلام شناس و کسی که شخصیت او به طور کامل دینی شکل گرفته و دارای صفت جامعیت بود و هرگز اسیر افراط و تفریط نشد و در راهنمایی مخاطبان خود به ویژه جوانان، همه ارزش ها را مورد توجّه داشت و به حقیقت قهرمان همه میدان ها بود، چه زیبامی گوید:

... بایستی توجّه داشته باشیم که بشر است، اشتباه می کند. بشر همیشه در حال افراط و تفریط است و بعد از آن که انسان مقایسه می کند این مکاتب را با مکتب اصیل اسلام، یقین می کند که واقعاً اسلام نمی تواند جز از ناحیه خدا باشد. آدم، سقراط هم که باشد، یک گوشه را می گیرد و اشتباه می کند. افلاطون هم که باشد، یک گوشه را می گیرد و اشتباه می کند، بوعلی سینا یک گوشه

(صفحه 186)

را می گیرد و اشتباه می کند. محیی الدین عربی، مولوی یک گوشه را می گیرد و اشتباه می کند و کارل مارکس یک گوشه را می گیرد و می رود. نیچه، ژان پل سارتر و... هر کدام گوشه ای را می گیرند و اشتباه می روند. آن وقت چطوری می تواند پیغمبر یک بشر باشد و با فکر و مغز بشری نظر داده باشد؟ و مکتبش این گونه جامع و عالی و مترقّی باشد. گویی همه این اندیشمندان بچه هایی هستند و او معلّمی است که حرف خودش را در آخر امر می گوید و چقدر عالی. (همان: ص 110 و111).

مقالات مرتبط:

انسان کامل در اندیشه مطهر بخش اول

منابع و مأخذ

1-نهج الفصاحه.

2-نهج البلاغه، صبحی صالح.

3-شهید مطهری، مرتضی، انسان کامل، انتشارات صدرا، اول، بی تا.

4-ده گفتار، انتشارات صدرا، اول، 1360ش.

5-انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، اول، بی تا.

6-انسان و ایمان، انتشارات صدرا، دوم، 1357ش.

7-قطب، محمد، انسان بین مادیگری و اسلام، سید خلیل خلیلیان، شرکت سهامی انثار، اول، 1341ش.

8-بلخی رومی (مولوی )، جلال الدین، مثنوی معنوی، انتشارات ناهید، 1375ش.

پایان مقاله

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است