در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله فروغ اندیشه بهار 1383 - شماره 7 ، پرورش، حسن ؛


تذکر: این مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم در انتهای صفحه ارائه گردیده است.

 تعریف علم:

علم(به کسر عین)یعنی دانش و متکلمان گویند:(علم،عبارت است از صفتی که موجب تمیز اشیاء از یکدیگر می شود. [1]

و علم از نظر منطقیین:حضور صورتی از شی ء خارجی در ذهن؛ولی علم از دیدگاه فلاسفه بدیهی است و تعریف حقیقی آن مشکل است.

ولی در عصر یونانی ها،جماعتی پیدا شدند،به نام سوفسطائی ها که وجود علم را انکار کردند و گفتند اصلا به هیج چیز علم نداریم.و درباره هر چیزی شک می کردند.حتی در خودشان و در شک شان هم شک می کردند.جمعی دیگر بنام شکاک ها که مسلکی نزدیک آنها داشتند،از آنان پیروی نمودند. آنها هم وجود علم را خارج از خود و افکار خود یعنی از ادراکات خود،نفی نموده و برای خود،ادله ای تراشیدند.

اول:قوی ترین و روشن ترین علوم که از اداراک های حاصل از حواس ظاهری ما سرشار است از خطا و غلط.مثلا شعله آتش گردان را به صورت دائره می بینیم.

دوم:ما به هر چیز که خارج از وجود ماست،اگر بخواهیم دست بیابیم و بدانیم که چیست؟و چگونه است؟به وسیله علم دست می یابیم.پس در حقیقت ما به علم خود دست یافته ایم نه به آن چیز.مثلا می خواهیم ببینیم کبوتر چیست؟و چگونه است؟ما از راه علم یعنی ارتسام نقشی از کبوتر در ذهن خود کبوتر را می شناسیم.پس ما در حقیقت کبوتر ذهن خود را دیده و شناخته ایم و نه کبوتری که در خارج از وجود ما،و لب بام خانه ماست.با این حال،ما چگونه می توانیم به حقیقت موجودی از موجودات دست پیدا کنیم؟

جواب از شبهه اول:این دلیل،خودش،خودش را باطل می کند،برای اینکه وقتی بنا باشد به هیچ فرضیه تصدیقی،اعتماد نکنیم،به قضایایی هم که دلیل شما از آن تشکیل شده،نباید اعتماد کرد. علاوه بر اینکه اعتراف به وجود خطاهای بسیار،خود،اعتراف به وجود صواب هم هست.

علاوه بر این،مگر غیر سوفسطائیان که به علم،اعتماد می کنند،ادعا کرده اند که تمامی تصدیقاتشان صحیح و بدون خطاست.کسی چنین ادعائی نکرده است.

 (صفحه 7)

جواب از شبهه دوم:محل نزاع بین ما و شما علم بود.که ما می گفتیم هست،و می توان بدان اعتماد کرد،و شما می گفتید اصلا علم نیست. آن وقت در دلیل دوم خود،اعتراف کردید که به هر چیزی علم پیدا می کنید.و علاوه بر این،خود این آقایان روزمره به حکم اضطرار مجبور می شوند،برخلاف نظریه خود عمل کنند.چون از صبح تا به شام در حرکتند و به شغل و کسب درآمد و تهیه غذا و آب مشغولند. و آیا تصور اینها شما را به چنین کاری واداشته است و یا شیر درنده ای را می بینی و فرار می کنی و تصور آن تو را به فرار می کشاند.یا اینکه واقعا وجود دارد و تو فرار می کنی، درحالی که تصور شیر باعث فرار شخص و یا تکه تکه شدن او نمی شود.

علم امری مجرد است

علم به هیچ وجه،مادی نیست.برای اینکه هیچ یک از خواص مادی بودن در آن وجود ندارد:

1_ یکی از آثار مادیت اینکه امر مادی قابل انقسام است و دارای ابعاد ثلاثه،ولی علم بدان جهت که علم است به هیچ وجه قابل انقسام نیست.

2_ اثر دیگر مادی بودن اینکه در حیطه زمان و مکان قرار دارند،ولی علم نه مکان دارد و نه زمان.

3_مادیات در تحت سیطره حرکت عمومی قرار دارند و به همین جهت تغییر و تحول،خاصیت عمومی مادیات شده است.ولی علم بدان جهت که علم است،در مجرای حرکت قرار ندارد.

4_ اگر علم از چیزهایی بود،که به حسب ذاتش تغییر می پذیرفت و مانند مادیات،محکوم به تحول و دگرگونی بود،دیگر ممکن نبود یک چیز را و یک حادثه را در دو وقت مخلتف باهم تعقل کرد. بلکه باید اول،حادثه قبلی را تعقل کنیم،بعد آن را از ذهن بیرون نمود و حادثه بعدی را وارد ذهن سازیم.در حالیکه می بینیم حادثه مختلف الزمان را در یک آن تعقل می کنیم.و نیز اگر علم مادی بود، باید اصلا نتوانیم حوادث گذشته را در زمان بعد تعقل کنیم [2]

عقل و رابطه آن با علم

قرآن مجید،همواره انسان را به تعقل و تفکر دعوت کرده است.و علامه طباطبایی می نویسد:

 (صفحه 8)

(و تو اگر در آیات کتاب الهی تتبع کنی و در آیاتش دقت نمایی،شاید بیش از سیصد آیه می یابی که متضمن دعوت مردم به تفکر و تذکر و تعقل باشد،و یا به رسول گرامی خود برای اثبات حقی یا باطل کردن باطلی،استدلالی را تلقین می نماید،و یا از انبیاء و اولیای خود،همچنین نوح و ابراهیم و موسی و سایر انبیای بزرگوار و لقمان و مومن آل فرعون و غیر از اینها استدلالهایی را حکایت می کند.)[3]

تعقل در قرآن

در قرآن مجید 49 بار از مشتقات ماده عقل استفاده شده است.و کلمه(تعقلون)24 مرتبه و یعقلون 22 مرتبه و یعقلها و نعقل و عقلوه هرکدام یک بار ذکر شده اند.[4]

نمونه آن:

کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تعقلون[5]

خداوند این گونه نشانه های خود را برای شما آشکار می سازد شاید که درک کنید.

استاد شهید،نمونه تعقل در قرآن را این آیه شریفه بیان می کند: ( فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم اللّه و اولئک هم اولو الالباب.)

استاد در توضیح این آیه،چند نکته مهم ذکر می کنند:

1_ (عباد)یعنی بندگان من.یعنی قرآن می خواهد بگوید بنده خدا آن است که چنین باشد و لازمه بندگی خدا این است.

2_(الذین یستمعون القول): آنان که سخن را استماع می کنند.نمی گوید تسمعون فرق است بین سماع و استماع. سماع:یعنی شنیدن ولو انسان نمی خواهد بشنود.(استماع)گوش فرا دادن است مثل اینکه شما اینجا نشسته اید و خود را آماده کرده اید،برای شنیدن.در باب موسیقی می گویند: سماعش حرام نیست،استماعش حرام است.پس(الذین یستمعون القول)یعنی آنها اول سخن را به دقت دریافت می کنند.

3-(فیتبعون احسنه):یعی بعد سخن را غربال کرده و تجزیه و تحلیل می کنند.خوب و بدش را می سنجند و بهترین آن را انتخاب و پیروی می نمایند.

 (صفحه 9)

-4معنای آیه،استقلال عقل و فکر است.

-5 (اولئک الذین هدیهم اللّه)

قرآن،این هدایت را با اینکه هدایت عقلی است،هدایت الهی می داند.

(اولئک هم اولو الالباب)

یعنی اینها معنی واقعی صاحبان عقل هستند.الباب،جمع لب است.لب یعنی مغز.

(این اصطلاح شاید از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد)مانند مغز گردو و قرآن،گویی انسان را تشبیه به یک گردو کرده که تمام یک گردو و پوسته است و آن اساسش،مغز می باشد که درونش قرار دارد.تمام هیکل و اندام انسان را که در نظر بگیرید،آن مغز انسان،عقل و فکر انسان است.و اگر گردویی،مغز نداشته باشد،پوچ است.و اگر هم انسانی،عقل و قوه تفکر نداشته باشد، انسانی پوک و بی ارزش است. 6

تعقل در سنت

در سنت اسلامی و به خصوص در روایات شیعی نیز به عقل و تعقل،اهمیت زیادی داده شده است.و یکی از مزایای روایات شیعی بر روایات غیر شیعی،اهتمام بیشتری است که در روایات شیعی به عقل شده است،و به همین دلیل،نویسندگان اجتماعی امروز،حتی اهل تسنن اعتراف دارند،که در دوره اسلام،عقل شیعی همیشه قوی تر از عقل سنی بوده است.

روایتی را که استاد شهید در این زمینه بیان دارد روایت هشام بن الحکم است که در کتاب(العقل و الجهل)آمده است.

حضرت،خطاب به هشام اینطور می فرماید:

(یا هشام ان اللّه تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنته...)

خداوند،اهل عقل و فهم را بشارت داده است به آیه شریفه سوره زمر(آیه 20)و بعد،امام می فرماید:

(یا هشام ان اللّه تبارک و تعالی اکمل للناس اللحجج بالعقول النبیین بالبیان و دلهم علی ربوبیته بالادلاء.)

یعنی خداوند محبت های خودش را به وسیله عقول بر مردم،اکمال(اتمام)کرده است.و پیغمبران را به عنوان وسیله بیان نموده و به سبب برهان ها به ربوبیت خویش،دلالتشان کرده است.و حدیث

 (صفحه 10)

دیگر که(استاد)بیان می کند:از رسول اکرم(ص)است که می فرماید:

(کفی بالمرء جهلا ان یحدث بکل ما سمع.) برای جهالت انسان همین بس که هرچه می شنود،نقل کند.

استاد شهید یکی از خواص تعقل را مساله آینده نگری می داند.که روی این مطالب نیز در تربیت های اسلامی زیاد تکیه می شود.که خودتان را در زمان حال حبس نکنید. به آینده توجه داشته باشید و عواقب و لوازم و نتایج نهایی کار را در نظر بگیرید.

و پیامبر اکرم(ص)می فرماید: (اذا هممت بامر فتدبر عاقبته)

هر کاری را که به آن تصمیم می گیری،آن آخرهایش را نگاه کن.[6]

بازدارنده های تعقل در انسان

-1پیروی از عادات اجتماعی و تقلید کورکورانه از اجداد.

قرآن مجید،مهمترین عامل عدم تفکر صحیح را تقلید و پیروی کورکورانه از گذشتگان می داند.و به عنوان نمونه امام علی(ع)در حدیث هشام می فرماید:

یا هشام ثم ذم الذین لا یعقولون ؛فقال:و اذ قیل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا اولو کان آباءهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.[7]

و هنگامی که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید،می گویند:بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می کنیم.آیا بایست آنها تابع پدران خود باشند در صورتی که آن پدران نادان بوده اند و هرگز به حق و راستی راه نیافته اند.

تقلید مذموم از دیدگاه قرآن آن است،که انسان حتی برای خودش در قبول آنچه می پذیرد، دلیل و حجتی نداشته باشد،قرآن مجید،شرک را از مصداق بارز چنین تقلید مذمومی می داند.زیرا شرک،برهان پذیر نیست.و از رو در جریان داستان بت شکنی(ابراهیم خلیل)آنگاه که ابراهیم(ع) از مشرکان سؤال می کند که این مجسمه های بی روحی که شما همواره آنها را پرستش می کنید، چیست؟مشرکان چنین پاسخ گفتند:

وجدنا آبائنا لها عابدین[8]پدران خود را یافتیم که آنها را عبادت می کنند.در حقیقت مشرکان در پاسخ سوال ابراهیم،هیچ دلیل قانع کننده و منطقی برای خودشان نداشتند و از همین روی پیروی از پدران خود را دستاویزی برای عمل خویش قرار دادند و چنین شد که

 (صفحه 11)

نفرین الهی نصیبشان شد زیرا خداوند در پایان می فرماید:

اف لکم و لما تعبدون من دون اللّه فلا تعقلون[9]بر شما و بر آنچه که از خدا عبادت می کنید،نفرین باد،آیا اندیشه نمی کنید؟

2-پیروی کردن از اکثریت

باز حضرت به هشام می فرماید:

(ثم ذم اللّه الکثره فقال و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل اللّه)[10]

استاد توضیح می دهند که اکثر و اکثریت نباید ملاک باشد و نباید انسان اینجور باشد که ببیند اکثر مردم کدام راه را می روند همان راه را برود لذا قرآن می فرماید:اگر اکثر مردم زمین را پیروی کنی تو را از راه حق منحرف می کنند.دلیلش این است که اکثر مردم پیرو گمان و تخمین اند که نه پیرو عقل و علم و یقین.

و در کلمات علی(ع)هست که:(لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله)

هرگز در راه هدایت به دلیل اینکه در آن راه و جاده افراد کمی هستند وحشتتان نگیرد.

3-تاثیر پذیری از قضاوت دیگران

مساله دیگر که باز مربوط به تربیت عقلانی است این است که قضاوت های مردم درباره ی انسان نباید برای او ملاک باشد.اینکه انسان در مسائلی که مربوط به خودش است تحت تاثیر قضاوت دیگران قرار بگیرد صحیح نیست.و نباید تحت تاثیر قضاوت و تشخیص دیگران قرار گرفت.

حضرت امام کاظم(ع)به هشام می فرماید:ای هشام اصلا به قضاوت مردم ترتیب اثر نده و تشخیص،تشخیص خودت باشد.ای هشام!اگر در دست تو یک گردو باشد و هرکس به تو برسد بگوید چه گوهر عالی!در هیچ خزانه ای پیدا نمی شود نباید گول آنها را بخوری؛زیرا خودت می دانی که گردو است و اگر هم در دست تو گوهری باشد و هرکس به تو برسد بگوید این گردو است،تو نباید باور کنی.پس نباید به قضاوت مردم تکیه داشته باشید.[11]

(صفحه 12)

معنای عقل

علامه طباطبایی در معنای عقل می فرماید:اصل در معنی عقل،بستن و نگهداشتن است.و به این مناسبت ادراکی که انسان دل به آن می بندد و چیزی را که به واسطه آن درک می کند،عقل نامیده می شود و همچنین نیرویی که به واسطه آن خیر و شر و حق و باطل را از یکدیگر تشخیص می دهد،عقل نام دارد و مقابل آن جنون و سفه و جهل است.پروردگار متعال انسان را طوری آفریده است که در آغاز پیدایش خودش را بشناسد،و او را به حواس ظاهری و باطنی مجهز ساخت تا ظواهر اشیاء و همچنین معانی روحی را که به وسیله آنها با اشیاء خارجی ارتباط پیدا می کند مانند:اراده کرامت،حب و بعض درک کند.و در آنها تصرفاتی از قبیل مرتب ساختن،جدا کردن،تخصیص و تعمیم دادن انجام دهد.و در امور نظری که خارج از مرحله عمل است قضاوت های نظری کند و در امور مربوط به عمل قضاوت های عملی نماید.

تمامی این موارد مطابق با موازینی است که فطرت اصلی تشخیص می دهد و آن همان عقل است.قرآن،عقل را نیرویی می داند که انسان در امور دینی از آن بهره مند می شود.و او را به معارف حقیقی و اعمال شایسته رهبری می کند.و در صورتی که از این مجرا منحرف گردد.دیگر عقل نامیده نمی شود.منظور از عقل در قرآن شریف ادارکی است که در صورت سلامت فطرت به طور تام برای انسان حاصل می شود.[12]

دلایل حسیون و رد آن

علامه طباطبایی می فرماید:بیشتر دانشمندان غرب و مخصوصا طبیعی دان های آنان،بر آن شده اند که اعتماد بر غیر حس صحیح نیست،به این دلیل

1-که مطالب عقل محض،غالبا غلط از آب در می آید و براهین آن به خطا می انجامد و معیاری که خطای آن را از صوابش جدا کند،در دست نیست.

2-چون معیار باید حس باشد که دست حس و تجربه هم به دامن کلیات عقلی نمی رسد.و چون سروکار حس تنها با جزئیات است؛وقتی این معیار به آن براهین راه نداشت تا خطای آنها را از صوابش جدا کند،دیگر به چه جرات می توان به آن براهین اعتماد کرد.

 (صفحه 13)

جواب علامه از دلایل اینها:

-1همه مقدماتی که برای بدست آوردن آن نتیجه چیدند،مقدماتی بود عقلی،و غیر حسی.پس این ها با مقدماتی عقلی،اعتماد بر مقدمات عقلی را باطل کرده اند.

2-غلط و خطا در حس کمتر از خطاء در عقلیات نیست.

3-در علوم حسی نیز تشخیص میان خطاء و صواب مطالب با حس و تجربه نیست و در آنجا نیز مانند علوم عقلی تشخیص با عقل و قواعد عقلی است.و مسأله حس و تجربه تنها یکی از مقدمات برهان است.مثلا با حس خود خاصیت فلفل را درک کرده که تند است و بعد با تجربه می فهمیم که تندی آن دائمی است.و این تنها یک مقدمه قیاس است.و مقدمه دیگر آن عقلی است و آن اینکه این تندی مخصوص برای فلفل دائمی است و اگر اثر،چیز دیگر غیر تندی باشد برای فلفل دائمی نمی شد درحالی که اثر تندی دائمی است.

-4تمامی علوم حسی در باب عمل با تجربه تأیید می شوند.و اما خود تجربه اثباتش با تجربه دیگر نیست،وگرنه لازم می آمد یک تجربه را لا نهایت تجربه بخواهد،بلکه علم به صحت تجربه از طریق عقل بدست می آید نه حس و تجربه.

-5حس جز امور جزئی را که هر لحظه در تغییر و تبدل است درک نمی کند.درحالی که علوم حتی علوم حسی و تجربی آنچه بدست می دهند.کلیات است.و اصلا جز برای بدست آوردن نتایج کلی بکار نمی روند و این نتایج محسوس نیستند.[13]

رابطه علم و عقل

استاد شهید می فرماید: عقل و علم با یکدیگر توام هستند.اگر انسان تفکر کند ولی اطلاعاتش ضعیف باشد مثل کارخانه ای است که ماده خام ندارد؛یا ماده خامش کم است،قهرا نمی تواند کار بکند یا محصولش کم خواهد بود.محصول بستگی دارد به اینکه ماده خام برسد،اگر کارخانه ماده خام زیاد داشته باشد ولی کار نکند باز فلج است و محصولی نخواهد داشت.

حضرت در آن روایت هشام می فرماید: (یا هشام ثم بین ان العقل مع العلم).

عقل و علم باید توأم باشند و علم فراگیری است و به منزله تحصیل مواد خام است عقل تفکر و استنتاج و تجزیه و تحلیل

 (صفحه 14)

است و آنگاه حضرت استناد می کنند به آیه:

و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون[14]و این مثالها را برای مردم می زنیم و جز دانشمندان تعقل نمی کنند.

و بعد امام فرمود:ولی به عقل تنها هم نباید اکتفا کرده عقل را باید با علم توام کرد، چون عقل یک حالت غریزی و طبیعی دارد که هرکسی دارد، ولی علم، عقل را تربیت می کند. عقل باید با علم پرورش پیدا کند.

در نهج البلاغه از عقل و علم اینطور تعبیر شده که گاهی به علم گفته اند عقل مسموع و به عقل مسموع گفته اند علم مطبوع. یعنی به عقل، علم اطلاق شده و به علم، عقل، با این تفاوت که یکی را گفته اند(مطبوع)، یعنی فطری یعنی آن علمی که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه می گیرد، علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان ابتکار شخص است و دیگری را(مسموع) یعنی اکتسابی.

و روی این نکته خیلی تکیه شده است که عقل مسموع و علم سمعی و اکتسابی آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطری به کار بیفتد. یعنی،بدن هایی که فقط گیرنده هستند مثل یک انبار می باشند. این انسانها شدیدا در روایات تخطئه شده اند.[15]

نظر اسلام درباره علم،تعلیم و تعلم

در اینکه در اسلام راجع به علم تاکید و توصیه شده و در کمتر موضوعی نسبت به هیچ موضوعی اینقدر توصیه و تاکید نشده بحثی نیست.

از قدیم ترین زمان که کتب اسلامی تدوین شده در ردیف سایر دستورهای اسلامی بابی هم تحت عنوان (باب وجوب طلب العلم) باز شده،علم بعنوان یکی از فرایض شناخته شده است. ما ابتدا چند نمونه از آیات الهی را در اینجا ذکر می کنیم.

الف:آیات اولیه سوره مبارکه علق خود بهترین شاهد است بر عنایت فوق العاده اسلام به تعلیم و تعلم و آیه الذی علم بالقلم[16]قلم مظهر سواد و نوشتن است.

 (صفحه 15)

و نیز این آیه بیانگر این است که خداوند نخستین معلم است که گاهی به (آدم) تمامی علم اسماء را می آموزد. (علم آدم الاسماء کلها)[17] و گاهی به نوع انسان آنچه را که نمی داند و به آن نیاز دارد تعلیم می دهد.

علم الانسان ما لم یعلم[18]

ب:آیه شریفه(هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون)[19]

ج:(و قال الذین اوتو العلم و ویلکم ثواب اللّه خیر لمن آمن و عمل صالحا و لا یلقاها الا الصابرون)[20] آنها که از علم و دانش بهره داشتند گفتند:وای بر شما! پاداش الهی برای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند بهتر است اما جز صابران آن را دریافت نمی دارند.

این آیه شریفه رابطه میان زهد و وارستگی و علم و آگاهی را بیان می کند زیرا این آیه در اواخر سوره قصص در داستان قارون آمده نصیحت بنی اسرائیل را به توده مردم نقل می کند، همان مردمی که وقتی نمایش ثروث قارون را دیدند آرزو کردند که ای کاش آنها به جای قارون بودند!

هنگامی که عالمان وارسته بنی اسرائیل این صحنه را که بیانگر دنیا پرستی شدید آن گروه بود تماشا کردند بر آنان بانگ زدند که ای وای بر شما دنیاپرستان!فریب این زرق و برق را نخورید.اگر ایمان و عمل صالح داشته باشید،به پاداشهای الهی در هر دو جهان از همه اینها برتر است ولی برای رسیدن به این پاداشها صبر و شکیبائی و عدم تسلیم در برابر زور و زر لازم است.[21]

"هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه."[22]

این آیه شریفه هدف بعثت انبیاء را تعلیم و تربیت عنوان می کند و یزکیهم بیشتر به پرورش می خورد و مربوط به تربیت است و یعلمهم الکتاب که مقصود از کتاب، مطلق کتاب یا(قرآن)است و کتاب و حکمت با یکدیگر توام شده است و حکمت هر دریافت حقیقی را می گویند.

 (صفحه 16)

د:یوتی الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا.[23] خداوند دانش و حکمت را به هرکس که بخواهد و لایق ببیند،عطا می کند و به هرکس حکمت عطا شود خیر فراوان عطا شده.

حکمت:از ماده حکم به معنی جلوگیری به قصد اصلاح است و افسار حیوان را نیز به همین جهت (حکمة)می گویند و از آنجا که علم و دانش انسان را از کارهای خلاف باز می دارد به آن حکمت گفته شده است همانگونه که عقل در اصل به معنی امساک و نگهداری است.و لذا به طنابی که بر پای شتر می بندند تا از حرکت باز ماند.(عقال)گفته می شود.و خرد را ازاین رو عقل می گویند که انسان را از خلافکاری باز می دارد.

لذا قرآن درباره علم و حکمت چنین تعبیر جالب آورده که آن خیر کثیر است.تعبیری که تمام مواهب و نعمت های الهی اعم از معنوی و مادی در آن جمع است.[24]

این نمونه آیاتی بود که استاد شهید در کتب خود بیان کردند.حال بیان نمونه هایی از روایات معصومین(ع)

الف:رسول خدا:(طلب العلم فریضة علی کل مسلم).

می فرماید جستجو و طلب علم بر هر مسلمانی واجب است،هیچ استثنایی ندارد.حتی از لحاظ زن و مرد هم استثنایی ندارد،چون مسلم یعنی مسلمان،خواه مرد یا زن باشد.و این حدیث فریضه علم را عمومی دانسته که اختصاص به طبقه ای یا صنفی یا جنسی ندارد.

ب:اطلبو العلم من المهد الی اللحد

یعنی در همه عمر،از گهواره تا گور در جستجو و طلب علم باشد، یعنی علم فصل و زمان معین ندارد.در هر زمانی باید از این فرصت استفاده کرد.

ج:اطلبوا العلم و لو بالصین

یعنی علم مکان معین ندارد؛هر نقطه جهان که علم هست بروید و اقتباس کنید.

د:کلمه الحکمه ضاله المومن فحیث وجدها فهو احق بها.

 (صفحه 17)

سخن علمی و حکیمانه و متقن،گمشده مومن است،هر جا آن را بیابد معطل نمی شود آن را مال خودش می داند و بر می دارد.

استاد شهید می فرماید:حکمت یعنی سخن ومطلب محکم و متقن و منطقی و درست،یعنی دریافت حقیقت هر قانون و قاعده ای که با حقیقت وفق دهد و وهم و تخیلات نباشد حکمت است.و بیان حدیث این است که مومن اهمیت نمی دهد که طرف کیست. مسلمان است یا کافر،همان طوری که آدمی مال خود را گم کرده در دست هرکس ببیند مطلع نمی شود و بر می دارد.مومن نیز علم را مال خود می داند در دست هرکه ببیند آن را می گیرد.و نیز علی(ع)می فرماید:

(الحکمه ضالة المومن فاطلبوها ولو عبد المشرک تکونوا احق بها و اهلها).

پس علم فریضه ای است که نه از لحاظ متعلم و نه از لحاظ معلم و نه از لحاظ زمان و نه از لحاظ مکان محدودیت ندارد.[25]

کدام علم؟ مساله مهم دیگر این است که بدانیم که منظور اسلام از علم چه علمی است؟و ذیل این حدیث شریف نبوی(ص)که (طلب العلم فریضه علی کل مسلم) مرحوم فیض در محجة البیضاء به نقل از غزالی حدود بیست نقل و قول را بیان می کند.

عده ای می گویند مقصود از همه این تاکید و توصیه ها علم به خود دین است.یعنی همه به این منظور گفته شده است که مردم به خود دین عالم شوند.استاد شهید می فرمایند:که اگر نظر اسلام از علم،علم دین باشد در حقیقت به خودش توصیه کرده و درباره علم به معنی اطلاع بر حقایق کائنات و شناختن امور عالم چیزی نگفته است.

متکلمین گفته اند مقصود علم کلام است.و علماء اخلاق گفته اند که مقصود علم اخلاق است که آدمی بداند منجیات چیست و مهلکات چیست؟و فقها گفته اند مقصود علم احکام است و...بعد استاد می فرماید اگر مقصود پیامبر خصوص یکی از این رشته ها بود تصریح می کرد که مثلا علم کلام یا اخلاق یا تفسیر یا فقه یا حدیث است.باید دید از نظر اسلام چه چیزی لازم و واجب است به وجوب عینی یا وجوب کفائی.

 (صفحه 18)

استاد ادامه می دهند که فقها اصطلاحی دارند که می گویند وجوب نفسی است یعنی وجوب استقلالی دارد نه به عنوان مقدمه و علم از آن جهت واجب است که به انسان آمادگی می دهد که سایر وظایف خودش ا بتواند انجام دهد.

و بعد می فرماید:باید دید اسلام چه چیز را ضرر می داند.و علمی که به منظوری از منظورهای فردی اجتماعی اسلام کمک می دهد و ندانستن آن سبب زمین خوردن آن منظور می گردد آن علم را اسلام توصیه می کند مثل وجود پزشک که لازم است پس علم پزشکی واجب کفائی است.یعنی واجب است به طور وجوب کفائی که در میان مردم به قدر کفایت پزشک باشد که بیماران به آن مراجعه کنند.پزشک که بدون علم نمی شود پس باید علمش را بیاموزند...

و لذا بعضی از علم ها واجب عینی هستند و بر هر فردی واجب است.مانند علم توحید و بعضی از علمها واجب کفائی است.[26]

مقالات مرتبط:

علم از دیدگاه شهید مطهری بخش دوم

پی نوشت:



-[1] فرهنگ علوم فلسفی و کلامی ص 524

-[2]المیزان ج 1 ص 77،81

[3] - المیزان ج 5 ص 255

[4]- حکمت شیعی ص 11

[5]- بقره آیه 242

[6] -تعلیم و تربیت در اسلام ص 37،44،274،275

[7]- بقره،170

[8]  -انبیاء 53

[9]- انبیاء 67

[10]- حکمت شیعی ص 36،37

-[11] تعلیم و تربیت در اسلام ص 46،48،50،285،286

[12]- المیزان ج 2 ص 250،247

[13] - المیزان ج 1 ص 75،76

-[14]  عنکبوت آیه 43

[15]- تعلیم و تربیت در اسلام ص 19،45،281،282

[16]- سوره علق آیه 4

[17] -سوره بقره 31

 [18]  -سوره علق آیه 5

[19]  -سوره زمر آیه 9

[20] -سوره قصص آیه 80

[21]  -پیام قرآن ج 1 ص 76

[22]  -جمعه آیه 2

-[23]  بقره 269

[24] - پیام قرآن ج 1 ص 81

[25]  -بیست گفتار ص 256،257،258 و ده گفتار 158،159،160،161،

[26]  -تعلیم و تربیت در اسلام ص 30،31،32،33 و ده گفتار ص 166،167،168 بیست گفتار ص 258،259،260


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است