در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله خردنامه همشهری » خرداد 1385 - شماره 3 ، کمالی، سید مجید ؛


 شهید مطهری در فضایی که مملو از اندیشه های مارکسیستی در تبیین تاریخ، عوامل محرک آن و نیز تفسیر انقلاب ها و نهضت های اجتماعی بود،به طرح مسئله تاریخ از نگاهی فلسفی پرداخت.هرچند فلسفه تاریخ از نظر ایشان جایگاهی فی نفسه در خور توجه داشت، اما آنچه که به بیان استاد در این باره شأن و منزلتی خاصی می بخشد، تبیین فلسفی تاریخ از نظرگاه قرآن و معارف اسلامی است. مقاله حاضر به بررسی کتاب«فلسفه تاریخ»استاد مطهری از این منظر می پردازد و بر این باور است که رویکرد خاص استاد به موضوع مورد بحث، موجب جریانی پویا در تاریخ تفکر فلسفی در باب تاریخ شده است. کتاب فلسفه تاریخ استاد مطهری در باب تاریخ شده است. کتاب فلسفه تاریخ استاد مطهری بی تردید در شمار آثار جریان ساز اوست.

- در درس های استاد مطهری در باب فلسفه تاریخ که اغلب در جمع شاگردان و در منزل انجام شده، کتاب های «لذات فلسفه»اثر ویل دورانت، «تاریخ فلسفه»اثر ای.اچ. کار و «مارکس و مارکسیسم» اثر آندره پی یتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند. مهم ترین مباحث این درس ها عبارتند از: «عوامل محرک تاریخ، ارزش تاریخ، جامعه و فرد، تاریخ و علم، علیت در تاریخ، تکامل تاریخ، پیش بینی آینده، ریشه های فکری مارکس، مادیگری تاریخی»

توجه جدی به انسان و سعی در شناسایی ابعاد گوناگون او مانع از آن است که مباحث اجتماعی و تاریخی را نادیده بگیریم، چرا که انسان با اجتماع و تاریخ نسبتی دارد و این نسبت با همه اختلافاتی که در فهم چیستی آن وجود دارد، بسیار مهم و در خور ملاحظه و مطالعه ژرف و همه جانبه است.

با اهتمام به این بحث،سوالاتی بنیادی پیش می آید،از جمله این که چه نسبتی است بین انسان و جامعه و تاریخ؟ آیا جامعه اصالت دارد یا فرد؟ این جامعه و تاریخ است که سرنوشت انسان را به دست دارد یا انسان است که سرنوشت جامعه و تاریخ را رقم می زند؟ آیا انسان ساخته اجتماع و یا تاریخ است یا سازنده آن؟ قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ آیا همان قوانین حاکم بر فرد است یا غیر از آن یا این که اصولا قانونی بر جامعه و تاریخ حاکم نیست؟ عوامل تحول و حرکت در تاریخ کدام است و آیا تاریخ رو به تکامل است؟ طبقه چیست و چگونه در جامعه حاصل می آید؟ علل انحطاط یا تعالی یک جامعه چیست؟ آیا می توان آینده جوامعه و تاریخ را شناخت و آیا اساسا تاریخ هدف خاصی را دنبال می کند؟آیا همه انسان ها و جوامع با فرهنگ های بسیار مختلفی که دارند یک تاریخ واحد دارند،به عبارتی آیا یک سرنوشت واحد تاریخی برای همه جوامع وجود دارد یا این که نه، هر جامعه و فرهنگی راه و مسیر و تاریخ خاص خود را دارد؟

جامعه شناسان و تاریخ پژوهان تقریبا چنین مباحثی را در حوزه تحقیق و بررسی های علمی دنبال می کنند و هرگز از دیدگاه دینی و وحیانی به آن نمی نگرند و حتی در مواردی، علاوه بر بی توجهی به منابع دینی معتقدند که اساسا دین الهی تهی از این مباحث است و موضع خاصی را ارائه نمی کند.

علت اصلی پرداختن استاد به این موضوع، به طور قطع رواج اندیشه های مارکسیستی در بیان محرک تاریخ و نهضت های اجتماعی در آن دوره بوده است، اما فلسفه تاریخ فی حد ذاته و قطع نظر از لزوم پاسخگویی به شبهاتی که در این زمینه مطرح است نیز ارزش دارد. همچنین فلسفه تاریخ از نظر قرآن و بیان سنت های حاکم بر تاریخ و جامعه،بخشی از معارف اسلامی را تشکیل می دهد.

به طور کلی در چنین فضایی است که استاد مطهری مدعی می شود که به رغم همه این اعتقادات،دین اسلام در مباحث متعدد اجتماعی و تاریخی جوابگو بوده و مواضع منطقی و متینی را ارائه کرده است و اساسا دینی که داعیه جهانی دارد و صرفا در حفظ مسائل فردی محصور نیست، نمی تواند در حوزه جامعه و تاریخ سکوت کند و سخنی نگوید. بنابراین می توان جایگاه و نقش استاد مطهری را در احیا و ارائه چنین مباحث نظری از دامان قرآن و وحی الهی، به نحو برجسته مشاهده کرد و بی تردید راهی را که او آغاز کرد،هرگز نباید به پایان رسیده دانست.

به یک اعتبار تأمل در باب تاریخ را می توان به سه حوزه تاریخ نقلی،علم تاریخ یا تاریخ تحلیلی و فلسفه تاریخ با حوزه های منفک و مستقل از یکدیگر تقسیم کرد. البته علم تاریخ از نقل حوادث تاریخی بهره می گیرد و فلسفه تاریخ از آن دو دیگر. گویا اولین بار ولتر عنوان «فلسفه تاریخ»را به کار برده است،با این که سال های بسیار قبل از او افرادی چون ویکو در ایتالیا و منتسکیو در فرانسه با تعمیم اصل علیت،از نوعی ضرورت اجتناب ناپذیر در توالی حوادث تاریخی صحبت کرده بودند،ولی در هر صورت کاربرد اصطلاح«فلسفه تاریخ» توسط ولتر، سنخیت و همراهی آن را با تجددخواهی و تقابل آن رابا نظرگاه سنتی محرز می دارد.گویی نظر ولتر بر این است که تاریخ نه فقط در امور انسانی معنی دارد، بلکه صرفا براساس عقل انسان قابل شناخت و فهم است.از طرف دیگر نمی توان فراموش کرد که اگر اصطلاح«فلسفه تاریخ»جدید می نماید، در عوض مسئله آن بدون شک بسیار قدیمی است و به معنایی در اولین سؤالاتی که انسان، صرف نظر از محل و عصری که زندگی می کرده،در مورد سرنوشت خود طرح کرده،وجود داشته است. اما به طور کلی فلسفه تاریخ را به دو معنا می توانیم در نظر بگیریم:

1_ فلسفه تاریخ به معنای عام کلمه یعنی تصوری که اقوام مختلف در امکنه و ازمنه متفاوت از سرنوشت و از گذر حوادثی که بر آن ها رخ می داده،داشته اند.به این معنا فلسفه تاریخ(صرف نظر از این که این اصطلاح را ولتر در قرن هجدهم به کار برده باشد یا نه) هم قدمت دارد و هم عمومیت. به هر ترتیب در هر نقطه ای از جهان،هر قومی چه از لحاظ اعتقادات دینی خود و چه به نحو دیگر،تصوری در مورد سرنوشت خود داشته اند و سرگذشت خود را بر آن اساس می فهمیده اند.

2_ فلسفه تاریخ به معنای اخص کلمه یعنی نظریه هایی که بیشتر در عصر جدید،احتمالا از قرن هفدهم میلادی به بعد درباره تاریخ مکتوب بیان شده است.به این معنی فلسفه تاریخ نه قدمت دارد و نه عمومیت و خاص فرهنگ های عصر جدید است و با این که در اواخر قرن بیستم و در مرحله ای که«پسامدن»گفته می شود، از اهمیت آن به مراتب کاسته شده است.

پس از ذکر این مقدمه که برای روشن شدن موضوع بحث صورت گرفت، در موردنظر شهید مطهری درباره فلسفه تاریخ این طور می توان گفت که ایشان با بهره گیری از تعالیم اسلامی و معانی ژرف قرآنی و با تأکید بر این که اسلام نظر قطعی در باب تاریخ دارد، موضوع را بدین صورت مطرح می کند که به یک اعتبار همه چیز در عالم تاریخ دارد، چون تاریخ یعنی سرگذشت،وقتی که یک شی ء حالت متغیری داشته باشد و از حالی به حالی و از وضعی به وضعی تغییر وضع و حالت بدهد، این همان سرگذشت داشتن و تاریخ داشتن است،اما اگر یک شی ء همواره به یک وضع ثابتی باشد و هیچ گونه تغییر و تحولی در آن رخ ندهد،این شی ء دارای تاریخ نیست.«حال آیا تاریخ براساس تصادف است یا براساس اصل علی و معلولی؟» مراد از تصادف این نیست که حوادث تاریخی هیچ علتی نداشته باشد،بلکه مراد این است که حوادث تاریخی کلیت ندارد و تحت ضابطه و قاعده درنمی آید.

در جواب کسانی که معتقدند تاریخ مجموعه ای از امور تصادفی است و ما نمی توانیم برای امور تاریخی قانون کلی ارائه کنیم،باید گفت که این مربوط به ضعف و ناتوانی علم ماست نه مربوط به خود تاریخ.شاید بسیاری از مسائل جامعه شناسی و تاریخی جنبه تضمینی داشته باشد و هرگز مدعی کلیت و ضرورت نباشد،ولی«این مسائل از آن جهت تخمینی است که انسان تا کشف آن قوانین خیلی فاصله دارد نه این که آن قوانین کلی و دائمی وجود نداشته باشد.»اگر گفته شود که انسان و جامعه متحول است و به همین دلیل نمی تواند تحت یک قانون ثابت و جاوید درآید،این هم مشکلی ایجاد نمی کند چون نباید قانون را مساوی با ایستا و ثابت بودن دانست،چرا که از جمله قوانین،قوانین تحول است که ضابطه تحول را بیان می کند.به عبارت دیگر قانون تکامل به واسطه تکامل از بین نمی رود.تحولات انسان و فرهنگ بشری نه ملی مذهبی، آن هم مذهبی مانند اسلام،بزرگ ترین رسالتش دادن یک جهان بینی براساس شناخت صحیح از نظام کلی موجود بر محور توحید و ساختن شخصیت روحی و اخلاقی انسان ها براساس همان جهان بینی و پرورش افراد و جامعه بر این اساس است که لازمه اش پایه گذاری فرهنگی نوین است که فرهنگ بشری است نه فرهنگ ملی. این که اسلام فرهنگی به جهان عرضه کرد که امروز به نام فرهنگ اسلامی شناخته می شود،نه از آن جهت بود که هر مذهبی کم وبیش با فرهنگ موجود مردم خود درآمیزد،از آن متاثر می شود و بیش وکم آن را تحت تأثیر خود قرار می دهد،بلکه از آن جهت بود که فرهنگ سازی در متن رسالت این مذهب قرار گرفته است.رسالت اسلام بر تخلیه انسان هاست از فرهنگ هایی که دارند و نباید داشته باشند و تجلیه آن ها به آنچه ندارند و باید داشته باشند و تثبیت آن ها در آنچه دارند و باید هم داشته باشند.(جامعه و ترایخ،ص 55)

(صفحه 27)

جامعه نه تنها ناقض قوانین تاریخی نیست،بلکه نتیجه قوانین تحول است که خود ثابت و جاویدند.نتیجه و ثمره این بحث آن است که«اگر تاریخ فقط وقایع جزئی باشد و نشود از تاریخ، اصول کلی استخراج کرد،اصلا نمی شود از تاریخ درسی آموخت،اما اگر تاریخ قابل تعمیم بوده و اصول کلی داشته باشد،می توان از آن درس آموخت و به تعبیر قرآن تاریخ می تواند عبرت و درس آموز باشد» این مسئله «درس های تاریخ»همان مسئله«پیش بینی تاریخ»است. ما اگرچه به دلیل ضعف علمی نتوانیم تمامی قوانین کلی تاریخ را کشف کنیم،ولی«آنچه مسلم است است این است که تا حدودی می توان برای تاریخ قوانین کلی کشف کرد و در حدود این قوانین کلی می توان از تاریخ درس آموخت و آینده را پیش بینی کرد»

اما درباره این که«محرک تاریخ چیست؟»نظرات گوناگونی وجود دارد.عده ای معتقدند که اساسا تاریخ را نوابغ به حرکت درآورده و حتی جهت تاریخ را هم آن ها انتخاب کرده و هرطور دلشان خواسته تاریخ را ساخته اند و اندیشه و فکر آن ها بوده که جامعه بشری را این طوری که هست ساخته است.

به زعم شهید مطهری این نظریه غلط بوده و نمی توان تا این اندازه برای نوابغ نقش قائل شد و دیگران را نادیده گرفت.«اگر هنگامی که نابغه ظهور می کرد،افرادی نبودند که اراده او را اجرا کنند و طرح او را به مرحله عمل درآورند آیا کاری انجام می شد؟» و نیز آیا نوابغ هستند که حتی جهت تاریخ را تعیین می کنند و«اگر می خواستند تاریخ را در جهت دیگری ببرند در آن جهت برده بودند؟!»

اما اگر چنین گفته شود که همه انسان ها در تاریخ موثرند «ولی افراد در یک سطح نیستند،بعضی افراد که استثنایی هستند در سطح بالایی قرار دارند» و البته این افراد جهت تاریخ را تعیین نمی کنند بلکه«در اثر هوش و اراده خارق العاده خود بهتر از دیگران طبیعت تاریخ را شناخته و توانسته اند نیروهای تاریخی را به خدمت بگیرند»،این سخن درخور توجهی است«و به هرحال،نظریه تأثیر نوابغ را نمی شود به کلی رد کرد و گفت نابغه و غیرنابغه یکی است و همه مردم یک جورند.»(2)

اما عده ای طرفدار نظریه نژادی بوده و بنابراین این نظریه فقط بعضی از نژادها استعداد تمدن آفرینی دارند.بعضی می توانند علم،فلسفه،صنعت،اخلاق،هنر و غیره تولید کنند و برخی دیگر صرفا مصرف کننده اند نه تولیدکننده. بنابراین باید بین نژادها تقسیم کار صورت گیرد و کارهای ظریف و عالی به نژادهای مستعد و تمدن آفرین واگذار شود و کارهای بدنی و شبه حیوانی که به ظرافت فکر و ذوق و اندیشه نیاز ندارد به نژادهایی که آن استعداد عالی را ندارند،سپرده شود.«ارسطو که در باب اختلاف نژادها چنین نظریه ای داشت،به همین دلیل برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخی دیگر را مستحق برده شدن می دانست.»نظریه دیگر،نظریه جغرافیایی است که برطبق آن آنچه انسان ها را آماده جلو بردن تاریخ می کند،نژاد و خون یعنی عامل وراثت نیست و اینطور نیست که یک نژاد معین در هر محیط و منطقه ای که باشد سازنده و پیش برنده تاریخ باشد، بلکه اختلاف نژادها معلول اختلاف محیط هاست، با جابه جا شدن نژادها از یک منطقه به یک منطقه دیگر تدریجا استعدادها هم جابه جا می شود.پس در حقیقت،این اقلیم ها و منطقه های خاص است که پیش برنده و نوآفرین است.منتسکیو دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم در کتاب روح القوانین طرفدار این نظریه است.

معتقدین به نظریه اقتصادی،بیان می دارند که تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیر و رو می کند و جلو می برد. مارکسیست ها و احیانا عده ای از غیرمارکسیست ها طرفدار این نظریه اند.» برطبق نظریه الهی،حوادث گوناگون تاریخ و آنچه در زمین پدید می آید،برطبق این نظریه،همه و همه«جلوه گاه مشیت حکیمانه و حکمت بالغه الهی است.آنچه تاریخ را جلو می برد و دگرگون می سازد،اراده خداوند است.»

عامل دیگری که برای تحرک تاریخ در نظر گرفته اند، اختراعات و انباشته شدن دانش بشری است.دانش های بشری،متفاوت و دارای نتایج مختلفی است.«بسیاری از دانش ها نتیجه اش این نیست که ابزاری در خارج ساخته شود،مثل دانش های ادبی،فلسفی ولی یک سلسله از دانش های بشری نتیجه اش این است که انسان را بر طبیعت مسلط می کند و منشاء توانایی است...به نظر استاد مطهری نمی توان تمدن سازی و تحول آفرینی در تاریخ را فقط به این علوم طبیعی و اختراعات نسبت داد. «زیرا نیمی از تمدن و فرهنگ بشری مادی است و نیمی انسانی یا به اصطلاح،می گویند تمدن بشر را اختراعات به وجود آورده،اما آنچه که ما آن را فرهنگ می نامیم و آنچه که به معنویات بشر مربوط است،مولود اختراعات نیست.» بلکه محصول علوم انسانی و امور معنوی است.در توضیح و بررسی این عوامل،نکته ای را که باید در نظر داشت این است که بعضی از این عوامل به بعضی دیگر برمی گردند یا به عوامل بالاتری برمی گردند که بر آن ها مقدمند.مثلا عامل نبوغ را می توان به عوامل زیستی برگرداند.انباشت دانش را نیز گرچه نمی توان عامل مستقلی به شمار آورد، ولی این عامل برمی گردد به این که انسان یک خصوصیت نوعی دارد که می تواند تجارب و اندوخته های علمی خود را حفظ کند.در میان حیوانات،این انسان است که چنین خصوصیتی را دارد و این برمی گردد به همان استعداد کتابت،نوشتن و استعداد بیان و سخن گفتن و...به موجب این استعداد،دانش های بشری بر روی یکدیگر انباشته می شود و این سبب تکامل بشر می شود.اما نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که هریک از این نظریات «جزئی از حقیقت است و نمی توان آن جزء را انکار کرد.» اما منحصر کردن درست نیست.ما باید مجموعه این عوامل را به نوبه خود موثر و نقش آفرین و هرکدام را زاویه خاصی از حقیقت بدانیم ولی هرگز نباید یکی را گرفته و بقیه را انکار کنیم.

سخن گفتن از تکامل تاریخ ما را بر آن می دارد که ملاک خاصی برای تکامل مطرح کنیم.تاریخ در چه امری رو به تکامل است؟آیا در قدرت رو به تکامل است یا در ثروت و علم و تکنولوژی یا در امور معنوی و انسانی.نظریه ای که می توان در این جا پذیرفت این است که تاریخ در مجموع خودش رو به تکامل است ولی این بدان معنی نیست که «تاریخ مانند قافله ای است که دائما قدم به قدم جلو می رود. از آن جا که عامل تاریخ،انسان است نه طبیعت و انسان آزاد و مختار است،جامعه گاهی ممکن است منحرف شود و قهرا از هدفش دور گردد و گاهی ممکن است از حرکت باز ایستد و گاهی ممکن است برای مدتی به عقب برگردد و مزایای کمالی خود را از دست بدهد،ولی در مجموع حرکت تکاملی دارد،یعنی اگر مجموع حرکت ها را در نظر بگیریم، حالت قافله ای را پیدا می کند که گاهی حرکت می کند، گاهی می ایستد،گاهی از این طرف می رود،گاهی از آن طرف و احیانا گاهی چند قدم به عقب برمی گردد،ولی در مجموع همیشه از مبدا دور و به مقصد نزدیک می شود.این نظریه،نظریه درستی است»

استاد مطهری در تبیین نظریه تکامل خطی مارکس معتقد است مارکس از جمله کسانی است که قائل به تکامل است،ولی قائل به هدف نیست و بنابر نظر مارکسیسم، تاریخ،حرکتی یکنواخت دارد و رجوع به تاریخ معنا ندارد، یعنی مارکسیست ها عقیده دارند که جامعه در هر وضعی از وضع قبلی خود متکامل تر است،زیرا تکامل را به صورت تضاد توجیه می کنند که جامعه در هر وضعی که هست،در درونش تضادی برقرار می شود و این تضاد،میان عوامل نو و پیش برنده و عوامل کهنه و مرتجع است.در این فرضیه تراجع و انحطاط معنی ندارد.بنابر آنچه که در فوق ذکر شد،این نگرش مارکس مورد قبول مطهری نمی تواند قرار گیرد.

وقتی می گوییم جامعه و تاریخ رو به تکامل است،یعنی «استعدادهای فطری که در جامعه هست و می تواند به مرحله فعلیت برسد»به تدریج به فعلیت و ظهور می رسد. نکته ای که باید به آن توجه شود این است که«انسان و جامعه انسانی چه در جهت تکامل خودش که توام با امور انسانی و معنوی است و چه در جهت خلاف آن،بی ارتباط با کل جهان نیست.اگر بشر در جهت کمال و اصلاح و تقوای خود و به تعبیر دیگر در راه رضای حق و در راه قرب به حق گام برمی دارد، روشی هماهنگ با جهان دارد و جهان عکس العمل موافق با او دارد،یعنی او را تأیید می کند و ضامن بقایش می شود و اگر برعکس،در جهت مخالف حرکت کند مثل عضوی در بدن می شود که با اعضای دیگر ناهماهنگ است و وقتی یک عضو با اعضای دیگ ناهماهنگ شد ناچار طبیعت کلی بدن آن عضو را حذف و نابود خواهد کرد»

ما وقتی می پذیریم که تاریخ یکسری امور تصادفی نیست،بلکه تاریخ سنت دارد و انسان در این سنت نقش دارد و«اگر آن عامل های انسانی که نقش دارند منحصرا عوامل فساد نیستند،بلکه بیشتر عوامل صلاح،تقوی،حق و ایمان هستند،دراین صورت تاریخ معلم خوبی است». قرآن بر همین اساس معتقد است که صلاح و تقوی و اخلاص در تاریخ نقش دارد،بلکه نقش و پیروزی نهایی همیشه از آن حق است و این صریح قرآن است که«کتب اللّه لاغلبن انا و رسلی»؛یعنی قانون قطعی الهی است که پیروزی نهایی از آن قانون من و پیامبران من است و«ان جندنا لهم الغالبون».بنابراین سیر طبیعی و تکوینی جوامع به سمت رها کردن اختلافات و تکثرها و رسیدن به«جامعه و فرهنگ یگانه است و برنامه اساسی اسلامی استقرار نهایی چنین فرهنگ و جامعه ای است.فلسفه مهدویت در اسلام براساس چنین دیدی به آینده انسان و جهان می نگرد».


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است