در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: نشریه راه مردم 8/8/78، برگرفته از کتاب اخلاق جنسی شهید مرتضی مطهری ؛


در اخلاق نیز مانند سیاست باید اصول آزادی و دموکراسی حکمفرما باشد.یعنی انسان باید با غرایز و تمایلات خود مانند یک حکومت عادل و دمکرات با توده مردم رفتار کند.
ولی عده ای آن جا که پای مسایل اخلاقی در میان می آید با آن جا که انسان در مقابل خودش قرار گرفته و باید درباره رفتار خودش با خودش قضاوت کند،عمدا یا سهوا دموکراسی را با خودسری و هرج و مرج و بی بندوباری اشتباه می کنند.اسلام درباره اخلاق جنسی همان را می گوید که جهان امروز درباره اخلاق سیاسی و اخلاق اقتصادی پذیرفته است.
اخلاق سیاسی به غریزه قدرت و برتری طلبی مربوط است و اخلاق اقتصادی به حس افزون طلبی، هم چنان که اخلاق جنسی مربوط است به غریزه جنسی از نظر لزوم آزادی از یک طرف و لزوم انضباط شدید از طرف دیگر،هیچ تفاوتی میان این سه بخش اخلاق نیست. معلوم نیست چرا طرفداران اخلاق نوین جنسی گشاده دستی ها را تنها درباره اخلاق جنسی جایز می شمارند؟!
رشد شخصیت از نظر غریزه جنسی
یکی از مسایل مهم اخلاق جنسی مساله عشق است.چنان که می دانیم فلاسفه از قدیم الایام برای عشق فصل مخصوص باز کرده و به بررسی ماهیت آن پرداخته اند. ابن سینا رساله مخصوصی در عشق فراهم آورده است.عرفا عشق را در همه اشیا ساری و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقیقت کلی دانسته اند.
شعرای اهل ادب با آن که شهوت را امری حیوانی و پست شمرده اند.عشق را ستایش کرده و به آن افتخار کرده اند.تا آن جا که مقایسه عقل و عشق و ترجیح عشق بر عقل بخشی از ادبیات ما را تشکیل می دهد.
عشقی که مورد ستایش واقع شده و از غیر مقوله شهوت دانسته شده است،تنها عشق الهی نیست؛ حتی عشق انسان به انسان نیز در بعضی اقسامش امری شریف و خارج از مقوله شهوت معرفی شده است.
نقطه مقابل این عده،افرادی بوده و هستند که عشق را چه از لحاظ مبدا و چه از لحاظ کیفیت و چه از لحاظ هدف،جز حدت و شدت غریزه جنسی نمی دانند و به عشق مقدس ایمان و اعتراف ندارند.از نظر این عده،استعمال عشق در مورد خداوند نیز خارج از نزاکت و ادب و عبودیت است.
از نظر دسته اول،عشق تقسیماتی دارد؛یکی از اقسام آن عشق انسان به انسان است.این عشق نیز به نوبه خود بر دو قسم است:جسمانی و نفسانی(و به تعبیر دیگر:حیوانی و انسانی)اولی از نظر دسته دوم،عشق تقسیمات و اقسامی ندارد،هر چه هست همان شهوت است و بس.
امروز در میان بعضی فلاسفه جدید عقیده سومی پیدا شده است. از نظر این عده ریشه همه عشق ها امر جنسی است،ولی همین امر جنسی در شرایط خاصی تدریجا تغییر شکل می دهد و خاصیت جنسی و شهوانی خود را از دست می دهد و جنبه روحی و معنوی به خود می گیرد.
این عده به دو گونگی عشق قایلند،اما به معنی دو گونگی از لحاظ حالت و کیفیت و هدف و آثار نه،دو گونگی از لحاظ ریشه و مبدا. از نظر این عده جای تعجب نیست که یک امر مادی شکل معنوی به خود بگیرد،زیرا میان مادیات و معنویات آن چنان دیوار غیر قابل عبوری وجود ندارد و به قول یکی از اهل نظر:«هر امر معنوی،اصل و پایه مادی و طبیعی دارد و هر امر مادی یک گسترش و بسط معنوی».
ما فعلا نمی خواهیم وارد این بحث عمیق روانی و فلسفی بشویم و به نقل و نقد عقاید و آرای زیادی که در این باره-قدیما و جدیدا-گفته شده بپردازیم.در این جا همین قدر می گوییم خواه عشق ریشه غیر جنسی داشته باشد و خواه نداشته باشد،به فرض اول خواه بتواند تغییر شکل و ماهیت بدهد و جنبه معنوی و روحانی پیدا کند، خواه نکند،در این جهت نمی توانیم تردید داشته باشیم که عشق از لحاظ آثار روانی و اجتماعی،یعنی از لحاظ تحولاتی که در روح فرد ایجاد می کند و از لحاظ تاثیراتی که در خلق آثار هنری و ذوقی و اجتماعی دارد،با یک شهوت ساده حیوانی که هدفش صرفا ارضا و اشباع است،تفاوت بسیار دارد.
حالت خاص شهوانی تا وقتی که صورت شهوانی دارد مقرون به خودخواهی است و در این حالت، انسان به موضوع شهوت به چشم یک ابزار و وسیله نگاه می کند،اما همین که شکل عشق به خود گرفت،موضوع دلخواه آن چنان اصالت پیدا می کند که حتی از جان خواستار عزیزتر و گرانبهاتر می شود و خواستار فدایی موضوع دلخواه خود می شود،یعنی شخص خواستار از«خودی»بیرون می رود و لا اقل خودی او خودی طرف را نیز دربرمی گیرد.ازاین روست که عشق به عنوان مربی،کیمیا،معلم و الهام بخش خوانده شده است.
سعدی می گوید:

هر که عشق اندر او کمند انداخت

 به مراد ویش بباید ساخت

هر که عاشق نگشت،مرد نشد

 نقره فایق نگشت تا نگداخت


یا مثلا حافظ می گوید:

بلبل از فیض گل آموخت سخن،ور نه نبود

 این همه قول و غزل تعبیه در منقارش


ادبیات جهان پر است از این تعبیرات.
عشق را،هم غربی ستایش کرده،هم شرقی،اما با این تفاوت که ستایش غربی از آن نظر است که وصال شیرین دربردارد،و حد اکثر از آن نظر که به از میان رفتن خودی فردی-که همواره زندگی را مکدر می کند-و به یگانگی در روح منجر می شود و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده،توام با یکدیگر زیست می کنند و از حد اکثر لطف زندگی بهره مند می شوند،اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است؛ به روح شخصیت و شکوه می دهد، الهام بخش است،کیمیا اثر است، مکمل است،تصفیه کننده است،نه بدان جهت که وصالی شیرین در پی دارد و یا مقدمه هم زیستی پر از لطف در روح انسانی است.از نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است،مقدمه معشوقی عالی تر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است،مقدمه یگانگی و وصول به حقیقتی عالی تر از افق انسانی است.
خلاصه این که در مساله عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر، طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است.غربی در عین این که در آخرین مرحله،عشق را از یک شهوت ساده جدا می کند و به آن صفا و رقتی روحانی می دهد،آن را از چهارچوب مسایل زندگی خارج نمی کند و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن نمی نگرد،اما شرقی عشق را در ما فوق مسایل عادی زندگی جست وجو می کند.
اگر آن را فرضیه بپذیریم که می گوید عشق از لحاظ ریشه و هم از لحاظ کیفیت،هدف و آثار،جز غریزه جنسی نیست.عشق در اخلاق جنسی فصل جداگانه ای نخواهد داشت و آن چه درباره لزوم و عدم لزوم پرورش غریزه جنسی گفته شده در این باره کافی است. و اما اگر عشق را از لحاظ ریشه و لا اقل از لحاظ کیفیت و آثار روانی اجتماعی با غریزه جنسی مغایر دانستیم ناچاریم فصل جداگانه ای برای لزوم و عدم لزوم پرورش این استعداد باز کنیم؛لزوم اشباع غریزه جنسی کافی نیست که عشق را مجاز بشماریم،هم چنان که اشباع غریزه جنسی برای پرورش این حالت نیمه معنوی کافی نیست و محرومیت از این موهبت ممکن است عوارضی داشته باشد که با اشباع حیوانی غریزه جنسی چاره پذیر نیست.
راسل در زناشویی و اخلاق می گوید:
«کسانی که هرگز از وحدت صمیمانه و عمیق رفاقت پرشور یک عشق طرفینی بویی نبرده اند،در حقیقت شیرینی جنبه های زندگی را نچشیده اند و بی آن که خود بدانند محرومیت از آن،عواطف

صفحه 2

 

آنان را به سوی قساوت،حسادت و زورگویی سوق می دهد.»
معمولا گفته می شود که مذهب دشمن عشق است.باز طبق معمول،این دشمن این طور تفسیر می شود که چون مذهب،عشق را با شهوت جنسی یکی می داند و شهوت را ذاتا پلید می شمارد،عشق را نیز خبیث می شمارد.
ولی چنان که می دانیم این اتهام درباره اسلام صادق نیست. اسلام شهوت جنسی را پلید و خبیث نمی شمارد تا چه رسد به عشق که یگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفت وگو است.
اسلام محبت عمیق و صمیمی زوجین به یکدیگر را محترم شمرده و به آن توصیه کرده است و تدابیری به کار برده که این یگانگی و وحدت هرچه بیش تر و محکم تر باشد.
علت این که گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاسته اند و لا اقل آن را اخلاقی نشمرده اند ضدیت عقل و عشق است.عشق آن چنان سرکش و نیرومند است که هرجا راه پیدا می کند به حکومت و سلطه عقل خاتمه می دهد.عقل نیرویی است که به قانون فرمان می دهد و عشق به اصطلاح تمایل به آنارشی دارد و پایبند هیچ رسم و قانونی نیست.
عشق یک نیروی انقلابی انضباط ناپذیر آزادی طلبی است.ازاین رو سیستم هایی که اساس خود را بر پایه عقل گذاشته اند نمی توانند عشق را تجویز کنند.عشق از جمله اموری است که قابل توصیه و تجویز نیست؛آن چه در مورد عشق قابل توصیه است این است که اگر به حسب تصادف و به علل غیر اختیاری پیش آید،شخص باید چگونه عمل کند تا حد اکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.
مطلب عمده ای که در این جا هست،رابطه عشق و عفت است.آیا عشق به مفهوم عالی و مفید خود، در محیطهای به اصطلاح آزاد بهتر رشد می یابد و یا عشق عالی توام با عفت اجتماعی است.آیا محیط هایی که در آن جا زن به حال ابتذال درآمده است کشنده عشق عالی است؟
عشق و عفت
ویل دورانت می گوید:
«در سرتاسر زندگی انسان،به اجماع همه،عشق از هر چیز جالب توجه تر است و تعجب این جاست که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کرده اند.در هر زبانی دریایی از کتب و مقالات، تقریبا از قلم هر نویسنده ای درباره عشق پیدا شده است و چه حماسه ها و درام ها و چه اشعار شورانگیز که درباره آن به وجود آمده است،و با این همه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب و اصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن، از آمیزش ساده پروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پترارک و وفاداری هلوئیز به آبلارد.»
مطلب عمده در این جا رابطه عشق و عفت است.باید ببینیم این استعداد عالی و طبیعی در چه زمینه و شرایطی بهتر شکوفا می شود.آیا آن جا که یک سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حکومت می کند و زن به عنوان چیزی گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت می رسد یا آن جا که احساس منعی به نام عفت و تقوا در روح آن ها حکومت نمی کند و اساسا چنین مقرراتی وجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟اتفاقا مساله ای که غیر قابل انکار است این است که محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشق های سوزان و عمیق است.در این گونه محیط ها که زن به حال ابتذال درآمده است،فقط زمینه برای پیدایش هوس های آنی و موقتی و هرجایی و هرزه شدن قلب ها فراهم است.
این چنین محیط ها،محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی که فیلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم می شناسند یعنی آن چیزی که با فداکاری و ازخودگذشتگی و سوز و گداز توأم است،هشیارکننده است قوای نفسانی را در یک نقطه متمرکز می کند،قوه خیال را پر و بال می دهد و معشوق را آن چنان که می خواهد در ذهن خود رسم می کند نه آن چنان که هست، خلاق و آفریننده نبوغ ها و هنرها و ابتکارها و افکار عالی است.
بهتر است این جا مطلب را از زبان خود دانشمندانی که طرفدار اصول نوینی در اخلاق جنسی اند بشنویم.ویل دورانت می گوید:«یونانیان شعر عاشقانه را اگرچه در مورد غیر طبیعی آن(عشق مرد به مرد)باشد،می شناختند و داستان های هزار و یک شب نشان می دهند که سرودهای عاشقانه از قرون وسطی جلوتر بود ولی ترغیب عفت و پاکدامنی از طرف کلیسا که او را به علت دور از دسترس بودن جذابیت بخشید مایه نضج غزل عاشقانه شد،حتی لارشفوکو نویسنده نیش زن بزرگ می گوید:«چنین عشقی برای روح عاشق مانند جان برای بدن است»...این استحاله میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیه کنیم؟چه چیز موجب می شود که این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد که اضطراب جسمانی،به رقت روحی تبدیل شود؟آیا رشد تمدن است که به علت تاخیر انداختن ازدواج موجب می شود تا امیال جسمانی برآورد نشود و به درون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلات نابرآورد جلوه گر سازد؟آن چه بجوییم و نیابیم عزیز و گران بها می گردد. زیبایی یک شی ء چنان که خواهیم دید بستگی به قدرت میل به آن شی ء دارد،میلی که با ارضا و اقناع ضعیف می شود و با منع و جلوگیری قوی می شود.»
هم او می گوید:«به عقیده ویلیام جیمز حیا امر غریزی نیست، بلکه اکتسابی است.
زنان دریافتند که دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند...زنان بی شرم جز در موارد زودگذر برای مردان جذاب نیستند. خودداری از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است.اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می کردند،توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک می شد.
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آن که بداند حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبرمی دهد.حیا(و در نتیجه عزیز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد)پاداش های خود را پس انداز می کند و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدام های مهم وامی دارد و قوایی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است،بیرون می ریزد.»
هم او می گوید:
«امروز لباس های سنگین فشارآور که مانند موانعی بودند،از میان رفته اند و دختر امروز خود را با جسارت تمام از دست لباس های محترمانه ای که مانع حمل بود، رهانیده است.دامن های کوتاه بر همه جهانیان به جز خیاطان نعمتی است و تنها عیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیف تر می کند،و شاید اگر مردان قوه تخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!»
برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق،در فصلی که به عنوان «عشق رمانتیک»باز کرده است می گوید:«اصل اساسی عشق رمانتیک آن است که معشوق خود را بسیار گرانبها و به دست آوردنش را بسیار دشوار بدانیم...بهای زیادی که برای زن قایل می شدند نتیجه روان شناسی اشکال تصرف وی بود.»
و نیز می گوید:«از لحاظ هنرها،مایه تاسف است که به آسانی به زنان بتوان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آن که غیر ممکن شود...!در جایی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد،انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشد عملا بر اثر موفقیت های متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود، ندرتا نیازی به توسل به عالی ترین تخیلات خود خواهد داشت.»
و نیز می گوید:«کسانی هم که افکار کهنه را پشت سر گذاشته اند، در معرض خطر دیگری در مورد عشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قایلیم قرار گرفته اند؛اگر مردی هیچ گونه رادع اخلاقی در برابر خود نبیند،یک باره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیه احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه می سازد.»
عجبا!آقای راسل در این جا دم از اخلاقیات می زند.مقصود او از اخلاقیات چیست؟او که عفت و تقوا را محکوم می کند،حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقد است که زن فقط باید کاری بکند که از غیر همسر قانونی باردار نشود،او که زنا را جز در صورت عنف و یا در صورتی که صدمه جسمی برطرف وارد شود مجاز می شمارد!او که اخلاق را جز تطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی داند،او که چنین فکر می کند،چه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطیف عشقی باشد، دارد؟!
به هرحال آن چه مسلم است این است که محیط های اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو می کنند کشنده عشق به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم می زنند و آن را اوج حیات و حد اعلای شور زندگی می خوانند.از او به عنوان معلم و مربی،الهام بخش و کیمیا یاد می کنند و کسی را که همه عمر از آن بی نصیب مانده است،لایق انسانیت نمی شمارند.
یادآوری دو نکته لازم است:
یکی این که تفکیک عشق از شهوت و این که عشق،هم از لحاظ کیفیت،

صفحه 3

 

هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است،از آن جمله مسایل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست ولی به هر حال مورد قبول کسانی است که در مسایل روحی،مادی فکر می کنند.راسل یک جا اعتراف می کند که:«عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است.»
نکته دیگر این که به نظر می رسد این حالت روحی مغایر با شهوت جنسی-لا اقل از لحاظ کیفیت و هدف-شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلف ظهور می کند،یکی به صورت حالت پرشور و پرسوز و گدازی که در نتیجه دور از دسترس بودن محبوب و هیجان فوق العاده روح و تمرکز قوای فکری در نقطه واحد از یک طرف،و حکومت عفاف و تقوا بر روح عاشق از طرف دیگر،تحولاتی شگرفی در روح ایجاد می کند،احیانا نبوغ می آفریند؛و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایش چنین حالتی است و وصال مدفن آن است و لا اقل مانع است که به اوج شدت خود برسد و آن تحولات شگرفی که مورد نظر فیلسوفان است به وجود آورد.
این گونه عشق ها بیش تر جنبه درونی دارد؛یعنی موضوع خارجی بهانه ای است برای این که روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آن چنان که دوست دارد بسازد و از دیدگاه خود آن طور که ساخته-نه آن طوری که هست- ببیند،کم کم به جایی می رسد که به خود آن ساخته ذهنی خو می گیرد و آن خیال را بر وجود واقعی و خارجی محبوب ترجیح می دهد.
نوع دیگر،آن مهر و رقت و صفا و صمیمیتی است که میان زوجین در طول زمان،در اثر معاشرت دایم و اشتراک در سختی ها و سستی ها و خوشی ها و ناخوشی های زندگی و انطباق یافتن روحیه آن ها با یکدیگر پدید می آید.اگر اجتماع پاک و ناآلوده باشد و تمتعات زوجین همان طوری که اصول عفاف و تقوا ایجاب می کند به یکدیگر اختصاص یابد،حتی در دوران پیری که شهوت خاموش است و قادر نیست زوجین را به یکدیگر پیوند دهد،آن عاطفه صمیمانه،سخت آن ها را به یکدیگر می پیوندد.
نفقه دادن مرد به زن و شرکت عملی زن در مال مرد،از همه بالاتر اختصاص کانون خانوادگی به استمتاعات جنسی و اختصاص محیط بزرگ به کار و فعالیت،از علل عمده این صفا و صمیمیت است. تدابیری که اسلام در روابط زوجین و غیره به کار برده است، سبب شده که در محیط های اسلامی-برخلاف محیط اروپایی امروز-این گونه صمیمیت ها و مهر و صفاها و عشق ها زیاد پیدا شود.نوع اول مشروط به هجران و فراق است؛تازیانه فراق روح را حساس تر و آتشین تر می کند؛ برخلاف این نوع از عشق که ما آن را صفا و صمیمیت می نامیم و اختصاص به زوجین دارد و در اثر وصال و نزدیکی کمال می یابد.
نوع اول در حقیقت پرواز و کنش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است و نوع دوم وحدت و یگانگی دو روح معاشر،فرضا کسی در نوع اول تردید کند،در نوع دوم نمی تواند تردید داشته باشد.
در آیه 21 سوره روم آن جا که پیوند زوجیت را یکی از نشانه های وجود خداوند حکیم علیم یاد می کند،با کلمه«مودت»و«رحمت» یاد می کند(چنان که می دانیم «مودت»و«رحمت»با شهوت و میل طبیعی فرق دارد)
مولوی چه خوب این نکته را دریافته است،آن جا که می گوید:

زین للناس حق آراسته است

 زآن چه حق آراست کی تانند رست

 چون پی یسکن الیهاش آفرید

 کی تواند آدم از حوا برید

 این چنین خاصیتی در آدمی است

مهر حیوان را کم است،آن از کمی است

 مهر و رقت وصف انسانی بود

خشم و شهوت وصف حیوانی بود


ویل دورانت این صفا و صمیمیت را که پس از خاتمه شهوت نیز دوام پیدا می کند،این طور توصیف می کند:
«عشق به کمال خود نمی رسد مگر آن گاه که با حضور گرم و دلنشین خود تنهایی پیری و نزدیکی مرگ را ملایم و مطبوع سازد،کسانی که عشق را فقط میل و رغبت می دانند،فقط به ریشه و ظاهر آن می نگرند.روح عشق حتی هنگامی که اثری از جسم به جا نمانده باشد باقی خواهد بود. در این ایام آخر عمر که دل های پیر از نو به اهم می آمیزند،شکفتگی معنوی جسم گرسنه به کمال خود می رسد.»
با همه اختلافی که میان این دو نوع عشق وجود دارد و یکی مشروط به هجران است و دیگری به وصال،یکی از نوع ناآرامی و کشش و شور است و دیگری از نوع آرامش و سکون،در یک جهت مشترکند:
هر دو گل های باطراوتی می باشند که فقط در اجتماعاتی که بر آن ها عفاف و تقوا حکومت می کنند می رویند و می شکفند.محیط های [اشتراکی]جنسی یا شبه اشتراکی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه و رمانتیک به وجود آورند،و نه می توانند در میان زوجین آن چنان صفا و رقت و صمیمیت و وحدتی-که بدان اشاره شد-به وجود آورند.
استاد شهید مرتضی مطهری برگرفته از کتاب اخلاق جنسی


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است